کتاب کژ رفتاری: داستان شکلگیری اقتصاد رفتاری اثری از استاد دانشگاه شیکاگو، پروفسور ریچارد تیلر است که در آن با بهرهگیر
219 27 4MB
Persian Pages 487 [456] Year 1397
Table of contents :
یادداشت ریچارد تِیلر برای نسخۀ فارسی
توضیح مترجم
مقدمۀ مترجم
دیباچه
بخش اول: شروع ماجرا (1978-1970)
1- عوامل ظاهرا بیربط
2- اثرِ داشته
3- فهرست
4- نظریۀ ارزش
5- رویاپردازی در کالیفرنیا
6- زنگ مبارزه
بخش دوم: حسابداری ذهنی (1979-85)
7- معاملۀ شیرین و گوشبُری
8- هزینههای مرده
9- پول و پاکت
10- سر میز پوکر
بخش سوم: خودمهاری (1975-88)
11- عزم راسخ؟ هیچ مسئلهای نیست
12- برنامهریز و اجراکننده
میان پرده
13- کژرفتاری در جهان واقع
بخش چهارم: کار با دَنی (1984- 85)
14- چه چیز منصفانه به نظر میرسد؟
15- بازیهای انصاف
16- لیوانها
بخش پنجم: سرشاخ شدن با علم اقتصاد
(1986- 94)
17- مباحثه آغاز میشود
18- بیقاعدگیها
19- تشکیل یک تیم
20- قاببندی محدود در آپِر ایست ساید
بخش ششم: مالیه (1983-2003)
21- مسابقۀ زیبایی
22- آیا واکنش بازار سهام بیش از حد است؟
23- واکنش به واکنشِ بیش از حد
24- قیمت صحیح نیست
25- نبرد صندوقهای سرمایهگذاری محدود
26- پشههای میوه، کوههای یخ، و قیمتهای منفی سهام
بخش هفتم: به شیکاگو خوش آمدید (اکنون 1995 -)
27- تحصیلات حقوق
28- دفتر کار
29- فوتبال
30- مسابقههای تلویزیونی
بخش هشتم: کمکرسانی (اکنون 2004 -)
31- فردا بیشتر پسانداز کن
32- عام شدن
33- سقلمهزنی در بریتانیا
نتیجهگیری: چه چیزی انتظارمان را میکشد؟
کتابشناسی
واژهنامه
بهنام آنکه جان را فکرت آموخت
سرشناســه :تالر،ریچارد اچ،.- ۱۹۴۵ م/.Thaler, Richard H / .عنوان و نام پديدآور :کژ رفتاری :داستان شکلگیری اقتصاد رفتاری/ریچارداچ تیلر ؛ مترجم سید امیرحسین میرابوطالبی/.مشخصات نشر :تهران :انتشارات دنیای اقتصا د/.۱۳۹۷ ،مشخصات ظاهری:۴۸۷ص/.شــابک/978-600-497-002-0:وضعیت فهرست نویسی :فیپا/يادداشت :عنوان اصلیMisbehaving: : /the making of behavioral economics, 2015یادداشــت :واژهنامه /یادداشت :کتابنامه :ص /483-469 .عنوان دیگر: کجرفتاری شــکلگیری اقتصاد رفتاری /موضوع :اقتصاد - -جنبههای روانشناسی /موضوعEconomics-- Psychological : /aspectsشناسه افزوده :میرابوطالبی ،سیدامیرحسین ،-1367 ،مترجم /ردهبندی کنگره 2 1397 :ت9ر /HB74/ردهبندی دیویی: /330/019شماره کتابشناسی ملی5112856 :
1397
اقتصاد
کژرفتاری
داستان شکلگیری اقتصاد رفتاری
ریچارد اچ .تِیلر سید امیرحسین میرابوطالبی
کژرفتاری (داســتان شــکلگیری اقتصاد رفتاری) /ناشــر :انتشــارات دنیای اقتصاد /مولف :ریچــارد اچ .تِیلر/ مترجم :سید امیرحسین میرابوطالبی /طراح جلد و یونیفورم :حسن کریمزاده /صفحهآرا :مریم فتاحی /مدیر تولید :انوشه صادقی آزاد /نوبت چاپ :دوم /1397-شمارگان500:نسخه /شابک /978-600-497-002-0 :چاپ :پردیس/ تمام حقوق این اثر محفوظ و متعلق به نشردنیای اقتصاد است/نشــانی انتشارات :تهران ،خیابان مطهری ،بین سنایی و میرزای شیرازی ،شماره ،370طبقه سوم /تلفن / 87762136 :نشانی فروشگاه :تهران ،خیابان قائممقام فراهانی ،ضلع شمال غربی میدان شعاع ،شماره /108تلفن /87762747 :پست الکترونیک /book@den. ir :پایگاه اینترنتیbook. : den. ir
در این کتاب میخوانید
7 9 3 1
یادداشت ریچارد تِیلر برای نسخۀ فارسی مقدمة مترجم دیباچه
2 1 33 43 49 61 71
بخش اول :شروع ماجرا ()1970-1978 -1عوامل ظاهرا بیربط -2اث ِر داشته -3فهرست -4نظریة ارزش -5رویاپردازی در کالیفرنیا -6زنگ مبارزه
9 1 101 113 121
بخش دوم :حسابداری ذهنی ()85-1979 شبُری :7معاملة شیرین و گو -8هزینههای مرده -9پول و پاکت -10سر میز پوکر
27 1 131 147 63 1 165
بخش سوم :خودمهاری ()88-1975 -11عزم راسخ؟ هیچ مسئلهای نیست -12برنامهریز و اجراکننده میان پرده -13کژرفتاری در جهان واقع
77 1 181 197 207
بخش چهارم :کار با َدنی ()85 -1984 -14چه چیز منصفانه به نظر میرسد؟ -15بازیهای انصاف -16لیوانها
2 21 233 241 253
بخش پنجم :سرشاخ شدن با علم اقتصاد ()94 -1986 -17مباحثه آغاز میشود -18بیقاعدگیها -19تشکیل یک تیم -20قاببندی محدود در آپِر ایست ساید
2 77 289 301 307 317 327
بخش ششم :مالیه ()2003-1983 -21مسابقة زیبایی -22آیا واکنش بازار سهام بیش از حد است؟ ِ واکنش بیش از حد -23واکنش به -24قیمت صحیح نیست -25نبرد صندوقهای سرمایهگذاری محدود -26پشههای میوه ،کوههای یخ ،و قیمتهای منفی سهام
39 3 343 359 367 389
بخش هفتم :به شیکاگو خوش آمدید (اکنون )- 1995 -27تحصیالت حقوق -28دفتر کار -29فوتبال -30مسابقههای تلویزیونی
03 4 407 425 433
بخش هشتم :کمکرسانی (اکنون )- 2004 -31فردا بیشتر پسانداز کن -32عام شدن -33سقلمهزنی در بریتانیا
53 4 467 483
نتیجهگیری :چه چیزی انتظارمان را میکشد؟ کتابشناسی واژهنامه
یادداشت ریچارد ِتیلر برای نسخۀ فارسی توضیح مرتجم
nomics is a global enterprise and we welcome participation from everyone
around the world. I hope you enjoy reading this book as much as I enjoyed
writing it. Humans are interesting and amusing. I hope this book gives you
.a new perspective on people watching ,With warm wishes Richard Thaler
University of Chicago
مسرت است .اقتصاد رفتاری پروژهای انتشار این نسخة فارسی کتاب کژرفتاری باعث ّ جهانی است و آغوش ما بهسوی هر نوع مشارکتی از سوی همة افراد در سراسر جهان
7
یادداشت ریچارد تِیلر برای نسخة فارسی
زمانیکه اولین ایمیل را به ریچارد تِیلر فرستادم ،پاسخی بسیار گرم و صمیمی از او دریافت کردم .در آن ایمیل بخشی از فعالیتهای خودم را در حوزههای اقتصاد رفتاری و شــناختی برای او توضیح داده و از ترجمة کتاب کژرفتاری برایش گفته بودم .او ضمن راهنماییهایی صمیمانه برای مســیر پژوهشــی ِ پیش رو در اقتصاد رفتاری ،از ترجمة این اثر و توجه به اقتصاد رفتاری در ایران ابراز خوشحالی کرد. زمانیکه صحبت از نوشــتن یادداشتی کوتاه برای خوانندههای ایرانی کتاب مطرح شد ،ریچارد تِیلر ارزیابی تخصصی ترجمة کتاب را به دوست بسیار عزیزم محمد اکبرپور ،اســتاد دانشگاه استنفورد ،ســپرد .محمد نیز ترجمة کتاب را بهدقت مورد بررسی قرار داد و با نظر بسیار مثبتش پروفسور تِیلر را بر آن داشت که این یادداشت کوتاه را برای خوانندگان فارسیزبان این کتاب بنویسد: It is a pleasure to see this Farsi translation of Misbehaving. Behavioral eco-
باز است .امیدوارم هما ن اندازه که من از نوشتن این کتاب لذت بردم ،از خواندنش لذت ببرید .انسانها موجوداتی حیرتانگیز و درعینحال سرگرمکننده هستند .امیدوارم این کتاب دریچهای تازه برای نگاه به انسانها پیش روی شما بگشاید. با بهترین آرزوها ریچارد تِیلر دانشگاه شیکاگو
کژرفتاری
8
مقدمۀ مرتجم
1- Dismal Science
9
مقدمة مترجم
علــم اقتصــاد در میان همة علوم به «علم ماللآور» 1مشــهور اســت .از زمان اللآوری» بهدلیل قطع رابطة این دانشــجویی احساس میکردم که بخشی از این «م علم با انســانهایی است که ســعی در تبیین رفتارشــان را دارد .اقتصاد و مفاهیم مرتبط با آن بســیار همهگیر است .کمتر کسی است که در مورد اتفاقات و مفاهیم ریز و درشت اقتصاد ایدهای نداشته باشد ،یا تحلیلی ارائه ندهد .تعجبی هم ندارد. پدیدههای اقتصادی آنقدر در زندگی ما رســوخ کرده و آنقدر تاثیرات مستقیمی بر زندگی روزمرة ما دارند که چه بخواهیم چه نخواهیم درگیرشان خواهیم شد .از این نظر اقتصاد پدیدهای بهشــدت انسانی است که به مستقیمترین شکل ممکن با انسانها مرتبط است. بااینحال علمی که اقتصاد نام گرفته ،احتماال در میان همة علوم انسانی ،کمترین توجه را به انســان ،رفتارهای او و ذهنش دارد .اقتصاد علم تبیین رفتار موجوداتی خیالی اســت که نه حسودند ،نه عصبانی میشوند ،نه خسته میشوند ،نه دستپاچه میشوند و ذهنشان نیز از فرمولهای از پیشتعیینشدة حداکثرکننده پیروی میکند. ما در اقتصاد متعارف تالش میکنیم نظریههایی ارائه دهیم و مدلهایی بســازیم که رفتار ایــن موجودات خیالی را هرچه بهتر تحلیــل و پیشبینی کند .بهاینترتیب، تعجبی ندارد که این علم ماللآور خوانده شود؛ هرچه باشد مطالعة رفتار موجوداتی که قرابت زیادی با رفتارها و ذهنیت ما انسانها ندارند برای همه جذاب نیست. در این شرایط ،تعجب چندانی هم ندارد که بسیاری از پیشبینیها و تفسیرهای این علم نتواند آنچــه را در واقعیت رخ میدهد حدس زده یا توضیح دهد .نمونة
کژرفتاری
10
آخرش بحران مالی اخیر است (که البته دیگر خیلی اخیر نیست) .هیچ اقتصاددانی قبل از وقوع این بحران پیشبینی مشخصی از وقوع آن با چنین ابعادی ارائه نکرد. البته که پس از وقوع این بحران ،و بر اساس سوگیری پسنگری ،1که در این کتاب بیشــتر دربارهاش خواهید خواند ،بسیاری تصور کردند که از پیش میدانستهاند که چنین اتفاقی در پیش است .اما درحقیقت اکثریت قریببهاتفاق اقتصاددانان در اوج حبابهای ِ مالی آن سالها تنها از کارایی بیچون و چرای بازار و عملکرد بینقص آن سخن میراندند. بااینهمه ،اینها را نگفتم تا به این نتیجه برســم که علم اقتصاد متعارف کارایی خاصی ندارد .علم اقتصاد در موارد متعدد بسیار کارا و مفید است .همین علم اقتصاد منشأ بسیاری از پیشرفتهای بشری ،بهخصوص در حوزة کسبوکار ،بوده است. همین علم اقتصاد در موارد بسیاری توانسته راهنمایی بسیار خوب باشد که ما را در جهت انتخاب سیاستها و روشهای درست راهنمایی کند .در حقیقت ،آنچه باید دانســت این است که وقتی پای کارکردهای پیچیدة رفتاری و ذهنی در پدیدههای اقتصادی به میان میآید ،علم اقتصاد نمیتواند کارایی چندانی داشته باشد. نکتة دیگر اینکه نباید پنداشت نظریهپردازان اقتصادی ،که معموال از نوابغ عصر خود بودهاند ،نمیدانســتهاند که مدلها و نظریههایشــان موجودی غیر از انسان را توصیف میکند .قطعا اکثر آنها از این موضوع باخبر بودند ،بااینحال به مدلسازی در این چارچوب ادامه دادند چرا که تصور میکردند بهترین راه موجود برای تحلیل و تبیین پدیدههای اقتصادی است و جایگزینی بهتر از آن متصور نبودند. اقتصاد رفتاری را میتوان رشــتهای دانســت که ادعا میکند راههای جایگزین دیگــری هم هســت که با اســتفاده از آن میتــوان دربارة پدیدههــای اقتصادی نظریهپردازی کــرد .راه جایگزینی که اقتصاد رفتاری ارائه میکند ،در موارد متعدد حاصل بدهبستان با روانشناسی است و این یکی از راهها برای وارد کردن انسان و ِ ذهن او به علم اقتصاد است .روشهایی که اقتصاد رفتاری ارائه میکند بیشتر مبتنی بر تجربیات ،آزمایشها و مشاهدات انجامشده روی انسانها در آزمایشگاه ،محیط کار و موقعیتهای مختلف دیگر است. 1- Hindsight Bias
11
مقدمة مترجم
کتابی را که پیش روی شماســت میتوان داستان شــکلگیری اقتصاد رفتاری دانست ،آن هم به روایت یکی از مهمترین افرادی که در ایجاد و گسترش این رشته نقش داشــته اســت :ریچارد تِیلر .از واژة «داستان» استفاده کردم چرا که این کتاب بهجای نثر متکلف و معمول آکادمیک ،از نثری روایتگونه و جذاب استفاده کرده اســت .تعداد خاطرات ،شوخیها و روایتهایی که تِیلر در این کتاب استفاده کرده باعث شــده که همان ابتدا به خواننده متذکر شــود که «این کتابی نیست که از یک اســتاد اقتصاد انتظار دارید» .بااینهمه باید بگویم که اگر ریچارد تِیلر را بشناسید و آثارش را دنبال کرده باشید ،این همان کتابی است که از او انتظار دارید. بهعنوان خواننده ،نوشتار این کتاب را بسیار بیتکلف و خالی از خودنماییهای پُرطمطــراق معمول در کتابهای اقتصاد یافتم .زمانیکه کتاب را میخواندم گاهی آنقدر در ماجراها غرق میشــدم که یــادم میرفت که این کتاب بازگوکنندة روند شکلگیری یکی از مهمترین شــاخههای امروز علم اقتصاد است .تِیلر از استعداد خود در سادهنویسی مطالب پیچیده و البته شوخطبعی بهره برده و کتابی نوشته که نهتنها «مالل آور» نیســت که سرگرمکننده و درعینحال پربار است .و آنهایی که با متون اقتصادی ســر و کله میزنند ،خوب میدانند که این سرگرمی در کتابهای اقتصادی چه متاع کمیابی است. بهعنوان مترجم تمام تالشــم را به کار بستهام تا خود را با لحن نویسنده همراه کرده و همان فضا را بازسازی کنم ،تا بهاینترتیب خواننده همان احساس خوشایند مطالعة متن انگلیســی را با خواندن متن فارســی نیز تجربه کند .اقتصاد رفتاری در ایران هنوز نوپاســت .آنقدر نوپا که با وجود توجه روزافزونی که دنیا به این رشته دارد ،هنوز دورهای دانشگاهی برای تحصیل آن در ایران ایجاد نشده است (حداقل تا زمان نوشتن این مقدمه) .امیدوارم که ترجمة این کتاب و آثار و فعالیتهای مشابه بتواند توجه بیشتری را بهسوی اقتصاد رفتاری جلب کند و جایگزینهای دیگری را هم غیر از اقتصاد متعارف ِ پیش روی فعاالن این رشته قرار دهد. گمان نمیکنم که اقتصاد رفتاری آن راهحل نهایی برای رفع مشکالت اقتصاد یا نسخهای پایانی باشد که کار روی آن بتواند تمام مشکالتی را که علم اقتصاد با آن مواجه اســت برطرف کند ،بهخصوص که این رشته توجه الزم را به نیروی محرکة
اقدامات و تصمیمات انسانها ،یعنی ذهن ،ندارد .بااینحال ،وجود جایگزینهایی مانند اقتصاد رفتاری راه را برای جایگزینهای دیگر نیز باز کرده و میتواند شروع مسیری باشد برای رسیدن به نسخهای بهمراتب غنیتر از علم اقتصاد. در نهایــت الزم میدانــم از پروفســور ریچــارد تِیلر ،برای لطــف بیدریغ، راهنماییهای مشفقان ه و یادداشتی که برای این ترجمه نوشت ،و همینطور از دکتر محمد اکبرپور ،برای قبول زحمت بازبینی ترجمة فارسی کتاب از طرف پروفسور تِیلر ،تشــکر کنم .همچنین از جناب آقای محمود صدری مدیر انتشــارات دنیای اقتصاد برای همراهیها و همفکریهایش ممنونم .درنهایت عمیقترین سپاسهایم نثار پدر ،مادر و همســرم که وجودشان باعث آرامش و روحیهای است که ترجمة این اثر را ممکن کرد. سید امیرحسین میرابوطالبی پاییز 96 کژرفتاری
12
دیباچه قبل از اینکه شروع کنیم بد نیست دو داستان از دو دوست و استاد من ،آموس تورســکی 1و دنیل کانمن ،2را از نظر بگذرانید .این دو داســتان تا حدی مشخص میکند که در این کتاب باید منتظر چه باشید.
داستان اول :کوشش برای راضی کردن آموس
2- Daniel Kahneman
1- Amos Tversky
13
دیباچه
حتی برای مایی که همیشــه فراموش میکنیم کلیدمان را کجا گذاشــتهایم ،زندگی گاهی لحظاتی فراموشنشــدنی رقــم میزند .بعضی از این لحظــات به اتفاقات اجتماعی مربوط میشود .اگر همسنوسال من باشید ،شاید یکی از آن لحظات را روز ترور جان اف کندی تجربه کرده باشید (خودِ من در آن لحظه مشغول بسکتبال بازی کردن در سالن دانشگاه بودم) .برای هر کسی که آنقدر بزرگ شده که بتواند این کتاب را بخواند 11 ،ســپتامبر 2001یکی دیگر از این لحظات است (من تازه از خواب بیدار شــده بودم ،به رادیوی ملی گوش میدادم و درست نمیفهمیدم که ماجرا از چه قرار است). ِ انداختن یکضرب برخی دیگر از این اتفاقات شخصی است :از ازدواج گرفته تا توپ گلف از نقطة شــروع به سوراخ هدف .برای من یکی از این اتفاقات ،تماس تلفنی دنی کانمن بود .اگرچه ما معموال زیاد با هم صحبت میکنیم و شــاید صدها تماس داشــتهایم که چیزی از آنها یادم نیســت ،در مــورد این ِ تماس خاص حتی یادم هســت که موقع صحبت کردن کجا ایستاده بودم .اوایل سال 1996بود و دنی تماس گرفته بود که بگوید دوســت و همکارش آموس تورسکی ،دچار سرطانی
کژرفتاری
14
بدخیم شده و تنها شش ماه دیگر زنده خواهد ماند .لحظهای که این خبر را شنیدم ِ مریضی آنقدر شوکه شدم که زبانم بند آمد و ناچار گوشی را به همسرم دادم .خبر شدید و ِ مرگ هر دوســتی تکاندهنده است ،اما آموس تورسکی واقعا کسی نبود که بتوان تصور کرد در 59ســالگی از دنیــا برود .بااینحال آموس با آن مقاالت و ســخنرانیهای بینقص ،و آن میز معروفش که همیشــه فقط یک خودکار و یک دفترچه یادداشــت روی آن بود ،بیکار نایستاد تا مرگش سر برسد .او خود را آمادة روبهرو شدن با مرگ کرد. آموس این خبر را تا زمانیکه دیگر نمیتوانســت از جایش بلند شود و به دفتر کارش بــرود ،علنی نکــرد .درحقیقت فقط چند نفر ،از جمله دو نفر از دوســتان ِ نزدیک من ،از این موضوع باخبر بودند .ما هم که از این موضوع مطلع بودیم ،اجازه نداشتیم در اینباره با کسی جز همسرانمان صحبت کنیم .در پنج ماهی که این خبر آزاردهنده را پیش خودمان نگه داشــته بودیم ،تنها کاری که از دســتمان بر میآمد دلداری دادن به یکدیگر بود. آموس از آنجا که نمیخواست در چند ماه باقیماندة عمرش نقش انسانی رو به موت را برای همه بازی کند ،اجازه نداد عموم از وضعیت ســامتش باخبر شوند. او کارهایی داشت که میخواســت انجام دهد .آموس و دنی تصمیم به گردآوری یک کتاب گرفتند :مجموعه مقاالتی از خودشــان و چند نفر دیگر در حوزة مطالعة قضاوت و تصمیمگیری که درحقیقت حوزهای از روانشناسی بود که خودشان در بها گذاشتند. شها ،و قا بها ،ارز آن پیشــرو بودند .آنها اســم این کتاب را انتخا آموس دوست داشت بیشتر وقتش را به فعالیتهای مورد عالقهاش اختصاص دهد: کار ،گذران وقت با خانواده و تماشــای بســکتبال .در طول این مدت به هیچکس اجــازه نمیداد برای همدردی یــا دلداری دادن به دیدارش برود ،اما مشــکلی با دیدارهای «کاری» نداشــت .بهاینترتیب من شش هفته قبل از مرگش ،در پوشش تمام کردن مقالهای که روی آن کار میکردیم ،به دیدنش رفتم .مدتی را روی مقاله کار کردیم و پس از آن به تماشــای یکی از بازیهای حذفی انجمن ملی بسکتبال (ان.بی.اِی) نشستیم. 1
1- Choices, Values, and Frames
آمــوس تقریبا در همة جنبههای زندگی خردمند بود و و برخوردش با بیماری نیــز از این قاعده مســتثنی نبود 1.او بعد از مشــاوره با متخصصان اســتنفورد در مورد بیماریاش ،تصمیم گرفت ماههــای انتهایی عمرش را با درمانهای بیفایده و خســتهکنندهای تلف نکند که نهایتا چند هفته بیشــتر او را زنده نگه میداشت. شــوخطبعی آموس تا پایان همراهش بود .به دکتر غدهشناس خود توضیح داده بود که ســرطان ،یک بازی مجموعصفر نیســت .یک روز که تلفنی حالش را پرسیدم گفت «هر چی که برا تومور بده الزاما برا من خوب نیست» و ادامه داد «ببین خیلی جالبه .وقتی آنفوالنزا میگیری احســاس میکنــی داری میمیری .ولی وقتی واقعا داری میمیری ،بیشتر وقتا حالت خوبه!» آموس در ژوئن از دنیا رفت و مراســم خاکســپاریاش در جایی که خودش و خانوادهاش زندگی میکردند ،یعنی پالو آلتو 2در کالیفرنیا ،برگزار شــد .اُرِن پســر آموس ســخنرانی کوتاهی در مراسم کرد و یادداشتی را خواند که پدرش چند روز قبل از مرگ برایش نوشته بود:
بعد از مراسم خاکسپاری ،تورسکیها در خانهشان میزبان مراسم سنتی شیوآ بودند .یکشنبه بعد از ظهر بود و با چند نفر دیگر دزدکی به اتاق تلویزیون رفتیم تا به آخر یکی از بازیهای حذفی اِن.بی.اِی برسیم .با اینکه دوست داشتیم مسابقه را ببینیم ،ته دلمان عذاب وجدان داشتیم .اما تال ،پسر آموس ،که متوجه این موضوع شده بود گفت« :راحت باشید .اگر آموس هم اینجا بود حتما سعی میکرد هر طور
3
-1زمانیکه زنده بود ،شوخی معروفی بین روانشناسان رواج داشت که او یک آزمون آی.کی ِو یک موردی درست کرده است :هر قدر زودتر متوجه بشی که آموس از تو باهوشتره ،نشون میده آدم باهوشتری هستی. 3- Shiv’a
2- Palo Alto
دیباچه
احســاس میکنم این چند روز داســتانها و خاطراتی را با هم مرور میکنیم ،به این امید که حداقل تا مدتی به یاد بماند .فکر میکنم سنت قدیمی یهود باشد که تاریخ و ِخرَد از طریق خاطرات ،داستانهای بامزه و لطیفهها از نسلی به نسل بعد منتقل میشوند ،نه از طریق سخنرانی و کتاب تاریخ.
15
کژرفتاری
16
شده از زیر مراسم در برود و بازی را ببیند». از زمانیکه آموس را در ســال 1977بــرای اولین بار دیدم ،برای همة مقاالتی که مینوشــتم یک آزمون غیررســمی در نظر میگرفتم ،آزمونی که نامش این بود: «آیا آموس این مقاله را تایید میکند؟» اریک جانسون که بعدتر در کتاب مالقاتش خواهید کرد ،میتواند شهادت بدهد که سه سال طول کشید مقالهای را که به تایید ژورنال رسیده بود چاپ کنیم .سردبیر ،داوران و اریک همگی از مقاله راضی بودند، اما آموس با یک جای مقاله مشــکل داشت و من هم میخواستم حتما خواستة او را برآورده کنم .در شــرایطی که ِ اریک بیچاره بدون آن مقاله به دنبال ارتقای شغلی بود ،من همچنان سخت روی اصالح مقاله کار میکردم .خوشبختانه اریک مقاالت ِ خوب دیگری داشت و طفره رفتنهای من باعث نشد او ضرر کند. متعددِ بســیار ِ رضایت آموس پس از سه سال جلب شد. درنهایت نیز من سعی خود را کردهام که وصیت آموس به اُرن را در این کتاب به کار ببندم. این کتاب ،کتابی نیست که از یک استاد اقتصاد انتظار دارید .این کتاب نه یک رساله اســت و نه یک مباحثه .البته که بحثهایی پژوهشی در کتاب خواهیم داشت ،اما عالوهبرآن با حکایتها ،خاطرات( ،شــاید) داستانهای بامزه و حتی شوخیهای بعضا ناجور نیز روبهرو خواهید شد.
داستان دوم :بهرتین ویژگی من از نظر دنی
اوایل ســال ،2001روزی برای دیدن کانمن به خانــهاش در برکلی رفتم .در اتاق شوبِش میکردیم .ناگهان دنی به خاطر نشــیمن نشسته بودیم و مثل همیشــه خو آورد که راجر لوونشتاین قرار مکالمة تلفنی دارد .راجر روزنامهنگاری است که آن زمان در حال نوشتن مقالهای در مورد کارهای من در مجلة نیویورک تایمز بود .او یماند 1است و مانند دیگرانی که در یکه نبوغ عاجز م نویسندة کتاب مشــهور زمان مورد کارهای من پژوهش کردهاند میخواســت با دوست قدیمیام ،دنی ،صحبت کند .از آن لحظاتی بود که آدم نمیداند چه باید بکند .باید آنجا را ترک میکردم یا میماندم و گوش میدادم؟ دنی گفت« :بمون ،جالب میشه». 1- When Genius Failed
17
دیباچه
مصاحبه شــروع شد .اینکه بنشینی و به دوســتت گوش بدهی که داستانهای قدیمی دربارهات تعریف میکند خیلی کار هیجانآوری نیست و عالوهبراین شنیدن تعریف و تحســین دیگران ،انسان را معذب میکند .این بود که چیزی از روی میز برداشــتم و شروع به خواندن کردم و حواسم پرت شد تا اینکه ناگهان شنیدم دنی گفت« :اما باید بگویم که بهترین ویژگی تِیلر و آنچه او را از دیگران متمایز میکند، ِ تنبلی اوست». چی؟ واقعا؟ من هیچوقت تنبل بودنم را رد نمیکنم ،اما واقعا دنی فکر میکرد تنبلی بهترین ویژگی من اســت؟ من به شــکل دیوانهواری شروع کردم به دست و پا تکان دادن بهســوی دنی ،بلکــه از گفتن این حرفها منصرف شــود .اما او همچنان به توصیف تنبلی من ادامه داد .تا همین امروز هم دنی اصرار دارد که آنچه گفته تعریف و تحســین بوده است .به اعتقاد او تنبلی من باعث میشود تنها روی موضوعاتی کارکنم که آنقدر جذاب باشــند که بتوانند بر تمایل من به کار نکردن غلبه کنند .فقط کسی مثل َدنی میتواند تنبلی را به یک دارایی باارزش تشبیه کند. بههرحال ،االن از این موضوع باخبرید .قبل از اینکه شروع به خواندن این کتاب کنید ،به یاد داشته باشید که کتاب ِ پیش رویتان توسط آدمی نوشته شده که تنبلیاش از سوی مراجع رسمی تایید شده است .اما بر اساس گفتههای دنی نکتة مثبت قضیه اینجاست که من فقط به چیزهایی میپردازم که حداقل برای خودم جالب باشد.
بخش اول
رشوع ماجرا ()1970-1978
1 عوامل ظاهرا بیربط
21
بخش اول :شروع ماجرا ()1970-1978
اوایل دوران تدریسم شــرایطی پیش آمده بود که بیشتر دانشجویانم در کالس اقتصاد خرد از این کالس شکایت داشتند ،و البته شکایتشان به آنچه من در کالس میگفتم ارتباطی نداشت .مشکل از امتحان میانترمی بود که هر ترم از دانشجویان میگرفتم. مــن آزمونی طراحی کرده بودم که اختالف میان ســه گروه از دانشــجویان را مشخص میکرد :ســتا رههایی که واقعا به همة مطالب مســلط بودند ،دانشجویان متوسطی که مفاهیم پایهای را فهمیده بودند ،و گروه پاییندستی که از مطالب چیزی نفهمیده بودند .چنین آزمونی حتما باید ســؤاالتی میداشــت که فقط دانشجویان ممتاز از پس آن بر میآمدند و این بدان معنی است که آن آزمون تا حدودی سخت میشــد .آزمون در برآورده کردن هدف من موفق بود و پراکندگی گســتردهای در نمرات مشاهده میشــد .اما زمانیکه دانشجویان نمرههایشان را میگرفتند ،شروع به همهمه و اعتراض میکردند .شکایت اصلی آنها این بود که میانگین ،تنها 72از 100شده است. آنچــه در مورد این عکسالعمل عجیب به نظر میرســید این بود که میانگین آزمون هیچ ارتباطی با توزیع نمرهها نداشــت .در آن دانشــکده معموال از منحنی نمرهدهی اســتفاده میکردند .میانگین نمرات درسهای دیگر معموال Bیا +Bبود و فقط تعداد کمی از دانشجویان نمرات زیر Cمیگرفتند .من پیشبینی کرده بودم که میانگین ِ پایین عددی ممکن اســت باعث ایجاد مشکل شود و به همین دلیل از قبل توضیح داده بودم که چطور این نمرهها به سیســتم نمرهدهی معمول دانشکده
کژرفتاری
22
تبدیل میشوند .نمرههای باالی A ،80یا -Aمیگرفتند ،نمرههای باالی ،65بسته به نزدیکی به 80یا 65یکی از انواع Bرا میگرفتند و تنها نمرههای زیر 50در خطر گرفتن Cبه پایین بودند .در این شرایط ،توزیع نمرات کالس من تفاوت چندانی با ِ تبدیل نمرات نیز تاثیری در فروکش دیگر کالسها نداشت .بااینحال ،اعالم نحوة کردن نارضایتی دانشــجویان نداشت .آنها همچنان از آزم ونهای من متنفر بودند و از خود من هم د ِل خوشــی نداشتند .بهعنوان استاد جوانی که نگران حفظ شغلش بود ،باید کاری میکردم ،اما درعینحال نمیخواستم آزمونهایم را نیز سادهتر کنم. تکلیف چه بود؟ در نهایت ایدهای به ذهنم خطور کرد .در امتحان بعدی مجموع نمرات را بهجای 100نمره 137 ،نمره قرار دادم .این امتحان کمی از امتحانات قبلی سختتر بود و پاسخ صحیح داده بودند. دانشجویان بهطور میانگین به 70درصد سؤاالت درست ِ اما نکته این بود که 70درصد 137برابر بود با 96که به دل دانشــجویان مینشیند. دانشجویان کامال راضی و خوشــحال بودند .درحقیقت با این تغییر ،نمرة حقیقی هیچکس تغییری نکرده بود ،اما همه راضی شــده بودند .از آن به بعد هر وقت که ایــن درس را تدریس میکردم ،امتحانم را از مجمــوع 137نمره برگزار میکردم. انتخاب این عدد دو دلیل داشت .اول اینکه میانگین بین 90تا 100میشد ،و حتی بعضی نمرة باالی 100میگرفتند .شــدت هیجان کسانی که باالی 100میگرفتند شبیه کسانی بود که قرص روانگردان مصرف کردهاند! دوم اینکه از آنجا که تقسیم نمره بر 137کار آســانی نبود ،بیشــتر دانشجویان این زحمت را به خود نمیدادند که نمرههایشــان را به درصد تبدیل کنند .برای اینکه فکر نکنید من میخواستم سر دانشــجویانم کاله بگذارم باید بگویم که در سالهای بعد در برنامة درسی ابتدای ترم ،این جمله را با خط درشت قید میکردم« :مجموع نمرات امتحان بهجای 100 نمره 137نمره خواهد بود .این نظام نمرهدهی تفاوتی در نمرهای که میگیرید ایجاد نمیکند ،اما به نظر میرســد باعث میشود راضیتر باشید ».و واقعا هم بعد از آن ِ سختی امتحاناتم نشد. تغییر ،دیگر هیچ شکایتی از از نظر یک اقتصاددان دانشــجویان من در این مورد مرتکب «کژرفتاری» 1شده 1- Misbehaving
4- Econ
3- Homo Economicus
2- Homo Sapiens
1- Economic Theory
-5از معدود اقتصاددانی که درباره نرخ نگرانکنندة افزایش قیمت مسکن هشدار داد ،رابرت شیلر ،همکار من در حوزة اقتصاد رفتاری بود. 6- Public Policy
23
بخش اول :شروع ماجرا ()1970-1978
بودند .منظورم از کژرفتاری این است که رفتارشان با مدلهای رفتاری ایدهالگرایانه در تناقض بود ،مدلهایی که تاروپود چیزی را تشــکیل میدهند که ما آن را نظریة اقتصاد 1مینامیم .از نگاه یک اقتصــاددان هیچکس نباید بهدلیل گرفتن نمرة 96از ( 137یعنی )%70خوشــحالتر از زمانی باشد که از 100نمره 72گرفته است .اما دانشــجویان من اینطور بودند .و من با درک این موضوع توانستم هم امتحانی که میخواستم را برگزار کنم و هم جلوی غر زدنهای مدام آنها را بگیرم. چهار ده ه اســت که بعد از فارغالتحصیلیام مشغول مطالعة راههای بیشماری هســتم که افراد را از موجود خیالی مدلهای اقتصــادی جدا میکند .من هیچگاه نخواســتهام ثابت کنم که افــراد ایراد دارند؛ باالخره همة ما انســانیم ،یا بهعبارتی هومو ســاپینس .2در مقابل ،مشکل را باید در مدلی جستجو کرد که اقتصاددانان از آن بهــره میبرند .مدلی که موجوداتی خیالی بهنام هومو اکانامیکوس 3را جایگزین هومو ســاپینس میکند .من این هومو اکانامیکــوس را بهاختصار «ایکان» 4یا همان ِ خیالی انسان اقتصادی مینامم .انسانهای معمولی در دنیای واقعی ،برخالف دنیای انســانهای اقتصادی ،دچار کژرفتاریهای بسیاری هستند و این به آن معنی است که پیشبینیهای مدلهای اقتصادی در بســیاری موارد نادرست از آب درمیآید، پیشبینیهایی که پیامدهایش بسیار فراتر از ناراحت شدن عدهای دانشجوست .به واقع هیچ اقتصاددانی انتظار بروز بحران مالی 2008-2007را نداشت .5بدتر از آن، بســیاری خیال میکردند که اصال امکان ندارد که آن ســقوط و اتفاقات پس از آن روی دهد. عجیب اینکه دلیل شهرت اقتصاد بهعنوان قدرتمندترین علم در میان علوم اجتماعی، وجود مدلهایی است که دقیقا بر پایة همین کژفهمی از رفتار انسان بنا شدهاند .قدرتمند بودن علم اقتصاد را از دو وجه میتوان پی گرفت .اول اینکه این علم بیچون و چراست: اقتصاددانان در میان تمام دانشمندان علوم اجتماعی بیشترین تاثیر را بر سیاستگذاری عمومی 6دارند .در حقیقت ،آنها از نوعی انحصار در ارائة توصیههای سیاستی برخوردارند.
کژرفتاری
24
تا همین چندی قبل ،دیگر دانشــمندان علوم اجتماعی به ندرت به جلســات بررسی پیشنهادهای سیاســتی دعوت میشدند و وقتی هم که دعوت میشدند جوری با آنها رفتار میشد که انگار آنها را سر میز بچهها در یک مهمانی خانوادگی نشاندهاند و توجه چندانی به صحبتهایشان نمیشد. نکتــة دیگر اینکه اقتصاد از نظر روش فکری نیز بهعنوان قدرتمندترین علم در میان علوم اجتماعی شــناخته میشود .این قدرت برگرفته از این حقیقت است که اقتصاد مدلی اساسی و هستهای دارد که تقریبا همهچیز از آن سرچشمه میگیرد .اگر از عبارت «نظریة اقتصاد» 1استفاده کنید ،همه متوجه میشوند از چه صحبت میکنید. هیچیک از دیگر علوم اجتماعی چنین شرایطی ندارند .نظریههای مختلف در دیگر علوم اجتماعی بیشتر برای اهداف خاص طرح میشوند .این نظریهها همهگیر نبوده و موضوعی خاص را در مجموعهای از شرایط مشخص تبیین میکنند .درحقیقت اقتصاددانان معموال حوزة کاریشان را با فیزیک مقایسه میکنند :علم اقتصاد نیز مانند فیزیک از چند پیشفرض2سرچشمه میگیرد. پیشفرض بنیادی نظریة اقتصاد این اســت که افراد برای انتخاب بهینهســازی میکننــد .یک خانواده از بیــن تمام کاالها و خدماتی کــه میتواند بخرد ،بهترین موردی را که با بودجهاش سازگار است انتخاب میکند .عالوهبراین فرض میشود که انسانهای اقتصادی در هنگام انتخاب ،هیچگاه دچار سوگیری 3در تصمیمگیری نمیشــوند .این یعنی انتخاب انســانهای اقتصادی بر اساس چیزی انجام میشود که اقتصاددانان آن را «انتظارات عقالیــی» 4مینامند .طبق این فرض اگر فردی در شروع راهاندازی کسبوکارش گمان کند که 75درصد امکان موفقیت دارد ،احتمال موفقیتش در واقعیت نیز هما ن اندازه باال خواهد بود .انسانهای اقتصادی هیچوقت دچار اعتمادبهنفس کاذب نمیشوند. ِ ســازی مقید 5که در واقع عبارت اســت از انجام بهترین این پیشفرض بهین ه انتخاب با توجه به بودجة محدود ،با دیگر اسب بارکش نظریة اقتصاد یعنی تعادل ترکیب میشــود .در بازارهای رقابتی که قیمتها آزادانه باال و پایین میروند ،این 6
4- Rational Expectations
3- Bias 6- Equilibrium
1- Economic Theory 2- Premise 5- Constrained Optimization
25
بخش اول :شروع ماجرا ()1970-1978
قیمتها به شــکلی نوسان میکنند که عرضه با تقاضا برابر شود .آنچه را گفته شد میتوان چنین خالصه کرد« :بهینهسازی +تعادل = علم اقتصاد» .این ترکیب ،ترکیب قدرتمندی است که دیگر علوم اجتماعی نمیتوانند در مقابلش قد علم کنند. اما مشکل اینجاســت :پیشفرضهایی که بنیاد نظریة اقتصاد را شکل دادهاند، ب هســتند .اول اینکه مسائل بهینهسازی که افراد عادی با آنها پیشفرضهایی معیو روبهرو میشوند ،معموال آنقدر دشــوارند که افراد به حل کردنشان حتی نزدیک هم نمیشــوند .خرید از یک فروشگاه ،میلیونها ترکیب از کاالهای مختلف را در مقابل خریدار قرار میدهد که همگی در محدودة بودجة خانوار قرار دارند .آیا واقعا خانوادهها بهترین ترکیب ممکن را انتخاب میکنند؟ و البته که همة ما با انتخابهای بسیار دشوارتری نسبت به خرید روزمره روبهرو میشویم ،انتخابهایی مثل شغل آینده ،رهن خانه یا حتی انتخاب همسر .با توجه به اینکه بسیاری از این انتخابها به شکست میانجامد ،سخت بتوان از بهینه بودن تمامشان دفاع کرد. دوم اینکه باورهایی که افراد بر پایهشــان دســت به انتخاب میزنند ،خالی از سوگیری نیست .اگرچه اعتمادبهنفس کاذب در واژهنامة اقتصاددانها جایی ندارد، اما بخش مهمی از طبیعت انســان را تشــکیل میدهد ،و عالوهبراین روانشناسان سوگیریهای متعدد دیگری را نیز در رفتار انسانها شناسایی کردهاند. سوم اینکه همانطور که قضیة امتحان 137نمرهای نشان داد ،مدلهای بهینهسازی، عوامل بسیاری را نادیده میگیرند .در دنیای «انسانهای اقتصادی» فهرست بلندباالیی از چیزهایی وجود دارد که ظاهرا بیربط به نظر میرســند« .انسان اقتصادی» هیچوقت به این دلیل که هنگام خرید یکشنبه گرسنه بوده ،برای شام سهشنبه بیش از اندازه خرید نمیکند« .انسان اقتصادی» در آن سهشنبه به این دلیل که پول غذا را قبال داده یا از اسراف بدش میآید ،با وجود سیر شدن به خوردن ادامه نمیدهد .از نظر یک «انسا ن اقتصادی» قیمتی که در گذشــته برای خرید غذا پرداخت شده به مقدار غذایی که االن میخورد ربطی ندارد .به همین ترتیب یک «انسا ن اقتصادی» هر سال در تاریخی که ازدواج کرده منتظر هدیه نیست .تاریخ چه اهمیتی دارد؟ حقیقتش این است که «انسانهای اقتصادی» اصال از مفهوم هدیه ســر در نمیآورند .یک «انسا ن اقتصادی» بهخوبی میداند که پول نقد بهترین هدیه اســت؛ چرا که این اجازه را به فرد میدهد که هرچه را برایش بهینه
کژرفتاری
26
است بخرد .اما اگر با یک اقتصاددان ازدواج نکردهاید ،هیچوقت پیشنهاد نمیکنم که در سالگرد بعدی پول نقد به او هدیه بدهید .حاال که خوب فکر میکنم ،حتی اگر همسرتان اقتصاددان هم باشد ،بعید میدانم هدیه دادن پو ِل نقد آخر و عاقبت خوبی داشته باشد. من و شما خوب میدانیم که ما در دنیای «انسانهای اقتصادی» زندگی نمیکنیم. ما در دنیای انسانها زندگی میکنیم .و از آنجا که اکثر اقتصاددانان نیز انسان هستند، آنها هم میدانند که در دنیای انســانهای اقتصادی زندگی نمیکنند .پدر اندیشــة اقتصادی مدرن ،آدام اســمیت ،نیز بهصراحت این موضوع را تایید کرده اســت .او 1 قبل از نوشتن مهمترین اثرش یعنی ثروت ملل کتابی دیگر نوشت که به «تمایالت» انســان میپرداخت ،واژهای که اکنون در کتابهای درســی اقتصادی جایی ندارد. انســانهای اقتصادی عالقه یــا تمایل خاصی به هیچچیز ندارند؛ آنها یک ســری بهینهساز بیاحساس هستند .چیزی شبیه مِستر اسپاک 2در استار تِرِک. بااینهمه ،مدلی از رفتار اقتصادی که فقط از انســانهای اقتصادی تشکیل شده گسترش یافت و اقتصاد را به قلهای از تاثیرگذاری رساند که امروز شاهدش هستیم. در طول همة این ســالها اقتصاددانان متعارف ســعی کردهاند با تکیه بر بهانههایی واهی و پاسخهای ناکافی به شواهد تجربی ،همة انتقادها را به حاشیه برانند .نادیده گرفتن داســتان من در مورد نمرة یک امتحان کار دشواری نیست .اما نادیده گرفتن مطالعات تعیینکننده دربارة انتخابهای نادرست در حوزههای مهم مانند پسانداز برای بازنشستگی یا ســرمایهگذاری در بازار سهام دیگر به آن آسانی نخواهد بود. همینطور نادیــده گرفتن مجموعهای از رونقها ،حبابها و ســقوطهایی که در بازارهای مالی از 19اکتبر 1987تا به امروز شاهدش هستیم نیز ناممکن است19 . اکتبر آن سال قیمتهای سهام ،با وجود نبودِ هیچ خبر ب ِد خاصی ،به یکباره بیش از بیست درصد سقوط کرد .مدتی پس از آن نیز شاهد بادشدن حباب و سپس ترکیدن آن در حوزة سهام فناوری بودیم ،که بعد از مدت کمی به حباب در قیمت مسکن بدل شد و با ترکیدن آن حباب نیز بحران مالی جهانی شکل گرفت. دیگر وقت آن رسیده که بهانهها را کنار بگذاریم .ما نیازمند رویکردی غنی برای
-2اشاره به شخصیتی بیاحساس در مجموعة تلویزیونی استار ترک (مترجم).
1- Passions
1- Randomized Control Trials
27
بخش اول :شروع ماجرا ()1970-1978
انجام پژوهشهای اقتصادی هســتیم .رویکردی که وجود انســانها را آنگونه که هستند به رسمیت بشناسد .خبر خوب این است که الزم نیست تمام دانستههایمان از نحوة کارکرد اقتصادها و بازارها را دور بریزیم .الزم نیســت تمام نظریههایی که بر این فرض بنا شده که همة انسانها «انسان اقتصادی»اند ،بهکلی از بین بروند .این نظریهها میتوانند نقطة شروع مناسبی برای پیشبرد مدلهایی واقعگرایانهتر باشند. حتی در برخی شــرایط خاص ،که حل مشــکالت ِ پیش روی افراد ساده است یا وقتی عوامل حاضر در اقتصاد مهارت باالیی در موضوع مربوط ه دارند ،این مدلها میتوانند توضیح مناسبی را از اتفاقات دنیای واقعی ارائه کنند .اما همانطور که در ادامه خواهیم دید ،چنین موقعیتهایی نه قوانینی کلی بلکه مواردی استثنایی هستند. نکتة دیگر اینکه بخش زیادی از آنچــه اقتصاددانان انجام میدهند جمعآوری و تحلیل دادهها دربارة نحوة عملکرد بازارهاســت .این کار معموال با دقت بســیار و دانش آماری باال انجام میشــود و مهمتر اینکه بیشــت ِر این پژوهشها به فرض بهینهســازی توســط افراد وابسته نیست .دو ابزار پژوهشــی ،که در طول 25سال گذشته ظهور یافته ،توان اقتصاددانان را برای فهم جهان اطرافشان بهبود داده است. اولی اســتفاده از آزمونهای تصادفی کنترلشــده 1اســت که قبل از این در دیگر حوزههای علمی ،از جمله پزشکی ،مورد استفاده قرار گرفته است .این نوع مطالعه به بررسی اتفاقاتی میپردازد که با قرار دادن افراد در مقابل «رفتاری» خاص به وقوع میپیوندند .رویکرد دوم استفاده از آزمایشهای طبیعی (مانند زمانیکه بعضی افراد در طرحی ثبتنام کردهاند و برخی دیگر نه) با اســتفاده از روشهای هوشــمندانة اقتصادسنجی اســت که به دنبال کشف تاثیر رشــتهای عوامل خاص در شرایطی هستند که هیچکس از قبل ،موقعیت را برای آن منظور طراحی نکرده است .این ابزار جدید باعث افزایش گسترة مطالعات به مجموعة متنوعی از مسائل مرتبط با جامعه شده است .این گستره شامل مطالعة تاثیر مواردی مانند اینهاست :دریافت آموزش بیشــتر ،آموزش دیدن در کالســی کوچکتر یا با معلمی بهتــر ،دریافت خدمات مشاورة مدیریتی ،دریافت کمک برای یافتن شغل ،محکوم شدن به زندان ،نقلمکان به محلهای بهتر ،و دریافت بیمة درمانی دولتی .این مطالعات نشان میدهد که بدون
کژرفتاری
28
اِعمال مدلهای بهینهساز نیز میتوان چیزهای زیادی درباره دنیای پیرامون آموخت ِ ارزیابی و در بعضی مــوارد نیز حتی با آزمایش این مدلهای بهینهســاز از طریق اقدامات واقعی انســانها ،میتوان با شــواهدی معتبر در برابر این مدلها ایستاد و آنها را رد کرد. برای بسیاری از بخشهای نظریة اقتصاد ،حتی اگر افراد مورد بررسی متخصص نباشــند ،فرض بهینهسازی همة عوامل فرضی ضروری نیست .برای مثال پیشبینی اینکه کشــاورزان در صورت کاهش قیمت کود ،استفاده از آن را افزایش میدهند ِ خودیخود درســت است .حتی اگر فرض کنیم که کشاورزان در پاسخ به تغییر به شرایط بازار ُکند عمل میکنند باز هم این مطلب صادق است .این پیشبینی مثل آن صحت این دست است که بگوییم اگر سیب از درخت بیفتد پایین میرود ،نه باالّ . پیشبینیها ناگفته پیداست. اقتصاددانان زمانی به دردسر میافتند که دست به پیشبینیهایی بسیار تخصصی در حوزههایی میزنند که به شکل مستقیم به دانش و مهارت اقتصادی افراد وابسته است .به مثال کشاورزی برگردیم .فرض کنید دانشمندان دریابند که اگر کشاورزان مقدار کود مصرفیشــان را افزایش یا کاهش دهند به نفعشان خواهد بود .اگر بتوان فرض کرد که همة افراد در صورت وجود اطالعات کافی و مناسب بهترین تصمیم را میگیرند ،بهترین توصیة سیاستی ممکن فراهم کرد ِن رایگان این اطالعات برای آنهــا خواهد بود .یافتهها را منتشــر کنید ،در اختیار کشــاورزان قرار دهید و کنار بایستید و اجازه دهید که جادوی بازار همهچیز را بهخوبی پیش ببرد. اما اگر همة کشــاورزا ِن مورد بحث انسا ن اقتصادی نباشند ،چنین توصیهای به سرانجام نخواهد رسید .درست است که شرکتهای غذایی چندملیتی بهسرعت به دنبال اســتفاده از یافتههای آخرین پژوهشها میروند ،اما آیا چنین چیزی در مورد دهقانی که در هند یا آفریقا مشغول کشاورزی است هم صدق میکند؟ به همین صورت ،مثال اگر دربارة پسانداز بازنشســتگی معتقدید که همة افراد درست بهاندازة یک انســا ن اقتصادی پسانداز میکنند ،و بهاینترتیب دلیلی برای کمک به آنها برای ترغیبشان به پسانداز بیشتر وجود ندارد ،درحقیقت بهسادگی از ِ فرصت بهبود زندگی تعداد زیادی از انسانها گذشتهاید .همینطور اگر معتقد کنار
1- Behavioral Economics 2- Un-Dismal Science:
اشاره به عبارت «علم ماللآور» که برای توصیف علم اقتصاد استفاده میشود( .مترجم)
29
بخش اول :شروع ماجرا ()1970-1978
باشــید که حبابهای مالی از جنبة نظری غیرممکن هستند ،و از قضا رئیس بانک مرکزی نیز باشــید ،ممکن است خطاهایی جدی و غیرقابل جبران مرتکب شوید؛ همانطور که آلن گرینســپن رئیس بانک مرکزی آمریکا مرتکب شد و خودش نیز به آنها اقرار کرد. الزم نیســت جلوی ایجاد مدلهــای انتزاعی برای توصیف رفتار انســانهای ِ اقتصــادی خیالی را بگیریــم .در مقابل ،باید جلوی این فرض بایســتیم که چنین مدلهایی توصیفکنندة دقیق رفتار انســانها هستند و میتوان تصمیمات سیاستی مناســب را بر پایة تحلیلهای ناقص آنها اتخاذ کــرد .درحقیقت باید توجهمان را هرچه بیشتر به عوامل ظاهرا بیربط معطوف کنیم. تغییــر نظر افراد دربارة صبحانهای که میخواهند بخورند دشــوار اســت ،چه رســد به تغییر نظرشان دربارة آنچه تمام عمرشــان را صرفش کردهاند .بسیاری از اقتصاددانان ،سالهای ســال ،در مقابل درخواست بنا کردن مدلهایشان بر اساس ِ واقعی رفتار انســانی ،مقاومت کردهاند .اما به لطف نفوذ اقتصاددانان خصوصیات جوان و خالقی که حاضرند ریســک کنند و روشهای ِ سنتی نگرش به اقتصاد را تغییر دهند ،رویای داشــتن نسخهای غنیشده از نظریة اقتصاد در حال تعبیر شدن اســت .این نسخه« ،اقتصاد رفتاری» 1نام گرفته است .البته نمیتوان آن را یک رشته یا شاخة علمی متفاوت به حساب آورد :اقتصاد رفتاری همان علم اقتصاد است که برخی مفاهیم از روانشناسی و سایر علوم اجتماعی به آن تزریق شده است. دلیل اصلی اضافه کردن «انسانها» به نظریههای اقتصادی بهبود دقت پیشبینی این نظریههاســت .اما دخیل کردن انسانها یک مزیت دیگر هم دارد .علم اقتصاد رفتاری جالبتر و مفرحتر از علم اقتصاد عادی است .درحقیقت میتوان گفت که اقتصاد رفتاری «علم مالل نیاور» 2است! اقتصاد رفتاری شــاخهای رو به رشد از اقتصاد است و در بهترین دانشگاههای سرتاسر جهان میتوان افرادی فعال در این حوزه را یافت .بهتازگی نیز اقتصاددانان
کژرفتاری
30
رفتاری و دانشــمندان رفتارشناســی 1در حال تبدیل شــدن به بخش کوچکی از مجموعههای سیاستگذاری هستند .دولت انگلستان «تیم بینش رفتاری» 2را تشکیل داده و حاال دیگر کشورها از سرتاسر جهان به این جنبش پیوست ه و گروههایی خاص تشکیل دادهاند تا بتوانند یافتههای دیگر علوم اجتماعی را در تدوین سیاستگذاری عمومی وارد کنند .کســبوکارها نیز به فکر اســتفاده از این جریان افتادهاند .آنها دریافتهاند که برای داشتن کســبوکاری موفق ،شناخت بهتر رفتار انسان بهاندازة شــناخت وضعیت مالی و مدیریت عملکرد مهم اســت .هرچه باشــد هم مدیران شرکتها ،هم کارکنان و هم مشتریان همگی انسان هستند. این کتاب داســتان نحوة شکلگیری این حوزه ،حداقل به آن صورتی است که من درک کر دهام .اگرچه که ناگفته پیداســت که من همة پژوهشهای انجامشده در ایــن زمینه را انجام ندادهام (همانطور که قبــا هم عرض کردم برای چنین کاری خیلی تنبلم) ،اما در شروع این روند حضور داشته و بخشی از جنبشی بودهام که این حوزه را ایجاد کرده است .طبق وصیت آموس داستانهای زیادی در ادامه خواهید دید ،اما اهداف اصلی من یکی بازگویی ماجرای نحوة پیشــروی این شاخه از علم اقتصاد اســت و دیگری تبیین برخی چیزهایی که همة ما در این مسیر آموختهایم. تعجبی ندارد که در این مسیر پُر پیچوخم ،جر و بحثهای متعددی با افرادی داشتیم که به استفاده از روش سنتی در علم اقتصاد معتقد بودند .درست است که این جرو بحثها در آن زمان چندان خوشایند نبود ،اما درست مثل تجربیات ناخوشایند سفر، باعث شدند که داســتان جالبی برای تعریفکردن وجود داشته باشد .عالوهبراین، لزوم ایستادگی در آن تقابلها باعث شد که این حوزه بیشازپیش قدرتمند شود. این داســتان مانند داســتانهای دیگر از یک توالی کامال خطی و ِ پشتسرهم پیروی نمیکند .ایدههای مختلف در شــرایط متفــاوت و با ضربآهنگی متفاوت ارائ ه میشــوند .در نتیج ه ساختار سازمانی کتاب ،هم ترتیبی است و هم موضوعی. قبل از شــروع بد نیست مروری داشته باشــیم بر خالصهای کوتاه از آنچه در این کتاب مطالعه خواهید کرد .داســتان را از جایی شــروع میکنیم که من دانشجوی تحصیــات تکمیلی بودم و فهرســتی از رفتارهایی را جمــعآوری میکردم که با 2- Behavioural Insights Team
1- Behavioral Science
4- Finance
3- Fairness
2- Self-Control
1- Mental Accounting
31
بخش اول :شروع ماجرا ()1970-1978
مدلهایی که در کالس میآموختــم در تناقض بود .بخش اول کتاب ،روایتگر آن ســالهای سخت ابتدایی اســت و چالشهایی را بازگو میکند که از سوی افرادی مطرح میشــد که به ارزش این حوزه خوشبین نبودند .ســپس به مجموعهای از موضوعات میرسیم که در 15ســال ابتدایی کار پژوهشیام بیشت ِر توجه من را به خود معطوف کرده بود :حســابداری ذهنی ،1خودمهاری ،2انصاف ،3و مالیه .4هدف من این اســت که نشــان دهم ،من و همکارانم در طول این مسیر چه دریافتیم تا شما هم بتوانید از این بینشها برای بهبود فهمتان از انسانهای اطرافتان بهره ببرید. البته این بخش میتواند حاوی درسهایی مفید درباره تالش برای تغییر طرز تفکر افرادی باشد که سرمایهگذاری زیادی برای حفظ وضعیت موجود کردهاند .پس از آن ،به فعالیتهای پژوهشــی تازهتر میرسیم ،از رفتار راننده تاکسیهای نیویورک، تا انتخاب بازیکنان لیگ ملی فوتبال ،و رفتار شرکتکنندگان مسابقههای تلویزیونی که باید تصمیمــات تعیینکنندهای بگیرند .درنهایت به پالک شــمارة ،10خیابان داونینگ در لندن میرســیم که مجموعهای تازه از چالشها و فرصتها در آن در حال ظهور است. تنها توصیة من برای خواندن این کتاب این اســت کــه هر وقت دیدید دیگر برایتان جذاب نیســت ،خواندنش را متوقــف کنید .خب البته هر کاری غیر از این «کژرفتاری» شما را میرساند.
2 اث ِر داشته
اگر دختر ششســالهای با موهای قهــوهای به هزاران دالر برای عمل 2- The Value of a Life 4- The Life You Save May Be Your Own.
1- Sherwin Rosen 3- Thomas Schelling
33
بخش اول :شروع ماجرا ()1970-1978
اولین بار زمانی اندیشــههای غیرمتعارف دربــارة نظریة اقتصاد به ذهنم خطور کرد که در دپارتمان اقتصاد دانشگاه روچستر در شمال نیویورک دانشجوی دکتری بودم .اگرچه بعضی وقتها نسبت به موضوعاتی که در کالس ارائه میشد شبهاتی داشــتم ،اما هیچوقت مطمئن نبودم که مشــکل از نظریه اســت یا فهم ناقص من از موضوع .من دانشــجوی برجســتهای نبودم .در آن مقالهای که در دیباچه از آن صحبت شــد و راجر لوونشتاین آن را در مورد زندگی حرفهای من نوشته ،مشاور پایاننامة من یعنی شروین روزن 1ارزیابیاش از من بهعنوان یک دانشجوی دکتری را اینگونه بیان کرده است« :انتظار زیادی از او نداشتیم». عنوان رســالة من یعنــی «ارزش یک زندگی» 2عنوان بحثــی جنجالی بود ،اما رویکردی که در آن اســتفاده کرده بودم رویکردی استاندارد بود .از نظر مفهومی، روش مناســب برای اندیشیدن دربارة این مســئله توسط اقتصاددانی بهنام توماس شلینگ 3و در مقالة فوقالعادهاش بهنام «آن زندگی که نجات میدهید ممکن است زندگی خودتان باشد »4مطرح شده اســت .در این سالها بارها و بارها پیش آمده که موضوعات مورد عالقة خود را در آثار شلینگ مشاهده کردهام .شلینگ در واقع یکی از اولین حامیان و پایهگذاران چیزی اســت که امروز اقتصاد رفتاری مینامیم. این بخش معروفی از مقالة اوست:
جراحی نیاز داشته باشد تا بتواند زندگیاش را تا کریسمس ادامهدهد، هر کس هر قدر که از دستش بر بیاید کمک خواهد کرد .اما اگر اعالم مالیات فروش ،دستگاههای بیمارستانی ماساچوست ِ شــود که بدون دچار اختالل شده و ممکن است باعث افزایش قابلتوجه مرگومیر شوند ،احتماال کسی ککش هم نمیگزد و حتی به سمت دستهچکش هم نمیرود.
کژرفتاری
34
شلینگ همانطوری مینویسد که صحبت میکند :با پوزخند و برقی شیطنتآمیز در چشمانش .او میخواهد کمی شــما را معذب کند 1.داستان دختر بیمار بهترین راه بیان مطلب مورد نظر شــلینگ در این مقاله است .بیمارستان نماد مفهومی است که شــلینگ آن را «زندگی آمــاری» 2مینامد و در مقابل آن دختــر نماد «زندگی شناختهشــده» 3است .ما گهگاه با زندگیهای شناختهشدهای که در خطرند روبهرو گ بهدرستی بیان میشــویم .مانند معدنچیهایی که در معدن گیر افتادهاند .شــلین میکند که ما به ندرت اجازه میدهیم یک زندگی شناختهشــده تنها بهدلیل نداشتن پول از دست برود .این در حالی است که هزاران فرد «ناشناخته» هر روز بهدلیل نبود امکانات اولیهای مانند پشهبند ،واکسن یا آب سالم از بین میروند. ی در حوزة سیاستگذاری عمومی برخالف مثال دختر بیمار ،انتزاعی تصمیمگیر اســت و از کمبود اثر احساســی رنج میبرد .فرض کنید میخواهیم بزرگراه جدیدی بسازیم و مهندسین ایمنی به ما میگویند که اگر جداکنندة دو طرف اتوبان را یک متر عریضتر کنیم 42میلیون دالر هزینه خواهد برد و در مقابل در 30ســال آینده بهطور متوسط سالیانه از 1/4تصادفات مرگبار جلوگیری خواهد کرد .آیا باید این کار را انجام دهیم؟ ما در مورد هویت آن قربانیان احتمالی چیزی نمیدانیم .آنها زندگیهایی آماری بیش نیستند .برای تصمیمگیری در مورد عرض جداکنندة بزرگراه نیازمند ارزشی هستیم که بتوان به زندگیهایی نسبت داد که با این هزینه «نجات» مییابند .در دنیای انسانهای فرض کنید که یک فرایند درمانی وجود دارد که منافعی برای -1یک نمونه از آزمایشهای فکری عادی شلینگ : سالمتی شما دارد ،اما به شدت دردناک است .بااینحال ،این فرایند شامل استفاده از داروهایی خواهد بود که درد را کاهش نمیدهد اما تمام خاطرات بد مربوط به آن را پاک میکند .آیا حاضرید تحت این فرایند درمانی قرار بگیرید؟ 3- Identified Life
2- Statistical Life
1- Richard Zeckhauser
-2نوعی شرطبندی که با قرار دادن یک گلوله داخل رولور و چرخاندن توپی آن ،گرفتن به سمت سر وچکاندن ماشه انجام میشود( .مترجم) -3سؤالی که زکهازر به دنبالش بود این است :اشتیاق آیدان به پرداخت ،چقدر به تعداد گلولههای مسلسل بستگی دارد؟ اگر اسلحه پر بود او باید هرچه را داشت یا میتوانست قرض کند میداد تا حتی یک گلوله خارج شود .اما اگر فقط دو گلوله داخل اسلحه باشد چه؟ او چقدر حاضر است بپردازد که یکی از این گلول هها خارج شود؟ و این مقدار از مقداری که حاضر است برای حذف گلولة آخر بپردازد کمتر است یا بیشتر؟
35
بخش اول :شروع ماجرا ()1970-1978
اقتصادی زندگی با زندگی فرقی نمیکند ،و جامعه برای نجات یک زندگی شناختهشده بیش از بیست زندگی آماری هزینه نمیکند. همانطور که شــلینگ متذکر میشود ،سؤال درست این است که کسانی که از آن بزرگراه استفاده میکنند (و شاید دوستان و اعضای خانوادهشان) حاضرند چقدر بپردازند تا هر بار عبور و مرور در آن کمی ایمنتر شــود .شلینگ سؤال درست را مشــخص کرده ،اما تا آن زمان هیچکس راهی برای پاســخگویی به آن نیافته بود. برای حل این مسئله به شــرایطی نیاز داشتیم که در آن افراد درگیر انتخابی بشوند که یک طرفش پول باشــد و طرف دیگرش خطر مرگ .از آنجا میشد اشتیاق آنها برای پرداخت پول در مقابل کسب امنیت را دریافت .اما چنین انتخابهایی را کجا میتوانستیم مشاهده کنیم؟ 2 1 اقتصاددانی بهنام ریچارد زکهازر که دانشــجوی شلینگ بود« ،رولت روسی» را برای پرداختن بیشــتر به این موضوع پیشــنهاد کرد .مثال او را اینطور میتوان بهکار گرفت .فرض کنید آیدان میخواهد با یک مسلسل ،رولت روسی بازی کند. مثال این مسلســل 1000جای فشنگ دارد و چهارتای آنها با فشنگ پر شده .آیدان باید مسلسل را به سمت خود گرفته و یکبار ماشه را بکشد (خوشبختانه مسلسل روی حالت تک تیر قرار دارد) .او چقدر حاضر اســت بپردازد تا یکی از آن چهار گلوله را از مسلســل خارج کنیم؟ 3اگرچه رولت روسی زکهازر مسئله را بهخوبی طرح میکند ،اما درنهایت نتیجهای به همراه نداشــته و اعداد مورد نیاز را به ارمغان نمیآورد .خب واقعیتش این است که انجام آزمایشی که در آن افراد تفنگ پر را به سمت سرشان بگیرند در عمل ممکن نیست. همینطور که این مطالب را ســبک سنگین میکردم ،فکری به سرم زد .فرض لهای مختلف از جمله شغلهای خطرناک کنید میتوانســتم نرخ مرگومیر شــغ
کژرفتاری
36
مانند معدنکاری ،قطع درختان ،شســتن پنجرههای برج و شغلهای کمخطر مانند کشاورزی ،مغازهداری و پاک کردن شیشههای کمارتفاع را در اختیار داشته باشم .در دنیای انسانهای اقتصادی ،شغلهای پرخطرتر باید درآمد بیشتری به همراه داشته باشند وگرنه هیچکس رغبتی به انجامشان نخواهد داشت .در حقیقت ،حقوق بیشتر حکم جبران خطری را دارد که افراد در آن شــغلها متحمل میشوند .بهاینترتیب اگر میشــد به این اطالعات در مورد هر شغل دست پیدا کنم ،بدون اینکه نیاز به اســتفاده از رولت روسی باشد ،میتوانســتم عددی را که تحلیلهای شلینگ الزم داشت فراهم کنم .اما هرچه گشتم هیچ منبعی درباره نرخ مرگومیر شغلی نیافتم. در آن شــرایط پدرم ،آلن ،به دادم رسید .پدرم کارشناس بیمه بود .کارشناسی که با استفاده از ریاضیات نحوة مدیریت ریسک را برای شرکتهای بیمه مشخص میکرد .از او خواســتم که اگر برایش ممکن است دادههای مرگومیر در شغلهای مختلف را برایم پیدا کند .چیزی نگذشت که یک کتابچة قرمزرنگ برایم آورد که از سوی جامعة کارشناسان بیمه منتشر شده بود و دقیقا حاوی اطالعاتی بود که من به دنبالش بودم .با تطبیق نرخ مرگومیر و دادههای موجودِ مربوط به دستمزد مشاغل، میتوانســتم تخمین بزنم که چقدر باید به افراد پول بدهیم تا خطر مرگ بیشتر را در شغلشان بپذیرند. دست یافتن به ایده و دادهها شروع خوبی بود ،اما گام اصلی درست پیشبردن شــیوههای آماری بود .باید مشــاوری در دپارتمان اقتصاد پیدا میکردم که بتوانم نظرش را برای نظارت روی رســالهام جلب کنم .شــروین روزن اقتصاددان رو به پیشرفتی که قبال هم صحبتش شد ،اولین انتخابم بود .ما قبل از آن با هم کار نکرده بودیم ولی از آنجا که عنوان رسالهام با برخی کارهای نظری او مرتبط بود ،مشاورة رسالهام را قبول کرد. 1 پس از آن به همراه هم و بر پایة رساله مقالهای با نام «ارزش نجات یک جان» نوشــتیم .ارقام بهروز شدة تخمینهای آن زما ِن ما هنوز هم در تحلیلهای هزینه- فایدة دولت اســتفاده میشود .تخمین فعلی چیزی در حدود 7میلیون دالر به ازای هر زندگی است. 1- The Value of Saving a Life
الف .فرض کنید با شرکت در این کالس در معرض یک بیماری نادر مرگبار قرار گرفتهاید .اگر به این بیماری مبتال شــوید در عرض یک هفته ،بهسرعت و بدون درد جان خود را از دست خواهید داد .احتمال ابتال به این بیماری 1در 1000اســت ،در ضمن تنها بهاندازة یک نفر پادزهر در اختیار داریم که آن را به باالترین پیشنهاد میفروشیم .اگر از این پادزهر استفاده کنید احتمال مرگتان به صفر کاهش مییابد .بیشترین مقداری که حاضرید برای این پادزهر بپردازید چقدر است؟ (اگر پول نقد کم دارید ،ما آن را به شما با نرخ سود صفر درصد و زمان برگشت سیسال وام میدهیم). ب .پژوهشگران در یک بیمارستان دانشگاهی در حال پژوهش روی بیماری نادر گفتهشــده در قسمت الف هستند .آنها به داوطلبانی نیاز دارند که فقط وارد اتاق شــوند و خود را در معرض خطر یکهزارمِ مبتال شدن به این بیماری و مرگ سریع و بدون درد در یک هفته قرار دهنــد .هیچ پادزهری وجود ندارد .حداقل مقدار پولی که با دریافتش حاضرید در این پژوهش شرکت کنید چقدر است؟
37
بخش اول :شروع ماجرا ()1970-1978
درحالیکه مشــغول کار روی رســالهام بودم ،با خودم فکر کردم که بد نیست بهعنوان راه دیگری برای نشان دادن ترجیحات افراد بین پول و خطر مرگ ،از آنها سؤاالت فرضی بپرســم .برای نوشتن این سؤاالت باید ابتدا مشخص میکردم که کدامیک از دو مسیر را برای مطرح کردن سؤال انتخاب کنم« :اشتیاق به پرداخت» یا «اشتیاق به دریافت» .مسیر اول درحقیقت میپرسد که چقدر حاضرید پرداخت کنیــد تا احتمال مرگتان در ســال آینده بهاندازهای مشــخص کاهش یابد .دومی میپرسد به ازای دریافت چه مقدار پول نقد حاضرید خطر مرگتان به همان اندازة قبل افزایش یابد .برای اینکه به شاخصی از این اعداد و ارقام دست یابیم ،بد نیست بدانید که یک شــهروند پنجاه سالة ایاالت متحده ،هر سال با چهار هزارم ریسک مرگ روبهرو است. در ادامه نمونهای از ســؤاالت معمولی را که در این زمینه در کالس میپرسیدم مشاهده میکنید .دانشجویان به هر دو نوع سؤاالت پاسخ میدادند.
کژرفتاری
38
نظریة اقتصاد ادعا میکند که میتواند بهدرستی پاسخ افراد به این دو نوع سؤال را پیشبینی کند .بهزعم این نظریه پاســخها تقریبا باید یکسان باشد .برای یک فرد 40ساله انتخاب بین خطر مرگ و پول چه زمانیکه از احتمال پنج هزارم به چهار هزارم برسد (مانند ســؤال اول) و چه زمانیکه از چهار هزارم به پنج هزارم برسد (مانند سؤال دوم) نباید خیلی متفاوت باشد. در واقعیــت هر کس در پاســخ به این ســؤاالت رقمی را پیشــنهاد میداد و پیشــنهادهای هر کس با دیگری بسیار متفاوت بود .بااینحال همة افراد از الگویی مشــترک پیروی میکردند :اعدادی که در پاســخ به این دو سؤال پیشنهاد میدادند حتی به هم نزدیک هم نبود .پاسخها معموال به این شکل بودند :من بیش از دو هزار دالر برای سؤال الف نمیپردازم ،اما کمتر از پانصد هزار دالر برای سؤال ب قبول نمیکنم .حقیقت این است که در سؤال ب پاسخ خیلیها این بود که به هیچ قیمتی در این پژوهش شرکت نمیکنند. تنها نظریة اقتصاد نیست که میگوید پاسخها به این دو سؤال باید مشابه باشند. ســازگاری منطقی نیز به یکی بودن این دو پاســخ حکم میکند .دوباره فرد پنجاه ســالهای را در نظر بگیرید که قبل از برخورد با من بــا احتمال مرگ چهار هزارم در ســال آینده روبهرو بود .فرض کنید او جوابی که در پاراگراف قبل گفته شد را داده باشد :دو هزار دالر برای سناریوی الف و پانصد هزار دالر برای سناریوی ب. پاسخ اول بیانگر آن است که افزایش احتمال مرگ از چهار هزارم به پنج هزارم تنها بهاندازة دو هزار دالر برای او اهمیت دارد ،چرا که حاضر نیســت بیش از آن برای جلوگیری از این افزایش احتمال بپردازد .اما پاســخ دوم نشا ن میدهد که او برای افزایش همین مقدار خطر حاضر نیســت کمتر از پانصــد هزار دالر بگیرد .ناگفته پیداست که تفاوت بین ریســک چهار هزارم و پنج هزارم نمیتواند حداکثر هزار دالر و حداقل پانصد هزار دالر باشد! این حقیقت برای هم ه اینقدرها هم ناگفته پیدا نیست .در واقع ،حتی وقتی این مسئله را کامل توضیح میدهی بسیاری از افراد (برای مثال احتماال خود شمایی که االن این ســطرها را میخوانید) در مقابل پذیرش این موضوع مقاومت میکنند .اما
-1در واقع بر اساس آنچه اقتصاددانان اثر درآمد یا ثروت مینامند ،پاسخها میتواند متفاوت باشد .در وضعیت الف نسبت به وضعیت ب وضعیت بدتری دارید چرا که اگر در وضعیت ب کاری انجام ندهید خطر ابتال به بیماری شما را تهدید نمیکند .اما این اثر نمیتواند این مقدار تفاوت را توضیح دهد .آزمایشهای من نشان داده که حتی اگر به افراد بگوییم در وضعیت الف آنها مث ً ال پنجاه هزار دالر دریافت میکنند ،باز هم این ناسازگاری از بین نمیرود. 2- Richard Rosett
ُ -3رزت خیلی مشکلی با این رفتار نداشت .من بعدها مقالهای چاپ کردم که در آن این حکایت را جا داده بودم و در آن ُرزت را آقای آر نامیده بودم .زمانیکه مقاله چاپ شــد ،یک نســخه برای او فرستادم و این جواب کوتاه را دریافت کرد« :چهکنم با این همه شهرت!» 4- Opportunity Costs
39
بخش اول :شروع ماجرا ()1970-1978
منطق این موضوع گریزناپذیر است 1.این یافتهها از نظر یک اقتصاددان چیزی بین گیجکننده و مضحک اســت .زمانیکه این یافتهها را به استادم شروین نشان دادم، گفت که وقتم را روی این چیزها تلف نکنم و به کار روی رسالهام برگردم .اما من به شــدت مجذوب این یافتهها شده بودم .چه اتفاقی در این آزمایشها افتاده بود؟ مشخصا ســناریوی به خطر انداختن زندگی ســناریویی معمولی نیست ،اما وقتی شروع به دنبال کردن نمونههای دیگر کردم همهجا این نمونهها را مشاهدهکردم. یک نمونه به ریچارد ُرزت 2رئیس دپارتمان اقتصاد مربوط میشود که سالهای سال است شراب جمع میکند .او یکبار به من گفت که در زیرزمینش بطریهایی دارد کــه مدتها پیش آنها را به ارزش 10دالر خریــده و االن بیش از 100دالر ِ محلی شــراب بهنــام وودی حاضر بود بعضی از میارزنــد .درحقیقت یک تاجر ی رزت را به قیمت روز بخرد .رزت گفت که او بعضی اوقات و به بطریهای قدیم مناسبتهای خاص کمی از یکی از آن بطریها مینوشد ،اما هیچگاه حاضر نیست یهایش را هم 100دالر برای خرید آنهــا بپردازد .درعینحال ،او هیچکدام از بطر به وودی نمیفروخت .این غیرمنطقی اســت .اگر او میخواهد شرابی را بنوشد که میتواند آن را به قیمت 100دالر بفروشــد ،پس ارزش نوشیدنش حتما باید بیش از 100دالر باشــد .اما اگر چنین اســت ،چرا او حاضر نیست 100دالر را صرف خرید همان بطری کند؟ درحقیقت چرا او به خرید بطریای که قیمتش نزدیک 100 دالر باشــد فکر هم نمیکند؟ ُرزت بهعنوان یک اقتصاددان میدانست که رفتارش 3 غیرعقالیی است اما کاری از دستش بر نمیآمد. 4 ی فرصت» همة این مثالها حاوی چیزی است که اقتصاددانان آن را «هزینهها
کژرفتاری
40
مینامنــد .هزینة فرصت یک کار یا فعالیت چیزی اســت که شــما برای انجام آن فعالیت از آن میگذرید .اگر امروز بهجای اینکه مســابقة فوتبال را تماشــا کنم به پیادهروی بروم ،هزینة فرصت پیادهروی لذت از دست رفتة تماشای فوتبال خواهد بود .در مثال بطری 100دالری هزینه فرصت نوشیدن آن ،مقداری است که وودی حاضــر بود برای آن به ُرزت بپردازد .چه ُرزت از بطری خود مینوشــید یا بطری جدیدی میخرید ،هزینه فرصت آن ثابت باقی میماند .اما همانطور که رفتار ُرزت نشان داد ،حتی اقتصاددانان هم در یکسانانگاری هزینة فرصت و هزینة واقعی که از جیب میرود ،دچار مشکل هستند .از دست دادن فرصت فروش یک چیز بهاندازة درآوردن کیف و پرداخت پول برای آن ســخت نیست .هزینة فرصت در مقایسه با پرداخت پول نقد ،مفهومی مبهم و انتزاعی است. دوســتم ،تام راســل ،مثال خوب دیگری مطرح کــرد .در آن زمان کارتهای اعتبــاری تازه در حال همهگیر شــدن بــود و نزاعی حقوقی میــان ارائهدهندگان کارتهای اعتباری و فروشــگاهها و خردهفروشان به راه افتاده بود .نزاع آنها بر سر این بود که آیا خردهفروشــان میتوانند قیمتهــای متفاوتی به خریداران نقدی و اعتباری ارائ ه دهند یا خیر .از آنجا که خردهفروشان برای نقد کردن پول کارتهای اعتباری باید مقــداری هزینه پرداخت کنند ،بعضی کســبوکارها از جمله پمپ بنزینها میخواستند قیمت باالتری برای کاربران کارتهای اعتباری در نظر بگیرند. صــد البته که صنعت کارت اعتباری به شــدت با این موضــوع مخالف بود؛ آنها میخواستند کاربران استفاده از این کارتها را رایگان احساس کنند .در شرایطی که موضوع درگیر رویههای قانونی شــده بودِ ، البی کارتهای اعتباری تصمیم گرفت موضوع را با پرداختن به شکل آن بهجای اصلش حل کند .آنها تاکید داشتند که اگر فروشــگاهی میخواهد قیمت مشتریان نقدی و اعتباریاش را متفاوت تعیین کند، «قیمت عادی» 1باید قیمت باالت ِر مربوط کارتهای اعتباری باشــد و قیمت پایینتر به خریداران نقدی بهعنوان «تخفیف» 2ارائه شود .شیوة دیگر میتوانست این باشد که قیمت نقدی بهعنوان قیمت اصلی تلقی شود و خریداران اعتباری مجبور باشند «مازاد پرداخت» 3داشته باشند. 3- Surcharge
2- Discount
1- Regular Price
2- Endowment Effect
1- Framing
41
بخش اول :شروع ماجرا ()1970-1978
برای یک انســا ن اقتصادی این دو شیوه یکسا ن است .اگر قیمت اعتباری 1/03 دالر باشــد و قیمت نقدی 1دالر ،اینکه شــما این سه ســنت را تخفیف بنامید یا تهای اعتباری روش مازاد پرداخت نباید فرقی کند .بااینحال ،فعاالن صنعت کار تخفیف را بهمراتب بیشتر ترجیح میدادند و البته حق هم داشتند .سالها بعد کانمن و تورسکی این تفاوت را «قاببندی» 1نامیدند .بااینحال بازاریابان بدون دانستن نام آن متوجه بودند که قاببندی اهمیت زیادی دارد .مازاد پرداخت پولی است که از جیب میرود ،درحالیکه عدم دریافت تخفیف «فقط» هزینه فرصت است. من این مفهوم را «اث ِر داشته» 2مینامم ،چرا که در ادبیات اقتصاددانان ،چیزهایی که مال شماست بخشــی از داشتة شما به حساب میآید .یافتههای ِ پیش روی من نشــاندهندة این بود که افراد برای آنچه بخشی از داشتهشان است ارزش بیشتری قائلند تا چیزهایی که میتوانست بخشی از داشتهشان باشد. اث ِر داشته تاثیر قابلتوجهی بر رفتار افرادی دارد که به دنبال حضور در کنسرتها یا رویدادهای ورزشی هستند .قیمت خردهفروشی برای یک بلیط به شدت از قیمت بازاری پایینتر است .کسی که با حضور در صفهای طوالنی یا با عملکرد سریعش در وبســایت توانسته بلیط خریداری کند ،بر سر یک دو راهی است :رفتن به آن رویداد یا فروختن بلیط؟ در بســیاری کشــورهای جهان تارنماهایی برای خرید و فروش قانونی این بلیطها راهاندازی شده که از آن جمله میتوان به Stubhub.com اشــاره کرد .با وجود این تارنماها دیگر الزم نیست کسی در کنار استادیوم یا تاالر بایستد و برای نقدکردن سود بادآوردهای که نصیبش شده دنبال مشتری بگردد. غیر از اقتصاددانان افراد معدودی را میتوان یافت که در این شــرایط تصمیمی صحیح بگیرنــد .نمونهای از این مورد را میتوان در رفتــار اقتصاددانی بهنام دین کارالن از دانشــگاه یِیل بهخوبی مشــاهده کرد .دوران دانشجویی دین در شیکاگو و در رشــتة ام.بی.ای ،مقارن بود با دوران ســلطنت مایکل جردن بهعنوان پادشاه بســکتبال حرفهای .شیکاگو بولز در زمان حضور او شش بار قهرمان شد .در سالی که میخواهیم از آن صحبت کنیم ،شیکاگو بولز و واشنگتن ویزاردز در اولین دور بازیهای حذفی به مصاف هم میرفتند .با وجود اینکه احتمال برد بولز بسیار بیشتر
کژرفتاری
42
بود ،تقاضای بسیار زیادی برای بلیطها وجود داشت ،چرا که طرفداران میدانستند به زمان بازیها که برسیم بلیطها از این هم گرانتر میشوند. دین ،دوستی در دانشکده داشت که برای ویزاردز کار میکرد و دو بلیط رایگان به او داد .او دوست دیگری هم در دانشکدة الهیات داشت که با ویزاردز در ارتباط بود و او هم دو بلیط رایگان دریافت کرده بود .هر دوی آنها با مشکالت مالی دوران دانشجویی روبهرو بودند و البته دین دورنمای مالی بهتری نسبت به دوستش داشت: 1 فارغالتحصیالن ام.بی.ای معموال بیش از فارغالتحصیالن الهیات پول درمیآورند. برای دین و دوســتش در دانشکدة الهیات انتخاب بین فروش بلیط یا دیدن مسابقه از نزدیک ،انتخابی ســاده بود .دانشجوی دانشــکدة الهیات یک نفر را دعوت کرد تا با هم به تماشــای مســابقه بروند .در همین حال ،دین مشغول ارزیابی این بود که کدامیک از اســتادان عاشق بسکتبال ،به شــرکتهای بزرگ مشاوره میدهند و ثروتمندتر هســتند .او هر کدام از بلیطهایــش را چند صد دالر فروخت .هم دین و هم آن دانشــجوی دانشــکدة الهیات پیش خود فکر میکردند که رفتار دیگری احمقانه است .دین نمیتوانســت بفهمد چطور دوستش فکر کرده که میتواند از پس هزینة چنین بازی بزرگی برآید .دوســتش هم نمیتوانست بفهمد که چرا دین متوجه نمیشود که بلیطها رایگان است. این همان اث ِر داشــته است .من میدانستم که این اثر وجود دارد اما نمیدانستم با آن چه کنم.
-1البته دانشجویان الهیات احتماال در خیلیخیلی بلندمدت (آن دنیا) ،این نابرابری را جبران خواهند کرد.
3 فهرست
43
بخش اول :شروع ماجرا ()1970-1978
اختــاف میان قیمتهای خرید و فروش کــه از آن صحبت کردیم ،ذهن مرا درگیر خــود کرده بود .افراد چه کارهای دیگری انجام میدهند که با مدل انتخاب عقالیــی اقتصاددانان همخوانی ندارد؟ زمانیکه توجهم را بیشــتر کردم ،مثالهای زیادی برایم نمایان شد .آنقدر که روی تختهسیاه دفترم یک فهرست از این مثالها درســت کردم .اینها چند نمونه از مثالهایی اســت که رفتار بعضی از دوســتان و آشنایانم را توصیف میکند: • من و جفری دو بلیط رایگان بسکتبال گرفته بودیم .از محل زندگی ما تا محل مســابقه در حالت عادی یک ســاعت و نیم راه بود .روز مسابقه کوالک شدیدی درگرفت .ما از رفتن به مســابقه منصرف شــدیم .بااینحال جفری گفت ،اگر این بلیطها را خریده بودیم هر طور بود باید به آنجا میرفتیم و بازی را میدیدیم. • استنلی هر هفته چمن جلوی خانهاش را کوتاه میکند .این کار باعث میشود حساســیت او به شــدت عود کند .یکبار از او پرسیدم چرا کسی را برای این کار اســتخدام نمیکند .اســتن گفت نمیخواهم 10دالر بدهم .از او پرسیدم حاضری چمن همسایه را در ازای 20دالر کوتاه کنی و استن پاسخ داد البته که نه. • لینا میخواهد یک رادیوی ســاعتدار بخرد .او مدلــی را به قیمت 45دالر پیدا میکند که بر اساس جستجوهای قبلیاش قیمت خوبی است .وقتی میخواهد این رادیو را بخرد ،کارمند فروشــگاه به او میگوید که همین رادیو در شعبة جدید فروشگاه که به فاصلة ده دقیقه از اینجا باز شده بهدلیل حراج افتتاحیه به قیمت 35 دالر فروخته میشود .آیا او برای خرید به فروشگاه دیگر خواهد رفت؟
کژرفتاری
44
مدتی بعد لینا برای خرید تلویزیونی به قیمت 495دالر به فروشــگاه مراجعه میکند .اینبار هم کارمند فروشگاه به او میگوید که همین مدل تلویزیون در شعبة دیگر فروشــگاه به فاصلــة ده دقیقه با قیمت 485دالر به فروش میرســد .آیا او اینبار هم حاضر اســت که برای 10دالر این مسافت را طی کند؟ سؤال یکسان... اما احتماال پاسخهای متفاوت. • همسر لی برای کریسمس به او پولیوری گرانقیمت هدیه داده است .لی قبال این پولیور را در فروشــگاه دیده و با خود فکر کــرده بود که خرید آن ولخرجی است و حس خوبی به او نمیدهد .بااینحال ،االن او از این هدیه بسیار خوشحال است .لی و همسرش بهطور مشترک از درآمد و پولهایشان استفاده میکنند و منابع مخارجشان جدا نیست. • یک روز چند نفر از دوســتانم به خانة من آمدند .مشــغول نوشیدن بودیم تا غذای داخل فر آماده شــود .من یک ظرف بزرگ آجیل آوردم و روی میز گذاشتم. نصف ظرف را در کمتر از 5دقیقه خوردیم و داشــتیم سیر میشدیم .من ظرف را ی بودند. برداشتم و به آشپزخانه بردم .همه از این کار راض هر کدام از این مثالها نشــاندهندة رفتاری است که با نظریة اقتصاد همخوانی نــدارد .جفری حکم اقتصاددانان برای «نادیده گرفتن هزینة مرده »1را نادیده گرفته اســت .هزینة مرده در واقع پولی اســت که دیگر خرج شده است .قیمتی که برای بلیطها پرداخت میکنیم نباید روی تصمیم ما برای رفتن یا نرفتن به مســابقه تاثیر بگذارد .استنلی این برداشت را زیر پا میگذارد که قیمتهای خرید و فروش تقریبا باید برابر باشــند .وقتی لینا برای ده دالر پسانداز در خرید کوچک ،ده دقیقه زمان صرف میکند و برای خرید بزرگ این کار را نمیکند ،ارزشیابیاش از زمان سازگار نیســت .لی زمانیکه همسرش پولشــان را برای هدیه دادن پولیور به او خرج کند احساس بهتری دارد ،اگرچه قیمت پولیور تفاوتی نمیکند .و برداشتن ظرف آجیل یکی از گزینههای خوردن را کم میکند؛ انســانهای اقتصادی همیشه انتخابهای بیشتر را به کمتر ترجیح میدهند. من زمان نســبتا زیادی صرف اضافه کردن موردهای جدید به این فهرســت و 1- Sunk Cost
4- Hindsight Bias
3- Paul Slovic
2- Baruch Fischhoff
1- Monterey
45
بخش اول :شروع ماجرا ()1970-1978
خیره شــدن به آنها کردم ،اما نمیدانســتم با آنها چهکنم« .کارهای احمقانهای که افراد انجام میدهند» نمیتوانســت عنوان مناسبی برای یک مقالة دانشگاهی باشد. مدتی صبر کردم .من و شروین در تابستان 1976به کنفرانسی نزدیک مونتِرِی 1در کالیفرنیــا رفتیم .ما آنجا رفته بودیم تــا در مورد ارزش زندگی صحبت کنیم .آنچه این کنفرانس را برای من خاص کرد حضور دو روانشناس بود :باروک فیش ُهف 2و پاول اسُلویچ .3هر دوی آنها روی نحوة تصمیمگیری افراد مطالعه میکردند .من تا آن زمان هیچکس را با آن پیشزمینهها در محیطهای دانشگاهی مالقات نکرده بودم و احساس میکردم با گونة جدیدی از موجودات روبهرو شدهام. شــرایط طوری پیش رفت که درنهایت خودم را در ماشین و در حال رساندن فیشــ ُهف به فرودگاه دیدم .همانطور که به سمت فرودگاه حرکت میکردیم او به من گفت که دکتری روانشناسیاش را در دانشگاه هبرو در اسراییل گرفته است .او در آنجا با دو نفر کار کرده بود که من تا آن زمان نامشان را نشنیده بودم :دنیل کانمن و آموس تورســکی .باروش در مورد رسالهاش دربارة «سوگیری پسنگری» 4با من صحبت کرد ،مفهومی که امروزه کامال شــناخته شده است .بر اساس این سوگیری بعد از اینکه اتفاقی میافتد ما گمانمیکنیم که همیشه میدانستهایم که چنین اتفاقی خواهد افتاد .بعد از اینکه ســناتور سیاهپوستی بهنام باراک اوباما توانست هیالری کلینتون را در رقابتهای درونحزبی دموکراتها شکست دهد ،خیلیها فکر کردند که میدانستهاند چنین اتفاقی خواهد افتاد .اما واقعیت این نیست. مفهوم سوگیری پسنگری به نظرم فوقالعاده جذاب آمد و آن را برای مدیریت بســیار مهم یافتم .یکی از پیچیدهترین مشــکالت ِ پیش روی مدیران عامل راضی کردن مدیران زیردست برای قبول خطر پروژههایی است که آوردة انتظاری باالیی دارد .مدیران زیردســت بهحق نگرانند که اگر پروژه به هر دلیلی خوب پیش نرود چه این تصمیم در آن زمان مستدل و خوب بوده باشد چه نباشد ،این مدیران هستند که مورد سرزنش قرار میگیرند .سوگیری پسنگری این مشکل را به شدت تشدید میکند ،چرا که مدیرعامل به اشتباه فکر میکند دلیل شکست هرچه بوده باید از قبل پیشبینی میشــده است .و خب به لطف همین پسنگری مدیر عامل گمان میکند
که همیشه میدانسته این پروژه ریسکی بیسرانجام خواهد بود .آنچه این سوگیری را زیانآورتر از قبل میکند این است که ما آن را دربارة دیگران تشخیص میدهیم اما دربارة خودمان نه. باروش به من گفت که احتماال خواندن بعضی از آثار اســتادان مشاورش برای ش خواهد بود .روز بعد وقتی به دفتر کارم در روچســتر برگشــتم، مــن لذتبخ مســتقیم به سمت کتابخانه رفتم .من که همیشه وقتم را در قسمت اقتصاد کتابخانه صرف کرده بودم ،خودم را در بخشی جدید یافتم .با مقالة مختصری از آن دو استاد مشاور باروش در مجلة ساینس شروع کردم« :قضاوت تحت نااطمینانی :روشهای آروینی و سوگیریها» .2آن زمان نمیدانستم روشهای آروینی چیست ،اما درنهایت فهمیدم که این کلمة پُرطمطراق همان قاعدة سرانگشتی خودمان است .خطبهخط کــه جلوتر میرفتم قلبم تندتر میزد ،اینطور تپیدن قلب را قبل از آن فقط در پنج دقیقة پایانی مسابقات بسکتبال بسیار نزدیک تجربه کرده بودم .خواندن این مقاله از ابتدا تا انتها سی دقیقه طول کشید ،اما همین سی دقیقه زندگی من را تا ابد تغییر داد. ایدة مقاله ســاده و درخشان بود .انسانها زمان و قدرت ذهنی محدودی دارند .به همین دلیل هم برای تصمیمگیری از قاعدة سادة سرانگشتی (روشهای آروینی) استفاده 4 میکنند« .رواج» 3یک مثال از این مفهوم است .فرض کنید از شما بپرسم که آیا دروو نام رایجی است یا خیر .اگر اهل کشوری غیر از هند باشید پاسخ شما منفی است ،اما این نام در هند که جمعیت بســیار زیادی هم دارد نام رایجی است .جمعیت زیاد هند به این معنی اســت که این نام در مقیاس جهانی نیز نامی رایج اســت .ما اصوال برای اینکه ببینیم چیزی تا چه حد مرسوم است ،از خودمان میپرسیم که تابهحال چندبار با نمونهای از آن روبهرو شدهام .اما زمانیکه تعداد مثالهای یک اتفاق با سهولت دسترسی به نمونههای آن همبستگی باالیی نداشته باشد ،این قانون دیگر بهدرستی عمل نمیکند (مانند نام دروو) .ایدة اساسی این مقاله ،که دست من با خواندنش به لرزش افتاد ،این بود: استفاده از این روشهای آروینی باعث میشود افراد دست به خطاهای قابل پیشبینی بزنند .عنوان مقاله هم از همینجا آمده بود :روشهای آروینی و ســوگیریها .مفهوم 1
کژرفتاری
46
1- Science 2- Judgment Under Uncertainty: Heuristics and Biases 3- Availability 4- Dhruv
2- Bounded Rationality
1- Herbert Simon
-3جایزة نوبل اقتصاد یکی از جوایز اصلی یادبود آلفرد نوبل نیست ،بااینحال در کنار آنها اهدا میشود .نام کامل آن ،جایزة اســوریک ریســکبانک در علم اقتصاد به یاد آلفرد نوبل اســت که در اینجا ما آن را همان جایزة نوبل مینامیم .فهرست برگزیدگان این جایزه را میتوانید در این آدرس مشاهده کنیدhttp://www.nobelprize.org/ : nobel_prizes/economic-sciences/laureates
47
بخش اول :شروع ماجرا ()1970-1978
سوگیریهای قابل پیشبینی چارچوبی پیش روی من گذاشت که میتوانستم با استفاده از آن سر و شکلی به ایدههای َدر َهمریختهام بدهم. ِ 1 طالیهدار این حوزه قبل از کانمن و تورســکی هربرت سایمن بوده است .او یک پژوهشگر همهچیزدان بود که بیشتر دوران کاریاش را در دانشگاه کارنگی مِلون گذراند. سایمن تقریبا در تمام حوزههای علوم اجتماعی از جمله اقتصاد ،علوم سیاسی ،هوش مصنوعی و نظریة سازمان شناخته شده بود .اما کاری از او که بیش از همه به بحث ما مربوط است مطرح کردن مفهومی بهنام «عقالنیت محدود» ،2پیش از افرادی مانند کانمن و تورسکی است .منظور سایمن از عقالنیت محدود افراد این است که افراد از کمبود توانایی شناختی برای حل مسائل پیچیده رنج میبرند .چنین ایدهای بهوضوح درست است .اگرچه او جایزة نوبل در اقتصاد را دریافت کرد ،بااینحال فکر میکنم منصفانه است که بگوییم او تاثیر کمی بر جهتگیری علم اقتصاد گذاشته است 3.به اعتقاد من بسیاری از اقتصاددانان به این دلیل توجه چندانی به سایمن نکردند که برداشتشان از مفهوم عقالنیت محدود این بود که چنین مفهومی «درست اما بیاهمیت» است .اقتصاددانان با این موضوع که مدلهایشان دقیق نبوده و پیشبینیهای این مدلها حاوی خطاست ِ آماری مورد استفادة اقتصاددانان ،این مسئله به سادگی مشکلی نداشــتند .در مدلهای و با اضافه کردن عبارت «خطا» به معادله برطرف میشــود .فرضکنید که میخواهید با اســتفاده از قد والدین ،قد یک کودک را در زمان بزرگسالیاش پیشبینی کنید .این مــدل احتماال کارش را بهخوبی انجــام میدهد چرا که اغلب والدین بلندقد بچههای بلندقدی دارند .بااینحال چنین مدلی کامال دقیق نخواهد بود .اینجاست که نقش عبارت خطا در پیشبینی برجســته میشود .و تا جایی که خطاها حالت تصادفی داشته باشند مشکلی وجود نخواهد داشت .در این شرایط پیشبینیهای باالتر یا پایینتر از واقعیت، فراوانی مشابهی خواهند داشت ،و خطاها یکدیگر را پوشش داده و حذف میکنند .این استدالل اقتصاددانان بود تا بتوانند بگویند که چرا خطاهای برآمده از عقالنیت محدود
کژرفتاری
48
را میتوان بدون هیچ مشکلی نادیده گرفت .و این نادیدهگرفتن یعنی بازگشت به همان مدل عقالنیت کامل. اما هشدار کانمن و تورسکی این بود که این خطاها تصادفی نیست .از افراد بپرسید که بیشتر مرگهای ناشی از استفاده از اسلحه در ایاالت متحده قتل بوده یا خودکشی ،و اکثرا قتل را انتخاب میکنند .بااینحال ،واقعیت این است که میزان خودکشی با استفاده از 1 شبینی است .حتی در میان اسلحه دو برابر قتل با استفاده از آن است .این خطایی قابل پی افراد متعدد نیز این خطاها همدیگر را پوشش نداده و به صفر میل نمیکند .اگرچه در آن زمان دیدگاههای کانمن و تورسکی را بهطور کامل درک نکرده بودم اما این دیدگاهها باعث شد جلوتر بروم و تنها یک گام با انجام کاری مهم با فهرستم فاصله داشته باشم. ِ سوگیری نظاممند بود. هرکدام از موارد موجود در فهرست ،نمونهای از یک موارد موجود در فهرســت ،ویژگی قابلتوجه دیگری نیز داشتند .نظریة اقتصاد در همة این موارد پیشبینیهای مشــخصی در رابطه با برخی عوامل کلیدی (مانند وجود آجیل یا مقدار پرداختشــده برای بلیط بســکتبال) داشــت و آن پیشبینی ایــن بود که این عوامل نباید بر تصمیمات افراد تاثیر بگذارند .همة آنها درحقیقت عوامل ظاهرا بیربط بودند .بسیاری از کارهای انجامشدة بعدی در اقتصاد رفتاری، تشــخیص عوامل ظاهرا بیربطی بوده است که در واقعیت در پیشبینی رفتار افراد ِ سوگیری بسیار هم مربوط و مهم بودند .این کارها بیشتر بر اساس استفاده از مفهوم نظاممندی انجا م شــده که در مقالة تورسکی و کانمن در سال 1974ارائه شد 2.آن فهرست ،امروز بسیار گستردهتر شده است. در آن شرایط ،چند ساعت بسیار هیجانانگیز را در کتابخانه به خواندن تمام آثار مشترک کانمن و تورسکی اختصاص دادم و زمانیکه آنجا را ترک کردم ،دیگر آن آدم قبلی نبودم. -1در حقیقت صرف وجود اسلحه در خانه خطر خودکشی اعضای خانواده را افزایش میدهد. -2در مورد ترتیب ذکر نا م آنها در مقاالتشان بد نیست بدانید که آنها از استراتژی غیرمعمولی استفاده کردند که بهصورت مداوم نام نفر اول و دوم جابجا میشد تا نشانی باشد از اینکه به یک اندازه در کارهایشان سهیم هستند. در اقتصاد معموال از ترتیب الفبایی اسامی استفاده میکنند ،اما در روانشناسی ترتیب نامها معموال نشاندهندة میزان مشارکت افراد در آن مقاله است .این استراتژی آنها باعث میشد الزم نباشد مقاله به مقاله در مورد اینکه چه کسی بیشتر مشارکت داشته تصمیم بگیرند .چنین ارزیابیها و تصمیمگیریهایی معموال به ناراحتی و اضطراب میانجامد( .رجوع کنید به فصل )28
4 نظریۀ ارزش
دو نوع نظریه
آن اصل ســازماندهنده وجود دو نوع نظریه بود :دستوری 5و توصیفی .6نظریههای ِ درست تفکر دربارة مسائل را به شما میگوید .منظور من از «درست»، دستوری روش 3- Prospect Theory
2- Value Theory
1- Howard Kunreuther
6- Descriptive
5- Normative
-4یکبار از دنی پرسیدم که چرا این نام را تغییر دادند .جوابش این بود« :نظریة ارزش گمراهکننده بود و ما تصمی م گرفتیم عبارتی بیربط را انتخاب کنیم تا اگر دری به تخته خورد و به نظریهای مهم بدل شد خودش به خودش معنی دهد .اینطور بود که دیدیم دورنما واژة مناسبی است».
49
بخش اول :شروع ماجرا ()1970-1978
بعد از آن روزی که در کتابخانه گذراندم با فیش ُهف تماس گرفتم تا از او تشکر کنم. او گفت کانمن و تورسکی کمی قبل روی پروژهای کار میکردند که احتماال به کار من خواهد آمد .فیش ُهف احتمال میداد که هاوارد کانروتر ،1استاد وارتُن ،یک نسخه از آن را داشته باشد .با هاوارد تماس گرفتم ،او یک نسخه از مقاله داشت و آن را برایم فرستاد. آن مقالــه در آن زمــان «نظریــة ارزش» 2نام داشــت و حاشــیهاش پر بود از یادداشتهای هاوارد .این نسخة اولیه از مقالهای بود که در سال 2002جایزة نوبل را برای دنی به ارمغان آورد( .آموس نیز اگر زنده بود بهطور مشــترک این جایزه را 3 دریافت میکرد ).با گذشت زمان نویسندههای مقاله عنوان آن را به «نظریة دورنما» تغییر دادند 4.این مقاله از مقالة روشهای آروینی و ســوگیریها نیز به فهرست من مرتبطتر بود .دو چی ِز این مقاله توجه من را بهسرعت به خود جلب کرد :یک اصل سازماندهنده و یک نمودار ساده.
کژرفتاری
50
درســت از نظر اخالقی نیست؛ بلکه منظور سازگار از نظر منطقی است .روشی که در اســتدالل اقتصادی برای این منظور به کار میرود اســتفاده از مدل بهینهسازی اســت که همان بهرهگیری از نظریة انتخاب عقالیی 1است .واژة «دستوری» را در این کتاب تنها برای توصیف این شــرایط بهکار میبرم .برای مثال قضیة فیثاغورث، نظریهای دســتوری است برای محاســبة طول یکی از اضالع مثلث قائمالزاویه در صورت دانستن طول دو ضلع دیگر .اگر هر فرمول دیگری غیر از این استفاده کنید دچار اشتباه خواهید شد. بیایید آزمونی را از نظر بگذرانیم که نشــان خواهد داد برداشت شهودیتان از قضیه فیثاغورث ،تا چه حد درست است .دو قطعه ریل راه آهن به طول یک مایل را از انتها به هم میچسبانیم (مانند شکل .)1این دو قطعه ریل از دو سمت کناری به زمین ثابت شــدهاند اما در نقطة اتصالشان میان دو ریل آزاد هستند .حال فرض کنید که این دو قطعه ریل به علت گرمای هوا هرکدام یک اینچ منبســط شوند .از آنجا که انتهای این دو قطعه به زمین ثابت شــده ،تنها میتوانند با باال رفتن از نقطة وســط و تبدیل به شکلی مانند پلهای متحرک ،منبسط شوند .بهعالوه ،این ریلها آنقدر سفت و محکم هستند که با وجود باال رفتن همانطور صاف باقی میمانند و شکل خطی خود را حفظ میکنند( .این برای ساده کردن مسئله است ،پس بیخود دربارة فرضهای غیرواقعی غر نزنید ).حال به این مسئله پاسخ دهید: فقط یک طرف این مســیر را در نظر بگیرید .ما یک مثلث قائمالزاویه خواهیم داشــت که قاعدهاش یک مایل طول دارد و وتر یک مایل و یک اینچ .طول ارتفاع چقدر است؟ بهعبارتدیگر ،میزان بلند شدن ریل از روی زمین چقدر است؟ اگر هندســة مدرسه از یادتان نرفته باشــد ،یک ماشینحساب داشته باشید ،و بدانید که یک مایل میشود 5280فوت و یک فوت میشود 12اینچ ،میتوانید این مسئله را به سادگی حل کنید .اما اگر بخواهید بهطور شهودی آن را حل کنید چه؟ حدستان چیست؟
1- Rational Choice Theory
شکل :1ارتفاع xچقدر میشود ﻞ و ﯾﮏ اﯾﻨﭻ
ﯾﮏ ﻣﺎﯾ
ﯾﮏ ﻣﺎﯾﻞ
ارﺗﻔﺎع Xﭼﻘﺪر ﻣﻰﺷﻮد؟
ﯾ ﮏ ﻣﺎﯾﻞ و ﯾﮏ اﯾﻨﭻ
ﯾﮏ ﻣﺎﯾﻞ
2- Incremental
1- Marginal
51
بخش اول :شروع ماجرا ()1970-1978
بیشــتر افراد فکر میکنند از آنجا که ریلها یک اینچ منبسط شدهاند ،باید تقریبا به همان اندازه یا شاید دو یا سه اینچ باال رفته باشند. پاسخ صحیح 29/7 :فوت! پاسختان چقدر به واقعیت نزدیک بود؟ حال فرض کنید میخواهیم نظریهای دربارة نحوة پاســخ افراد به این ســؤال ارائه دهیم .اگر نظریهپردازِ انتخاب عقالیی باشــیم ،فرض میکنیم که افراد پاسخی صحیح خواهند داد ،بنابراین از قضیة فیثاغورث هم بهعنوان مدل دســتوری و هم مدل توصیفی اســتفاده میکنیم و پیشبینی میکنیم که پاسخ افراد چیزی نزدیک به 30فوت خواهد بود .این پیشبینی برای این مســئله واقعا فاجعهبار اســت .پاسخ میانگینی که افراد به این سؤال میدهند نزدیک 3اینچ است. این موضوع در واقع به اصل مشکلی میپردازد که اقتصاد متعارف دچارش است و ارائة نظریة دورنما موجب رقم خوردن پیشرفت مفهومی فوقالعاده در این زمینه میشود. نظریهپردازان اقتصادی در گذشته ،و حتی بیشت ِر اقتصاددانان امروزی ،از یک نظریة مشابه برای پرداختن به موضوعات دستوری و توصیفی استفاده میکنند .نظریة اقتصاد بنگاه را در نظر بگیرید .این نظریه که مثالی ساده از استفادة مدلهای بهینهساز است ،تصریح میکند که بنگاههای اقتصادی طوری عمل میکنند که ســود (یا ارزش بنگاه) حداکثر شود .جزئیات دیگر نظریه فقط به این موضوع میپردازد که این کار چطور باید انجام شود .برای مثال ،بنگاه باید قیمتها را طوری تعیین کند که هزینة نهایی با درآمد نهایی برابر شــود .زمانیکه اقتصاددانان از عبارت «نهایی» 1استفاده میکنند منظورشان همان فزاینده 2است .بهاینترتیب این قانون به آن معنی است که بنگاه تا نقطهای به تولید ادامه میدهد که هزینة آخرین واحد تولید شده دقیقا با درآمد فزایندهای که حاصل میشود
کژرفتاری
52
برابر باشد .همینطور نظریة تشکیل سرمایة انسانی که گری بِ ِکر 1پیشگامش بود ،فرض صحیح مقدار پولی که در آینده کسب خواهند کرد ،تصمیم میکند که افراد با پیشبینی ِ میگیرند که چقدر آموزش ببینند و چقدر زمان و پول صرف کسب مهارتهای مختلف کنند .تعداد بسیار کمی از دانشجویان و دانشآموزان را میتوان یافت که انتخابهایشان برآمده از تحلیل دقیق این عوامل باشــد .در مقابل بسیاری از افراد بدون اینکه به آیندة زندگیشان توجه کنند ،رشتهای را انتخاب میکنند که بیشتر از بقیه دوست دارند. نظریة دورنما به دنبال شکستن این دیدگاه مرسوم است که یک نظریة واح د دربارة رفتار انسانی هم میتواند دستوری باشد و هم توصیفی .این مقاله بهطور خاص به نظریة تصمیمگیری تحت شــرایط نااطمینانی میپردازد .ایدههای اولیة این نظریه را میتوان در میان دیدگاههای دنیل برنولی 2در سال 1738جستجو کرد .برنولی تقریبا دانشجوی همهچیز بوده که ریاضیات و فیزیک نیز از آن جمله است .کار او در این رابطه حل کردن معمایی بهنام معمای سنپترزبورگ بود .این معما توسط پسرعمویش نیکالس مطرح شده بود (از قرار معلوم خانوادگی باهوش بودهاند) 3.در واقع ،برنولی بود که برای اولین بار ایدة ریسکگریزی 4را ابداع کرد .او بیان کرد که شادی افراد (یا آنطور که اقتصاددانان میگویند مطلوبیتشان) با افزایش ثروت افزایش مییابد ،اما این افزایش با نرخی کاهنده انجام میشود .این اصل حساســیت کاهنده 5خوانده میشود .با افزایش هرچه بیشتر ثروت ،اثر مقدار مشــخصی از اضافه شدن ثروت ،مثال 100هزار دالر ،کاهش مییابد. 100هزار دالر زندگی یک دهقان را زیر و رو خواهد کرد .اما برای بیل گیتس این رقم پول خرد است .این مطلب در شکل 2به تصویر کشیده شده است.
2- Daniel Bernoulli
1- Gary Becker
5- Diminishing Sensitivity
4- Risk Aversion
-3معما این است :فرض کنید قماری به شما پیشنهاد شده که در آن باید آنقدر به انداختن سکه ادامه دهید تا شیر بیاید .اگر در اولین پرتاب شیر بیاید 2دالر میگیرید ،در دومین پرتاب 4دالر و همین طور با هر بار ادامه دو برابر میشود .برد انتظاری شما برابر خواهد بود با ½* …8$*8/1 + 4$*¼ + 2$مجموع این سری نامتناهی است، پس چرا افراد پول زیادی برای بازی کردنش نمیپردازند؟ پاسخ برنولی این بود که افزایش ثروت برای افراد ارزشی کاهشی دارد که باعث ریسکگریزی میشود .راهحل سادهتر این است که به یاد داشته باشیم مقدار ثروت موجود در جهان محدود است ،پس باید دانست که اصال طرف مقابل میتواند پولی را که شما میخواهید ببرید پرداخت کند یا نه .اگر 40شیر پشتسرهم بیاید جایزه برابر با بیش از یک تریلیون دالر خواهد شد .چنین پولی هیچوقت پرداخت نخواهد شد ،پس این قمار شاید بیش از 40دالر نیارزد.
شکل :2مطلوبیت نهایی کاهندة ثروت
3- Oskar Morgenstern
2- John Von Neumann
1- Expected Utility
بخش اول :شروع ماجرا ()1970-1978
ِ مطلوبیت هزار این شکل از تابع مطلوبیت نشانگر ریســکگریزی است ،زیرا ِ مطلوبیت هزار دالر دوم است و همینطور تا انتها .این بدان معنی دالر اول بیش از اســت که اگر ثروت شما 100هزار دالر است و من به شما انتخابی بین هزار دالر حتمی یا 50درصد شــانس بهدست آوردن دو هزار دالر بدهم ،شما گزینة حتمی را انتخاب خواهید کرد زیرا هزار دالر دوم برای شما کمتر از هزار دالر اول ارزش خواهد داشــت و بنابراین شما هزار دالر اول را برای بهدست آوردن دو هزار دالر به خطر نمیاندازید. تجلــی کامل نظریة متعارف چگونگی تصمیمگیری در شــرایط پُرریســک را میتوان در نظریة مطلوبیت انتظاری 1یافت که در ســال 1944توسط ریاضیدانی بهنام جان فو ن نویمن 2و اقتصاددانی بهنام اســکار مورگنشــترن 3منتشر شد .جان فــو ن نویمن ،یکی از بزرگترین ریاضیدانان قرن بیســتم ،هم عصر اینشــتین در انستیتوی مطالعات پیشرفته در دانشگاه پرینستون بود و در طول جنگ جهانی دوم
53
کژرفتاری
54
تصمیم گرفت خود را وقف مسائل کاربردی کند .نتیجة این تالش شاهکاری بیش یها و رفتار اقتصادی 1که بســط نظریة از شــشصد صفحهای بود بهنام نظریة باز مطلوبیت انتظاری در آن تنها یک مورد جنبی بود. فــون نویمن و مورگنشــترن برای ارائة ایــن نظریه کار را از فهرســتکردن مجموعهای از اصول موضوعة 2انتخاب عقالیی آغاز کردند .آنها پس از آن استنتاج کردنــد که فردی که بخواهد از این اصول پیــروی کند ،چگونه رفتار خواهد کرد. اکثر این اصول مفاهیمی مشــخص بوده و بحثبرانگیز نیســتند .برای مثال اصل انتقالپذیری 3عبارتی فنی است به این معنی که اگر شما الف را به ب ،و ب را به ج ترجیح دهد ،در نتیجه الف را به ج نیز ترجیح خواهید داد .فوننویمن و مورگنشترن به روشــی جالبتوجه اثبات میکنند که اگر بخواهید این اصول را برآورده کنید، باید تصمیماتتان را بر طبق نظریة آنها اتخاذ کنید .مباحث مطرحشده از سوی آنها، کامال متقاعدکننده است .اگر من میخواســتم تصمیم مهمی بگیرم (مثال در مورد سرمایهگذاری در یک کسبوکار جدید) سعی میکردم تصمیمم بر نظریة مطلوبیت انتظاری منطبق باشــد .همانطور که برای تخمین اندازة قاعدة مثلث ریلی که از آن صحبت شد ،از قضیة فیثاغورث استفاده میکردم .مطلوبیت انتظاری روش صحیح تصمیمگیری است. کانمن و تورسکی با نظریة دورنمای خود به دنبال ارائة جایگزینی برای مطلوبیت انتظاری بودند ،جایگزینی که البته هیچ ادعایی برای منتهی شدن به انتخاب عقالیی ندارد؛ بلکه مدعی اســت کــه این نظریه پیشبینی خوبــی از انتخاب واقعی افراد حقیقی ارائه میدهد .درحقیقت این نظریه ،نظریهای است دربارة رفتار انسانها. اگرچه که پا گذاشــتن در این مسیر و اســتفاده از این نظریة جایگزین ،گامی منطقی به نظر میرســید ،اقتصاددانان به هیچ عنوان از آن استقبال نکردند .سای ِمن عبارت «عقالنیت محدود» را بهنام خود ثبت کرد ،اما کار چندانی برای مشــخص کردن تفاوتهای افراد دارای عقالنیت محدود با افرد عقالیی نکرد .چند نفر دیگر را نیــز میتوان نام برد که اقداماتی انجام دادنــد ،اما این اقدامات هیچگاه آنقدرها
3- Transitivity
2- Axioms
1- The Theory of Games and Economic Behavior
قوی و قابلتوجه نبود .برای مثال ،اقتصاددان برجستة پرینستون یعنی ویلیام بامول (که از خیلی جنبهها اقتصاددانی سنتی بود) جایگزینی برای نظریة سنتی (دستوری) بنگاه (که با فرض حداکثر کردن سود عمل میکرد) ارائه داد .او ادعا کرد که بنگاهها با قی ِد رســیدن به سطح حداقلی از ســود ،اندازهشان را حداکثر میکنند .این اندازه بهطور مثال میتواند با درآمد فروش اندازهگیری شــود .به نظر من حداکثرســازی فروش مدل توصیف خوبی برای بســیاری بنگاههاســت .در واقع دنبال کردن این خطمشــی از سوی مدیرعامل کاری هوشــمندانه است ،چرا که حقوق او به همان اندازه که به ســود بنگاه وابسته است بهاندازة آن نیز بستگی دارد .چنین چیزی البته نقضی است بر نظریهای که میگوید بنگاهها ارزششان را حداکثر میکنند. اولین چیزی که از نگاهی اجمالی به نظریة دورنما دریافتم ،دستور ماموریتی بود که چنین میگفت :مدلهای اقتصادی توصیفی بسازید که رفتار انسان را ب هدرستی تصویر کند. 1
دریافت مهم دیگری که داشتم نمودار «تابع ارزش» 2بود .این یکی هم تغییر مفهومی عظیمی در اندیشة اقتصادی به حساب میآمد و موتور اصلی این نظریة جدید بود. از زمان برنولی به این ســو ،تمام مدلهای اقتصادی همانطور که در شکل 2نشان داده شــده بر این فرض ساده بنا شده بود که افراد «مطلوبیت نهایی کاهنده نسبت به ثروت» دارند. این مدل مطلوبیت ثروت ،پایة روانشــناختی ثروت را بهدرستی دریافته است. اما کانمن و تورســکی متوجه شــدند که برای ایجاد مدل توصیفی مناسبتر ،باید توجهمان را از سطح ثروت به تغییرات در ثروت معطوف کنیم .شاید چنین تغییری در نگاه اول کوچک به نظر برســد ،اما درحقیقت حرکتی است بزرگ .تصویر تابع ارزشی که این دو ارائه دادند در شکل 3نشان داده شده است. کانمن و تورسکی به این دلیل روی تغییرات متمرکز شدند که تغییرات را راهی میدانســتند که انسانها بر اساس آن زندگی را تجربه میکنند .فرض کنید شما در 2- Value Function
1- William Baumol
بخش اول :شروع ماجرا ()1970-1978
منوداری فوقالعاده
55
دفتر کاری هستید که یک سیستم گردش هوای مناسب دارد و همیشه دمای محیط را در حدی مناســب نگه میدارد .حال تصــور کنید که دفترتان را ترک میکنید تا به یک جلســه در اتاق کنفرانس برسید .زمانیکه وارد اتاق میشوید چطور به دما واکنش نشان میدهید؟ اگر این دما با دمای دفتر کارتان یا راهرو یکی باشد ،توجهی نمیکنید .تنها در شــرایطی توجهتان جلب خواهد شــد که اتاق نســبت به دیگر نقاط ساختمان به شکل غیرِمعمولی ســرد یا گرم باشد .زمانیکه به محیطمان خو میگیریم ،تمایل به نادیده گرفتنش داریم. همین داستان درباره مســائل مالی نیز صادق است .برای مثالِ ،جین را در نظر بگیرید که ســاالنه 80هزار دالر درآمد دارد .او در پایان سال 5هزار دالر بهعنوان پاداش دریافت میکند که انتظارش را نداشــته اســت .جین چطــور این اتفاق را پردازش میکند؟
کژرفتاری
شکل :3تابع ارزش 56
2- Just Noticebale Difference
1- Weber-Fechner Law
57
بخش اول :شروع ماجرا ()1970-1978
آیا او این تغییر را در مقیاس ثروتش در طول زندگی تفســیر میکند؟ خیر ،به احتمــال زیاد او با خودش میگوید «هورا 5 ،هــزار دالر اضافی!» افراد زندگی را ِ برحسب تغییرات تفسیر میکنند نه ســطوح .این تغییرات میتواند شامل تغییر از وضعیت فعلی یا تغییر نســبت به شرایط انتظاری باشد ،اما بههرحال این تغییرات هستند که ما را خوشحال یا غمگین میکنند .این ایده ،ایدة بسیار عظیمی بود. نمــودار داخل مقالــه آنقدر نظر مرا به خود جلب کرد که نســخهای از آن را روی تختهســیاه و درســت در کنار فهرستم کشــیدم .نگاه دیگری به آن بیندازید. حکمتهای بســیاری دربارة طبیعت انســان در این نمودار Sشــکل نهفته است. شــکل قسمت باالیی برای سود ،همانند تابع معمول مطلوبیت ثروت است که ایدة حساســیت کاهنده را در خود جای داده .اما توجه کنید که تابع زیان نیز حساسیت کاهنده را در خود جای داده .تفاوت بین از دســت دادن 10دالر و 20دالر بسیار سنگینتر از تفاوت بین از دست دادن 1300دالر و 1310دالر است .این موضوع با مدل اســتاندارد متفاوت است چرا که از یک سطح ثروت مشخص در شکل ،1 زیانها با حرکت روی خط مطلوبیت ثروت به ســمت پایین مشخص میشود ،به این معنی که هر زیان بیشازپیش آزاردهنده میشود( .هرچه کمتر به افزایش ثروت اهمیت دهید ،بیشتر به کاهش آن اهمیت میدهید). این حقیقت که ما با تغییر از وضعیت فعلی دچار حساســیت کاهنده میشویم، بیانگر یکی دیگر از ویژگیهای اساســی انســان نیز هست .این ویژگی که یکی از اولین یافتههای روانشناســی به حســاب میآید ،قانون وبر-فچنر 1نام دارد .قانون وبر-فچنر بیان میکند که کمترین تفاوت محسوس 2در هر متغیری با دامنه و ابعاد آن متغیر متناســب اســت .اگر صد گرم به وزن من اضافه شــود ،برایم محسوس نیســت ،اما اگر بخواهم زعفران بخرم همین صد گرم بسیار قابلتوجه خواهد شد. روانشناســان این کمترین تفاوت محسوس را بهاختصار ِجی.اِن.دی مینامند .اگر میخواهید یک روانشناس دانشــگاهی را تحتتاثیر قرار دهید ،این عبارت را به گپوگفت شبانهتان در مهمانی اضافه کنید« :سیستم صوتی گرونتر رو برای ماشینم جدیدم خریدم ،چون تفاوت قیمتشون ِجی.اِن.دی نبود».
کژرفتاری
58
بــرای اینکه درک خود را از مفهوم قانون وبر-فچنــر بیازمایید ،این مثال را از برنامة رادیویی کار تاک 1از نظر بگذرانید .این برنامه را دو برادر به نامهای تام و رِی ماگلیوتزی 2اجرا میکردند .هر دوی آنها فارغالتحصیل اِم.آی.تی بوده و برنامهشان به پاســخ به شنوندگانی اختصاص داشــت که برای حل مشکل اتومبیلشان تماس میگرفتند .این برنامه بهشــدت خندهدار بود ،البته بیشتر برای خود این دو مجری. در واقع هر بار که من به این برنامه گوش کردم ،این دو نفر داشتند از شوخیهای 3 خودشان رودهبر میشدند. در یکی از برنامهها شــنوندهای در تماس خود این سؤال را مطرح کرد« :هر دو چرا غ جلویی ماشــین همزمان سوخت .ماشــین را به تعمیرگاه بردم ،اما تعمیرکار گفت که فقط باید چراغها را عوض کنم .چطور چنین چیزی ممکن است؟ ممکن است تصادفا هر دو چراغ همزمان بسوزند؟» تام در یک چشمبههمزدن به این سؤال پاسخ داد« .آهان ،همون قانون وبر-فچنر معروف!» بعدا فهمیدم که تام در روانشناســی و بازاریابی زیر نظر َمکس بازِرمن،4 یکی از پژوهشگران برجسته در حوزة قضاوت و تصمیمگیری ،دکتری گرفته است. اما سؤال آن شنونده چه ربطی به قانون وبر-فچنر داشت ،و چطور مفهوم این قانون به تام برای حل این مسئله کمک کرد؟ پاسخ این است که آن دو چراغ در واقع همزمان نسوخته بودند .اینکه در شهری پرنور با یک چراغ رانندگی کنی بدون اینکه متوجه ســوختن چراغ دیگر بشــوی، اتفاقی کامال محتمل است .سوختن یک چراغ همیشه تفاوت محسوسی نیست .اما ســوختن چراغ دوم قطعا محسوس است .این پدیده رفتار مشاهدهشده در یکی از مثالهای فهرســت را نیز تبیین میکند :اینکه برای تخفیف ده دالری روی رادیوی 45دالری حاضریــم 10دقیقــه را طی کنیم اما برای همیــن مقدار تخفیف روی تلویزیون 495دالری نه .برای خرید دوم مقدار تخفیف ِجیاِندی نیست. این حقیقت که افراد هم در مقابل ســود و هم در مقابل زیان دارای حساسیت 2- Tom and Ray Magliozzi
1- Car Talk
-3تام مگلیوتزی در سال 2014از دنیا رفت اما بازپخش برنامهها همچنان ادامه دارد و آن دو برادر هم همچنان در حال خندیدن هستند. 4- Max Bazerman
کاهنده هســتند ،حاوی نکتة دیگری نیز هست .در این شــرایط همانطور که در آزمایش زیر هم نشــان دادهشده افراد در مقابل منفعت ریسکگریز و در برابر زیان ریسکپذیر هستند .این آزمایش روی دو گروه مختلف از افراد انجام گرفته است. (توجه کنید که جملة ابتدایی هر دو سؤال به شکلی متفاوتند که اگر افراد ،آنطور که بهصورت مرسوم فرض شده ،تصمیمات خود را بر اساس سطح ثروتشان بگیرند، این دو ســؤال برایشان یکسان باشد ).درصد افرادی هرکدام از گزینهها را انتخاب کردند داخل پرانتز نشان داده شده است.
مســئلة .2فرض کنید پانصد دالر به ثروت شما افزوده شده است .یکی از این دو گزینه را انتخاب کنید: الف .از دست دادن قطعی صد دالر)%36( . ب 50 .درصد احتمال از دست دادن دویست دالر و 50درصد احتمال از دست دادن صفر دالر)%64( . اینکه افراد در مقابل زیان ریسکپذیر هستند از همان منطقی پیروی میکند که آنها را در مقابل منفعت ریســکگریز میکند .در مورد مسئلة ،2رنج از دست دادن صد دالر دوم کمتر از رنج از دســت دادن صد دالر اول است .در این شرایط افراد حاضرند ریسک بیشتری برای متحمل شدن زیا ِن سنگینتر را بپذیرند تا شاید زیان اولی را هم جبران کنند .آنها بهویژه بهدلیل سومین ویژگی شکل 3مشتاق به از بین بردن کل زیان بهصورت یکجا هستند :زیانگریزی.1 تابع ارزش را در نقطهای که دو منحنی آغاز میشوند در نظر بگیرید .توجه کنید 1- Loss Aversion
59
بخش اول :شروع ماجرا ()1970-1978
مســئلة .1فرض کنید سیصد دالر به ثروت شما افزوده شده است .بین این دو گزینه یکی را انتخاب کنید: الف .بهدست آوردن قطعی صد دالر 72( .درصد) ب 50 .درصد شانس بهدست آوردن دویست دالر و 50درصد احتمال به دست آوردن صفر دالر 28( .درصد)
کژرفتاری
تابع زیان شیب بیشتری از تابع سود دارد :سرعت کاهش این منحنی بیش از سرعت افزایش منحنی سود است .به طورکلی مقدار رنجی که زیان ایجاد میکند تقریبا دو برابر احســاس مطبوعی است که منفعت به ارمغان میآورد .این ویژگی تابع ارزش مرا شگفتزده کرد .اث ِر داشته را میشد بهوضوح در اینجا دید .اگر من شیشة شراب ِ منفعت بهدست پروفسور ُرزت را میگرفتم ،او آن را زیانی میدانست که با دو برابر آوردن همان شیشــه برابری میکرد؛ به همین دلیل هم او هیچگاه حاضر به خرید بطریای نبود که همقیمتش را در در زیرزمین داشت .این حقیقت را که رنج حاصل از زیان بیش از لذت حاصل از سود است زیان گریزی مینامند .همین زیانگریزی به قدرتمندترین اسلحه در زرادخانة اقتصاددانان رفتاری تبدیل شده است. پس ،ما زندگی را با تغییرات معنا میکنیم ،هم نســبت به منفعت و هم نسبت به زیان حساســیت کاهنده داریم ،و ناخوشایندی زیان برایمان بیش از خوشایندی منفعت اســت .این همه حکمت در یک نمودار؛ واقعا که شاهکار است .آن موقع نمیدانستم که بقیة عمر حرفهایام را مشغول کار با آن نمودار خواهم بود. 60
5 1 رویاپردازی در کالیفرنیا
: »California Dreamin« -1نام آهنگی مشهور از گروه The Mamas and the Papasاست و نویسنده با این عنوان به دورانی اشاره میکند که در کالیفرنیا گذرانده است [مترجم]. 2- Consumer Choice: A Theory of Economists’ Behavior
61
بخش اول :شروع ماجرا ()1970-1978
شروین ُرزن در حال برنامهریزی برای گذراندن تابستان 1977در استنفورد بود و از من نیز دعوت کرده بود تا آنجا بروم و کمی بیشتر روی کارمان بر روی ارزش یک زندگی صحبت کنیم .یکی از روزهای بهار همان ســال بود که فهمیدم کانمن و تورســکی در حال برنامه ریزی برای گذراندن یک سال دانشگاهی در استنفورد هستند .بعد از آن همه تاثیری که از کارهایشان گرفته بودم ،بههیچوجه نمیتوانستم قبول کنم که قبل از رسیدنشان در ماه سپتامبر از آنجا بروم. در تعطیالت بهاره به کالیفرنیا ســفر کردم تا هم به دنبال جایی برای اســکان تابستان بگردم و هم تالش کنم تا شاید راهی برای باقی ماندن در استنفورد در ترم پاییز پیدا کنم .امیدوار بودم که شــاید بتوانم با دو غریبهای که به اســوههایم تبدیل شده بودند بیشتر آشنا شوم .قبال برای تورسکی پیشنویسی از اولین مقالة رفتاریام را فرســتاده بودم که آن زمان «انتخاب مصرفکننده :نظریة رفتار اقتصاددانان» 2نام داشــت .این مقاله بهطور ضمنی بیان میداشت که تنها اقتصاددانان هستند که شبیه «انســانهای اقتصادی» عمل میکنند .او پاسخی کوتاه اما دوستانه برایم ارسال کرد که مشــخصا خط فکری مشــابهی داریم؛ همین و بس .در دوران پیش از پســت الکترونیکی ،شروع یک گفتگو از راه دور کار واقعا دشواری بود. چند روزی در محوطة دانشــکده به هر دری میزدم که شــاید بتوانم بهعنوان
کژرفتاری
62
مهمان جایگاهی دســت و پا کنم ،اما دریغ از حتی کورسویی از امید .دیگر داشتم ناامید میشــدم که با اقتصاددانی آشنا شــدم که در حوزة اقتصاد سالمت بسیار از ی پژوهش او شــنیده بودم؛ ویکتور فیوکس .1او در آن زمــان مدیر دفتر «دیوان مل اقتصادی» 2بود ،جایی که من و شــروین قرار بود در آن کار کنیم .هرچه داشتم را وسط گذاشــتم و بهترین توصیفی که میتوانستم از فهرست ،روشهای آروینی و سوگیریها ،نظریة دورنما و دو اســوة غریبهای که در راه استنفورد بودند برای او ارائه دادم .نمیدانم که ویکتور مجذوب صحبتهای من شد یا دلش برایم سوخت، اما هرچه بود برای ترم پاییز مرا در فهرست بورس پژوهشیاش قرار داد .در جوالی که به اســتنفورد رســیدم ،گهگاه با ویکتور در مورد اندیشههای متفاوت من بحث میکردیم ،و او بعد از مدتی پیشنهاد داد که حقوق من را تا تابستان سال بعد بپردازد. خانوادة تِیلر در ماه ژوئن ســفری با فراغتخاطر از اینســو به آنسوی کشور داشت و همة پارکهای ملی سر راه را هم سیاحت کرد .این سواری به من هم این فرصت را داد که در ذهنم ســفری کنم و به راههای ترکیب روانشناسی و اقتصاد بیاندیشم .هر موضوعی میتوانست در این سیر و سفر ذهنی جای گیرد .برای مثال: فرض کنید امروز میخواهم 300مایل رانندگی کنم .چقدر باید ســریع برانم؟ اگر بهجای 60مایل بر ســاعت با سرعت 70مایل بر ســاعت برانم 43 ،دقیقه زودتر به مقصد میرســیم ،که به نظر ارزش خطر جریمهشــدن را دارد .اما وقتی کال 30 دقیقه به انتهای مسیر باقی مانده باشد ،با سریعتر راندن فقط سه یا چهار دقیقه جلو میافتم ،این مقدار به نظر ارزش خطر کردن را ندارد .پس ،یعنی با نزدیکتر شدن به مقصد باید بهتدریج سرعت م را کاهش دهم؟ این نمیتواند درست باشد ،بهخصوص که من باید دوباره فردا با ماشین راه میافتادم .نباید برای کل سفر یک سیاست واحد 3 داشته باشم؟ بله ،میگذاریمش داخل فهرست. آخرین ایستگاه سفر ما یوجین 4در اورگان بود .در آنجا به دیدار باروک فیش ُهف و پال اسلوویچ رفتم که درحقیقت اولین کسانی بودند که مرا به این ایدهها عالقهمند 2- National Bureau of Economic Research
1- Victor Fuchs
-3پاسخ :کل مسیر را با سرعت یکسان رانندگی کنید .شانس جریمه شدن در صورت ثابت بودن سایر شرایط با زمان رانندگی کردنتان متناسب است. 4- Eugene
3- Anne Treisman
2- Maya Bar-Hillel
1- Sarah Lichtenstein
63
بخش اول :شروع ماجرا ()1970-1978
کردند .درحالیکه بقیة اعضای خانواده در حال گردش در شهر بودند ،من با باروش، پال و همکارشان سارا لیکتنشــتاین 1گپ میزدم .در آن زمان روانشناس دیگری بهنــام مایا بار هیلــل 2هم به دیدار مرکز آنها آمده بودکــه او هم زیر نظر کانمن و تورســکی کار کرده بود .آنها مجموعة غیررسمی معلمهای روانشناسی من را در سالهای آتی تشکیل میدادند. انتهای تابستان بود که دارودستة روانشناسی کانمن و تورسکی از راه رسیدند. آموس و همســرش باربارا ،در دپارتمان روانشناسی استنفورد مستقر شدند .دنی و همسر آیندهاش ،روانشناس برجســته آنه تریسمن ،3به مرکز مطالعات پیشرفتة رفتارشناســی رفته بودند که درســت باالی تپ ه در نزدیکی دیــوان پژوهشهای اقتصادی قرار داشت. ویکتور فیوکس نهاری تدارک دید که دنی ،آموس و من برای اولین بار همدیگر را در آنجا مالقات کردیم .من چیز زیادی از آن دیدار به یاد ندارم ،فقط یادم هست که برعکس همیشــ ه بسیار عصبی بودم .کل کاری که من کردم این بود که بحث را به ویکتور سپردم تا جلو ببرد .مهمتر از همه این بود که این مراسم نهار این مجوز را به من داد که بتوانم به دنی ســر بزنم( .دفتر تورســکی در کمپ دانشگاه بود و برای ســر زدن خیلی دور بود ).او و تورسکی در حال پایان دادن به مقالهای بودند که نامش را «نظریة دورنما» گذاشــته بودند .من هم گاهی هنگام کارشان سری به آنجا میزدم .سیستم تلفن بَ َدوی مرکز باعث شده بود که باال رفتن از تپه آسانتر از برقراری تماس تلفنی باشد. بعضــی وقتها که برای دیدن دنی میرفتم ،میدیدم که در حال کار کردن روی نظریة دورنما و آماده کردن نسخة نهایی آن هستند .درحالیکه دنی پشت صفحهکلید نشســته بود ،آنها در مورد هر جمله صحبــت میکردند و به معنای واقعی کلمه در مــورد کلمه به کلمة آن با هم بحث میکردند .بحث آنها ترکیب عجیب و غریبی از انگلیســی و عبری بود .همینطور ِ پشتسرهم زبان حرفزدنشان را تغییر میدادند. بعضی وقتها به نظر میرسید تغییر به انگلیسی بیشتر بهدلیل استفاده از عبارات فنی مانند «زیانگریزی» است که معادل عبری برایش درست نکرده بودند .در هر صورت
کژرفتاری
64
من نتوانســتم نظریة ِ قابلقبولی برای چرایی تغییر زبان آنها ارائه کنم .شاید دانستن کمی عبری میتوانست برای فهمیدن دلیل این تغییرات کمککننده باشد. آنها ماههای متمادی را صرف صیقل دادن مقاله کردند .بیشــتر افراد دانشگاهی پرداختن به ایدههای اولیه را لذتبخشترین بخش پژوهش میدانند و انجام خود پژوهش هم برایشان تقریبا به همان اندازه سرگرمکننده است .اما ناگفته پیداست که تعداد کمی هستند که از نوشتن لذت میبرند .ماللآور نامیدن نوشتههای دانشگاهی، مثبتاندیشانهترین شیوة توصیف آنهاست .البته برای خیلیها این ماللآور نوشتن مایة افتخار و اعتبار اســت .نوشتن با ســبک متفاوت اصوال به این معنی است که شما کارتان را جدی نمیگیرید و خوانندگان هم نباید آن را جدی بگیرند« 1.نظریة دورنما » را نمیتوان مقالهای ساده خواند ،اما نوشتار آن بسیار واضح و شفاف است. دلیل آن هم تمایل بیپایان آموس به «درست فهماندن» مطالب است. دیری نگذشــت که من و دنی شــروع به قدم زدن در تپههــای اطراف مرکز و صحبت کردیم .ما به یک اندازه با حوزة کاری یکدیگر ناآشــنا و همینطور مشتاق به آشنایی بیشــتر با حوزة کاری دیگری بودیم .به همین دلیل بحث ما فرصتهای یادگیری زیادی را فراهم میکرد .یکی از نکات مثبت این نوع مباحث ،آشنایی با طرز فکر گروه دیگر و درک شیوة متقاعد کردن آنها برای قبوالندن یافتههای خود است. استفاده از مسائل فرضی نمونهای مناسب از این مطلب است .همة پژوهشهای کانمن و تورســکی تا اینجا بر یک سناریوی ساده اســتوار بوده است ،سناریویی مثــل این« :فرض کنید عالوه بر هرچه در حال حاضر دارید 400 ،دالر دیگر نیز به دســت آورید .حال ،بین از دســت دادن حتمی 200دالر یا شانس پنجاه درصد از دست دادن 400دالر و پنجاه درصد از دست ندادن هیچچیز ،یک گزینه را انتخاب میکنید( ».بیشتر افراد در این شرایط گزینة دوم را انتخاب و شانس خود را امتحان میکنند ).آنطور که کانمن با اشــتیاق در کتاب اندیشیدن ،سریع و آهسته 2توضیح میدهد ،آنها ابتدا این آزمایشهای فکری را روی خودشــان انجام میدادند و اگر -1البته که استثنائاتی برای این تعمیم نیز میتوان یافت .از استثناهای آن دوران میتوان از جرج استیگلر و تام شلینگ بهعنوان نویسندگان بزرگ یاد کرد. 2- Thinking, Fast and Slow
65
بخش اول :شروع ماجرا ()1970-1978
روی جواب توافق داشتند به شــکل موقت فرض میکردند که دیگران هم همین پاســخ را خواهند داد .سپس با پرسش از افراد و معموال دانشجویانشان صحت این موضوع را بررسی میکردند. اقتصاددانان اعتقاد چندانی به پاســخهای سؤاالت فرضی و همینطور سؤاالت پرسشــنامهها ندارند .اقتصاددانان میگویند ما بیشــتر به آنچه افراد در واقع انجام میدهنــد اهمیت میدهیم نه به آنچه میگویند انجام میدهند .کانمن و تورســکی از ایرادات اینچنینی مطلع بودند ،اما انتخاب قابلتوجه دیگری نداشــتند .پیشبینی کلیدی نظریة دورنما این اســت که واکنش افراد نسبت به زیان با واکنششان نسبت به ســود متفاوت اســت .اما انجام آزمایشهایی که افراد در آن با امکان از دســت دادن مقادیر قابلتوجهی پول روبهرو باشند تقریبا ناممکن است .حتی اگر افراد هم مایل به شرکت در چنین آزمایشهایی باشند ،کمیتههای دانشگاهی که آزمایشهای انسانمحور را بررسی میکنند ،این آزمایشها را تایید نخواهند کرد. کانمن و تورســکی در نسخة چاپشدة نظریة دورنما ،این دفاعیه را از روشهای خود مطرح کردند« :روش انتخابهای فرضی بهصورت پیشفرض سادهترین رویهای تجزیهوتحلیل کرد .استفاده از است که در آن میتوان تعداد زیادی از سؤاالت نظری را این روش بر این فرض استوار است که افراد معموال میدانند برای انتخاب در شرایط واقعی چطور رفتار میکنند و فرض دیگر هم این است که آنها دلیل خاصی برای پنهان ی خود ندارند ».درحقیقت حرف آنها این است که اگر فرد مورد کردن ترجیحات حقیق نظر در پیشبینی انتخابهایش در شرایط مورد بحث بهاندازة کافی دقیق باشد ،و انتخاب او نیز با نظریة مطلوبیت مورد انتظار سازگاری نداشته باشد ،حداقل میتوان به عملکرد مناسب این نظریه در توصیف رفتار فرد را شک کرد. این دفاعیه ،ظاهرا سردبی ِر مجلهای را که مقاله در آن چاپ شد راضی کرد .بااینحال، این موضوع در میان اقتصاددانان تا سالها بهعنوان مسئلهای حلنشده باقی ماند .نظریة دورنما با گذر زمان اقبال بیشتری به خود دید .دلیل این موضوع هم این بود که با وجود بازیهای تلویزیونی که رفتار افراد را در مقابل انتخابهای تعیینکننده و در شــرایط واقعی مشــخص میکرد ،ثابت شد که این نظریه میتواند برای توضیح رفتار افراد در این شرایط نیز کارا باشد .بااینهمه ،من فکر نمیکنم حتی اگر دیدگاههای روانشناسانة
کژرفتاری
66
کانمن و تورســکی را برای اقتصاددانان توضیح دهیم ،کسی از آنها چندان تمایلی به پرداختن به این نظریه داشــته باشد .عدم اعتماد به ســؤالهای فرضی باعث شده که اقتصاددانان از آموختن برخی ریزهکاریهای رفتاری محروم شوند ،ریزهکاریهایی که کانمن و تورسکی بهخوبی آنها را دریافته بودند. اینکه بتوانی از افراد سؤال کنی و پاسخهای آنها را جدی بگیری به نظرم بسیار مفیــد آمد .تا آن زمان موارد موجود در فهرســت تنها یک ســری آزمایش فکری بودنــد .من فکر میکردم که اگر خوانندهای با یکی از مثالهای فرضی من روبهرو شــود ،بهصورت شــهودی وجود آن رفتار را تایید میکند( .البته که این طرز فکر سادهانگارانه بود ).و اگرچه روش پرسشنامه چندان معتبر شمرده نمیشد ،قطعا از ادراکات شهودی خودم بهتر بود. چند سال بعد درس خوبی در بارة نحوة انجام این کار از خودِ استادان آن گرفتم. آنها مثال خرید رادیو و تلویزیون را از فهرســت من گرفتند ،آن را تبدیل به خرید ژاکت و ماشینحساب کردند و سپس آن را از افراد پرسیدند .آنچه در ادامه میآید دو نوع ســؤالی است که از افراد پرســیده شده بود ،از برخی از آنها با اعداد داخل پرانتز و از بعضی دیگر با اعداد داخل آکوالد: فــرض کنید میخواهیــد ژاکتــی بــه ارزش ( }15{ )125دالر و ماشینحســابی به ارزش ( }125{ )15دالر خریداری کنید .فروشندة ماشینحساب به شما اطالع میدهد که ماشینحسابی که میخواهید بخرید در شعبهای دیگر از فروشگاه در فاصلة بیست دقیقهای در حراج بوده و به قیمت ( }120{ )10دالر به فروش میرسد .آیا برای خرید به فروشگاه دیگر میروید؟
همانطور که قبال حدس زده بودم و دادهها نیز نشــان میداد ،افراد برای کاالی ارزانتر تمایل بیشــتری به تخفیف 5دالری داشتند .من آرامآرام و البته با احتیاط شــروع به استفاده از این روش کردم .هفت سال بعد از آن شرو ِع دستبهعصا ،من خ به و دنی پروژهای دربارة درک افراد از بیطرفی انجام دادیم که تقریبا تنها بر پاس سؤالهای فرضی استوار بود .این مطلب در بخش 14مورد بحث قرار گرفته است.
4- Vernon Smith
3- Charlie Plott
2- Experimental Economics
1- Slow Hunch
67
بخش اول :شروع ماجرا ()1970-1978
زمانیکه در تپهها مشــغول گشــتوگذار با دنی نبودم ،یک گوشــه در دیوان پژوهشهای اقتصادی زانو به بغل مینشســتم و فکر میکردم .ویکتور فیوکس هم با پرسوجو از میزان پیشــرفتم برای روشن کردن وضعیت آیندهام ،نقش مادری را داشــت که ُمدام عذاب وجدانم را تشدید میکرد .من با یک تناقض روبهرو بودم. در ذهنم ایدهای داشــتم که به نظرم ایدة بزرگی میآمد ،اما میدانســتم که پژوهش همواره با مجموعهای از گامهای کوتاه پیش میرود .و در این شرایط برایم مشخص یبَ َرد .داشتن ایدههای نبود که کدام گامهای کوتاه است که این ایدة بزرگ را پیش م بزرگ خیلی خوب است ،اما من برای حفظ شغلم باید مقاله چاپ میکردم .االن که 1 «شم تدریجی» فکر میکنم ،شرایط آن زمان من چیزی بود که استیون جان ِسن آن را ّ شــم تدریجی از آن لحظات خاصی نیست که میگویی «آهان» و همهچیز مینامدّ . شم تدریجی احساس مبهمی است که به فرد به یکباره روشــن میشود .درحقیقت ّ میگویــد اتفاق جالب و مهمی در فاصلهای نه چندان دور انتظارش را میکشــد. شم تدریجی این است که بههیچوجه نمیتوانی بفهمی که مسیر ِ پیش رویت مشکل ّ به بنبســت ختم خواهد شد یا خیر .احساس میکردم وارد دنیای جدیدی شدهام، اما بدون نقشه ،بدون اینکه بدانم باید دنبال چه بگردم و بدون اینکه بدانم درنهایت تالشم به نتیجة باارزشی ختم میشود یا نه. کانمن و تورســکی همیشه مشغول آزمایش بودند ،و ُخب برداشت طبیعی من هــم ایــن بود که باید همین کار را انجام دهم .چیزی نگذشــت کــه به دو نفر از پایهگذاران حوزة در حال پیدایش اقتصاد آزمایشگرا 2یعنی چارلی پالت 3در کلتک و ورنون اسمیت 4در دانشگاه آریزونا دسترسی پیدا کردم .اقتصاددانان بهطور معمول از دادههای تاریخی برای آزمون فرضیهها اســتفاده میکنند .اسمیت و پالت دو نفر از افرادی بودند که ایدة آزمون بینشهای اقتصادی در آزمایشــگاه را مطرح کرده و آن را اجرا میکردند .ابتدا به دیدن اسمیت رفتم. برنامههای پژوهشی اسمیت در آن زمان ،با آنچه من در ذهن داشتم متفاوت بود. زمانیکه او و دنی بهطور مشــترک برندة جایزة نوبل شدند ،به گزارشگری دربارة تفاوت برنامة پژوهشی آنها که منجر به بردن جایزة نوبل شده بود گفتم که اسمیت
کژرفتاری
68
تالش میکرد نشان دهد نظریة اقتصاد چقدر خوب عمل میکند و کانمن دقیقا در 1 تالش برای اثبات عدم کارایی این نظری ه بود. آن موقــع که او را مالقات کردم ،به دنبال اســتفاده از رویکردی بود که آن را روششناسی ارزش القایی 2مینامید .در این شرایط بهجای کاالهای واقعی ،از ژتون اســتفاده میشــد و هر کس برای ژتونش مقدار مخصوص به خودش را دریافت میکرد .ممکن اســت ژتون من 8دالر بیارزد درحالیکه ژتون شــما 4دالر ارزش داشته باشد ،که این ارقام در واقع مقادیری است که اگر ژتون را در انتهای آزمایش نزد خود نگه داشته باشید از آزمایشکننده دریافت خواهید کرد .اسمیت با استفاده از این روش قادر بود اصول اقتصادی مانند تحلیلهای عرضه و تقاضا را بیازماید. اما من دغدغههایی دربارة روششناســی او داشتم .وقتی به فروشگاهی میروید و دربارة خریدن یا نخریدن یک ژاکت 49دالری تصمی م میگیرید ،هیچکس به شما نمیگوید چقدر مایلید برایش بپردازید .شــما باید خودتان تصمیم بگیرید که این کار را بکنید یا نه و این موضوع میتواند به چیزهای زیادی بســتگی داشــته باشد کــه از آن جمله میتوان به قیمت کاال ،مقداری که در آن ماه صرف البســه کردید یا بازپرداخت وامی کهبهتازگی دریافت کردهاید اشــاره کرد .سالها بعد توانستم دغدغههایم دربارة این روش را با جایگزینی ژتون با لیوان قهوهخوری بازسازی و آزمایش کنم که در فصل 16بهطور مفصلتر به آن خواهیم پرداخت. بعد از آن در کنار ترتیب دادن ســفر خانوادگی به دیزنیلند ،از کلتک هم دیدن کردم تا بتوانم با چارلی پالت مالقات کنم .او نیز در این حوزه از افراد پیشــرو به حساب میآمد (و حقش این بود که با اسمیت در جایزة نوبل شریک شود) .شاید بهدلیل حضور در کلتک بود که پالت عالقه داشت از تشبیه تونل باد برای توصیف کارش استفاده میکند .او بهجای نشان دادن کارایی اصول اقتصادی در آزمایشگاه، بیشــتر مایل بود ببیند وقتی قوانین بازار تغییر میکند چه اتفاقی میافتد .چارلی که حقیقتا به پُرحرفی معنای تازهای بخشیده بود ،آدم مهربان و خوشبرخوردی بود. -1اشارة من به کارهای ابتدایی اسمیت بود که توسط کمیتة نوبل مورد توجه قرار گرفته بود .بعدها او به کاوش در حوزههای رادیکال دیگر پرداخت که از آن جمله میتوان به مجموعهای از آزمایشها اشاره کرد که نشان از امکان ایجاد حباب قیمت دارایی داشت( .اسمیت ،سوچانک و گری)1998 ، 2- Induced Value
-1شاید برای افراد دانشگاهی عجیب باشد که چطور من که دانشجوی دپارتمان اقتصاد همان دانشگاه بودم در دانشــکدة کسبوکار ( )Businessمشغول به کار شدم .دانشگاهها معموال دانشآموختگان خودشان را استخدام نمیکنند .پاسخ به این سوال داستانی طوالنی دارد که اگر بخواهم کوتاهش کنم باید بگویم در زمان تحصیل در مقطع تحصیالت تکمیلی هم در دانشکدة کسبوکار تدریس کرده بودم .زمانیکه اولین شغلم را در لحظات آخر از دست دادم ،رییس دانشکده پیشنهاد حضور مهمان به مدت یک سال را به من ارائه کرد ،که در نهایت باعث شد چند سالی آنجا بمانم.
69
بخش اول :شروع ماجرا ()1970-1978
با وجود همة مهربانیها و تاثیراتی که از طرف پالت و اســمیت دریافت کردم، هنوز نمیتوانســتم خودم را منحصرا یا حتی تا حدودی اقتصاددان آزمایشی بنامم. من بــه دنبال مطالعة «رفتار» بودم و درعینحال ذهنم را برای بررســی روشهای مختلف باز گذاشــته بودم .زمانیکه اجرای آزمایش بهترین روش مشاهدة رفتار به نظر میآمد از آن استفاده میکردم و بعضی اوقات هم تنها به پرسش از افراد بسنده میکردم ،بااینحال دوست داشتم رفتار افراد را در شرایط طبیعی نیز مطالعه کنم... اما نمیدانستم چطور چنین چیزی ممکن است. *** در آن ســالی که در اســتنفورد میگذراندم ،روزی با خودم گفتم که میخواهم «تمام و کمال» وارد این حوزة نوین شــوم .دانشگاه روچستر جایگاهایدهآلی نبود بهخصوص با توجه به تمایالت هیئتعلمیاش که عمیقا به روششناســی ســنتی 1 اقتصاد پایبند بودند .در این شرایط تصمیم گرفتم به دنبال جای دیگری باشم. زمانیکه برای شغلی در محیط دانشگاهی مصاحبه میکنید ،مقالهای را در کارگاه هیئتعلمی ارائه کرده و آن ارائه همراه با مقالههایی که نوشــتهاید مشخص میکند که آن شغل به شــما تعلق میگیرد یا نه .مقالة «ارزش یک زندگی» من تا آن زمان تقریبا به شکل گستردهای شناخته شده بود و میتوانستم با ارائة موضوعاتی مرتبط با آن با خیال راحت اســتخدام شوم .اما من به دنبال فضایی بودم که کمی کژروی را تحمــل کند و به همین دلیل مقالهای در بــاره اقتصاد خودمهاری و دیگر موارد فهرســتم ارائه کردم .هر جایی که با شــنیدن آن مقاله من را اســتخدام میکرد ،به احتمال زیاد حداقل تا حدی به آنچه برای آینده مورد نظر من بود روی خوش نشان میداد .خوشبختانه پیشنهادهایی از کورنل و دوک به دستم رسید و من هم کورنل را انتخاب کردم .حرکت بعدی من 90مایل به سمت جنوب در جادة روچستر بود.
6 زنگ مبارزه
71
بخش اول :شروع ماجرا ()1970-1978
زمانیکه شــغل جدیدم را در کورنل پذیرفتم ،تقریبــا نیمی از زمان ماندنم در اســتنفورد باقی مانده بود و باید در آگوســت 1978آنجا را ترک میکردم .در این شرایط باید در دو جبهه خود را آماده میکردم .اول باید تحقیقاتی انجام میدادم که نشانگر مفید بودن رویکرد جدیدی باشد که پیشنهاد میدادم .دوم باید خود را برای پاســخ به جمالتی آماده میکردم که معمــوال در زمان ارائة تحقیقاتم با آنها مواجه میشــدم .این مورد هم به همان اندازة مورد اول مهم بود .اقتصاددانانی که سالها صرف کرده بودند تا گوشــهای از عمارت عظیم اقتصاد متعارف را بهدست آورند، به این سادگیها حاضر به پذیرش تغییرات نبودند. اولین بار زمانی متوجه این موضوع شدم که در یکی از اولین کنفرانسها دربارة پژوهشهای جدیدم مشــغول صحبت بودم .یکی از اقتصاددانان شناختهشــده در جلسة پرسش و پاسخ ،سؤالی از من کرد« :اگر آنچه شما میگویید را جدی بگیرم، چه باید بکنم؟ تخصص من حل کردن مسائل بهینهسازی است ».منظورش این بود که اگر طبق گفتة من مدلهای بهینهســازی توصیف نامناسبی از رفتار واقعی افراد باشد ،جعبه ابزار او دیگر کارایی خاصی نخواهد داشت. واکنش او برخالف دیگران کامال رک و پوســتکنده بود .برخالف او ،بیشــتر افرادی که با کارهای من روبهرو میشدند سعی میکردند اشتباهاتم را متذکر شوند و عواملی را گوشــزد کنند که به نظرشــان از قلم انداخته بودم .دیری نگذشت که فهرســت دیگری درست کردم :دالیلی که اقتصاددانان بر پایة آنها رفتارهایی مانند رفتارهای موجود در فهرست اولیه را نادیده میگیرند .در بین دوستانم این فهرست
را «زنگ مبارزه» 1مینامیدم چرا کــه هر بار درباره کارهایم صحبت میکردم ،مثل ایــن بود که دیگران را دعوت به مبارزه کرده باشــم .آنچــه در ادامه میآید برخی از مهمترین موارد در این رابطه اســت .در کنار مطرح کردن هر مورد پاســخهای اولیهای که آن موقع به ذهنم رسیده بود نیز مطرح شده است .همچنان هم در مورد ایــن موضوعات بحثهایی وجود دارد؛ در ادامة کتاب باز هم با این موارد روبهرو خواهیم شد.
انگار
کژرفتاری
72
یکی از اصلیترین انتقادهایی که مطرح میشد تنها یک کلمه بود« :انگار» .خالصة این دیدگاه این است که رفتار افراد درنهایت به شکلی خواهد بود که «انگار» میتوانند مسائل پیچیدة اقتصادی را حل کنند .بهاینترتیب اگرچه افراد از روش مشابه اقتصاددانان برای حل مسائل استفاده نمیکنند ،درنهایت نتیجة هر دو یکسان خواهد بود. برای فهم این نقد «انگار» بد نیست نگاه کوتاهی به تاریخ اقتصاد بیندازیم .این رشته بعد از جنگ جهانی دوم دچار چیزی شبیه انقالب شد .اقتصاددانان به رهبری کنت اَرو ،2جان هیکس ،3و پُل ساموئلســون 4به روند ریاضی ِ سازی نظریة اقتصاد شــتاب بخشــیدند .در این روند دو مفهوم اساسی علم اقتصاد ثابت باقی ماند .این دو مفهوم بهینهســازی توسط عوامل و رســیدن بازارها به تعادل پایا بود .با وجود این اقتصاددانان به تواناییهای پیچیدهتری برای مشخص کردن راهحلهای بهینه و شرایطی تعادلی بازار دست یافتند. برای نمونه میتوان از نظریة بنگاه نام برد .این نظریه بیان میدارد که بنگاه سود را حداکثر میکند .در شرایطی که نظریهپردازان مدرن در پی تبیین معنای این مفهوم بودند ،برخی اقتصاددانان به این نکته اشــاره داشتند که مدیران در واقعیت قادر به حل چنین مسائلی نیستند. ل نهایی» 5بود .همانطور که در فصل چهار یک مثال ســاده در این مورد «تحلی 1- Gauntlet:
این کلمه در قرون وسطا به معنای دستوانه یا دستکش آهنی است که نشان دادنش در واقع به معنای دعوت طرف مقابل به مبارزه بوده است .در اینجا برای انتقال بهتر معنی عبارت زنگ مبارزه را انتخاب کردهام[ .مترجم] 5- Marginal Analysis
4- Paul Samuelson
3- John Hicks
2- Kenneth Arrow
3- Fritz Machlup
2- Richard Lester
1- American Economic Review
73
بخش اول :شروع ماجرا ()1970-1978
گفته شــد ،بنگاهی که به دنبال حداکثر کردن ســود باشــد ،قیمت و تولید را در نقطهای تعیین میکند که هزینة نهایی با درآمد نهایی برابر شود .همین تحلیل درباره استخدام کارگران نیز صدق میکند .آنقدر به استخدام کارگر ادامه دهید که هزینة آخرین کارگر برابر یا بیش از درآمدی شــود که آن کارگر به همراه خواهد داشت. شــاید امروز این نتایج به نظر بحثبرانگیز نیاید ،اما در انتهای دهة 1940بحثی در مجلة امریکن اکانامیک ریویو 1در گرفت و به این موضوع مطرح شد که آیا مدیران در واقعیت میتوانند چنین کنند . 2 بحث را اقتصاددانی شــجاع بهنام ریچارد لستر شروع کرد که استادیار اقتصاد در دانشــگاه پرینســتون بود .او این جسارت را داشــت که به صاحبان کارخانهها نامه بنویســد و از آنها بخواهد روششان برای تعیین تعداد کارگر و سطح تولید را مشــخص کنند .هیچکدام از این مدیران از روشی مشــابه «برابری نهایی» استفاده نمیکردنــد .اول اینکه به نظر نمیآمد آنها بــه تاثیر تغییرات در قیمت محصول یا تغییر در پرداختی به کارگران اهمیت دهند .برخالف ادعای نظریه ،به نظر نمیآمد تغییرات در دستمزدها تاثیر چندانی روی تصمیمات استخدامی یا تولیدی آنها داشته باشد .این مدیران بیان کرده بودند که تالششان بر این است که تا جایی که میتوانند محصوالتشان را به فروش برسانند و با توجه به سطح تقاضا میزان نیروی کارشان را افزایش یا کاهش دهند .لستر مقالهاش را اینطور به پایان میبرد« :این مقاله نسبت به صحت نظریة متعارف نهایی و فرضهایی که این نظریه بر آن اســتوار اســت، تردیدهای عمیقی مطرح میکند». در مقابل گروه دفاع از نظریة نهایی به سرپرســتی فریتز مکالپ 3دســتبهکار شــد .مکالپ در آن زمان در دانشــگاه بافالو تدریس میکرد ،اما بعدها به دانشگاه پرینســتون و نزد لستر رفت تا شــاید بحث را بهصورت شخصی با او ادامه دهد. مکالپ بیان داشــت که اقتصاددانان برای آنچه افراد از انجامش ســخن میگویند، اهمیت زیادی قائل نیستند .او بر همین اساس دادههای جمعآوریشده توسط لستر را زیر ســؤال برد .به بیان او در این نظریه نیازی نیســت که افراد دقیقا از محاسبة هزینه و درآمد نهایی استفاده کنند ،بلکه اقدامات افراد درنهایت نزدیک به آن چیزی
کژرفتاری
74
خواهد بود که نظریه پیشبینی کرده است .به بیان او این روند مانند تصمیم راننده برای سبقت گرفتن از یک کامیون در جادهای دو بانده است .راننده با وجود اینکه محاســبة خاصی انجام نمیدهد ،اما درنهایت موفق میشــود که از کامیون سبقت بگیرد .به عقیدة او یک مدیر هم چنین مسیری را طی میکند« .او تنها به احساسش از شرایط تکیه میکند ...و به شکلی مبهم و بدون استفاده از روشی مشخص میداند که آیا استخدام افراد بیشتر دریافتی او را بیشتر میکند یا خیر ».مکالپ به شدت به دادههای ارائهشده از سوی لستر انتقاد میکرد ،اما خودش دادة خاصی ارائه نداد. نام میلتون فریدمن 1نیز در گیر و دار همین مباحث بود که بر ســر زبانها افتاد. او در آن زمان اقتصاددانی جوان بود که تازه داشــت نامی برای خود دســت و پا میکــرد .او در مقالهای تاثیرگذار بهنام «روششناســی اقتصاد اثباتی» 2بیان کرد که ارزیابی یک نظری ه بر اســاس واقعگرایی فرضیاتش احمقانه است .به نظر او آنچه مهــم بود صحت پیشبینیهای هر نظریه بود( .او کلمة «اثباتی» را به همان معنایی اســتفاده کرده که من از واژة «توصیفی» در این کتاب استفاده میکنم که درحقیقت متضاد دستوری است). او بهجای مثال رانندة مکالپ از مثال بیلیاردباز حرفهای برای توضیح منظورش استفاده میکند:
پیشبینیهای بسیار خوبی را میتوان با استفاده از این فرضیه بهدست آورد که بیلیاردبازی که به توپ ضربه میزند انگار فرمولهای پیچیدة ریاضــی مربوط به آن ضربه را میداند .درحقیقت او با چشــم خود زاویة مناسبی را که فرمول پیشنهاد میدهد پیدا میکند و توپ را هم به مسیری میفرستد که فرمول مشخص کرده است .البته اعتماد ما به این فرضیه بر اســاس این باور نیست که حتی بیلیاردبازهای حرفهای میتوانند چنین روندی را طی کنند و این محاســبات پیچیده را انجام دهند؛ این اعتماد در واقع از این باور ناشی میشود که اگر این بازیکنان نتوانند به طریقی به نتیجة مشــابهی دست یابند ،بیلیاردباز حرفهای به حساب نخواهند آمد. 2- The Methodology of Positive Economics
1- Milton Friedman
75
بخش اول :شروع ماجرا ()1970-1978
فریدمن مباحثهگری برجسته بود و استدالل او در این زمینه نیز قابلتوجه است. این اســتدالل برای بســیاری از اقتصاددانان کافی و راضیکننده بود .مجلة امریکن اکانامیک ریویو هم دیگر از انتشــار ادامة این مباحثه خودداری کرد و اقتصاددانان هم بدون اینکه نگران «واقعگرایانه» بودن فرضیاتشان باشند به استفاده از مدلهای خود بازگشتند .در این شرایط اینطور به نظر میرسید که نمیتوان نظریهای خوب را تنها بر پایة دادههای نظرســنجی زیر سؤال برد ،حتی اگر افراد مدافعان آن نظریه از خودشــان دادهای برای ارائه نداشته باشــند .این اوضاع حدود سی سال بعد که افکار متفاوتی به سراغ من آمد ،همچنان پابرجا بود .حتی همین امروز هم میتوان «انگار» را در کارگاههای اقتصادی شنید ،عبارتی که همچنان برای رد نتایج مغایر با پیشبینیهای استاندارد نظری مورد استفاده قرار میگیرد. خوشبختانه کانمن و تورسکی پاسخ مشخصی به مسئلة «انگار» ارائه کردهاند .هم کار آنها روی روشهای آروینی و ســوگیریها و هم کارشان روی نظریة دورنما نشان داد که رفتار افراد طوری نیست که «انگار» بر اساس مدل اقتصادی عقالیی انتخاب میکنند. زمانیکه افراد مورد آزمایش کانمن و تورسکی گزینهای را انتخاب میکنند درحالیکه گزینهای دیگر وجود دارد که بر آن گزینه غالب است ،به هیچ عنوان نمیتوان گفت که انگار آنها دارند به انتخاب درست دست میزنند .اینکه میگوییم گزینهای بر گزینة دیگر غالب است یعنی از همه نظر از آن بهتر است .در این شرایط ،بههیچوجه نمیتوان عادت خرید شراب پروفسور ُرزت را عقالیی دانست. من حقیقتا فریدمن را ســتایش میکردم و اولین مقالــة اقتصاد رفتاریام را به تبعیت از او« ،بهســوی نظریة اثباتی انتخاب مصرفکننده» نامیدم .بخش آخر این مقاله حاوی پاسخی مفصل به مسئلة «انگار» بود .من هم بحثم را با بیلیارد آغاز کردم. نکتة اصلی مدنظر من این بود که نظریة اقتصاد قرار اســت نظریهای برای همگان باشــد و نهتنها متخصصان .شاید یک بیلیاردباز حرفهای طوری بازی کند که انگار تمام قوانین فیزیکی و هندســی مربوط به آن را میداند .اما یک بیلیاردباز تفریحی ســعی میکند توپی را که از همه به سوراخ نزدیکتر است هدف بگیرد و معموال هم ضربهاش خطا میرود .نظریة خوبی کــه بتواند رفتار افراد در خرید ،پسانداز بازنشستگی ،جستجوی شغل ،یا طبخ غذا را توضیح دهد ،نظریهای است که فرض
کژرفتاری
76
نکنــد افراد عادی طوری عمل میکنند که انگار متخصص هســتند .هیچکدام از ما مثل استادبزرگها شطرنج بازی نمیکنیم ،مثل وارِن بافِت سرمایهگذاری نمیکنیم و مثل بهترین سرآشپزها غذا درست نمیکنیم .حتی «انگار» هم شبیه آنها نیستیم .شاید بیشــتر محتمل باشد که شبیه وارن بافت غذا درست کنیم (کسی که خودش عاشق غذاهای رستوران دِری کوئین است) .اما یک جواب جالب و جذاب در مقابل نقد «انــگار» اصال کافی نبود؛ برای پیروزی در این بحث نیاز به شــواهد قوی تجربی داشتم که اقتصاددانان را متقاعد کند. 1 کمتر اتفاق افتاده اســت که اقتصاددانی عبارت «شواهد نظرسنجی» را در مباحث 3 اقتصادی بدون صفت «خالی» 2استفاده کند .جالب اینکه واژة خالی مشابه واژة خیالی است و نشان میدهد که اقتصاددانان کارایی شواهد نظرسنجی در اقتصاد را جز خواب و خیال نمیدانند و آن را به تمســخر میگیرند .البته این تمسخر غیرِعلمی است .اگر آمارشناسی ماهر دادههای آمارگیری از افراد درباره مشارکتشان در انتخابات یا رأیشان را مورد بررسی قرار دهد ،میتواند پیشبینیهای دقیقی از انتخابات داشته باشد .بامزهترین نکتة این گرایش ض ِدنظرسنجی میان اقتصاددانان این است که بسیاری از متغیرهای مهم اقتصاد کالن از همین نظرسنجیها استخراج میشوند! برای مثال ،برنامههای تلویزیونی آمریکا به آخرین دادههای اعالمی ماهانه درباره «مشــاغل» عالقة زیــادی دارند و برای تحلیل این دادههــا اقتصاددانانی را دعوت میکنند که خیلی جدی درباره معنی این آمار و ارقام سخن میگویند .اما این اعداد و ارقام مربوط به مشــاغل از کجا میآید؟ منبع این دادهها نظرســنجیهایی است که توســط ادارة آمار انجام میشــود .نرخ بیکاری نیز که یکی از مهمترین متغیرها در مدلســازی اقتصاد کالن است ،از نظرســنجیهایی بهدست میآید که از افراد میپرسند آیا به دنبال کار میگردند یا خیر .در این شرایط از نظر اقتصاددانان استفاده از دادههای منتشــر شدة نرخ بیکاری در اقتصاد کالن هیچ ایرادی ندارد .اینطور به نظر میرســد که اقتصاددانان با جمعآوری دادههای نظرسنجی توسط پژوهشگران 1- Survey Evidence 2- Mere 3- Snere: وزنی Mereو Snereواژة خیالی این واژه به معنای ریشــخند یا تمسخر اســت .در اینجا برای تکرار هماهنگی ِ
انتخاب شده تا با واژة خالی مشابهت داشته باشد .در ادامة جمله نیز به موضوع تمسخر اشاره شده است[ .مترجم]
مشــکل دارند و اگر این دادهها توسط کســی غیر از پژوهشگران جمعآوری شود ایرادی در آن نمیبینند. بااینهمه ،در دهة 1980شــرایط غلبه بر ادعای پر سر و صدای «انگار» فراهم نبود .در آن شــرایط ،به دادههایی نیاز بود که نشان دهد افراد در زندگی واقعیشان نیز با کژرفتاری مواجهند.
مشوقها
3- Preference Reversals
2- David Grether
1- Incentives
77
بخش اول :شروع ماجرا ()1970-1978
اقتصاددانان اهمیت زیادی به مشــوقها 1میدهند .زمانیکه پای پول بیشتری وسط ِ مشــوق قویتری برای فکر کردن ،کمک خواستن ،یا انجام هر کاری باشــد ،افراد دارند که برای حل درســت مسئله مورد نیاز است .آزمایشهای کانمن و تورسکی معموال با پول زیادی انجام نمیشــد و ریسک زیادی را متوجه افراد شرکتکننده در آزمایش نمیکرد .این موضوع باعث میشد که اقتصاددانان فرض کنند میتوانند نتایج بهدســتآمده از آنها را نادیده بگیرند .مشخصًا زمانیکه مشوقها در شرایط آزمایشگاهی مطرح میشوند ،پولی که در میان است بیش از چند دالر نخواهد بود. اغلب اینطور ادعا میشــد که اگر این مقادیر قابلتوجه بود افراد عملکرد مناسبی میداشتند .با وجود اینکه هیچ شــاهدی برای این ادعا وجود نداشت اقتصاددانان اعتقاد راسخی به آن داشــتند .این در شرایطی است که هیچچیز در نظریه یا شیوة عملی اقتصاد وجود ندارد که نشان دهد علم اقتصاد تنها برای مسائل بزرگ کاربرد دارد .نظریــة اقتصاد باید به همان اندازهای که در خرید اتومبیل خوب عمل میکند در خرید ذرت مکزیکی هم کارا باشد. دو نفــر از اقتصاددانان شــواهدی اولیه در مقابل این نقــد ارائه دادند :یکی از آنهــا دیوید گرتــر 2بود و دیگری چارلی پالت بود کــه از معلمهای من در حوزة اقتصاد آزمایشگرا به حساب میآمد .گرتر و پالت به پژوهشی برخورده بودند که توســط دو نفر از معلمین من در حوزة روانشناســی یعنی سارا لیکتنشنتاین و پال اسلوویچ انجام شده بود .لیکتنشتاین و اسلوویچ موفق به کشف چیزی بهنام «نقض ترجیحات» 3شده بودند ،مفهومی که حتی صحبت از آن هم اقتصاددانان را دستپاچه
کژرفتاری
78
میکرد .خالصة این پژوهش این اســت که افراد بیان کرده بودند که هم الف را به ب ترجیح میدهند ...و هم ب را به الف. این یافته برخالف این فرض بود که افراد بر اساس «ترجیحات کامال مشخص» دست به انتخاب میزنند و همواره میدانند چه چیزی میخواهند .نقض این فرض درحقیقت نقض یک بنیان نظری بود که وجودش برای نظریات متعارف اقتصادی حیاتی اســت .اینکه شــما بالش نرم یا بالش سفت را بیشــتر دوست دارید برای اقتصاددانان اهمیتی ندارد ،آنها فقط نمیتوانند قبول کنند که بگویید هم بالش سفت را از نرم بیشــتر دوست دارید و هم بالش نرم را از سفت بیشتر میپسندید .چنین چیزی ممکن نیست .اگر فرض ترجیحات مشخص زیر سؤال برود ،تمام کتابهای نظریــة اقتصاد در همان صفحة اول باقی میماند .دلیلش هم این اســت که بدون وجود ترجیحات ثابت چیزی برای بهینه کردن وجود نخواهد داشت. لیکتنشتاین و اسلوویچ با قرار دادن افراد در معرض یک قمار ،نقض ترجیحات را اســتنباط کرده بودند .این قمــار از این قرار بود :یک گزینه وجود داشــت که گزینهای تقریبا مطمئن بود و در آن فرد شانســی 97درصدی برای بهدست آوردن 10دالر داشت و گزینة پرریسکتر که فرد در آن 37درصد شانس برنده شدن 30 دالر را داشت .آنها گزینة مطمئنتر را الف و گزینة پُرریسکتر را ب نامیدند .گزینة الف مشــخصا شانس پیروزی بیشــتری دارد .از آنسو گزینة ب شانس بردن پول بیشتری را داراســت .آنها ابتدا از افراد پرسیدند که کدام گزینه را انتخاب میکنند. بیشــتر افراد بهدلیل احتمال باالی برد گزینة الف ،این گزینه را انتخاب کردند .این بدان معنی است این افراد گزینة الف را به گزینة ب ترجیح میدهند .آنها سپس از افرادی که الف را انتخاب کرده بودند پرســیدند« :فرض کنید که شما گزینة الف را در اختیار دارید .کمترین قیمتی که حاضرید آن را بفروشــید چقدر است؟» همین سؤال در مورد گزینة ب نیز از آنها پرسیده شد .به شکل تعجبآوری اکثر این افراد برای گزینة ب پول بیشــتری درخواست کرده بودند .این به آن معنی است که آنها گزینة ب را بیشتر میپسندند .و این یعنی آنها همزمان الف را به ب و ب را به الف ترجیح میدهندُ .کفرگویی! گرتر و پالت به دنبال فهمیــدن دلیل این نتایج عجیب بودند .فرض اولیه آنها
مشــوقها بود 1.به نظر آنها اگر این گزینهها واقعی بودند ،این انتخابهای بیمنطق از بین میرفت .بهاینترتیب لیکتنشــتاین و اسلویچ آزمایش را با پول واقعی تکرار کردند و درنهایت تعجب مشــاهده کردند که فراوانی و شــدت نقض ترجیحات افزایش یافت :وقتی پول بیشتری وسط بود اوضاع بدتر میشد. این پایان ادعاهای مرتبط با مشوقها نبود .این ادعاها همانطور که در ادمة کتاب نیز خواهید دید بارها و بارها دربارة شواهد تجربی تکرار شد ،بااینحال ،حداقلش این بود که حاال مقالهای وجود داشت که میشد برای رد ادعای اقتصاددانان مبنی بر اینکه پول همة مشکالت موجود در پژوهشهای رفتاری را حل میکند به آن رجوع کرد.
یادگیری
-1آنها با وجود اینکه لیکتنشتاین و اسلوویچ ( )1973این مطالعه را با پول واقعی و در کازینوهای الس وگاس تکرار کرده بودند ،باز هم از این فرضیه سخن گفتند .شاید فرضیة دیگر آنها بتواند دلیلشان برای نادیدهگرفتن شواهد را توضیح دهد .آنها خیلی واضح و مستقیم گفته بودند که این نتایج به این دلیل به دست آمده که آزمایشکنندگان روانشناس بودند. 2- Groundhog Day
79
بخش اول :شروع ماجرا ()1970-1978
روشی که کانمن و تورسکی برای آزمایشهایشان استفاده میکردند معموال بهدلیل تک-شــانس بودنش مورد انتقاد قرار میگرفت .اقتصاددانان ادعا میکردند که در دنیای واقعی افراد از فرصتهایی برای یادگیری بهرهمند هســتند .این ایده منطقی به نظر میرسد .ما از همان اول رانندههای خوبی نیستیم ،اما بیشتر ما بعد از مدتی رانندگی را بهتر یاد میگیریم و اشــتباهات کمتری مرتکب میشــویم .اینکه یک روانشناس باهوش میتواند سؤال را طوری طراحی کند که افراد را به دام بیندازد و آنها را وادار به اشتباه کند الزاما به این معنی نیست که این اشتباه در «دنیای واقعی» هم تکرار میشود( .این یعنی آزمایشگاه را دنیای غیرِواقعی در نظر گرفتهاند) .بیرون از آزمایشــگاه افراد زمان زیادی برای تمرین و تصمیمگیری دارند و به همین دلیل اشتباهاتی را که در آزمایشگاه میبینیم مرتکب نمیشوند. مشکل این روایت یادگیری این است که فرض میکند همة ما در دنیایی مانند بیل مورِی در فیلم روز گراندهاگ 2زندگی میکنیم .شخصیت بیل مورِی هر روز از خواب بیدار میشد و یک روز را دوباره و دوباره زندگی میکرد .زمانیکه او متوجه
کژرفتاری
80
این شــرایط شد،توانست با ایجاد تغییرات ،و دیدن تاثیر آن تغییرات از اتفاقهای مختلف درس بگیرد .اما زندگی واقعی آنقدر کنترلشده نیست و خدا را هم شکر که نیست .اما نتیجة زندگی طبیعی این است که یادگیری دشوار خواهد شد. به گفتة روانشناسان وجود دو چیز برای یادگیری از تجربیات الزم است :تمرین مکرر و بازخورد فوری .وقتی این شــرایط مثال برای رانندگی یا دوچرخهسواری فراهم باشــد ما شروع به یادگیری میکنیم .البته در مسیر این یادگیری ممکن است اشــتباهاتی بکنیم و حوادثی نیز از ســر بگذرانیم .اما بسیاری از مسائل زندگی این فرصتها را در اختیار ما قرار نمیدهند .این موضوع حاوی نکتهای جالب اســت. مباحث مطرحشده درباره انگیزه و یادگیری تا حدی با هم در تناقض هستند .اولین بار در مناظرهای عمومی که با کن بینمور ،1نظریهپرداز نظریه بازیها ،داشتم به این مسئله بر خوردم. من و بینمور در همایشــی که برای دانشجویان تحصیالت تکمیلی ترتیب داده شده بود ،هرکدام یک سخنرانی در روز ایراد میکردیم .من یافتههای جدید اقتصاد رفتاری را ارائه میکردم و بینمور هم با وجود اینکه موضوعی دیگر را ارائه میکرد ابتدای ســخنرانیاش را به پاسخ به موضوع مطرحشدة من در روز قبل اختصاص میداد .بینمور بعد از اولین ســخنرانی من ،نســخهای از نقد «پول کم» را ارائه داد. او گفت که اگر صاحب فروشــگاه مواد غذایی بود بدش نمیآمد از پژوهشهای مــن کمک بگیرد ،زیرا این مطالعات ممکن اســت در مورد خریدهای کمخرج به کار بیاید .اما اگر نمایشــگاه اتومبیل داشت دیگر پژوهشهای من کارایی چندانی نداشــت .وقتی پای انتخابهای تعیینکننده وسط باشــد افراد حواسشان را جمع میکنند و تصمیمات درستی میگیرند. روز بعد من موضوعی را ارائه دادم که االن به افتخار آقای بینمور آن را «تَوالی بینمور» مینامم .من فهرســتی از کاالها را بر اساس فراوانی خریدشان از راست به چپ نوشــتم .از راســت با نهار کافهتریا (روزانه) شروع کردم ،بعد نان و شیر (دو روز در هفته) و همینطور ژاکت ،ماشــین ،خانه ،انتخابهای کاری ،و همسر (که معموال برای اکثر ما بیشــتر از دو ،سه بار در زندگی اتفاق نمیافتد!) .به این روند 1- Ken Binmore
توجه کنید .ما کارهای کوچــک را آنقدر زیاد انجام میدهیم که فرصت یادگیری را در آن خواهیم داشــت ،اما وقتی پای خرید خانه یا انتخاب شــغل وســط بیاید فرصت چندانی برای یادگیری نخواهیم داشت .و زمانی هم که صحبت از پسانداز برای بازنشســتگی باشد تنها یک فرصت خواهیم داشت .البته مگر اینکه به تناسخ در جســم تازه اعتقاد داشته باشیم! این یعنی ادعای بینمور در علت و معلول دچار تناقض بود .به نظر میرسد که ما نکات مربوط چیزهای کوچکتر و کمخرجتر را بهتر و بیشــتر متوجه میشویم ،زیرا یادگیری نیازمند تمرین و تداوم است .در این شرایط ،منتقدین باید تصمیمشان را بگیرند که میخواهند کدام بحث را مطرح کنند. اگر یادگیری مهم باشــد با باال رفتن پولی که در میان اســت ،کیفیت تصمیمگیری کاهش خواهد یافت.
مهمترین موردِ فهرست زنگ مبارزه به بازارها مربوط بود .اولین باری را که آموس با این مبحث روبهرو شــد بهخوبی به خاطر دارم .این موضوع در ضیافت شــامی مطرح شــد که توسط اندیشمند برجستة مدرســة بازرگانی روچستر یعنی مایکل جنســن 1و در حاشــیة یک همایش ترتیب داده شــده بود .در آن زمان جنسن به شــدت به مدلهای انتخاب عقالیی و کارایی بازارهای مالی اعتقاد داشت( .از آن زمان تابهحال دیدگاههایش از جهات بســیاری تغییر کرده اســت ).فکر میکنم او آن همایش را فرصت مناســبی یافته بود تا ببیند این همه هیاهوی اطراف کانمن و تورسکی برای چیســت .شاید هم میخواست این دو روانشناس گمراهشده را به راه راست هدایت کند. در طول بحث آموس از جنسن خواست که قابلیتهای تصمیمگیری همسرش را ارزیابی کند .مایک هم از داســتانهایی گفت که روایتگر تصمیمات مضحک اقتصادی همســرش بود .مثل ماشــین گرانی که خریده بود ولــی بهدلیل ترس از خطافتادن سوارش نمیشد .بعد از آن آموس دربارة دانشجویانش از او پرسید و او هم دوباره از اشتباهات احمقانة آنها گفت و از اینکه دانشجویانش سادهترین مفاهیم 1- Michael Jensen
81
بخش اول :شروع ماجرا ()1970-1978
بازارها :دست تکان دادن نامرئی
کژرفتاری
82
اقتصادی را درک نمیکردند شــکایت میکرد .هر قدر بیشتر از شرابش مینوشید، داستانهایش جالبتر میشد. اینجا بود که آموس برای زدن ضربة نهایی وارد گود شد .او گفت« :مایک به نظر میرسد همة افرادی که میشناسی در سادهترین تصمیمگیریهای اقتصادی ناتوانند ولی بااینحال فرض میکنی که همة عوامل اقتصادی نابغهاند؟ چطور چنین چیزی ممکن است؟» جنســن جا خورد« .آموس تو متوجه نیستی ».او سپس نطقی را شروع کرد که من آن را به میلتون فریدمن نســبت میدهم .البته من نتوانســتم چنین بحثی را در نوشتههای او پیدا کنم ،اما در آن دوران او آنقدر در روچستر محبوب بود که از او بهنام «عمو میلتی» نام میبردند .نطق او چیزی شبیه به این بود« :فرض کنید افرادی داشته باشــیم که مثل افراد مورد بررسی در آزمایشهای تو کارهای احمقانه انجام دهند ،حال این افراد باید در بازارهای رقابتی با هم تعامل کنند پس »... من این مبحث را دســت تکان دادن نامرئــی 1نامیدم زیرا تجربه ثابت کرده که هیچکس این جمله را بدون تکان دادن دســتهایش تمام نکرده اســت .بهعالوه، این بحث بهنوعی مربوط به دســت نامرئی آدام اسمیت نیز هست .نکتة مبهم این مبحث این است که بازارها به نحوی از انحا ،افرادی را که دچار کژرفتاری هستند ی وجود ندارد که نشــا ن دهد بازارها افراد را به عوامل ادب میکند .هیچ راه منطق عقالیی تبدیل میکنند .دلیل آن دســت تــکان دادن انتهایی هم همین عدم وجود توضیح منطقی اســت .فرض کنید که به «هزینة ُمرده» توجه کنید و بعد از یک شام مفصل تنها به این دلیل که پولش را دادهاید یک دسر حسابی هم بخورید .چه اتفاقی برای شــما خواهد افتاد؟ اگر این اشتباه را مرتکب شوید شاید کمی چاقتر شوید اما اتفاق خاص دیگری نخواهد افتاد .اگر ریسکگریز باشید چه؟ آیا چنین چیزی بوکاری دارید خیلی مخرب اســت؟ نه .فرض کنید که تصمیم به راهاندازی کســ و با وجود اینکه بیشــتر کسبوکارها شکست میخورند ،اعتمادبهنفس کاذب شما شانس موفقیتتان را 90درصد برآورد میکند .در این شرایط یا شانس میآورید و با وجود تصمیمات اشــتباهتان موفق میشوید ،یا کمی موفق شده و زندگی متوسطی 1- Invisible Handwave
2- Ponzi Scheme
1- Magic Potion
83
بخش اول :شروع ماجرا ()1970-1978
خواهید داشت ،یا شکست میخورید و آن کسبوکار را تعطیل کرده و به دنبال کار دیگری میروید .بازارها هر چقدر هم که بیرحم باشند ،نمیتوانند شما را مجبور کنند که عقالیی شــوید .و عمل نکردن به مدل عامل عقالیی بهجز موارد و شرایط نادر ،چندان مخرب نخواهد بود. گاهی بحث دســتتکان دادن نامرئی با بحث مشوقها ترکیب میشود .در این شــرایط بیان میشود که وقتی پای پول زیادی در میان باشد افراد به دنبال استخدام متخصصان و کمکگرفتن از آنها میروند .مشکل این نقد هم این است که بهسختی میتوان متخصصی پیدا کرد که دچار انگیزههای متعارض نباشد .اینکه فرض کنیم فردی که قادر نیســت برای پسانداز بازنشستگیاش یک سبد دارایی خوب تعیین کند قادر باشــد راهنما ،کارگزار یا مشاور امالک مناســب بیابد فرضی غیرمنطقی است .بسیاری از فروش معجون جادویی 1و ترفند پانزی 2پولهای خوبی به جیب زدند ،اما کسی با فروش این پیشنهاد که «این چیزها را نخرید» پولدار نشده است. نسخهای متفاوت از این بحث این است که نیروهای رقابتی درنهایت بنگاهها را به سمت حداکثرکننده شدن پیش میبرند ،هر چند که این بنگاهها توسط انسانهای پر اشــتباه اداره شود .این استدالل سزاوار تامل است ،اما فکر میکنم بیش از اندازه روی نیروهای رقابتی حساب باز کرده است .در طول زندگیام یکبار هم به خاطر نمیآورم که متخصصان گفته باشــند که جنرال موتورز شــرکتی است که خوب اداره میشــود .اما بااینهمه این شرکت بهعنوان شرکتی که بد اداره میشود دههها به کارش ادامه داده اســت .این شــرکت در بیشــتر این دوران بزرگترین شرکت خودروســازی در جهان بوده است .بعد از بحران مالی و در سال 2009ممکن بود این شرکت از صفحة اقتصاد جهانی محو شود اما به لطف کمکهای دولتی ،امروز آنها کمی بعد از تویوتا و قبل از وولکس واگن در ردة دوم بزرگترین خودروسازان جهان قرار دارند .ظاهرا نیروهای رقابتی به کندی عمل میکنند. اگر بخواهیم انصاف را رعایت کنیم ،میتوان نســخهای منسجمتر از استدالل جنسن را هم ارائه داد .بهجای آنکه از بازارهایی صحبت کنیم که افراد را به عقالیی بودن مجبور میکنند ،میتوان از این ســخن گفت که حتی در شرایطی که بسیاری
کژرفتاری
84
افراد انسان باشند ،قیمتهای بازاری عقالیی خواهند بود! این استدالل در نگاه اول قابل تامل یا حتی تا حدی متقاعدکننده به نظر میرسد .اما واقعیت این است که این اســتدالل هم اشتباه است .اما اینکه چرا و چطور اشتباه است داستانی طوالنی دارد که در بخش ششم به آن خواهیم پرداخت. برای اینکه بتوانیم اقتصاد را در مســیر موفقیت قرار دهیم باید به این ســؤالها پاســخ میدادیم .و در بعضی بخشها هنوز هم مشغول پاسخگویی به این سؤالها هســتیم .اما خوشبختانه حاال اوضاع طوری شده که بهجای نکات لطیف تکخطی میتوانیم به مطالعاتی از افراد واقعی اســتناد کنیم که در بازارها بر ســر تصمیمات ی اشــاره تعیینکننده با هم تعامل دارند .در این مورد حتی میتوان به بازارهای مال کرد ،بازارهایی که انتظار میرود در آن دستتکان دادن نامرئی از هر جای دیگری بیشتر صادق باشد. *** در پاییز ،1978درحالیکه زنگ مبارزه را در ذهن داشــتم ،به کورنل در شــهر ایتاکا در نیویورک رسیدم .ایتاکا شهری کوچک با زمستانی طوالنی و پربرف است کــه فرصت تفریحی چندانی هم در آن وجود نــدارد .بهعبارتدیگر ،جای خوبی است برای کار کردن. در زمانیکه در کالیفرنیا بودم توانستم دو مقاله را به پایان برسانم .یکی از آنها به فهرست میپرداخت و دیگری «یک نظریة اقتصادی برای خودمهاری» 1نام داشت. نوشــتن مقاله قسمت راحت کار بود و چاپش داســتان دیگری .اولین مقاله یعنی «بهسوی نظریهای اثباتی از انتخاب مصرفکننده» که قبلتر از آن صحبت شد توسط شــش یا هفت ژورنال معتبر رد شد؛ تعداد دقیقش از دستم در رفته است .االن که فکر میکنم این موضوع برایم عجیب نیســت .این مقاله حاوی ایدههای زیادی بود اما شواهد کمی برای پشتیبانی از این ایدهها وجود داشت .هرکدام از این ردشدنها بــا مجموعهای از گزارشهای داوران و توضیحاتی تند از ســوی آنان همراه بود. با اینکه ســعی میکردم نظرات داوران را در نســخههای جدید اعمال کنم به نظر نمیرسید که پیشرفتی در این موضوع برایم حاصل شده باشد. 1- An Economic Theory of Self-Control
85
بخش اول :شروع ماجرا ()1970-1978
به جایی رســیدم که احســاس کردم هر طور شــده باید این مقاله را به چاپ برســانم تا حداقل بتوانم به کارها و مقاالت بعدی برسم .خوشبختانه دو اقتصاددان بدون تعصب ،ژورنالی جدید بهنام ژورنال رفتار اقتصادی و ســازمان را راهاندازی کرده بودند .حدس زدم که آنها از این مقاله اســتقبال میکنند .اینطور شد که مقاله را برایشان فرستادم و آنها هم آن را در اولین شمارة مجله آن را به چاپ رساندند. باالخره اولین اثرم در اقتصاد رفتاری منتشر شد ،البته در ژورنالی که هیچکس نامش را هم نشنیده بود. اما اگر میخواستم در محیط دانشگاهی باقی بمانم و در دانشگاهی پژوهشمحور مانند کورنل شــغلی ثابت داشته باشم ،باید مقاالتم را بهطور مرتب در ژورنالهای معتبر به چاپ میرساندم .با دو ایدهای که برای ادامة کار در ذهن داشتم از کالیفرنیا برگشتم .اولی فهم روانشناسی هزینهها ،پسانداز و دیگر رفتارهای مالی خانوار بود که امروزه به حسابداری ذهنی شهرت یافته است .دومی هم موضوع خودمهاری و بهطور عمومیتر انتخاب بین حال و آینده بود .در دو قســمت بعدی کتاب به این دو موضوع خواهیم پرداخت.
بخش دوم
حسابداری ذهنی )(1979-85
حسابداری ذهنی ()1979-85
1- Psychological Accounting
89
بخش دوم :حسابداری ذهنی ()1979-85
بعد از یک ســالی که با آموس و دنی در کالیفرنیا گذراندیم ،آنها را تنها گهگاه در همایشهــا مالقات میکردم .آن دو مشــغول کار روی مقاالت متعاقب «نظریة دورنما» بودند و مــن هم همچنان در حال فکر کردن دربارة انتخاب مصرفکننده بــودم .بااینحال ،یک موضوع بود که هم من و هم آنها بهطور جداگانه به آن فکر میکردیم .بهطور خالصه این موضوع را میتوان چنین توضیح داد« :افراد چطور به پول فکر میکنند؟» من در ابتدا این روند را «حسابداری روانشناختی» 1مینامیدم، اما بعدها آموس و دنی در مقالهای نامش را به «حسابداری ذهنی» تغییر دادند و من هم از آن به بعد از ابتکار آنها تبعیت کردم. من در تمام طول دوران کاریام به تفکر ،نوشــتن و سخن گفتن در این زمینه ادامــه دادهام .این موضوع هنوز هم برای من فریبنده ،جالبتوجه ،و نافذ اســت؛ درحقیقت دریچهای اســت که کمک میکند جهــان را بهتر درک کنم .چند فصل بعدی به موضوعات پایهای حسابداری ذهنی میپردازد ،اما این جریان در سرتاسر ادامة کتاب تســری مییابد .باید هشــدار بدهم که تفکر دربارة حسابداری ذهنی ُمسری است .چیزی نمیگذرد که با خود خواهید گفت «خب این قطعا یک مشکل حسابداری ذهنی است».
7 معاملۀ شیرین و گوش ُبری
91
بخش دوم :حسابداری ذهنی ()1979-85
یکی از دوســتان مــن بهنام مایا بار هیلِل به دنبــال خرید روتختی برای تخت کوچک دو نفرهاش بود .او به فروشگاه رفت و دید که روتختی مورد نظرش شامل تخفیف شــده اســت .قیمت بدون تخفیف 300دالر برای اندازة بزرگ 250 ،دالر برای متوسط و 200دالر برای کوچک بود .اما فقط در آن هفته قیمت تمام اندازهها 150دالر شده بود .مایا نتوانست مقاومت کند :بزرگترین اندازة روتختی را خرید. قبل از آغاز بحث دربارة حســابداری ذهنــی ،درک نظریة پایهای مصرفکننده میتواند برای ادامة مســیر کمککننده باشــد .از بحث اث ِر داشته به خاطر دارید که تمام تصمیمات اقتصادی از دریچة هزینة فرصت اتخاذ میشود .هزینة شام و فیلم امشب را تنها هزینة مالی آن مشخص نمیکند .هزینة شام به استفادههای جایگزینی نیز بستگی دارد که میشد با استفاده از آن پول و زمان از آنها بهره برد. اگر بلیط تماشــای یک مسابقه را دارید که هزار دالر میارزد ،وقتی پای هزینة فرصت در میان باشد ،دیگر مهم نیست چقدر برای آن بلیط پرداختهاید .هزینة رفتن به آن بازی ،کاری است که میتوانستید با هزار دالر انجام دهید .تنها در صورتی باید به آن بازی بروید که هیچ گزینة بهتری برای استفاده از آن مقدار پول وجود نداشته باشد .آیا دیدن آن بازی از دیدن صد فیلم ده دالری بهتر است؟ از خرید یک کمد ل تنها لباس نو بهتر چطور؟ از پسانداز برای روز مبادا هم بهتر است؟ البته این تحلی محدود به تصمیمات مرتبط با پول نیســت .اگر یک بعدازظهر را به خواندن رمان اختصاص دهید ،هزینه فرصتش هر کار دیگری خواهد بود که میتوانســتید در آن زمان انجام دهید و ندادید.
کژرفتاری
92
بهزعم نظریة دســتوری انتخاب مصرفکننده ،این طرز تفکر درست و مناسب است .این کاری است که انسانهای اقتصادی انجام میدهند ،پس ب ه نظر اقتصاددانان همة ما هم باید تالش کنیم تا بیشــتر اوقات اینطور فکر کنیم .بااینحال اگر کسی بخواهد تمام تصمیماتش را با این روش بگیرد ،بیچاره خواهد شد .من چطور باید بدانم که کدامیک از بینهایت راهی که برای خرج کردن صد دالر ِ پیش رویم است، مرا خوشحالتر میکند؟ این مســئله آنقدر پیچیده است که هیچکس از پس حل کردن آن بر نخواهد آمد ،و واقعبینانه نیست که تصور کنیم مصرفکنندهای معمولی از این طرز فکر استفاده کند .تعداد کمی از افراد را میتوان یافت که تحلیلشان برای مصرف حتی نزدیک به این طرز فکر باشــد .مثال در نمونة بلیط هزار دالری ،اکثر افراد تنها چند گزینه را مورد نظر قرار میدهند .میتوانم آن مســابقه را تماشا کنم یا با پول آن به دیدن دخترم در نیویورک بروم .این بهتر اســت یا آن؟ اما فهمیدن اینکه بهترین اســتفادة جایگزین از آن پول چیست از عهدة من یا هر کس دیگری 1 خارج است. با این حســاب افراد چه میکنند؟ مــن در آن دوران مطمئن نبودم که چگونه این رفتار و دیگر جنبههــای تصمیمگیریمصرفکننده را مورد مطالعه قرار دهم، به همین دلیل دانشــجویی را بهکار گرفتم تا این ســؤال را از خانوادهها بپرســد، شــاید بهاینترتیب بتوانیم کاری را که افراد واقعی انجام میدهند دریابیم .من روی خانوارهای متوســط رو به پایین تمرکز کردم ،زیرا زمانیکه بودج ه محدود باشــد تصمیمگیریهای مربوط به هزین ه اهمیت بیشتری مییابند. مصاحبــه طوری طراحی شــده بود که به فرد فرصت داده شــود که هر مقدار میخواهد صحبت کند( .ما مقدار مشــخصی به آنها پرداخت میکردیم اما برخی -1شاید جالب باشد که بدانید که نزدیکترین گروه به این طرز تفکر ،فقرا هستند .سندیل موالیناتان و الدار شفیر در کتاب جدیدشان به نام کمیابی ( )2013نشان دادهاند که در این مورد فقرا بیشتر از افراد مرّفه شبیه انسانهای اقتصادی رفتار میکنند .دلیل آن هم این اســت که هزینة فرصت برای آنها بســیار واضح و مشخص است .مثال برای استفاده از صد دالر هزینههای فرصت جلوی چشمان فرد قرار دارد .هم میتوان با آن قبضهای عقبافتاده را پرداخت کرد و هم برای بچهها که کفشهایشان کوچک شده ،کفش نو خرید .البته این نگرانی مداوم در مورد هزینههای فرصت آسیبزننده است .اینکه فرد همیشه نگران باشد که پول اجاره از کجا خواهد آمد باعث میشود نتواند از پس همهچیز برآید .همین موضوع میتواند دلیل تصمیمات بدی باشد که فقرا میگیرند .تصمیماتی مانند از یکی قرض گرفتن و بدهی دیگری را دادن.
3- Consumer Surplus
2- Transaction Utility
1- Acquisition Utility
93
بخش دوم :حسابداری ذهنی ()1979-85
از آنها ســاعتها صحبت کردند ).فرد مورد نظر کســی بود که ادارة مسائل مالی خانــوار بر عهدة او بود .این مســئولیت بین زوجها معموال بــا خانم خانواده بود. هدف مقاله جمعآوری داده برای مقالهای آکادمیک نبود .من فقط میخواستم نمایی کلی بهدســت بیاورم از اینکه افراد درباره مدیریت مسائل مالی خانوار چطور فکر میکنند .مشــهور است که آدام اسمیت برای آنکه ببیند تولید چگونه انجام میشود از یک کارخانة تولید ســنجاق دیدن کرده بــود .برای من این همان کارخانة تولید سنجاق بود .این مصاحبهها مرا با واقعیت آشنا کرد و کارهای بعدیام را در حوزة حسابداری ذهنی به شکلی جدی تحتتاثیر قرار داد. اولین ســؤالی که باید به آن پرداخته میشد سؤالی بود که از زمان تهیة فهرست ذهن مرا درگیر خود کرده بود« .چه زمانی هزینه زیان به حســاب میآید؟» اگرچه این سؤال مدتها در گوشة ذهنم بود ،اما زمانیکه نظریة دورنما را «کشف» کردم، اشتیاقم به آن تشدید شد .به یاد آورید که تابع ارزش نشاندهندة ریسکگریزی بود: پایین آمدن آن از نقطة صفر نسبت به باال رفتنش با شیب بیشتری صورت میگرفت. میزان ناراحتی از زیان تقریبا دو برابر خوشحالی از سود است .این موضوع سؤالی را به میان میآورد :زمانیکه برای یک ساندویچ 5دالر میپردازید ،احساس میکنید 5دالر از دســت دادهاید؟ برای معامالت عادی پاسخ مشخصا منفی است .اول از همه اینکه اگر بخواهید اینطور فکر کنید دیوانه میشــوید .اگر بخواهید اینطور حســاب کنید ،چون زیان و از کف دادن دو برابر ســود و بهدست آوردن انسان را ناراحت میکند ،پس اگر دو اســکناس 5دالری بدهید و یک اسکناس 10دالری بگیرید باید احساس ناراحتی کنید« .از کف دادن» هرکدام از اسکناسهای 5دالری ناراحتی بیشتری از خوشحالی بهدست آوردن ده دالری به دنبال دارد .پس زمانیکه خرید میکنید چه اتفاقی میافتد؟ و مایا هنگام خرید آن روتختی غولپیکر واقعا با خودش چه فکری میکرد؟ در نهایت من بهنوعی صورتبندی رســیدم که شــامل دو نوع مطلوبیت بود: تیافت 1و مطلوبیت معامله2 .مطلوبیت دستیافت بر نظریة استاندارد مطلوبیت دس 3 اقتصادی تکیه کرده و معادل آن چیزی اســت که اقتصاددانان «مازاد مصرفکننده»
کژرفتاری
94
مینامند .همانطور که از نامش پیداســت ،مازاد مصرفکننده مازادی اســت که با محاسبة مطلوبیت بهدســتآمدة فرد و کم کردن هزینة فرصت آنچه از دست داده باقی میماند .برای یک انســا ن اقتصادی داستان همینجا تمام میشود .اگر خیلی تشنه باشید ،یک بطری آب یک دالری مطلوبیتی بادآورده است .و برای یک انسا ن اقتصادی که یک تخت دو نفرة کوچک دارد ،مطلوبیت دستیافتن به یک روتختی که دقیقا اندازة تخت باشد بیش از مطلوبیت روتختیای است که از هر طرف تخت یک متر اضافه بیاید. اما در مقابل ،انسانها به جنبهای دیگر از خرید هم اهمیت میدهند :برداشتشان از کیفیت معامله .این همان چیزی است که مطلوبیت معامله مشخص میکند .این مطلوبیت را میتوان اینگونه تعریف کرد :تفاوت بین قیمتی که فرد میپردازد و قیمتی که معموال انتظار دارد بپردازد .قیمت دوم را قیمت مرجع 1مینامیم .فرض کنید به تماشای مسابقهای رفتید و ساندویچی مشابه آنچه همیشه موقع نهار میخورید خریداری میکنید ،اما قیمت این ساندویچ سه برابر مقداری است که همیشه میپردازید .ساندویچ مشکلی ندارد ولی این خرید شما را ناراحت میکند .درحقیقت این خرید مطلوبیت معاملة منفی دارد و شبُری» 2کرده است .در مقابل اگر قیمت کمتر خریدار احساس میکند ،فروشنده «گو از قیمت مرجع باشد ،مطلوبیت معامله مثبت خواهد بود و خریدار احساس میکند یک ِ روتختی بسیار بزرگ مایا که با قیمتش با روتختیهای «معاملة شیرین» 3داشته است .مثل کوچک برابر بود. حال بیایید یک ســؤال نظرســنجی که مفهوم فوق را مشخص میکند ،از نظر بگذرانیم .دو گروه از دانشجویان ام.بی.اِی که گفته بودند معموال آبجو مینوشند با ت دو نوع سؤال با استفاده از پرانتز و یکی از دو نوع ســؤال زیر روبرو شدند .تفاو آکوالد مشخص شده است. در یک روز گرم روی ســاحل دراز کشــیدهاید .فقط آب خنک برای نوشــیدن دارید .کل یک ســاعت گذشــته را به این فکر کردهاید که چقدر خوب میشد یک بطری خنک از آبجوی مورد عالقهتان آنجا کنار دستتان بود .دوستتان میرود که تماسی بگیرد و به شما پیشنهاد 3- Bargain
2- Rip-Off
1- Reference Price
میدهد که از تنها فروشگاهی که در آن نزدیکی آبجو میفروشد برایتان آبجو بخرد این فروشــگاه (داخل یک هتل مجلــل قرار دارد) {یک خواربارفروشی کوچک محلی است} .دوستتان گمان میکند که ممکن است آبجو گران باشد و به همین دلیل از شما میپرسد چقدر حاضرید برای آن بپردازید .او میگوید اگر آبجو همان قیمت شما یا کمتر از آن باشد آن را میخرد .اما اگر قیمتش بیش از قیمت مورد نظر شما باشد، آبجو را نخواهد خرید .شــما به دوستتان اعتماد دارید و امکان چانه زدن با (متصدی بار) {مغازهدار} وجود ندارد .قیمتی که به دوســتتان میگویید چقدر است؟
1- Incentive Compatibility
-2میانه عبارتی آماری برای وسط است .اگر تمام قیمتها از بزرگ به کوچک مرتب شوند ،قیمت میانه قیمتی است که به همان اندازه قیمت باالتر از آن وجود دارد ،قیمت پایینتر از آن نیز وجود دارد.
95
بخش دوم :حسابداری ذهنی ()1979-85
بهدلیل ایراداتی که فکر میکردم از ســوی اقتصاددانان خواهم شنید چند نکتة قابلتوجه را در این مثال قرار دادم .رفتار مصرفی در هر دو موقعیت کامال مشــابه اســت .فرد میخواهد یک بطری از آبجوی مورد عالقهاش را در ســاحل بنوشد. او جایی را که قرار اســت آبجو از آنجا خریداری شــود ندیده و بهاینترتیب هیچ پیشزمینة مثبت یا منفی نسبت به آن ندارد .عالوهبراین بهدلیل حذف امکان چانهزنی با فروشــنده ،فرد هیچ دلیلی برای پنهان کردن ترجیحات حقیقیاش ندارد .به زبان اقتصاددانان موقعیت ترسیمشده شامل سازگاری مشوق 1است. با همة این اوصاف نتیجه چنین بود :اگر آبجو از فروشگاه مجلل خریداری شود افراد تمایل بیشــتری به پرداخت مبالغ باالتر دارند .پاسخهای میانه 2که با تورم هم تعدیل شده ،در دو وضعیت 7/25دالر و 4/10دالر بودند. این پاســخها نشــان داد که افــراد حاضرند برای یک آبجو کــه در یک نقطة ساحل نوشیده میشــود ،بهدلیل تفاوت محل خرید ،مقادیر متفاوتی بپردازند .چرا پاســخدهندگان به جایی که آبجو خریداری میشــد اهمیت دادند؟ یکی از دالیل انتظارات اســت .افراد انتظار دارند که قیمتها در هتلهای مجلل باالتر باشد ،چرا که هزینهها در آنجا باالتر اســت .پرداختــن 7دالر برای آبجو در یک هتل مجلل
کژرفتاری
96
آزاردهنده اما مطابق انتظار اســت؛ پرداختن همین پول در یک دکة آبجوفروشــی بههیچوجه ِ قابلقبول نیست .این همان جوهر مطلوبیت معامله است. انسانهای اقتصادی مطلوبیت معامله را تجربه نمیکنند .از نظر آنها مکان خرید ط دیگر است .البته اینطور نیست که انسانهای اقتصادی تنها یک عامل ظاهرا بیرب نســبت به معاملههای شیرین خنثی باشند .اگر کســی در ساحل آبجو را به قیمت ده ســنت بفروشــد آنها هم خوشحال میشوند .اما این خوشــحالی تنها در قالب مطلوبیت دستیافت حاصل میشود .در مقابل انسانها که از مطلوبیت معامله نیز برخوردارند ،بهدلیل شرایط معامله هم لذت (رنجش) را تجربه میکنند. از آنجــا که مطلوبیــت معامله هم میتواند مثبت باشــد و هم منفی (یعنی هم میتواند قیمتهای عالی وجود داشــته باشــد و هم معاملههای نامناســب) ،این مطلوبیت هم میتواند از خریدهایی که باعث افزایش رفاه هستند جلوگیری کند و هم ممکن اســت فرد را به خریدهایی ترغیب کند که دور ریختن پول باشد .مثال آبجو در ســاحل نشاندهندة موردی است که در آن فرد ممکن است از یک خرید ارزشــمند صرفنظر کند .فرض کنید دنیس بگوید تنها حاضر اســت 4دالر برای آبجوی مغازه پرداخت کند ،اما برای آبجوی هتل حاضر به پرداخت 7دالر باشــد. تــام میتواند آبجو را از مغازه بــه قیمت 5دالر بخرد و به تام بگوید آن را از هتل خریده است .در این شرایط دنیس کامال راضی و خشنود خواهد بود .تنها بیرغبتی او به پرداخت بیشازحد است که او را از این معامله بازمیدارد. مطلوبیت معاملة منفی باعث میشود ،بســیاری از افراد که وضع مالی مناسبی دارند ،از برخی تجربههای مصرفی محروم شــوند که میتوانســتند برای یک عمر خاطرهای خوش برای آنها رقم بزنند ،و مقدار قیمت اضافیشــان نیز بعد از مدتی اصال به یاد نیاید .همینطور قیمتهای خوب میتواند همة ما را به خریدهایی وادار کند که ارزش ناچیزی دارند .همة ما در کمدهایمان لباسهایی داریم که هیچوقت نمیپوشیم اما بهدلیل قیمت بسیار خوبشان «باید خریده میشدند ».درحقیقت ،همة ِ روتختی مایا را داریم. ما جایی از خانه یا انباریمان نمونهای از فروشندهها با علم به اینکه مصرفکنندگان اینطور فکر میکنند ،قیمت مرجع را به شــکلی در ذهن خریدار دســتکاری میکنند که او احساس کند با موقعیتی
-1بهتازگی مطالعهای نشان داده که فروشگاههای آمریکا با ورود فروشگاه زنجیرهای به بازار هدفشان دچار مشکل میشوند .بااینحال ،فروشگاههایی که از استراتژی قیمتگذاری تشویقی (حراجهای گهگاه) استفاده میکنند درآمد و عمر کاری بیشتری نسبت به فروشگاههایی دارند که از استراتژی قیمت همیشه پایین استفاده میکنند (الیکسون، میسرا و نیز.)2012 ، 3- JC Penney
2- Macy’s
97
بخش دوم :حسابداری ذهنی ()1979-85
مناســب برای خرید روبهرو شده است .مثالی که دهههاست از آن استفاده میشود مشــخص کردن یک «قمیت خردهفروشــی» ساختگی اســت که درحقیقت نقش قیمت مرجع فریبدهنده را بازی میکند .برخی کاالها در آمریکا همیشه در حراج هســتند؛ کاالهایی مثل فرش و تشک یا بعضی کتشلوارهای مردانه .کاالهایی که به اینصورت عرض ه میشــوند از دو ویژگی مشــترک برخوردارند :گهگاه خریده میشــوند و کیفیتشان بهسختی قابل ارزیابی اســت .این خری ِد گهگاه به این دلیل مهم است که مصرفکنندگان متوجه نمیشوند که حراج فروشگاه همیشگی است. بسیاری از ما به این دلیل که زمان خرید ما با زمان حراج تشک در این هفته مصادف شده ،هیجانزده و خوشحال میشویم .عالوهبراین زمانیکه ارزیابی کیفیت کاالیی مثل تشــک دشوار باشد ،قیمت اولیة ارائهشده دو کاربرد خواهد داشت .این قیمت هم نشان میدهد که کیفیت کاال باالست (و بنابراین مطلوبیت دستیافت را افزایش میدهد) و همینطور بهدلیل تخفیف مناســبی که شامل این تشک شده ،مطلوبیت معاملة فرد نیز افزایش مییابد. هیجان ناشی از مطلوبیت معامله ،عاملی است که میتواند خریداران را سر ذوق بیاورد .اگر فروشــندهای بخواهد با تخفیفهای کوچک ،عادت مشــتریانش برای تخفیفهای بزرگ را به هم بزند احتماال با مشکل مواجه خواهد شد .در این سالها بســیاری از برندها و فروشگاهها تالش کردهاند مشتریانشان را با «قیمتهای ِ پایین هر روزه» اغوا کنند ،اما معموال شکســت خوردهاند 1.یک خرید با قیمتی فوقالعاده خیلی بیشتر از خریدهای روزانه با تخفیفهای جزئی به فرد لذت و هیجان میدهد. ی پنی 3فروشگاههای مشهوری در ایاالت متحده دو فروشــگاه میسیز 2و ِجی.س هستند که سعی کردند عادت مشتریانشان به حراجهای گهگاه را از بین ببرند ولی در این راه موفق نبودند .میسیز در سال 2007 -2006سعی کرد با اقداماتی تصویر برندش را میان مصرفکنندگان بهبود ببخشــد .مدیریت فروشــگاه قصد داشــت
اســتفاده از کوپــن بهعنوان ابزاری برای کاهش قیمت را کاهش دهد .میســیز این کوپنها را تهدیدی میپنداشت که باعث میشد این برند با برندهای کماعتبارتری مانند ِجیسی پنی و کولز 1در یک ردیف قرار بگیرد .این فروشگاه بعد از در اختیار گرفتن فروشگاههای زنجیرهای متعدد دیگر در سراسر کشور و تغییر نام همة آنها به میسیز ،استفاده از کوپنها را در بهار 2007نسبت به بهار قبل 30درصد کاهش داد. اما این کار به مذاق مشــتریان خوش نیامد .فروش به شدت کاهش یافت و میسیز ِ تعطیالت همان سال کوپنها را دوباره افزایش دهد. بهسرعت قول داد که تا فصل ِجی.سی پنی هم در دورة کوتاهی در سال 2012استفاده از کوپنها را کاهش داد تا استراتژی قیمت پایین هر روزه را اجرا کند .ران جان ِسن مدیرعامل این فروشگاه
کژرفتاری
98
در کنفرانســی خبری خیلی صریح بیان کرد که میخواهــد «قیمتهای تقلبی» را متوقف کند و برنامة قیمتگذاری ســاده را پیش بگیــرد .این برنامة قیمتگذاری عالوه بر توقف فروش با کوپن ،قیمتهایی را که به 0/99نیز ختم میشــدند نیز ُرند کردِ .جی.ســی پنی ادعا کرد که با همة این تغییرات ،قیمتی که مصرفکنندگان درنهایت میپردازند همان قیمت قبلی است. اینکه مصرفکنندگان همان قیمتها را میپراختند درست بود ،اما درعینحال مقدار زیادی مطلوبیت معامله را نیز از دست میدادند .آنها حتی لذت پرداخت کمتر از مقدار مشــخصی دالر را هم از دست داده بودند؛ مقداری مثل 9/99دالر بهجای 10دالر .این اقدام به شــدت شکست خورد .با اجرایی شدن این تغییرات در سال 2012مقدار فروش و قیمت سهام ِجی.سی پنی با کاهش شدیدی روبهرو شد .یک سال بعد جانسن برکنار شد و کوپنها نیز بهجای خود بازگشتند .اما تا سال 2014 نیز مقدار فروش به سطح قبلیاش بازنگشت .شاید مصرفکنندگان دوست نداشتند کسی قیمتهایی را که به آنها مطلوبیت زیادی میداده ،تقلبی بنامد. شاید خوانندگان (و خریداران) هوشمند با خود بگویند پس چطور فروشگاههای تخفیفمحور بزرگی مانند والمارت و کاســتکو موفق بودهاند .این فروشگاهها از راهبرد قیمت پایین هر روزه اســتفاده میکننــد و نتیجة خوبی هم از آن گرفتهاند. بااینحال باید به خاطر داشــت که آنهــا مطلوبیت معامله را بهکلی از بین نبردهاند؛ 1- Kohl’s
1- Savings catcher
99
بخش دوم :حسابداری ذهنی ()1979-85
بلکه کامال برعکس .آنها مشتریانشــان را به این باور رساندهاند که تجربة خرید از آنها تجربة لذت از معاملههای شــیرین اســت ،و برای تقویت این تصویر در ذهن مشتریانشان کارهای زیادی میکنند .والمارت عالوه بر ارائة قیمتهای واقعا پایین، ایدة جدیدی را هم برای تضمین پایینترین قیمت بهکار گرفته اســت .خریداران والمارت میتوانند رسید خرید خود را در برنامة « ِسیوینگز َک ِچر» 1اسکن کنند و اگر کسی قیمتی پایینتر از قیمت رسید یافت ،والمارت کل هزینه را به فرد بازمیگرداند. ی پنی نخواهند اَدای تجربة تجملی از خرید را متوقف کنند، اگر میسیز و جی.ســ نمیتوانند با این فروشــگاهها رقابت کنند؛ فروشــگاههایی که قیمتهایی به واقع پایین ارائه کرده و مطلوبیت معامله را برای خریدارانشان به ارمغان میآورند. مصرفکنندگان از اینکه به دنبال کاالهای ارزانقیمت باشند ،هیچ ابایی ندارند. پرداخت پول کمتر در یک خرید باعث میشــود بتوان خرید دیگری نیز انجام داد. اما هیچکدام از ما دوســت نداریم در شرایطی گیر کنیم که کاالیی بالاستفاده را تنها بهدلیل قیمت خیلی خوبش خریداری کنیم .فهم این نکته بسیار مهم است که همة افراد به قیمتهای مناسب عالقه دارند .یک کاالی ارزان ،چه بهواسطة حراج و چه ت واقعا پایین خریداران را جذب خواهد کرد .اتومبیلهای گرانقیمت بهواسطة قیم زیادی را میتوان در محوطة پارکینگ کاستکو یافت؛ فروشگاهی به سبک انبار که به قیمتهای پایینش مشهور است .مطلوبیت معامله حتی مصرفکنندگان ثروتمند را نیز به وجد میآورد.
8 هزینههای مرده
101
بخش دوم :حسابداری ذهنی ()1979-85
وینس با پرداخت 100دالر در باشگاه تنیس ثبتنام کرد .عضویت او ششماهه و یک جلســه در هفته بود .او بعد از دو ماه از ناحیة آرنج آسیب دید و این آسیب بازیکردن را برایش ســخت کرد .بااینحال او به این دلیل که نمیخواست هزینة عضویتش هدر برود ،سه ماه دیگر با درد به بازیکردن ادامه داد .وینس زمانی دیگر به باشگاه نرفت که درد امانش را بریده بود. زمانیکه مقداری پول خرج شده باشد و دیگر قابل بازیابی نباشد ،میگوییم آن هزینه مرده که یعنی دیگر آن پول زنده نخواهد شد .اصطالحاتی مثل «آب رفته به جوی بازنمیگردد» و «گذشــتهها گذشته» بیان دیگری از این پند اقتصاددانان است کــه باید هزینة مرده را نادیده گرفت .اما همانطور که مثالهای رفتن به تماشــای مســابقة بسکتبال با وجود توفان شدید ،و همینطور داستان وینس و درد آرنجش نشان داد ،پیروی از این پند چندان هم ساده نیست. برای اینکه بحث روشنتر شود در نظر داشته باشید که اگر دوست وینس او را دعوت میکرد که به رایگان در باشگاهی دیگر تنیس بازی کند ،بهدلیل درد آرنجش به آنجا نمیرفت .به زبان اقتصاد این یعنی مطلوبیت تنیس ،منفی است .اما او بهدلیل 1000دالری کــه پرداخته بود به بازی کــردن ادامه میداد ،و با هر بار بازی کردن شرایطش بدتر میشد .اما او چرا با وجود درد به بازی کردن ادامه میداد؟ این همان سؤالی بود که به دنبال پاسخش بودم. در طول ســالهای متمادی نمونههای بســیاری از توجه افــراد به هزینة مرده گردآوری کردهام .یکی از این مثالها به دوســتم جویس مربوط اســت .او با دختر
کژرفتاری
102
شش سالهاش ،سیندی ،در مورد لباسی که باید برای مدرسه بپوشد ،کلنجار میرفت. ســیندی تصمیمش را گرفته بود که دیگر لباس یکسره نپوشد و به پوشیدن چیزی جز شــلوار یا شلوارک رضایت نمیداد .جویس اصرار داشت که او باید لباسهای تازهای را که برای شــروع ســال تحصیلی خری دهاند بپوشد .هر روز با داد و فریاد جویس شــروع میشد که «من دیگه این لباســا رو خریدم و تو هم باید همینا رو بپوشی!» سیندی هم مدام در جواب میگفت که اگر قرار باشد این لباسها را بپوشد اصال به مدرســه نخواهد رفت .البته احتماال جویس هم مثل بقیة پدر مادرها بدون اینکه نتیجهای بگیرد از سیندی پرسیده که فکر میکند او کارخانة چاپ پول دارد. مــن بهعنوان میانجی وارد این دعوا شــدم و منطق اقتصــادی این موضوع را برای جویس توضیح دادم .پول خرجشــده برای آن لباسها از دســت رفته بود ،و پوشیدنشان آن پول را برنمیگرداند .تا زمانیکه پوشیدن شلوار و شلوارک نیازمند خرید تازهای نبود ،اصرار به اینکه ســیندی باید حتما لباس یکسره بپوشد ،تغییری در شــرایط مالی آنها در پی نداشت .جویس از شنیدن این موضوع به وجد آمد .او از جر و بحث با دخترش متنفر بود ،اما به شدت از «هدر رفتن» خرید آن سه لباس احســاس گناه میکرد .اینکه یک اقتصاددان به او میگفت که نادیده گرفتن هزینة مرده عقالنی یا حتی ضروری اســت باعث شد که او آرام بگیرد .مایا بار هیلل بعد از آن به من لقب تنها اقتصاددان بالینی جهان را داد( .البته که خود او بعد از خرید روتختی مشهورش به اولین بیمار من بدل شد). نمیدانم شایستة آن لقب بودم یا نه ،اما من تنها اقتصاددانی نبودم که متوجه مشکل افراد با این مفهوم شده بود .درحقیقت ،این مشکل تا حدی شایع است که نامی رسمی دارد :مغالطة هزینة مرده .1در بیشــتر کتابهای درسی پایهای در اقتصاد از این مغالطه صحبت شده است .اما بااینهمه حتی افرادی که مفهوم این اصل را درک میکنند ،پیروی از این پند را دشوار مییابند که در عمل باید هزینة مرده را نادیده گرفت. رفتن به تماشای یک مسابقه در توفان یا تنیس بازیکردن با درد ،اشتباهاتی هستند که یک انسان اقتصادی هیچگاه مرتکبشان نمیشود .آنها بهدرستی اهمیتی به هزینة مرده ط نمیدهند .اما برای انسانها هزینة مرده از بین نمیرود و بهعنوان یک عامل ظاهرا بیرب 1- Sunk Cost Fallacy
3- Knee-Deep in the Big Muddy
2- Pete Seeger
1- Barry Staw
-4نام آهنگ در واقع «تا کمر در بیگ مادی» بود و شعر آن بهخوبی مفهوم تشدید را نشان میدهد ،چرا که در طول شعر از فرو رفتن تا زانو به فرو رفتن تا کمر و فرو رفتن تا گردن میرسد.
103
بخش دوم :حسابداری ذهنی ()1979-85
دیگر باقی میماند .کارکرد این هزینه تنها به چیزهایی مثل شام یا کنسرت هم محدود نمیشــود .بسیاری بر این باورند که ایاالت متحده به این دلیل به جنگ بیهودهاش در ویتنام ادامه داد که ســرمایهگذاری بسیاری روی این جنگ کرده بود .بَری استا ،1استاد رفتار سازمانی ،مقالهای درباره «تشدید تعهد» نوشت و نام آن را به تأسی از آهنگی ضد جنگ از پیت سیگر« 2تا زانو در بیگ مادی» 3گذاشت 4.به اعتقاد استا هزاران نفری که جانشان را از دست دادند و میلیاردها دالری که برای این جنگ صرف شده بود ،باعث میشــد اعالم شکست و اتمام این جنگ دشــوارتر شود .گاهی وقتها عوامل ظاهرا بیربط میتوانند اهمیت بسیار زیادی داشته باشند. چرا هزینة مرده اهمیت دارد؟ و چرا ممکن است افراد با خود فکر کنند که ادامه دادن یک کار (رفتن به تماشای مسابقه یا کنسرت ،یا ادامه دادن جنگی بیحاصل) ارزشــش را دارد؟ همانطور که در فصل قبل مشاهده کردیم ،زمانیکه شما کاالیی را در قیمتــی میخرید که که هیچ مطلوبیت (یا عــدم مطلوبیت) معاملهای ایجاد نمیکند ،قیمت خرید را به چشم زیان نمیبینید .شما مقداری پول پرداخت کردهاید و زمانیکه کاال را مصرف کنید از مطلوبیت دســتیافت بهرهمند شــده و حساب بیحســاب میشــود؛ هزینة ابتداییتان با لذتی که بعدا میبرید متناظر میشود .اما زمانیکه بلیط رویدادی را میخرید اما به آنجا نمیروید چه؟ اگر برای بلیط کنسرتی 100دالر پرداخت کنید و بعد موفق نشوید به آن کنسرت بروید ،مثل این است که 100دالر از دست داده باشید .به زبان حسابداری مالی ،اگر بلیطی بخرید و بعد نتوانید از آن استفاده کنید باید در دفاتر ذهنیتان «شناسایی زیان» کنید .رفتن به آن رویداد باعث خواهد شد که این حساب را بدون زیان تسویه کنید. همینطور هر قدر بیشتر از ارزشی که برای یک کاال پرداختهاید از آن استفاده کنید، احساس بهتری نسبت به آن معامله خواهید داشت .این آزمایش ذهنی را در نظر بگیرید. شما یک جفت کفش که در حراج بوده خریداری میکنید .با وجود حراج ،قیمت این کفش همچنان باال بوده ،بااینحال ،شما نمیتوانید از مطلوبیت معاملة آن چشمپوشی
کژرفتاری
104
کنید .خیلی شاد و خوشحال این کفشها را میپوشید و سر کار میروید .به ظهر نرسیده، احساس میکنید کفشها پای شما را میزنند و تا بعدازظهر پایتان تاول میزند .بهمحض اینکه پایتان خوب میشود دوباره آن را برای یک قرار کوتاه پا میکنید ،اما باز هم همان اتفاق میافتد .دو سؤال :اگر فرض کنیم که این کفشها هیچوقت راحت نخواهند شد، چند بار دیگر آنها را امتحان خواهید کرد به این امید که شاید مشکل برطرف شده باشد؟ و بعد از اینکه دیگر آن را نپوشیدید ،چقدر این کفشها در جاکفشی شما باقی میماند تا آن را دور بیندازید یا به خیریه اهدا کنید؟ اگر شما هم مثل اکثر افراد باشید ،پاسختان به این بستگی دارد که چقدر برای آن کفشها پرداختهاید .هرچه بیشتر پرداخت کرده باشید ،حاضرید درد بیشتری را تحمل کنید و مدت بیشتریهم آنها را در جاکفشی نگه خواهید داشت. همین رفتار در مورد باشــگاههای آمادگی جسمانی هم صدق میکند .اگر حق عضویت یک باشــگاه را بپردازید و موفق نشــوید به آنجا بروید ،این خرید نوعی زیان خواهد بود .در واقع ،برخی افراد عضویت این باشگاهها را خریداری میکنند تا مجبور شــوند برای تمرین به این باشــگاهها بروند .اگر بخواهم به باشگاه بروم و در مــورد هدر رفتن حق عضویتم نگران باشــم ،این حــق عضویت میتواند از دو منظــر به غلبه بر تنبلی من کمک کند :هم اینکه مرا به حرکت وا میدارد و هم 1 اینکه هر بار که میخواهم به باشگاه بروم نباید از جیبم پولی بدهم .جان گورویل و دیلیپ سومن ،2اســتادان بازاریابی ،مطالعهای هوشمندانه در یک باشگاه آمادگی جسمانی ترتیب دادند تا این موضوع را روشن کنند .این باشگاه دو بار در سال و در سررســیدهای مشخص از اعضایش پول میگرفت .گورویل و سومن در مطالعات خود دریافتند که حضور در باشــگاه ،در یک ماهة پس از این سررسیدها به شدت افزایش مییابد و تا رسیدن به سررسید بعدی روندی کاهشی به خود میگیرد .آنها این مفهوم را «کاهش ارزش پرداخت» 3نامیدند که یعنی اثر هزینههای مرده بهتدریج از بین میرود. هال آرکس ،4روانشناســی که االن در دانشــگاه ایالت اوهایو مشغول است با انجام مطالعهای جالب روی دانشجویانش به نتایجی مشابه دست یافت .دانشجویان 4- Hal Arkes
3- Payment Depreciation
2- Dilip Soman
1- John Gourville
1- Eldar Shafir
105
بخش دوم :حسابداری ذهنی ()1979-85
برای خرید بلیط تمام نمایشهای یک سال در سالن تئاتر دانشکده در صف ایستاده بودند .به برخی از آنها به شــکل تصادفی تخفیفهای ناچیز داده میشد ،به برخی تخفیفهای زیــاد و به برخی نیز تخفیف داده نمیشــد .ویژگی مهم در طراحی آزمایــش این بود که خریداران قبل از اینکه بخواهند تخفیف بگیرند خود را برای پرداخــت کامل پول آماده کرده بودند ،بهاینترتیب آزمایشکنندگان میتوانســتند فرض کنند که دانشجویانی که تخفیف گرفتهاند بهاندازة آنهایی که تخفیف نگرفتهاند برای خرید این کاال ارزش قائل بودهاند .یافتههای آرکس و بالمر نشــان میداد که هزینههای مرده اهمیت دارد ،اما این اهمیت فقط یک ترم پابرجا میماند .آنهایی که قیمت کامل را پرداخته بودند در طول ترم پاییز به نمایشهای بیشتری رفته بودند، اما با رســیدن بهار میزان حضور در این نمایشها در میان هر ســه گروه برابر شده بود؛ اینطور به نظر میرسد که دانشجویان بهاندازهای به دیدن نمایشها رفته بودند که حس کنند ارزش پولی را که دادهاند داشته ،یا شاید هم بعد از گذشت آن مدت شــرایط اولیه خرید را بهکلی فراموش کرده بودند .بهاینترتیب هزینة مرده حداقل برای مدتی مهم است ،اما شاید درنهایت به فراموشی سپرده شود. هزینة مرده و هزینة فرصت در برخی موقعیتها در هم میپیچند .من این فرصت را داشتم که در کنار الدار شفیر ،1روانشناس دانشگاه پرینستون موردی را بررسی کنم که چنین شــرایطی را داشت .با او در سال 1988و زمانی آشنا شدم که در کنار آموس در دانشــگاه استنفورد به تحصیل در سطح فوقدکتری مشــغول بود .اِلدار از معدود روانشناسانی است که میتواند با اقتصاددانان کنار بیاید .او با چندین اقتصاددان کار کرده و کارهای مهم و تعیینکنندهای در اقتصاد رفتاری انجام داده است. پروژة ما با صحبتی شروع شد که در فرودگاه با هم داشتیم .در آنجا متوجه شدیم که هر دو در یک پرواز قرار داریم .من دو کوپن داشــتم که اگر در قسمت درج ه یک هواپیما جا بود میتوانستم با آن بلیطم را به درجه یک تبدیل کنم .آن زمان به کسانی که پروازهای زیادی داشتند چندتا از این کوپنها بهرایگان میدادند و اگر کسی میخواست تعداد بیشتری بخرد باید 35دالر پرداخت میکرد .من قبل از اینکه با اِلدار روبهرو شوم یکی از کوپنها را استفاده کرده بودم و بلیطم را ارتقا داده بودم .به اِلدار پیشنهاد دادم که
کژرفتاری
106
اگر جا بود از کوپن دیگر استفاده کنیم و بلیط او را هم ارتقا بدهیم تا در طول سفر کنار هم بنشینیم .خوشبختانه قسمت درجه یک جا داشت و من کوپنم را بهعنوان هدیه به اِلدار دادم .الدار قبول نکرد و اصرار کرد که باید پولش را به من بدهد .او پرسید که این کوپن چقدر برای من خرج برداشته .پاسخ دادم که بستگی دارد –بعضی از این کوپنها رایگان است و بعضی 35دالر .او از من پرسید تو از کدامشان استفاده کردهای ،رایگان یا پولی؟ من پاسخ دادم «چه فرقی میکنه؟ من االن دیگه کوپن ندارم و باید دوباره بخرم، پس فرقی نمیکنه کدوم کوپن رو بــه تو دادم ».او گفت «چه ربطی داره .اگه کوپنها رایــگان بوده که پولی بهت نمیدم ،ولی اگــه 35دالر براش دادی حتما باید پولش رو بگیری ».ما این بحث را در طول پرواز ادامه دادیم و نتیجة آن نوشتن مقالهای جالب شد. سوال ما این بود :خاطرة یک خرید در گذشته چقدر باقی میماند؟ دلیل نوشتن این مقاله عالوه بر موضوع کوپنهایی که در آن سفر پیش آمد ،یکی از ساکنان «فهرست» یعنی پروفســور ُرزت بود .اگر یادتان باشــد او بطریهای قدیمی شراب را که از قبل داشت مینوشــید ،اما نه حاضر بود بطری جدیدی بخرد و نه برخی از بطریهایی را که دارد بفروشد .ما مطالعهای ترتیب دادیم و در آن از مشترکین یک خبرنامة مرتبط با یهای آبکی 1که زیر نظر قیمتهای شراب استفاده کردیم .خبرنامهای با نام جالب دارای اورلی اَ ِشنفِلتر 2اقتصاددان دانشگاه پرینستون منتشر میشد .او خود یک شرابباز قهار بود و مشترکینش هم شرابنوشان و خریداران حرفهای شراب بودند .بهاینترتیب ،همة آنها باخبر بودند که بازاری پویا برای حراج بطریهای قدیمی شراب وجود داشته و دارد. اورلی پذیرفت که پرسشنامة ما را داخل یکی از خبرنامههایش جای دهد .در مقابل ،ما هم قول دادیم که نتایج را به اطالع مشترکانش برسانیم. سوال ما این بود: فرض کنید که قبال در بازار آتی یک جعبه شراب مرغوب بوردو به قیمت 20دالر برای هر بطری خریداری کردهاید .این شراب حاال و در حراج به
1- Liquid Assets
-2اورلی از مدتها قبل و از زمان سردبیریاش بر مجلة امریکن اکانامیک ریویو از حامیان من و همفکرانم بوده است .با وجود این ،او اصرار دارد که حوزة کار من را « َوکانامیکز» (مترجم :اشاره به واژة َوک که در محاورة عامیانه به معنای ابله است ،منظور اقتصاد ابلهانه یا چیزی شبیه آن است) بنامد ،عبارتی که به نظر خودش خیلی بامزه است و هر وقت از آن استفاده میکند ازخنده رودهبر میشود!
قیمت 75دالر برای هر بطری به فروش میرسد .شما تصمی م گرفتهاید که یک بطری از جعبهای که دارید بنوشید .کدامیک از گزینههای زیر به بهترین وجه بیانگر احساس شما دربارة هزینهای است که با نوشیدن این بطری متحمل میشوید؟ (درصد افرادی که هرکدام از گزینهها را انتخاب کردهاند مقابل آن گزینه در پرانتز نوشته شده است). الف 0 .دالر .چون قبال پولش را دادم)%30( .
ب 20 .دالر .پولی که قبال برایش پرداخت کردم)%18( . ج 20 .دالر بهعالوة نرخ بهره)%7( .
د 75 .دالر .پولی که میتوانستم با فروش این بطری بهدست آورم)%20( .
زمانیکه گزینة (ه) را طــرح میکردیم ،با اینکه به نظرمان گزینة جالبی بود اما مطمئن نبودیم کسی پیدا شود که آن را انتخاب کند .نمیدانستیم که آیا واقعا افرادی وجود دارند که آنقدر در استفاده از حسابداری ذهنیشان پیشرفته باشند که بتوانند نوشــیدن بطری گرانقیمت شراب را صرفهجویی در پولشان بدانند .اما بسیاری از افراد این گزینه را انتخاب کردند ،و بیش از نیمی از پاســخدهندگان بیان کردند که نوشیدن آن بطری به نظرشان یا رایگان است یا باعث صرفهجویی میشود .البته که بر طبق نظریة اقتصاد پاســخ درست 75دالر است ،چرا که هزینه فرصت نوشیدن شــراب ،فروش آن در قیمت 75دالر است .همة انسانهای اقتصادی این گزینه را انتخــاب میکردند ،و در این مورد تعداد زیادی از اقتصاددانان هم این گزینه را در پرسشنامه انتخاب کرده بودند .درحقیقت ،بیشتر افرادی که این پاسخ را داده بودند اقتصاددان بودند .به این دلیل این را میگویم که پاســخها ناشــناس نبود .ما برای کســانی که در این نظرسنجی شرکت میکردند یک قرعهکشی با جایزة یک بطری شراب بوردو در نظر گرفته بودیم و به همین دلیل شرکتکنندگان باید نام و نشانی
107
بخش دوم :حسابداری ذهنی ()1979-85
ه .منفی 55دالر .بطریای را نوشیدم که 75دالر ارزش دارد ولی من تنها 20دالر برایش پرداختم ،پس با نوشیدن آن در واقع مقداری هم صرفهجویی کردهام)%25( .
خود را در برگة پرسشنامه قید میکردند. تغییری کوچک در این سؤال باعث میشود بیشتر افراد مانند اقتصاددانان پاسخ دهند .بهجای اینکه از افراد در مورد نوشــیدن یک بطری بپرســیم ،از آنها در مورد احساسشــان در صورت شکستن بطری پرســیدیم .اکثریت افراد پاسخ دادند که احساس میکنند که افتادن و شکستن بطری 75دالر به ضررشان شده ،یعنی همان پولی که میتوانستند با فروش آن بهدست آورند. نشانی برگشــت این پرسشنامهها نامشــخص بود و بنابراین هیچکدام از افراد پاسخگو نمیدانستند که من یا اِلدار در این قضیه دخیل هستیم .بسیاری بهصورت داوطلبانه پاسخهایشــان را توضیح داده بودند .یک مهندس بازنشســته نوشته بود: «من میدانم که در تصمیمات اقتصادی بدون توجه به احساسات ،هزینة جایگزینی اســت که اهمیت دارد .بااینحال ،گزینة ایدهآل من این است که قیمت شرابهای قدیمیام آنقدر افزایش یابد که بتوانم نیمی از آن را به قیمتی که خریدهام بفروشم و نیمی دیگر را بدون پرداخت پول بنوشم». فهمیدید چه گفت؟ اگر قیمت شراب دو برابر شود و او نیمی از آن را بفروشد، میتواند نصف دیگر را «رایگان» بنوشــد .چه عالی! این کار باعث میشود که او با نوشیدن هر بطری مقدار قابلتوجهی مطلوبیت معاملهای دریافت کند .نامهای دیگر متعلق بود به استاد شناختهشدة حسابداری دانشگاه شیکاگو ،پروفسور روَمن ِویل.2 رومن بعدها در دانشــگاه شیکاگو همکار من شد و با هم دوست شدیم .او در آن نامه بیش از هر کس دیگر به انسا ن اقتصادی شدن نزدیک شده بود. «شما پاســخ صحیح را منظور نکردهاید .من حس میکنم ضرر وارده بهاندازة 75 دالر منهای هزینة معامالتی فروش آن است (حدود 15دالر) .با این حساب به نظرم آن بطری 60دالر خرج برمیدارد .چون من بهاندازة بقیة عمرم شراب دارم ،خالص ارزش فروش 3معیار درستی است .اگر بهاندازة کافی شراب نداشتم ،از هزینة جایگزینی75 ، 1
کژرفتاری
108
-1یک نکتة جنبی جالب در مورد این آزمایش وجود دارد .بختآزمایی با جایزة یک بطری شراب 75دالری باعث شد 178نفر از افراد نسبتًا ثروتمند در این نظرسنجی شرکت کنند .این یعنی هر پاسخ برای ما 42سنت خرج برداشته است ،و تازه زحمت هزینة ارسال هم گردن خود خوانندهها بوده است .اگر میخواهید افراد را به انجام کاری وادار کنید ،بختآزمایی یکی از بهترین راههاست. 3- Net Realizable Value
2- Roman Weil
کامال موافق
میانگین3/31 :
کامال مخالف
ب) حس میکنم 400دالر ســرمایهگذاری کردهام که بعد از دورهای چند ساله بهمرور از آن استفاده خواهم کرد. 5..............................4..............................3............................2.............................1 کامال موافق
میانگین1/94 :
کامال مخالف
ج) احســاس میکنم 100دالر پسانداز کــردهام 100 ،دالری که تفاوت میان قیمت پرداختی من با قیمتی است که زمان تحویل میتوانم بفروشم.
109
بخش دوم :حسابداری ذهنی ()1979-85
لونقل استفاده میکردم که میشد حدود 90دالر. دالر ،بهعالوة کمیسیون بهعالوة حم تازه شما مالیات بر دارایی را هم حساب نکردهاید .با نرخ مالیات 40درصد »... اما برگردیم به پرسشــنامه ،جایی که بیش از نیمی از افراد پاسخگو بر این باور ِ شراب 75دالری یا هزینهای برایشان ندارد یا باعث بودند که نوشــیدن یک بطری میشود مقداری صرفهجویی کنند .این پاسخها سؤالی دیگر را در پی دارد :اگر آنها زمان نوشــیدن آن بطری فکر میکنند که این کار برایشان هیچ خرجی ندارد ،زمان خرید بطری چه فکر میکنند؟ سال بعد با پرسشنامهای جدید بهسوی خوانندگان اورلی بازگشتیم .اینبار پرسیدیم: تصور کنید یک جعبه شــراب بوردو را به قیمت 400دالر پیشخرید کردهاید. قیمت این جعبه زمانیکه به شــما میرسد حدود 500دالر است .شما میخواهید یک دهه این شــراب را ننوشید .زمانیکه این شــراب ب ه دست شما میرسد کدام جمله بهتر از بقیه بازگوکنندة احساس شماست؟ پاسخ خود را با خط کشیدن دور یکی از مقیاسهای دادهشده مشخص کنید. الــف) حس میکنم 400دالر خرج کردهام ،مثل 400دالری که ممکن اســت روی سفر آخر هفته خرج کنم. 5..............................4..............................3............................2.............................1
5..............................4..............................3............................2.............................1 کامال موافق
کژرفتاری
110
میانگین2/88 :
کامال مخالف
محبوبترین پاسخ نشــانگر آن است که خرید شراب و نگهداری آن به مدت ده سال ،برای بیشتر افراد حکم سرمایهگذاری را دارد .گزینة محبوب بعدی ،تشبیه آن به پسانداز بوده است .درنهایت هزینه دانستن این کار در ردة آخر قرار دارد. نظریة اقتصاد مشخص نمیکند که کدامیک از این پاسخها پاسخ درست است، اما زمانیکه این پاسخها را با پاســخهای پرسشنامة قبل کنار هم میگذاریم شاهد نوعی تناقض در تفکرات افراد هستیم .اگر اینها را کنار هم بگذاریم اینطور خواهد شــد که خرید شراب نوعی «سرمایهگذاری» اســت و مصرف آن در آینده یا هیچ هزینهای ندارد یا باعث صرفهجویی میشــود ،اما چنین چیزی نمیتواند درســت باشــد .باالخره کسی که میخواهد به نوشیدن شرابش برسد باید جایی هزینه کند یا نــه؟ من و اِلدار در این مورد مقالهای نوشــتیم که عنوانــش خالصة یافتههای 1 پرسشنامهها بود« :االن سرمایهگذاری کن ،بعدا بنوش ،هیچوقت پولش را نده». توجه داشــته باشید که این طرز فکر قطعا به مذاق صنعت شرابسازی خوش خواهد آمد ،زیرا بخــش هزینه را از فرایند مصرف حذف میکند .امالک تفریحی اشتراکی نیز از همین طرز فکر سود میبرند .در این روش گردشگر مقداری پول را روی یک خانه «ســرمایهگذاری» میکند (مثال 10هزار دالر) .این سرمایهگذاری به او این اجازه را میدهد که تا ابد هر سال یک هفته را در آنجا بگذراند .حسابداری ذهنی اینطور عمل میکند .پرداختی اولیه سرمایهگذاری است (نه خرید)« ،هزینة نگهداری» سالیانه کمی آزاردهنده است ،اما مسافرتهای آینده در آن مِلک «رایگان» خواهد بود .اینکه این نوع سرمایهگذاری از نظر یک خانواده منطقی است یا نه ،تا حدی به این بســتگی دارد که پول خرجکردن برای مسافرت تا چه اندازه برایشان ســخت است .اما این ســرمایهگذاری را باید همانطور که هست دید :راهی برای پنهان کردن هزینة مسافرت. 1- Invest Now, Drink Later, Spend Never
111
بخش دوم :حسابداری ذهنی ()1979-85
فروشــگاه کاستکو که در بخش قبل از آن صحبت کردیم نیز نسخهای از همین راهبرد را مورد استفاده قرار میدهد .خریداران برای خرید از کاستکو باید «عضو» شــوند که هزینة ســالیانه 55دالر در ســال را برای هر خانوار در پی دارد .به نظر میرســد که اعضا این هزینة سالیانه را به چشم «سرمایهگذاری» میبینند و تمایلی ندارند تا آن را به خریدهای دیگرشان در طول سال مرتبط کنند .در واقع ،این هزینه نقش هزینة مرده را بازی میکند که خود دلیلی خواهد بود برای خرید از کاستکو. آمازون نیز به همین ترتیب برای «عضویت ممتاز» 99دالر از مشــتریانش دریافت لونقل را برای آنها «رایــگان» خواهد کرد .در این مورد میکنــد ،عضویتی که حم نیز هزینة عضویت به مثابه شــکلی از سرمایهگذاری خواهد بود که هزینة خرید به «حساب» نمیآید. *** در اینجــا باید به دو چیز اعتراف کنم .اگرچه من معموال حامی فکر کردن مانند انســانهای اقتصادی هستم ،اما به حسابداری ذهنی که میرسیم انسانها را ترجیح میدهم .من اصوال بهراحتی میتوانم هزینة مرده را نادیده بگیرم ،بهخصوص زمانیکه هزینة مرده کامال از جنس پول باشد .بااینحال من نیز مانند اکثر مردم ،زمانیکه روی پروژهای وقت و انرژی گذاشــته باشم ،نمیتوانم به سادگی از آن بگذرم .حتی اگر کنار گذاشتن آن پروژه کار درست باشد .برای مثال در نوشتن این کتاب ،راهبرد من برای نوشتن نسخة اولیة این بود که فقط بنویسم و به این فکر نکنم که کدام بخش در نسخة نهایی خواهد بود .این روند به نوشتن نسخهای ختم شد که بهوضوح بیش از حد طوالنی بود .بعضی بخشها باید کوتاه میشــد ،و دوستان و ویراستارانی که کتاب را خوانده بودند پیشنهادهایشــان را ارائه میکردند .بسیاری از این پیشنهادها در جملة ویلیام فالکنر خالصه میشود که نویسندگان باید یاد بگیرند «عزیزانشان را بکشند ».فکر میکنم این کار برای هر نویسندهای دشوار است. زمانیکه به اصالح نسخة نهایی مشغول بودم ،تصمیم گرفتم «بیرونماندههایی» از مواردی درست کنم که در نسخة اولیه به شکلی بیرحمانه قتل عام شده بودند. پرگویی را در وبسایت برنامهام این است که بعضی از این شاهکارهای بیبَدیل ُ کتاب قرار دهم .البته واقعا نمیدانم چقدر از این متنها درنهایت روی وبسایت
کژرفتاری
112
قرار بگیرد ،اما زیبایی این طرح این اســت که اهمیتی ندارد روی وبسایت برود یا نه .همینکه من روی رایانهام پوشــهای بهنام «بیرونماندهها» دارم کافی اســت تا درد حذف متون مورد عالقهام را تســکین دهد .دردی که مانند دردِ پوشــیدن آن کفشهای نامناســبی اســت که در موردش صحبت کردیم .آموزة مهمتر این داســتان این است که بهمحض اینکه مشکل رفتاری را دریافتید ،معموال میتوانید راهحلی رفتاری برای آن دســت و پا کنید .حسابداری ذهنی همیشه هم بازی دو سر باخت نیست. اعتراف دوم من مربوط به شــراب است ،که احتماال تا االن بهدرستی فهمیدهاید که نوشــیدنش یکی از عادتهای ناپسند من است .با اینکه من کامال مفهوم هزینه فرصت را درک میکنم ،قبول دارم که قربانی طرز فکری مشــابه طرز فکر بعضی پاسخگویان به پرســشنامه میشوم .اگر یک بطری را سالها نگه دارم و خودم را به ننوشــید ِن آن راضی کنم ،زمانیکه از انبار نوشــیدنیهایم خارجش کنم ،قیمت فعلیاش آخرین چیزی است که به آن فکر خواهم کرد .حقیقتش ،اصال نمیخواهم این قیمت را بدانم! درنهایت رفتارم مانند پروفسور ُرزِت خواهد بود .من هیچوقت تمایلی به خرید بطری سیســالة شــراب ندارم ،اما از نوشیدن آن در موقعیتهای خاص لذت میبرم .هرچه باشد من هم انسانم.
9 پول و پاک ت
1- Fungible
113
بخش دوم :حسابداری ذهنی ()1979-85
در مصاحبههایی که با خانوادهها برای مشــخص کردن نحوة مدیریت مالی آنها داشــتم ،دریافتم که بســیاری از خانوارها و بهخصوص آنهایی که دست و بالشان تنگتر است ،از قوانین بودجهای صریح و مشخص استفاده میکنند .در خانوادههایی که بیشتر با پول نقد سر و کار داشتند (در آن زمان یعنی اواخر دهة 1970کارتهای اعتباری تازه داشــت رواج مییافت) ،بسیاری از افراد از نسخهای از سیستم پاکتی اســتفاده میکردند .یک پاکت (یا ظرف) برای اجــاره ،یکی برای غذا ،یکی برای قبضها و همینطور برای استفادههای دیگر .در بسیاری از موارد ،روشهای مورد استفادة آنها روشهایی بود که از والدینشان آموخته بودند. سازمانها هم تقریبا به همین صورت عمل میکنند .دپارتمانهای مختلف بودجه دارند ،و این بودجه نیز در بخشهای مختلف شــامل محدودیتهایی مشــخص اســت .خودِ وجود بودجه میتواند تخطی از یکی از اصول اولیة علم اقتصاد باشد: پول تبدیلپذیر 1است ،یعنی هیچ محدودیتی برای استفاده از آن در موردی خاص وجود ندارد .این اصل نیز مانند بیشتر اصول اقتصادی ،منطقی قدرتمند پشت خود دارد .اگر مثال زمستان آنقدر سرد نبوده و هزینة قبضها کمتر شده ،میتوان بدون هیچ مشکلی باقیماندة پول قبضها را برای خرید کفش بچهها استفاده کرد. دالیل وجود بودجهها ،مشــخص و قابل فهم است .رئیس یک سازمان دوست ندارد هر هزینة کوچک و بزرگی را تایید کند .در این شرایط بودجه نقش کنترلکنندة هزینههــا را ایفا میکند و درعینحال به کارمندان این اجازه را میدهد که با توجه
کژرفتاری
114
به تشخیصشان هزینه کنند .بااینهمه ،قوانین بودجهای میتواند نتایجی مضحک در پی داشته باشند .هر کس که در سازمانهای بزرگ کار کرده باشد حتما با شرایطی روبهرو شده که بودجة کافی برای یک هزینة ضروری وجود نداشته و درعینحال از بودجة بالاســتفادة بخش دیگر نیز نمیتوان برای آن کار ضروری استفاده کرد. پول باید به بهترین شکلی که منافع سازمان یا خانوار را برآورده میکند هزینه شود؛ اگر این منافع تغییر کند ،دیگر نباید توجهی به برچسبهایی داشته باشیم که روی آن پولها زدهایم .اما رفتار ما در عمل اینچنین نیســت .برچســبها عواملی ظاهرا ط هستند. بیرب صــد البته که هر فرد و خانوادهای قوانین خاص خودش را دارد ،اما اســتفاده از بودجه تا حدی در میان همة آنها مشــابه اســت .میزان واضح و مشخص بودن بودجهبندی به این بســتگی دارد که آن بودجه تا چه حد کافی باشد .مطالعهای از دو روانشناس به نامهای چیپ هیث 1و جک سول 2نشان داد که بیشتر دانشجویان امبیاِی بودجة مشــخص هفتگی برای ســرگرمی و غذا ،و بودجة ماهیانهای برای البسه دارند .اما بهمحض اینکه فارغالتحصیل شده و درآمد بیشتری کسب میکردند، بودجهبندیشان دیگر به آن دقت نبود و بهمراتب آزادتر میشد. بااینحــال عادت به بودجهبندی و تخطی از تبدیلپذیری در دوران دانشــگاه، رفتارشــان را ِ تحتتاثیر قرار داده بود .برای مثال ،هیث و سول از دو گروه از افراد مورد بررسی پرسیدند که آیا حاضرند برای یک نمایش آخر هفته بلیط بخرند یا نه. به یک گروه گفته شــده بود که اول هفته 50دالر برای دیدن یک مسابقة بسکتبال خــرج کرده بودند و به گروه دیگر گفته شــده بود کــه اول هفته 50دالر جریمه شــدهاند .آنهایی که اول هفته به تماشای مســابقه رفته بودند به شکل قابلتوجهی تمایل کمتری به تماشــای نمایش داشتند .دلیل آن هم احتماال این بوده که بودجة هفتگیشان برای سرگرمی را قبال خرج کرده بودند. 3 مطالعة دیگری که توســط دو اقتصاددان به نامهای جاستین هستینگز و جسی شاپیرو 4انجام شده به روشنترین شکل ممکن آثار بودجهبندی ذهنی را به نمایش گذاشت .مسئلهای که این دو اقتصاددان به آن میپرداختند این بود که با تغییر قیمت 4- Jesse Shapiro
3- Justine Hastings
2- Jack Soll
1- Chip Heath
115
بخش دوم :حسابداری ذهنی ()1979-85
بنزین انتخاب میان بنزین معمولی و بنزین درج ه یک چه تغییری میکند .بنزین در ایاالت متحده بر اساس میزان اُکتان در سه رده به فروش میرسد :معمولی ،خوب و درجه یک .البته باید به این موضوع هم پرداخت که آیا ماشین مورد نظر به چیزی جز بنزین معمولی نیاز دارد ،یا بنزین خوب برای بعضی مدلها بهتر است ،یا بعضی مصرفکنندگان بهدلیل این باور غلط بنزین مرغوبتر میخرند که برای موتور بهتر است .بااینحال ،این پژوهشگران به این موضوع پرداختند که زمانیکه قیمت بنزین در ســال 2008تقریبا بهاندازة 50درصد کاهش یافت و از 4دالر به 2دالر رسید، فروش بنزین درجه یک چه تغییری کرد .هســتینگز و شاپیرو این کار را با بررسی دادههای فروش فروشگاههایی انجام دادند که پمپ بنزین هم داشتند. اول بیایید ببینیم یک انســا ن اقتصادی در این شــرایط چه میکرد .فرض کنید که یک خانوار زمانیکه بنزین 4دالر اســت 80 ،دالر در هفته صرف خرید بنزین معمولی میکند .شش ماه بعد قیمت بنزین به 2دالر میرسد و 40دالر در هفته از هزینة خانوار کاسته میشود .یک انسا ن اقتصادی با خود اینطور خواهد گفت :اوال که بنزین ارزان شده پس باید سفرهای جادهایمان را بیشتر کنیم .دوم اینکه بهاندازة هفتهای 40دالر به دریافتیمان اضافه شده ،و آن را برای هر چیز که بخواهیم هزینه خواهیم کرد؛ از قرارهای دو نفرة بیشــتر گرفته تا نوشیدنیهای با کیفیتتر .در این شــرایط 40دالر درآمد اضافی به شکلی خرج خواهد شد که مطلوبیت را حداکثر کند .شــاید بخشــی از این پول صرف بنزین با کیفیتتر شود اما این مقدار ،ناچیز خواهــد بود .اگر درآمد خانوادهای هزار دالر در ســال افزایش یابد ،تمایل آنها به خرید بنزینی غیر از بنزین معمولی بهطور متوســط تنها بهاندازة 0/1درصد افزایش مییابد .با این تفاســیر خانوادة انسانهای اقتصادی احتماال یک باک در سال بنزین خوبتر میزند و بقیة این پول را صرف چیزهای با ارزشتر خواهد کرد. حاال خانوادهای از انســانها را در نظر بگیرید که بودجة مشخصی برای بنزین دارند که شــاید در ظرفی شیشهای در آشــپزخانه نگهداری میشود .آنها هم مانند خانوادة انســانهای اقتصادی سفرهای جادهای بیشتری خواهند داشت ،اما احتماال با خود فکر میکنند که «خب بنزین ارزون شده و بد نیست بنزین خوبتر بخرم». این دقیقا همان یافتهای اســت که هستینگز و شاپیرو به آن دست یافتند .تمایل به
کژرفتاری
116
بنزینهای مرغوبتر 14برابر بیشــتر از شرایطی بود که پول در آن تبدیلپذیر در نظر گرفته شود .یافتة دیگری که تفسیر حسابداری ذهنی را تایید میکند این بود که خرید خانوادهها از دو قلم جنس دیگر یعنی شیر و آب پرتقال هیچ تغییری نکرده است .البته جای تعجب ندارد ،زیرا زمان این مطالعه دقیقا با شروع بحران مالی در سال 2007مصادف بوده است ،اتفاقی که باعث افت فیمت بنزین هم شده بود .در آن دوران پُرالتهاب ،خانوادهها هرجا که میتوانستند هزینهها را کاهش میدادند .تنها استثنا ریختوپاشی بود که برای بنزین باکیفیتتر انجام شده بود. *** ثروت نیز معموال به حسابهای ذهنی جداگانهای تقسیم میشود .در پایینترین مرتبة این سلســلهمراتب ،پولی قرار دارد که خرجکردنش از همه راحتتر اســت: پول نقد .اصطالحی قدیمی وجود دارد که میگوید ،پول جیبت را سوراخ میکند، و واقعا هم اینطور به نظر میرسد که پول نقدی که در اختیار فرد است به وجود آمده تا خرج شود. دسترســی به پولی که در حساب جاری است تا حدی سختتر از دسترسی به پول نقد است .اما اگر پول در حسابی باشد که نام «پسانداز» بر آن خورده ،تمایل افراد به برداشت از آن باز هم بهمراتب کمتر خواهد بود .این حقیقت میتواند به این رفتار عجیب ختم شود که فرد با نرخهای باال وام بگیرد و با نرخهای پایین پسانداز کند .نمونهای از این رفتار میتواند این باشــد که فرد پولش را در واقع بدون هیچ سودی در حساب پسانداز نگه دارد و بهدلیل پرداخت نکردن ِ بدهی کارت اعتباری مجبور باشــد سالیانه بیش از 20درصد سود بپردازد .مشخصا در این شرایط گزینة درست از نظر مالی این است که فرد با استفاده از پسانداز بدهیاش را تسویه کند. بااینحال ،شــاید افراد با خود فکر کنند که اگر نتوانند آن پول «برداشتشــده» از پسانداز را برگردانند ،این رویکرد نتیجهای معکوس خواهد داشت. در این میان مقدسترین حســابها ،حســابهای پسانداز بلندمدت هستند. این حســابها معموال حسابهایی هستند که برای هزینههای آینده در نظر گرفته میشوند ،حسابهایی مانند بازنشستگی یا تحصیل فرزندان .البته درست است که
-1طرحی برای پسانداز بازنشســتگی در آمریکا که مقداری از حقوق فرد بهصورت ماهیانه به حسابی مشخص میرود و فرد با توجه به طرحی که انتخاب کرده است در زمان بازنشستگی میتواند از آن استفاده کند.(مترجم) به ارزش خانه پس از کسر رهن و سایر بدهیها گفته میشود( .مترجم)
2- Home Equity:
117
بخش دوم :حسابداری ذهنی ()1979-85
گاهی افراد از حســابهای بازنشستگی مانند «طرح 401کِی» 1قرض میگیرند ،اما این وامها معموال ناچیز بوده و مدتی نگذشته تسویه میشوند .تغییر شغل از وام هم برای انباشت ثروت خطرناکتر است .زمانیکه کسی شغلش را عوض میکند ،این امکان را دارد که مانده حســابش را بهصورت نقد در یافت کند .با وجود اینکه این پول درآمد مشــمول مالیات بوده و برداشتش شامل ده درصد کسر از آن میشود، کارکنان بهخصوص زمانیکه مانده حسابشان چندان زیاد نیست تمایل به نقد کردن این حساب دارند. 2 ارزش خالص خانه نیز یک نمونة میانی جالب اســت .افراد دههها با پولهای مرتبط با خانهشان مثل پسانداز بازنشستگی برخورد میکردند؛ این پولها مقدس بود .در واقع در نســل والدین من ،تالش خانوادهها بر این بود که به ســریعترین شــکل ممکن وامهای خرید خانهشان را تسویه کنند .این موضوع به حدی بود که در اوایل دهة ،1980افراد باالی شــصت سال یا اصال بدهی وام مسکن نداشتند یا مقدار آن خیلی کم بود .اما با گذشــت زمان این شیوة رفتار در ایاالت متحده دچار تغییر شــد که بخشی از این تغییر را میتوان اثر جانبی برآمده از اصالحات مالیاتی رِیگان دانســت .قبل از این تغییر تمام سودهای بهرههای پرداختی از قبیل بهرة وام ماشین یا کارتهای اعتباری از مالیات قابل کسر بود؛ اما بعد از 1986تنها بهرة وام مســکن قابل کسر از مالیات بود .این شرایط انگیزهای اقتصادی برای بانکها ایجاد کرد تا خطهای اعتباری ارزش خالص خانه را بگشــایند که خانوادهها میتوانستند با استفاده از آن اقدام به گرفتن وامِ قابل کسر از مالیات کنند .و خب در این شرایط عقل حکــم میکرد که برای تامین مالی خرید ماشــین از وام ارزش خالص خانه استفاده شود و نه از وام ماشین چرا که بهرة وام ارزش خالص خانه معموال کمتر و همینطور قابل کسر از مالیات بود .این تغییرات باعث شد نگاه مقدسمآبانهای که به ارزش خالص خانه در جامعه وجود داشت دگرگون شود. این نگاه مقدسمآبانه با اضافه شــدن دو عامل دیگر بهکلی از بین رفت :کاهش
کژرفتاری
118
نرخهای بهره در بلندمدت و پیدایش واسطههای وام .در سه دهة گذشته نرخ بهره از اعداد دو رقمی به چیزی حدود صفر رسیده است (یا اگر آن را نسبت به تورم در نظر بگیریم زیر صفر) .افزودهشــدن واسطههای وام در این شرایط خط بطالنی بود بر فرمان نانوشتة یازدهم« :1آدمی باید وامش را تسویه کند ».نقشی که این واسطهها در از بین بردن قاعدة تســویة هرچه زودتر وام بازی کردند این بود که روند تامین ِ مالی دوباره را تســهیل کردند .آنها اطالعات الزم را در رایانههایشــان داشتند و با پایین آمدن مداوم نرخ بهره فرصتهای بیشماری بهدست آوردند تا با افراد تماس گرفته و بگویند «ســام ،دوست داری پرداختی وامت رو کمتر کنی؟» وقتی حباب مســکن از راه رســید و قیمتها را باال و باالتر برد ،این واسطهها به صاحبان خانه میگفتنــد که میتوانید پرداختی وامتان را کم کنید و تازه مقداری هم پول به جیب بزنید و با آن یک تلویزیون بزرگ بخرید یا کفپوش انباریتان را تعویض کنید. این شرایط سبب شــد که ارزش خالص خانه به یک حساب ذهنی «امن» بدل شود .این حقیقت را میتوان در تغییرات به وجود آمده در رفتار خانوارها نسبت به وام و قرض گرفتن مشاهده کرد .در سال 1989تنها 5/8درصد از خانوادهها بدهی رهنی داشتند .در سال 2010این مقدار به 21/2درصد رسیده است .در این شرایط، میانة بدهی رهنی افراد از 35000دالر به 82000دالر افزایش یافته اســت (به دالر سال .)2011در دوران رونق مســکن در اوایل دهة 2000افراد سود بهدستآمده از خالــص ارزش خانه را ،که البته هنوز روی کاغذ بــود ،مثل آب خوردن خرج میکردند. همانطور که در کتاب خانة بدهی 2نوشــتة عطیف مایان 3و امیر صوفی 4نشــان دادهشــده افزایش در خالص ارزش خانه در حدود سال 2000یکی از عوامل مهم محرک بــرای مصرف و بهخصوص مصــرف کاالهای بادوام بــود .برای مثال در شــهرهایی که قیمت خانه در حال افزایش بود ،فروش ماشــین هم افزایش یافت، چرا که صاحبخانهها در مقابل افزایش خالص ارزش خانه ،وام بیشتری گرفتند و -1اشــارة نویسنده به ده فرمان خداوند به موسی است .در اینجا او با مقدس توصیفکردن بازپرداخت وام از نظر مردم آن زمان ،آن را مانند فرمان یازدهم دانسته است( .مترجم) 4- Amir Sufi
3- Atif Mian
2- House of Debt
119
بخش دوم :حسابداری ذهنی ()1979-85
آن را صرف خرید ماشــینی جدید کردند .با افت قیمت خانه نیز عکس این اتفاق افتاد؛ فروش اتومبیل به شدت کاهش یافت زیرا در شرایطی که خالص ارزش خانة صاحبخانهها به صفر رسیده یا حتی «آب از سرشان گذشته بود» (یعنی میزان بدهی تصفیهنشــده از ارزش خانه بیشتر شده بود) ،دیگری راهی برای تامین پول خودرو وجود نداشت .این اتفاقات میتواند بهخوبی توضیح دهد که چرا حباب فناوری در سال 2000و 2001مانند حباب مسکن باعث ایجاد چنین رکود عظیمی نشد. حال باید دید که تصفیه کردن بدهی قبل از بازنشستگی باز هم فراگیر میشود یا خیر .اگر انتظار بر این باشــد که نرخهای بهره در روندی طوالنیمدت افزایش یابند ،شــاید شاهد آن باشــیم که افراد باز هم به عادت تصفیة هرچه زودتر بدهی خ بهرة باالتر برایشان خوشایند نخواهد بازگردند ،زیرا تامین مالی دوبارة وامها با نر بود .در غی ِر اینصورت ممکن اســت خالص ارزش خانه همچنان مانند یک پاشنة آشیل باقی بماند. تعیین بودجه به شکل عینی ،مانند دیگر جنبههای حسابداری ذهنی ،خیلی هم بیراه نیســت .چه با استفاده از ظروف شیشــهای ،چه با پاکت و چه با برنامههای پیچیدة مالی ،خانوادهای که تالش میکند برنامة معین مالی داشــته باشــد زندگی بهمراتب آسودهتری خواهد داشــت .همین مطلب دربارة کسبوکارها هم صادق اســت ،چه کوچک چه بزرگ .اما این بودجهبندیها گاهی به تصمیمات بد منتهی میشــوند ،مثل این تصمیم که رکود بزرگ زمان مناســبی برای ارتقای نوع بنزینی است که در ماشینتان میریزید.
10 رس میز پوکر
121
بخش دوم :حسابداری ذهنی ()1979-85
زمانیکــه در کورنِل بودم ،گروهی از هیئتعلمی دانشــکدة اقتصاد چند وقت یکبار دور هم جمع میشــدند و سر مقدار کمی پول با هم پوکر بازی میکردند. کم پیش میآمد که کســی در یک روز بیشتر از 50دالر ببرد یا ببازد ،بااینحال من متوجه شــده بودم که رفتار برخی بازیکنان در زمانیکه در حال پیروز شدن بودند متفاوت از زمانی بود که در آســتانة باخت قرار داشــتند .اصوال حال و هوای فرد نباید برای اینکه یک دست پوکر چطور جلو رفته تغییر کند ،بهخصوص اگر پولی که وسط است پول ناچیزی باشد .فردی را که در شب مسابقة پوکر 50دالر باخته مقایسه کنید با فردی که 100سهم دارد و قیمت هر سهمش در پایان بازار آن روز 50ســنت کاهش یافته است .هر دو مقدار ناچیزی از ثروتشان را از دست دادهاند، اما یکی از این زیانها رفتار فرد را تحتتاثیر قرار میدهد و دیگری خیر. این شــرایط که در آن فرد در یک حســاب ذهنی خاص «عقب» باشد دارای ظرافتهایی اســت که باعث میشود نتوان آن را به سادگی با نظریة دورنما تبیین کرد .البته که خودِ کانمن و تورســکی بهخوبی از این موضوع مطلع بودند .آنها در مقالة خود به مثالی مشابه در میدان اسبدوانی اشاره میکنند .از آنجا که میدان از هر دالر شرطبندیشده 17درصد دریافت میکند ،شرطبندان مجموعا با نرخ 17 درصد به ازای هر مســابقه در حال باختن هستند .زمانیکه آخرین مسابقة روز فرا میرسد ،بیشتر شرطبندان در حساب ذهنی خود اوضاع را نامساعد میبینند .اما این موضوع شــرطبندی آنها را تا چه حد تحتتاثیر قرار میدهد؟ پیشبینی دستوری این اســت که «هیچ ».اینجا هم مانند مثال پوکر ،زیان 100دالری در شــرطبندی
کژرفتاری
122
نباید فرقی با زیان 100دالری در حســاب پسانداز بازنشستگی فرد داشته باشد. بااینحال ،مطالعة انجامشــده توسط دنی و آموس نشان میدهد که شرطبندان در مسابقة آخر بدتر از دیگر مسابقهها عمل میکنند و تمایل به اسبهای کمشانستر در مسابقة آخر بیشتر میشود. کانمن و تورسکی این یافته را با تکیه بر این ویژگی نظریة دورنما توضیح دادند که افراد در مواجهه با زیان ریســکپذیر هستند .همانطور که در فصل چهارم نیز گفته شــد ،اگر از افراد بپرسید ترجیح میدهند قطعا صد دالر از دست بدهند یا به احتمال 50درصد دویســت دالر و 50درصد صفر دالر از دســت بدهند ،اکثریت گزینة دوم را انتخاب میکنند .این نتایج دقیقا برعکس نتایجی است که معموال در شرایط بهدستآوردن پول حاصل میشود .افراد زمانیکه بین بهدست آوردن قطعی صد دالر و امکان 50-50بهدست آوردن صفر یا دویست دالر مخیّر باشند ،معموال گزینة قطعی یعنی اولی را ترجیح میدهند. با نگاه به پوکر بازیکردن دوســتانم در شــرایطی که عقب بودند ،دریافتم که آنچه کانمن و تورســکی تبیین کردهاند کامل نیست .فرض کنید من در یک میدان اســبدوانی در حال شرطبندی هســتم و تا قبل از مسابقة آخر 100دالر باختهام. حال میخواهم طوری در مسابقة آخر شرط ببندم که با ضرر به خانه برنگردم .بله، یکی از گزینهها این است که 2دالر روی اسبی شرط ببندم که احتمال بردش 1به 50است و شانس ناچیزی برای صاف کردن حسابم داشته باشم .اما گزینة دیگر این است که 100دالر روی گزینهای شرط ببندم که 50درصد امکان برد داشته باشد و به اینصورت شانس زیادی برای بیحساب شدن داشته باشم .اگر من ریسکپذیر باشــم (یعنی قمار را به گزینة قطعیای ترجیح بدهم که مقدارش با پیامد انتظاری قمار برابر اســت) چرا صد دالر روی یک اســب پُرشانس شــرط نبندم تا شانس خارجشدنم از ضرر بیشتر شود؟ نظریة دورنما توضیح خاصی در اینباره نمیدهد. بااینحال ،تجربیات من از پوکر نشــان میدهد که برداشــت آموس و دنی درست بوده است .مشاهدة من نیز بر این داللت داشت که بازیکنانی که عقب بودند تمایل ط بستن روی مقادیر ناچیزی داشتند که امکان یک برد قابلتوجه را برایشان به شر فراهــم میکرد و درعینحال از خطر کردن روی مقادیر قابلتوجهی که ممکن بود
3- House Money
2- Two-Pocket
1- Real Money
-4در بعضی موارد کار ســادهای هم هست .بیل گرین ،یکی از اقتصادسنجیکارهای گروهمان که با او همیشه به بازی مینشســتیم ،بدون استثنا وقتی دست خوبی نصیبش میشد روی صندلیاش جستوخیز میکرد .کار به جایی رســید که دلمان برایش ســوخت و موضوع را با او در میان گذاشتیم ،اما باز هم نمیتوانست در مقابل جستوخیزهایش مقاومت کند .من همیشه منتظر روزی بودم که او از این نکته استفاده کند و برای یکبار هم که توخیز کند و بقیه را گول بزند و پول خوبی ببرد ،اما آن روز را هیچوقت ندیدم. شده وقتی دست خوبی ندارد جس
123
بخش دوم :حسابداری ذهنی ()1979-85
میزان ضررشان را به شدت افزایش دهد گریزان بودند ،اگرچه که این مقادی ِر باالتر، احتمال بیشتری برای صاف کردن بدهی داشتند. مشــاهدات من از پوکــر نکتهای دیگر هم درباره حســابهای ذهنی در خود داشت .آنهایی که در بازی جلو بودند با آنچه برده بودند مانند «پول واقعی» 1برخورد نمیکردند .این رفتار آنقدر شــایع است که شــرطبندان در کازینوها اصطالحی خاص برای آن دارند« :قمار با پو ِل بُرده» .معنای این اصطالح آن است که وقتی جلو هستید دارید با پو ِل بُرده قمار میکنید نه پول خودتان .اگر یک قمارباز غیرحرفهای را ببینید که اول غروب مقداری پول میبرد ،احتماال شــاهد روندی خواهید بود که من آن را حســابداری ذهنی «دو جیبی» 2مینامم .قماربازی را تصور کنید که 300 دالر به کازینو آورده تا با آن شــرط ببندد و همان ابتدا 200دالر برنده میشود .او 300دالر را در یک جیبش میگذارد و به آن به چشــم پول خودش نگاه میکند و 200دالر دیگر را در جیب دیگر (یا شاید هم برای شرطبندی روی میز) میگذارد. وقتی پای «پو ِل بُرده» 3وســط باشد ،اصطالح «بادآورده را باد میبرد» به شکل تمام ِ شــکل زیر پا گذاشتن قانون و کمال صادق خواهد بود .این را میتوان فاحشترین تبدیلپذیر بودن پول دانست .طبق این قانون پول این جیب و آن جیب نباید فرقی داشته باشد ،اما واقعیت چیز دیگری است. درآوردن پول از چنگ رفقا خیلی میچسبد 4ولی خب اصال کار علمیای نیست. این بود که من و اریک جانســون ،اســتاد بازاریابی دانشگاه کلمبیا ،شروع به کار روی مقالهای واقعی کردیم .این همان مقالهای اســت کــه در دیباچه از آن صحبت کردم و گفتم که مدت زیادی طول کشــید تا آموس رضایتش را از آن اعالم کند .درحقیقت، ما میخواستیم آنچه را من سر میز پوکر دیده بودم در محیط آزمایشگاه بازسازی کنیم. اما قبل از آن باید به مســئلهای میپرداختیم که باعث شده بود کانمن و تورسکی برای
کژرفتاری
124
آزمایشهای خود به دنبال مسائل فرضی بروند .چطور میشد آزمایشی اخالقی انجام داد که در آن ممکن باشد افراد پولی را ببازند ،و چطور ممکن بود بتوان مجوز الزم برای چنین آزمایشهایی را از گروه نظارت دانشگاهی گرفت؟ ما این مشکل را به اینصورت حل کردیم که از افراد مورد آزمایش خواستیم به مجموعهای از گزینهها بین انتخابهای قطعی و قمار پاسخ دهند .بعضی از این گزینهها در مورد زیان و بعضی در مورد منفعت بود .این حقیقت را هم به آنها گفتیم که یکی از این گزینههای به شکل تصادفی بهعنوان گزینة نهایی برای «استفادهشدن» در مطالعه انتخاب میشود .اما احتمال انتخاب قمارهای مختلــف به یک اندازه نبود ،و با تبدیل قمارهــای مطلوب به آنهایی که احتمال بازی شدنشان بیشتر بود میتوانستیم افراد را مطمئن سازیم که امکان از دست دادن پول بسیار کم است .بااینحال ما به روشنی به همه گفتیم که قطعا از کسانی که ببازند ،پولی را که باختهاند میگیریم .البته اگر میخواستند میتوانستند حسابشان را با کمک در کارهای پژوهشی صاف کنند .در آخر کسی پولی نباخت و ما هم الزم نبود چیزی جمع کنیم. سه سؤالی که در ادامه میآید سؤاالتی است که ما در مطالعهمان به آنها پرداختیم. اعداد داخل پرانتز درص ِد افرادی است که آن پاسخ را انتخاب کردهاند .در این مثال انســا ن اقتصادی ریسکگریز ،در هرکدام از این مســائل گزینة حتمی را انتخاب میکرد چرا که پیامد انتظاری گزینة قمار با گزینة حتمی برابر خواهد بود. مسئله .1همین االن 30دالر بردهاید .حاال بین این دو گزینه انتخاب کنید: الف) 50درصد احتمال بهدســت آوردن 9دالر و 50درصد احتمال از دست دادن 9دالر)%70( . ب) نه چیزی اضافه شود نه کم شود)%30( . مسئله .2همین االن 30دالر باختهاید .حال بین این دو انتخاب کنید: الف) 50درصد احتمال بهدســت آوردن 9دالر و 50درصد احتمال از دست دادن 9دالر)%40( . ب) نه چیزی اضافه شود و نه کم شود)%60( . مسئله .3همین االن 30دالر باختهاید .حال بین این دو انتخاب کنید:
الف) 33درصد احتمال بهدســت آوردن 30دالر و 67درصد احتمال بهدست آوردن هیچ)%60( . ب) بهدست آوردن حتمی 10دالر)%40( .
1- House Money Effect
-2این بدان معنی است که پیشبینی نظریة دورنما مبنی بر اینکه افراد در دامنة ضرر ریسکپذیر میشوند ،ممکن پیش پای فرد قرار ندهد. است در شرایطی برقرار نباشد که فرصت ریسکپذیری شانسی برای خارج شدن از ضرر ِ 3- Break-Even Effect
125
بخش دوم :حسابداری ذهنی ()1979-85
مســئلة « 1اثر پو ِل بُرده» 1را به تصویر میکشد .افراد مورد آزمایش ریسکگریز بودند ،یعنی در شــرایط عادی پیشنهاد انداختن ســکه برای بردن یا باختن 9دالر را رد میکردنــد .با وجــود این وقتی به آنها گفتیم که همیــن االن 30دالر برنده شــدهاند ،رفتارشان تغییر کرده و مشتاقانه این قمار را قبول میکردند .مسائل 2و 3 تصویرگر ترجیحات پیچیده در شرایطی است که افراد خود را در حساب ذهنیشان عقب میبینند .برخالف پیشبینی ســادة نظریة دورنما مبنی بر اینکه افراد در مقابل زیان ریسکپذیر خواهند بود ،در مسئلة 2ضرر 30دالری باعث ایجاد ترجیحات ریسکپذیری نمیشود ،زیرا شانســی برای خارج شدن از ضرر وجود ندارد 2.اما وقتی این شانس وجود داشته باشد ،مانند مسئلة ،3اکثر افراد حاضر به قمار کردن خواهند بود. 3 همینکه اثر سربهســر شــدن و اثر پو ِل بُرده را درک کنید ،بهراحتی میتوانید نمونههای آن را در زندگی روزمره تشخیص دهید .این نمونهها را میتوان هر زمان که دو نقطة مرجع برجسته وجود داشته باشد ببینید ،مثل جایی که شروع کردهاید و جایی که االن هستید .اثر پو ِل بُرده (در کنار تعمیم دادن بهرههای اخیر به آینده) ایجاد حبابهای اقتصادی را تسهیل کرد .در طول دهة 1990سرمایهگذارا ِن فردی بهطور مداوم سهم بیشتری از دریافتیهای صندوق بازنشستگیشان را بهجای اوراق قرضه به سمت سهام میبردند ،یعنی سهم سرمایهگذاری جدیدشان که به سهام اختصاص مییافت در حال افزایش بود .به نظر میرسید بخشی از استدال ِل این افراد این بود که آنقدر در آن ســالها پول درآوردهاند که حتی اگر بازار سقوط هم کند ،فقط ممکن اســت دریافتیهای جدیدشان را از دست دهند .مشــخصًا اینکه پولی را بهتازگی
کژرفتاری
126
بهدســت آوردهاید نباید در احساس شما نسبت به دود شدن آن تغییری ایجاد کند. همین طرز تفکر را میشد سالها بعد در دیدگاه سرمایهگذاران ِ اهل ریسک در رونق شدید بازارِ مسکن مشاهده کرد .افرادی که در اسکاتس ِدل ،السوگاس ومیامی خیلی ِ روانی پو ِل بُرده در ذهنشان َســربههوا به معاملة امالک دست میزدند نیز ضربهگیر جای گرفته بود که باعث میشد فکر کنند نهایتا برمیگردند به همانجایی که شروع کرده بودند .صد البته زمانیکه بازار به ناگاه به سراشیبی افتاد ،این سرمایهگذاران که بخش عظیمی از سرمایهشان قرضی بود خیلی بیشتر از پو ِل بُرده را از دست دادند. بسیاری از آنها خانة خودشان را هم از دست دادند. اینکه افراد زمانی که عقب هستند قمار میکنند تا از ضرر خارج شوندرا میشود ِ گذاری در رفتار ســرمایهگذاران حرفهای نیز دید .مدیرا ِن سهامِ صندوقهای سرمایه متقابل ،1در آخرین ســه ماهة سال بیشتر ریسک میکنند ،چرا که در همین سه ماهه اســت که عملکرد صندوق نسبت به معیارهای از پیش تعیینشده ارزیابی میشود. بدتر از آن ،معاملهگران خودســر 2که در انتها و برای خارج شدن از ضرر ،میلیاردها از ســرمایة کارفرمایانشان را از دست میدهند .شاید این رفتار از نقطهنظر معاملهگر خودســر عقالیی باشد ،زیرا اگر ضرر را جبران نکند کارش را از دست میدهد .اما این به آن معنی است که مدیریت باید توجه بیشتری به رفتار کارمندانی داشته باشد که پول از دســت میدهند( .خوب که فکرش را میکنی مدیریت باید قبل از اینکه خودســر بخواهند ضررهای عظیم ایجاد کنند ،حواسش را جمع کند). معاملهگران َ قانونی که باید به یاد داشت این است که افرادی که با ضررهای بزرگ تهدید میشوند و شانس خارج شدن از ضرر را دارند ،حتی اگر در حالت عادی ریسکگریز باشند، به شکل غیرِمعمولی به ریسکپذیری تمایل پیدا میکنند .مراقب باشید!
1- Mutual Fund 2- Rogue Traders:
به معاملهگرانی گفته میشود که از سوی کارفرما به سرمایهگذاری مامور میشوند ،اما معاملههایی انجام میدهند که از حوزة مورد نظر کارفرما خارج بوده و از سوی او مجاز نیست( .مترجم)
بخش سوم
خودمهاری )(1975-88
خودمهاری ()1975-88
129
بخش سوم :خودمهاری ()1975-88
نظریــة دورنما و بینشهایــی که تابع ِ ارزش آن برایم فراهــم آورد ،راه من را برای فهم حســابداری ذهنی به شــدت هموار کرد ،که این خود باعث شد بتوانم بسیاری از موارد موجود در فهرســت را درک کنم .اما یکی از این موارد بود که در این شاخه قرار نمیگرفت :برداشتن ظرف بادا م هندی ،وقتی منتظر شام هستیم .از نظر یک اقتصاددان حذف یک گزینه هیچگاه شــرایط فرد را بهتر نمیکند .پس چرا ما از اینکه ظرف بادام هندی را از جلوی دستمان برداشتند و به آشپزخانه بردند خوشحال شدیم؟ من شروع کردم به جمعآوری مثالهای دیگر از پدیدة «بادام هندی» .سیگاریها با پاکتی خریدن ســیگار ،پول بیشــتری از شــرایطی میپردازند که سیگارها را به شــکل بســتههای بزرگ چندتایی بخرند .آنهایی که رژیم هستند ،در فریزر بستنی نگه نمیدارند .دانشــگاهیها (از جمله خودم) به دنبال این هستند که مقالههایی را برای یک همایش ثبت کنند که کار بر رویشــان هنوز تمام نشده ،تا بهاینترتیب به خودشان برای تمام کردنش انگیزه دهند .افرادی که صبحها سخت از خواب بیدار میشوند ،ساعت زنگدارشان را جایی دور از تختشان قرار میدهند تا صبح نتوانند خیلی ساده خاموشش کنند و بخوابند. آنچه در همة این مثالها مشــترک است ،وجود مشــکل خودمهاری است .ما میخواهیم فقط چندتا آجیل دیگر بخوریم ،اما نگرانیم که اگر ظرف روی میز باشد، تسلیم وسوسة بیشتر خوردن شویم. این تمایز بین آنچه میخواهیــم و آنچه انتخاب میکنیم در علم اقتصاد مدرن هیــچ مفهومی ندارد ،چرا که در این علــم ترجیحات تنها با توجه به آنچه انتخاب میکنیم تعریف میشــوند .در این شرایط خیلی راحت گفته میشود که انتخابها
«ترجیحات را آشکار میکند» .گفتگو میان انسانی که همین االن ظرف بادامهندی را از روی میز برداشته با یک انسان اقتصادی که آنجا نشسته را تصور کنید: انسا ن اقتصادی :چرا بادومهندیا رو برداشتی؟ انسان :چون دیگه نمیخواستم بخورم.
انسا ن اقتصادی :خب اگه نمیخواستی بخوری ،چرا به خودت زحمت میدی و از اینجا برشون میداری؟ خیلی ساده میتونستی طبق ترجیحت عمل کنی و دیگه نخوری. انسان :برشون داشتم چون اگه جلوی دستم بود بازم میخوردم.
انسا ن اقتصادی :خب اگه اینطور باشه که خوردن بادومهندی رو ترجیح میدی و برداشتنش از سر میز اشتباهه.
کژرفتاری
130
این گفتگو ،که مشخصا هیچوقت اتفاق نیفتاده ،مشابه گفتگوهای متعددی است که در آن زمان با اقتصاددانها داشــتم .در عمل پیشفرض نظریة اقتصاد این است که مشــکالت خودمهاری بهکلی وجود ندارد ،اگرچه این پیشفرض مســتقیما در کتابهای درسی علم اقتصاد ذکر نشده است .بهاینترتیب ،پروژة بعدی من مطالعة مسئلهای بود که ظاهرا اصال وجود نداشت.
11 عزم راسخ؟ هیچ مسئلهای نیست
2- Invisible Hand
1- Wealth of Nations
131
بخش سوم :خودمهاری ()1975-88
اقتصاددانان همیشــه هم اینقدر نسبت به مسائل خودمهاری کندذهن نبودهاند. تقریبا به مدت دو قرن ،اقتصاددانانی که در این موضوع قلم میزدند ،انســانهایی را که دربارهشــان ســخن میگفتند میفهمیدند .در حقیقت ،پیشــگام آنچه امروز ِ ما ِ رفتاری خودمهاری مینامیم کســی نیســت جز نفر اول اقتصاد بازار :آدام تلقی اسمیت .اولین چیزی که با آوردن نام آدام اسمیت در ذهن بیشتر افراد پدید میآید، مشهورترین کتابش یعنی ثروت ملل 1است .این ِ کتاب فوقالعاده (که اولین نسخهاش در ســال 1776چاپ شــد) ،بنیان تفکر مدرن اقتصادی را شکل داد .عجیب اینکه مشــهورترین عبارت این کتاب یعنی «دست نامرئی» 2که بسیاری دربارهاش سخن گفتهاند ،تنها یکبار در این کتاب آمده و در آن مورد هم اســمیت تنها اشــارهای مختصر به آن میکند .او بیــان میکند که یک تاجر معمولی با برآوردهکردن منافع شخصیاش« ،توسط دستی نامرئی بهسوی هدفی هدایت میشود که اصال قصدش را نداشــته است .آنچه او قصدش را نداشته همیشــه برای جامعه بدتر نیست ».به لحن محافظهکارانهای که اســمیت در جملة آخر بهکار گرفته توجه کنید ،جملهای که کسانی که از این عبارت مشهور استفاده میکنند یا آن را نمیدانند یا اشارهای به آن نمیکنند .اینکه «همیشــه برای جامعه بدتر نیست» را نمیتوان با این ادعا یکی دانست که همهچیز به بهترین شکل پیش خواهد رفت. بقیــة این کتاب حجیم ،تقریبا هر موضوع اقتصــادیای را که بتوان به آن فکر کرد در بر میگیرد .برای مثال اســمیت ،نظریهای زیربنایی درباره موضوع رســالة
کژرفتاری
132
دکتری من یعنی ارزش زندگی فراهم کرده اســت .او نشا ن میدهد که چطور باید به کارگرانی که کارهای خطرناک ،کثیف یا ناخوشــایند دارند برای جبران کارشان پرداختی بیشــتری تعلق بگیرد .این جمله از دهان اقتصاددان مشهور شیکاگو ُجرج اســتیگلر نمیافتاد که چیز جدیدی در علم اقتصاد وجود ندارد؛ هرچه بوده را آدام اســمیت گفته اســت .همین جمله را در مورد بیشتر بخشهای اقتصاد رفتاری هم میتوان گفت. بخش اعظم نوشتههای اسمیت درباره آنچه امروزه اقتصاد رفتاری مینامیم ،در کتاب قبلیاش یعنی نظریة احساســات اخالقی 1آمده که در ســال 1759به چاپ رســیده است .همینجاست که اسمیت خودمهاری را شــرح داده است .او خیلی هوشــمندانه این موضوع را به چالش یا نزاعی تشبیه میکند که میان «تمایالت» ما و بخش دیگری در جریان اســت که او آن را «ناظر بیطرف» 2مینامد .مثل بیشتر اقتصاددانان که بعدا متوجه میشوند چیزی را که گفتهاند اسمیت قبال گفته ،من هم بعد از اینکه نسخة خودم را از این موضوع ارائه دادم (که در ادامه به آن میرسیم)، ِ برداشت متوجه شــدم که اسمیت قبال در اینباره سخن گفته اســت .ویژگی بارز اسمیت از تمایالت ما این است که این تمایالت ،نزدیکبین هستند .همانطور که او میگوید مشکل اینجاست که «لذتی که ده سال دیگر میخواهیم ببریم در مقایسه با لذتی که امروز میتوانیم ببریم ،آنچنان توجه ما را جلب نمیکند». آدام اسمیت تنها اقتصاددانی نبوده که برداشتی خردمندانه از مسئلة خودمهاری ارائه داده اســت .همانطور که اقتصاددا ِن رفتاریُ ،جرج لوونشــتاین 3مشــخص ِ پیشــین دیگری که درباره «انتخابهای میانزمانی»( 4یعنی کرده اســت ،تلقیهای انتخابهایی که درباره زمان مصرف انجام میشود) وجود داشته است نیز بر اهمیت مفاهیمی چون «عزم راســخ» 5تاکید کردهاند ،واژهای که در اقتصادی که در ســال 1980پیگیری میشــد هیچ معنایی نداشت 6.اسمیت مشخص کرده بود که وجود 2- Impartial Spectator 5- Willpower
1- The Theory of Moral Sentiments 3- George Loewenstein 4- Intertemporal Choices
-6یکبار برای گروهی از اقتصاددانان در دانشگاه هیبرو درباره خودمهاری سخنرانی میکردم .جایی از سخنرانی من از واژة «وسوسه» استفاده کردم و یکی از حضار از من خواست این واژه را تعریف کنم .یکی دیگر از حضار از میان جمعیت گفت «تعریفش در کتاب مقدس هست ».اما در لغتنامة اقتصاددانان نبود.
3- The Theory of Interest
2- Irving Fisher
1- William Stanley Jevons
133
بخش سوم :خودمهاری ()1975-88
عزم راسخ برای روبهرو شدن با نزدیکبینی ضروری است. ویلیام استنلی ِجوانز ،1یکی دیگر از ستارههای آسمان علم اقتصاد ،در سال 1871 یافتة اسمیت درباره نزدیکبینی را بسط داد و اشاره کرد که ترجیح ما برای مصرف حاضر نسبت به مصرف آینده در طول زمان کاهش مییابد .اینکه یک ظرف بستنی را همین االن بخورید یا فردا برایمان مهم است ،اما چندان اهمیتی نمیدهیم که سال بعد دقیقا در چنین روزی بستنی بخوریم یا یک روز قبل یا بعدش. بعضی اقتصاددانا ِن پیشین هر نوع تنزیل مصرف آینده را ،بهدلیل ناتوانی ما ،غلط دانستهاند .این ناتوانی میتواند ناتوانی عزم راسخ باشد ،یا طبق گفتة مشهور آرتور ِ تلســکوپی ما معیوب است و ...بنابراین پیگو در ســال 1921ناتوانی تصور« :توان ّ لذات آینده را در مقیاسی تقلیلیافته میبینیم». ِ انتخاب میانزمانی را ارئه داد .او اروین فی ِشــر 2اولین تلقی «مدرن» اقتصادی از در ســال ،1930در کتاب برجســتهاش یعنی نظریة بهره 3از چیزی استفاده کرد که بعدتر به یکی از ابزار اصلی تدریس اقتصاد ُخرد بدل شد :منحنی بیتفاوتی .او این منحنی را برای نشان دادن نحوة انتخاب فرد برای مصرف در دو زمان متفاوت و با فرض نرخ بهرة بازاری ثابت ارائه کرد .نظریة او هم از جنبة ابزار مورد استفادهاش مدرن اســت و هم از اینرو که دستوری است .او بیان میکند که فردِ عقالیی چه باید بکند .بااینحال فیشــر به روشــنی بیان کرد که عقیده ندارد که نظریهاش ،یک مدل توضیحی کامال رضایتبخش اســت ،چرا که عوامل رفتاری مهمی را نادیده گرفته است. ِ درآمدی فرد بستگی دارد. اول اینکه ،فیشر معتقد بود که ترجیح زمانی به سطح افراد فقیر صبر کمتری نســبت به افراد مرفّه دارند .عالوهبراین ،فیشر تاکید میکند که به نظرش رفتار عجوالنة کارگران کمدرآمد تا حدی غیرعقالیی اســت .او این ح میدهد« :این مســئله را میتوان با استفاده از موضوع را با مثالهایی واضح توضی َرک سقف خانهاش را تعمیر نمیکرد. حکایت کشــاورزی نشــان داد که هیچگاه ت َ وقتی باران میبارید ،نمیتوانست جلوی چکه کردن آب از سقف را بگیرد و وقتی هم که بــاران نمیبارید ،آبی نبود که بخواهد جلویش را بگیرد!» او همچنین رفتار
کژرفتاری
134
کارگرانی را رد میکند که «وقتی آخر هفته حقوقشان را میگیرند ،نمیتوانند جلوی وسوسة رفتن به یک مشروبفروشی و خوردن نوشیدنی را بگیرند». از آدام اســمیت در سال 1776تا فیشر در سال ،1930تفکر اقتصاددانان درباره انتخاب میانزمانی بهوضوح بر نگاهی ســاده به انسان اســتوار بود .همان حوالی دوران فیشــر بود که پای انسانهای اقتصادی به اقتصاد باز شد .فیشر پایهگذار این نظریه بود که انسانهای اقتصادی چگونه باید رفتار کنند ،اما اتمام این کار ب ه دست پُل ساموئلســون و در زمانیکه بیستو دو سال داشت انجام شد .ساموئلسون ،که بســیاری او را بزرگترین اقتصاددا ِن قر ِن بیستم میدانند ،نابغهای بود که در صدد ِ ریاضی درخور برای علم اقتصاد بود .او در ســن هجده فراهم کــردن یک مبنای ســالگی وارد دانشگاه شیکاگو شد و طولی نکشــید که برای تحصیالت تکمیلی به دانشــگاه هاروارد نقلمکان کرد .رســالة دکتری او عنوانــی متهورانه ولی دقیق داشت« :بنیانهای تحلیل اقتصادی» .1رسالة او با به ارمغا ن آوردن چیزی که خودش موشکافی ضروری ریاضی مینامید ،کل علم اقتصاد را تغییر داد. در ســال 1937زمانیکه ساموئلســون در دورة دکتری مشــغول تحصیل بود، مقالــهای 7صفحهای نوشــت با عنوانی ســاده و متواضعانه« :یادداشــتی در باب اندازهگیــری مطلوبیت» .2همانطــور که از عنوان برمیآیــد ،او امیدوار بود راهی برای اندازهگیری آن چیز مبهمی ارائه کند که انسانهای اقتصادی حداکثر میکنند: مطلوبیت (همان رضایت یا خشنودی) .ساموئلسون با کار روی این موضوع ،مدل مطلوبیــت تنزیلیافته را فرموله کــرد که از آن به بعد به مدل اســتاندارد انتخاب میانزمانی بدل شد .نمیخواهم شما (یا خودم) را با توضیح آنچه در ُکن ِه این مقاله نهفته اســت خسته کنم ،بلکه فقط خالصهای از آن را انتخاب میکنم که داستانمان به آن نیاز دارد. ِ ارزش مصرف امروز ،برایتان بیش از آینده است .در ایدة اصلی این اســت که انتخاب میا ِن یک شــامِ عالی در همین هفته یا یک سال بعد ،اکثر ما زمان نزدیکتر را به دورتر ترجیح میدهیم .با اســتفاده از ترتیببندی ساموئلسون ،درحقیقت ما 1- Foundations of Economic Analysis 2- A Note on the Measurement of Utility
1- Discount
135
بخش سوم :خودمهاری ()1975-88
مصرف آینده را با نرخی مشخص «تنزیل» 1میکنیم .اگر شامِ یک سال آینده بهاندازة 90درصد شــامِ همین االن خوب ارزیابی شــود ،باید شامِ آینده را با نرخی حدود 10درصد تنزیل کنیم. نظریة ساموئلســون نه تمایالت را در خود داشت و نه هیچ تلسکوپ معیوبی، ِ ِ ریاضی دقیق بود .اســتفاده از این مدل ،آنقدر ساده بود که حتی تنزیل هرچه بود اقتصاددانان همان نســل هم به سادگی توانســتند از ِ پس ریاضیات آن برآیند ،و تا امروز هم ترتیب ِ بندی استاندارد همچنان همان است .البته این به آن معنی نیست که ساموئلسون فکر میکرده نظریهاش الزاما توضیح خوبی از رفتار است .ساموئلسون در دو صفحة آخ ِر مقالة کوتاهِ خود به «نواقص جدی» مدل پرداخته اســت .بعضی ِ موشکافی بیشتر دارد. از این نواقص فنی هســتند ،اما یکیشان هســت که نیاز به ساموئلسون بهدرستی اشاره میکند که اگر افراد آینده را با نرخهایی تنزیل کنند که در طول زمان تغییر میکند ،ممکن اســت رفتارِ سازگاری از خود نشان ندهند چرا که با گذر زمان ممکن اســت نظرشان عوض شود .موردی که بهطور خاص او را نگران میکند ،موردی اســت که اقتصاددانا ِن پیش از او مانند ِجوانز و پیگو را هم نگران کرده بود :اینکه ما بیش از هر چیز برای پاداشهای آنی عجولیم. برای اینکه تنزیل را بهتر درک کنیم ،کاالیی مانند فرصت تماشای مسابقة تنیس در ویمبلدون را تصور کنید .اگر این مســابقه امشــب باشد ،ارزشش « 100یوتیل» خواهد بود .یوتیل واحدی مندرآوردی اســت که اقتصاددانان برای توصیف میزان مطلوبیت یا شــادمانی از آن اســتفاده میکنند .تِد را در نظر بگیرید که نرخ تنزیل ســالیانهاش ثابت و برابر با 10درصد است .این مسابقه امسال برای او 100یوتیل میارزد ،ســال بعد 90یوتیل ،بعد از آن 72 ،81و الی آخر .اگر کسی از این شیوة تنزیل استفاده کند ،گفته میشود که او از تابع نمایی بهره میبرد( .اگر نمیدانید تابع نمایی چیست ،اصال مهم نیست). حاال متیو را در نظر بگیرید که مسابقة امشب برای او هم 100یوتیل ارزش دارد، سال بعد 70یوتیل و سال بعد و تمام سالهای بعد از آن 63یوتیل .بهعبارتدیگر متیو ،هر چیزی که باید یک سال برایش صبر کند را با نرخ 30درصد تنزیل میکند،
کژرفتاری
136
سال بعد از آن با نرخ 10درصد و سپس دیگر اصال تنزیل نمیکند ( 0درصد) .در حقیقت ،او آینده را از دریچة تلسکوپ ناقص پیگو میبیند و سالهای 1و 2را مثل ق انداختن پس از آن برایش معنایی یکسوم یک سال مجزا میبیند و اصال به تعوی ندارد .برداشــت او از آینده شبیه جلد مشهور مجلة نیویورکر است که «چشمانداز جهان از خیابان نهم» 1نام دارد .روی این جلد از خیابان نهم به سمت غرب که نگاه میکنی ،فاصله تا خیابان یازدهم (دوبلوک آنطرفتر) تقریبا بهاندازة فاصلة خیابان دهم تا شیکاگو اســت که خود آن هم تقریبا یک سوم فاصله تا ژاپن است .نتیجه اینکه ابتدای منتظر ماندن برای متیو دشوارتر است ،چرا که به نظر طوالنیتر میآید. عبارت فنیای که برای تنزیلی بهکار میرود که از زیاد شــروع شــده و کمتر ِ ندانستن معنی «شبه هذلولی» و اینکه این کلمه میشود ،تنزیل شبه هذلولی 2است. در واژگان مورد اســتفادة شما نیســت هیچ ایرادی ندارد ،و اتفاقا نشان میدهد که تودرمانی را برای اســتفاده انتخاب کردهاید! هر وقت به این شــما واژگان درســ عبارت رســیدید ،آن تلسکوپ معیوب را به یاد بیاورید .من اغلب سعی میکنم از این اصطــاح دوری کنم و عبارت مدرنتر یعنی متمایل به حال 3را برای این نوع ترجیحات استفاده کنم. برای اینکه ببینیم چرا تنزیلکنندههای نمایی به روندی که دارند وفادار میمانند و تنزیلکنندههای هذلولی (متمایل به حال) اینچنین نیستند ،یک مثال عددی ساده را در نظر بگیرید .فرض کنید که تِد و متیو هر دو در لندن زندگی میکنند و هر دو ِ مشتاق تنیس هستند .هرکدام از آنها در التاری بلیطی برای یک مسابقه از طرفدارا ِن در ویمبلــدون بردهاند .بااینحال ،این بلیط یک نکتة میانزمانی دارد .آنها میتوانند بین سه گزینه انتخاب کنند .گزینة الف بلیطی برای دورِ اول مسابقات امسال است؛ در واقع مسابقه همین فرداست .گزینة ب مسابقة یک چهارم نهایی سال آینده است ِ تورنمت 2سال دیگر .تمام بلیطها تضمین شدهاند و گزینة ج هم مسابقة فینال در و بهاینترتیب میتوان مالحظات مربوط به ریســک را نادیده گرفت .تِد و متیو نیز سلیقة مشابهی در تنیس دارند. 1- View of the World From 9th Avenue 2- Quasi-hyperbolic Discounting 3- Present-biased
شکل -4چشمانداز جهان از خیابان نهم .سال استاینبرگ ،جلد نیویورکر 29 ،مارص 1976
اگــر مســابقات همگی مربوط به امســال بــود ،مطلوبیتی که ایــن دو برای گزینههــا در نظــر میگرفتنــد بهاینترتیــب بــود :الــف) ،100ب) ،150ج) .180امــا بــرای اینکــه گزینة مــورد نظرشــان یعنی مســابقة نهایی را داشــته باشــند باید دو ســال منتظــر بماننــد .در این شــرایط آنها چــه خواهند کرد؟ اگر این گزینهها در برابر تِد قرار داشــت ،انتخاب او صبر برای رســیدن به مسابقة
بخش سوم :خودمهاری ()1975-88
137
کژرفتاری
138
فینال بود .دلیل این انتخاب آن بود که ارزشــی کــه او در حال حاضر برای دید ِن ِ («ارزش فعلی» آن) برابر است با 146 مسابقة پایانی در دو ســال دیگر قائل است ( 81درصــ ِد .)180این ارزش از ارزش ِ فعلی گزینة الف ( )100و گزینة ب (،135 ِ گذشت یک سال دوباره از یا 90درص ِد )150بیشتر است .عالوهبراین ،اگر بعد از تِد بپرسیم که میخواهد نظرش را عوض کند و گزینة ب را انتخاب کند ،پاسخش منفی خواهد بود .چرا که 90درص ِد ارزش گزینة ج ( )162همچنان بیش از ارزش ِ ن یعنی همین .تِد هر گزینهای هم که پیش زمانی پایدار داشت ترجیح گزینة ب است. ِ رویش قرار بگیردِ ، پای انتخابی که در ابتدا داشته میایستد. متیو چطور؟ زمانیکه این گزینهها برای اولین بار به متیو ارائه شــود ،او هم گزینة ج یعنی مسابقة پایانی را انتخاب خواهد کرد .او در حال حاضر برای الف ِ ارزش 100 را قائل اســت ،برای ب 70( 105درص ِد )150و بــرای ج 63( 113درص ِد .)180اما متیو برخالف تِد با گذشــت یک سال نظرش را عوض کرده و گزینة ب یعنی مسابقة یک چهارم نهایی را انتخاب خواهد کرد .دلیلش هم این است که یک سال صبر کردن برای گزینة ج ،باعث میشود ارزش آن 126باشد ( 70درص ِد )180درحالیکه ارزش گزینة ب 150خواهد بود .بهاینترتیب ،ترجیحات او از نظر زمانی ناپایدار اســت .به بیان تلســکوپی ،با توجه به آنچه روی جل ِد نیویورکِر دیدیم ،او از نیویورک نمیتواند تشخیص دهد که چین چقدر از ژاپن دورتر است ،اما اگر تلسکوپش را به توکیو ببرد متوجه میشود که فاصلة آنجا تا شانگهای از فاصلة نیویورک تا شیکاگو هم بیشتر است. اینکه افراد ممکن اســت دچار ناپایداری زمانی باشند ،مایة رنجش ساموئلسون بود .انسانهای اقتصادی هیچگاه نباید تصمیماتی بگیرند که بعدتر بدون اضافه شد ِن ِ اطالعات جدید ،آن را تغییر دهند .در هر صورت ساموئلسون بیان کرد که از وجود برداشتن ِ ِ ظرف چنین رفتاری آگاه اســت .او از افرادی گفت که کارهایی مثل همان بادام هندی از روی میز انجام میدهند .با وجودِ اینکه او بهدرســتی این ِ زنگ خطر را به صدا درآورد ،از کنارِ آن گذشت و دیگرانی که در این رشته حضور داشتند نیز همین رویه را پیش گرفتند .مدل او یعنی مطلوبیت تنزیلیافته با تنزیل نمایی ،1تمام ِ انتخاب میان زمانی را به دوش گرفت. بار 1- Exponential Discounting
شکل :5هم تِد و هم متیو در ابتدا ترجیح میدهند مسابقة پایانی را تماشا کنند.
یک سال پس از آن ،تِد همچنان مسابقة پایانی را انتخاب میکند ولی متیو نظرش را تغییر میدهد و تماشای مسابقة یک چهارم نهایی را ترجیح میدهد.
شاید منصفانه نباشد که تنها همین مقاله را بهعنوان نقطة عطف به حساب آوریم. در آن زمان ،مدتی بود که اقتصاددانان از روانشناسی عامیانهای که قبل از آن رواج داشت فاصله گرفته بودند .این فاصله گرفتن به رهبری اقتصاددان ایتالیایی ویلفردو پرتو 1انجام گرفت که از اولین کسانی بود که دقت ریاضی را به علم اقتصاد افزود. اما زمانیکه ساموئلسون مدلش را به رشتة تحریر درآورد و این مدل بهطور گسترده مورد اســتفاده قرار گرفت ،اغلب اقتصاددانان دچار عارضهای شدند که کانَِمن آن نابینایی دلبســتگی به نظریه مینامد .آنها آنقدر مدهوش استفاده از ِ ِ ِ ریاضی دقت را ِ ِ انتخاب میانزمانی رفتاری متعدد در رابطه با تازهیافته شده بودند ،که نوشــتههای 1- Vilfredo Pareto
بخش سوم :خودمهاری ()1975-88
139
کژرفتاری
140
را بهکلی فراموش کردند .این فراموشی حتی شامل نوشتههای اروین فیشر هم بود که تنها هفت ســال پیش از آن منتشر شده بود .آنها هشدارهای ساموئلسون را هم دربارة اینکه ممکن است این مدل از نظر توصیفی دقیق نباشد فراموش کرده بودند. دنیای آنها دیگر خالی از انســان شده بود ،تمامش را انسا ن اقتصادی فرا گرفته بود، و انســانهای اقتصادی هم نظرشــان را عوض نمیکردند ،پس تنزیل نمایی ،مدل ِ ِ نابینایی دلبستگی به نظریه تقریبا هر کسی را که انتخاب میانزمانی بود .این درست دکتری اقتصاد گرفته باشد آلوده میکند .آموزشهایی که دانشجویان در علم اقتصاد میبینند حاوی بینشهای عمیقی درباره رفتار انســانهای اقتصادی است ،اما هزینة دریافت این بینشها از دســت دادن فه ِم مشترک درباره طبیعت انسان و تعامالت اجتماعی است .دانشآموختههای این رشته دیگر درک نمیکنند که در دنیایی پر از انسان زندگی میکنند. *** انتخاب میانزمانی مفهومی انتزاعی نیست که تنها در اقتصاد نظری استفاده شده باشد .این مفهوم نقشی اساسی در حوزة اقتصاد کالن دارد .دقیقترش این است که این مفهوم زیربنای چیزی اســت که تابع مصرف 1خوانده میشود ،تابعی که نشان میدهد مخارج یک خانوار چطور نســبت به درآمــدش تغییر میکند .فرض کنید دولت دریافته که اقتصاد در منجالب رکود افتاده و تصمی م گرفته اســت که به هر کــس فقط برای یکبار هزار دالر تخفیف مالیاتی دهد .تابع مصرف به ما میگوید که چقدر از این پول خرج و چه مقدارش پسانداز میشــود .اندیشة اقتصادی در رابطه با تابع مصرف بین اواســط دهة 1930تا اواســط دهة 1950به شدت تغییر کرد .تغییرات حاصلشــده در تابع مصرف نمونة خوبی اســت که نشــان میدهد بعد از شروع انقالب ساموئلســون ،نظریة اقتصاد چطور بسط یافته است .هر قدر اقتصاددانان از جنبة ریاضی پیشرفت کردند و مدلهایشان هم این پیشرفتگی را در خود جای داد ،افرادی که این مدلها به توصیفشان میپرداختند نیز تغییر میکردند. اول ،انسانهای اقتصادی باهوشتر شدند .سپس تمام مشکالت خودمهاریشان را ِ ارزش ِ فعلی مناف ِع تامین اجتماعی را حســاب کنید که برطرف کردند .میخواهید 1- Consumption Function
1- John Maynard Keynes 2- Franco Modigliani 3- The General Theory of Employment, Interest and Money
141
بخش سوم :خودمهاری ()1975-88
بیست سال دیگر آغاز میشود؟ هیچ مشکلی نیست! در روزی که حقوق را گرفتی در راه خانه بایستی و پولی که برای غذای خانه الزم داری را صرف نوشیدنی کنی؟ ابدًا! انسانهای اقتصادی که کژرفتاری نمیکنند. ِسیر این تحول در نظریة اقتصاد را میتوان با بررسی توابع مصرف سه اقتصاددا ِن برجســته مشاهده کرد :جان مینارد کینز ،1میلتون فریدمن ،و فرانکو مودیگلیانی .2با ِ ِ مالیاتی ذکر شده در مثال بود .او در حامی تخفیفات کینز شــروع میکنیم که دقیقا ِ عمومی اشــتغال ،بهره و پول ،3مدلی بسیار ساده برای تابع شــاهکارِ خود ،نظریة مصرف پیشنهاد داد .او چنین فرض کرد که اگر درآمدی فزاینده نصیب یک خانوار شود ،بخش ثابتی از آن درآم ِد اضافی را مصرف خواهد کردِ . میل نهایی به مصرف توضیح این بخش از درآم ِد اضافی که مصرف میشود، عبارتی اســت که او برای ِ بهکار بــرد .اگرچه کینز معتقد بود که اگر درآم ِد خانواری تغییر عمدهای نداشــته ِ باشد ِ مصرف آن خانوار تقریبا ثابت میماند ،با اقتصاددا ِن همعصرش میل نهایی به یعنی اروین فیشر هم موافق بود که این میل نهایی به مصرف در طبقات اقتصادی- ِ اجتماعی مختلف به شــکل قابلتوجهی تغییر میکند .او بهخصوص معتقد بود که میــل به هزینه در میان خانوادههــای فقیر باالترین حد را دارد (نزدیک )%100و با افزایش درآمد ،این میل کمتر و کمتر میشود .هزار دالرِ بادآورده تاثیر خاصی روی مصــرف ثروتمندان نمیگذارد ،پس میل نهایی بــه مصرف چیزی نزدیک به صفر خواهد بود .اگر یک خانوادة متوســط را در نظر بگیریم که از درآمد اضافیای که نصیبش میشــود 5درصد را پسانداز میکند ،پیش ِ بینــی کینز این خواهد بود که میل نهایی به مصرف از هزار دالرِ بادآورده 95درصد ،یعنی 950دالر ،خواهد بود. میلتون فریدمن چند دهه بعد و در کتابی که در سال 1957چاپ شد ،برداشتی تازه مطرح کــرد و گفت ممکن اســت خانوادهها آیندهنگــری الزم برای تعمیم مصرفشــان به زمانی طوالنیتر را داشته باشند .این بود که او فرضیة درآمد دائمی را ارائــه داد .در مدل او ،خانــوادهای که 5درصد از آن درآم ِد بادآورده را پسانداز میکند 950 ،دالر اضافی را در همان ســال خرج نخواهد کرد ،بلکه این مصرف را
کژرفتاری
142
در سالها متمادی تقسیم میکند .او بهطور خاص بیان میکند که خانوارها ،افقی سه ساله را برای تعیین درآم ِد دائمیشان مورد نظر قرار میدهند و بهاینترتیب مخارج اضافی را بهطور مساوی در سه سال پس از آن تقسیم میکنند( .این یعنی نرخ تنزیل 33درصد به ازای هر ســال ).این به آن معنی اســت که خانوار در سال اول تقریبا 1 یکسوم 950دالر ،یعنی 317دالر ،خرج خواهد کرد. گامِ بعدی در پیچیدهتر شــد ِن این علم از ســوی فرانکو مودیگلیانی و با مدلی برداشــته شد که او به همراه دانشــجویش ریچارد برومبرگ 2ارائه کرد .اگرچه این مدل تقریبا همزمان با کارِ فریدمن ارائه شد ،میتوان آن را باال رفتن از پلهای دیگر در نردبان اقتصادی به سمت برداشت مدرن از انسا ن اقتصادی دانست .مودیگلیانی بهجای محدود کردن مدلش به دورههای کوتاه یک یا ســه ساله ،کل درآمد فرد در طول عمرش را مورد نظر قرار داد و نظریهاش هم بر همین اســاس فرضیة چرخة زندگــی 3نام گرفت .بهزعم این نظریه افــراد در دوران جوانی برنامهای برای خود مشــخص میکنند تا مصرفشان را به کل عمرشان تعمیم دهند ،این کل عمر شامل بازنشستگی و حتی شاید ارثگذاری هم بشود. مودیگلیانی در ادامة این جهتگیری به سمت طول عمر ،تمرکزش را بهجای درآمد، متوجه ثروت کل عمر کرد .برای اینکه همهچیز مشخص و ساده باشد بیایید فرض کنیم با فردی طرف هستیم که دقیقا چهل سال دیگر عمر میکند و نمیخواهد ارثی هم از خود به جا بگذارد .با این سادهسازیها ،فرضیة چرخة زندگی پیشبینی میکند که آن پو ِل بادآورده بهصورت مســاوی در 40سال آینده مصرف خواهد شد .این یعنی میل نهایی به مصرف از آن پول تنها 25دالر ( 1000تقسیم بر )40در هر سا ِل باقیماندة عمر او خواهد بود. توجه کنید که با حرکت از کینز به سمت فریدمن و مودیگلیانی ،بیشتر و بیشتر فرض میشــود که عوامل اقتصادی صاحب آیندهنگری و عزم راسخ برای بهتعویق ِ انداختن مصرفشان هستند ،تا جایی که در مدل مودیگلیانی این آیندهنگری به چند -1در اینجا و در ادامه برای سادگی کار فرض کردهام که نرخ بهره و نرخ تورم صفر است .یا اگر دوست دارید اینطور فرض کنید که این دو نرخ با هم برابرند و تمام اعداد به نسبت تورم تعدیل شدهاند. 3- Life- Cycle Hypothesis
2- Richard Brumberg
اهمیــت میدهند ،پس در واقع افق زمانی تا ابــد خواهد بود .بهاینترتیب ،عوامل ِ اقتصــادی مورد نظر بارو به وارثانشــان ارث میدهنــد و عالوهبراین میدانند که وارثانشــان نیز همین کار را تکرار خواهند کــرد .در چنین جهانی ،پیشبینی اینکه چقدر از پول خرج خواهد شــد به این بستگی دارد که این پول از کجا آمده باشد. شــب خوششانسی در کازینو به فرد رسیده باشد، اگر هزار دالر بادآورده از یک ْ پیش ِ بینــی بارو در مورد مصــرف مانند مودیگلیانی خواهد بــود .اما اگر این پو ِل ِ تخفیف مالیاتی موقت باشــد که از طریق قرضة دولتی تامین مالی شده، بادآورده، پیش ِ بینی بارو تغییر خواهد کرد .این اوراق قرضه باید عاقبت بازپرداخت شــوند. ِ تخفیف مالیاتی ســود برده ،همة اینها را میفهمد و میداند که باالخره فردی که از ِ ِ شــامل او شده مالیات وارثانش افزایش مییابد تا جبرا ِن تخفیفی باشــد که روزی -1اگر موضوع بلندمدتتری مانند پسانداز برای بازنشستگی را مورد نظر قرار دهیم ،داستان پیچیدهتر میشود و شاید کمی تمایلم به مدل مودیگلیانی بیشتر باشد .مبحث چرخة زندگی رفتاری را که پس از این خواهد آمد از نظر بگذرانید. 2- Robert Barro
143
بخش سوم :خودمهاری ()1975-88
دهه میرســد .بخشــی از درآم ِد بادآورده که مصرف میشود نیز در این مدلها به شدت متفاوت اســت ،و از حدود کل پول به چیزی نزدیک به صفر میرسد .اگر بخواهیم آنطور که فریدمن میگوید یک مدل را بر اساس صحت پیشبینیهایش قضاوت کنیم ،به نظرم بین این ســه مدل ،مــد ِل کینز توضیح بهتری از نحوة رفتار افــراد با پول بادآورده ارائه میدهــد و البته در کنارش میتوان مد ِل فریدمن را هم جای داد که کشش طبیعی انسان به تعمیم دادن نوسانات کوتاهمدت در آن ذکر شده است 1.اما اگر در مقابل بخواهیم مدلها را بر اساس میزان هوشمند بودن مدلساز دستهبندی کنیم ،برنده مودیگلیانی خواهد بود و شاید چون اقتصاددانان از ذهنیت «هرچه هوشــمندتر بهتر» اســتفاده میکنند ،مد ِل مودیگلیانی بهعنوان بهترین مدل شناختهشده و تبدیل به مدل معیار در این زمینه شده است. اما نمیشــود تا ابد بچهزرنگ کالس باقی ماند و دســت دیگری باالی دست مودیگلیانی آمد .آنطور که رابرت بارو ،2اقتصاددا ِن هاروارد ،نشــان داد میشــود میزان پیچیدگی مدل را یک سطح دیگر نیز باال برد .او فرض میکند که والدین به ِ مطلوبیت فرزندان و نوههایشان اهمیت میدهند ،و از آنجا که آنها نیز به نوادگانشان
کژرفتاری
144
اســت .با این تفاسیر او هیچی از این پول را خرج نمیکند ،بلکه میزان ارثی را که میخواهد باقی بگذارد بهاندازة همین صد دالر افزایش میدهد. نگرش بارو هوشــمندانه است ،اما اگر بخواهیم که این نگرش از نظر توصیفی هم درســت باشــد بهگونهای از انســانهای اقتصادی نیاز داریم که بهاندازة بارو هوشمند باشند 1.این تحلیلها کجا باید متوقف میشد؟ اگر یکی باهوشتر از بارو پیدا شــد و راهی هوشمندانهتر برای رفتار افراد پیدا کرد ،باید آن را مد ِل معیارمان برای چگونگی رفتار افراد واقعی قرار دهیم؟ با اینکه بارو اصال خوش ندارد چنین چیزی را بشــنود ،ولی فرض کنید یکــی از افراد حاضر در مد ِل او در خفا کینزین اســت .این فرد فکر میکند که تخفیف مالیاتی آنقدر باعث رونق اقتصاد خواهد شد که با افزایش درآمد مالیاتی قرضة دولت جبران شود ،در این شرایط ،دیگر نیاز نخواهد بود که او میزان ارثگذاریش را تغییری دهد .درحقیقت اگر اقتصاد بهاندازة کافی رونق بگیرد ،حتی شــاید بتواند ارثگذاریش را کاهش دهد چرا که وارثانش ِ اقتصادی باالتر منتفع خواهند شــد .اما توجه داشته باشید که ما حاال از نرخ رشــد ما بهگونهای از انســانهای اقتصادی نیاز داریم که هم کامال به نظریة اقتصاد مسلط باشــند و هم کامال نسبت به اثرات سیاستهای مالی در عمل آگاه باشند تا بدانند که کدام مدل اقتصادی را در شــرایط مختلف استفاده کنند .ناگفته پیداست که باید محدودیتهایی برای دانش و ارادة عوامل فعال در اقتصاد قائل باشــیم ،عواملی که اکثرشان بهاندازة روبرت بارو باهوش نیستند. به نظر روانشناســان ایدة مدل ِ سازی جهان بهصورت مجموعهای از انسانهای اقتصادی که همگی دکترای اقتصاد دارند ،ایدة درستی نیست .این موضوع را زمانی با تمام وجود حس کردم که در دپارتمان روانشناســی ُکرنل ســخنرانی کردم .من ســخنرانیام را با توضیح فرضیة چرخة زندگی مودیگلیانی آغاز کردم .توضیحات من خیلی ساده و سرراست بود ،ولی از واکنشهای حضار چنین بر میآمد که انگار فرنک بهعنوان اقتصاددان آنجا بود و به من دارم شوخی میکنم .خدا را شکر ،باب َ همه گفت که من چیزی را از خودم در نمیآورم .روانشناســان همینطور متحیر -1وقتی به همراه بارو در یک همایش بودیم به اوگفتم که تفاوتهای مدلهای ما این است که عوامل حاضر در مدل من بهاندازة خودم ابله .اتفاقا بارو هم موافق بود! مدل او بهاندازة خودش باهوش هستند و عوامل حاضر در ِ ِ ِ
«شگفتی من از تعداد فرضیههای -1یا آنطور که دوست و همکار خوبم در ُکرنل یعنی تام گی ُلویچ به من میگفت: ِ باطلی که اقتصاد به تو آموخته تمامی ندارد». 3- Behavioral Lifecycle Hypothesis
2- Hersh Shefrin
145
بخش سوم :خودمهاری ()1975-88
مانده بودند و باورشان نمیشد که همکارانشان در دپارتمان اقتصاد چنین برداشت 1 عجیب و غریبی از رفتار انسان دارند. فرضیــة چرخة زندگــی مودیگلیانی را به یاد بیاورید کــه در آن افراد تصمیم میگیرند که چه میزان از ثروت طول عمرشان را در هر دوره مصرف کنند .در این مدل نهتنها فرض میشود که افراد آنقدر باهوشند که میتوانند تمام محاسبات الزم در مورد میزان درآمد ،مدت عمر و غیره را انجام دهند ،بلکه آنها آنقدر خودمهاری دارند که برنامة بهینة بهدستآمده را نیز اجرا کنند .یک فرض ذکرنشدة دیگر هم در اینجا وجود دارد :مشخصا اینکه ثروت تبدیلپذیر است .در این مدل مهم نیست که ثروت بهصورت نقد نگهداری میشــود ،یا ارزش خالص خانه ،برنامة بازنشستگی ِ تابلوی نقاشــی ارزشــمند که از آبا و اجدادش به فرد رسیده است .ثروت، یا یک ثروت است .از بخشهای قبلی در مورد حسابداری ذهنی به یاد داریم که این فرض بهاندازة فروض مربوط به تواناییهای ذهنی و اراده ،اشتباه و مخرب است. من و ِهرش ِشفرین 2برای سست کردن پایههای این فرض که ثروت تبدیلپذیر اســت و همینطور گنجاندن حسابداری ذهنی در نظریة رفتار مصرف و پسانداز، فرضیهای ارائه کردیم که نامش را فرضیة چرخة زندگی رفتاری 3گذاشــتیم .فرض ِ ِ ثروت طول عمرش مصرف خانوار در یک سا ِل مشخص تنها به ما این اســت که بســتگی ندارد و حسابهای ذهنیای که ثروت در آنها نگهداری میشود نیز مهم است .به نظر میرسد که میل نهایی به مصرف هزار دالری که در یک التاری برنده ِ مصرف همین مقدار پولی است که از افزایش میشویم ،بسیار بیشتر از میل نهایی به ِ ارزش پساندازِ بازنشســتگی بهدســت میآوریم .در حقیقت ،مطالعات نشان داده اســت که میل نهایی به مصرف حاصل از افزایش در ارزش پسانداز بازنشستگی حتی میتواند منفی باشــد .بهطور مشــخص ،گروهی از اقتصاددانان رفتاری نشان دادهاند که زمانیکه ســرمایهگذاران در برنامههای بازنشستگی سودِ زیادی بهدست میآورند و ثروتمندتر میشــوند ،میزان پساندازشان را افزایش میدهند .دلیل آن
هم احتماال این اســت که آنها چنین موفقیتی در ســرمایهگذاری را برای آینده هم پیشبینی میکنند. پُرواضح است که برای فهم رفتار مصرفی خانوارها باید بهجای مطالعة انسانهای اقتصادی به مطالعة انسانها بازگردیم .انسانها معموال از مغز اینشتین (یا بارو) بهره نمیبرنــد و خودمهاری مرتاضان هندی را هم ندارد .آنچــه آنها دارند تمایلهای ِ مختلف ثروت مختلف و تلســکوپهای معیوب است .آنها رفتار متفاوتی با انوا ِع دارند و مثال سودی کوتاهمدت در بازار بورس میتواند کامال آنها را تحتتاثیر قرار دهد .ما نیاز به مدلی برای این نوع از انســانها داریم .نسخة مورد نظر من از چنین مدلی عنوان بخش بعدی است.
کژرفتاری
146
12 برنامهریز و اجراکننده
1- Robert Strotz
147
بخش سوم :خودمهاری ()1975-88
وقتی تازه مسائل خودمهاری را به شکلی جدی مورد نظر قرار داده بودم ،در آثار اقتصادی چیز زیادی نیافتم که به آن تکیه کنم .مثل اکثر دانشآموختگان اقتصاد ،من هم چیزی از دانشمندان قدیمیای که در بخش قبل از آنها صحبت شد نمیدانستم. کم پیش میآید که دانشآموختگان اقتصاد در دانشــگاه آثاری قدیمیتر از سیسال پیــش را مطالعه کنند .در آثــار جدید هم در این زمینه چیــز خیلی بهدردبخوری پیدا نمیشــد .بااینهمه ،آثار سه دانشمند نظرم را جلب کرد :یک اقتصاددان و دو روانشناس. رابرت استراتز ،1اقتصاددانی از دانشگاه نورثوسترن ،تنها مقالة اقتصادیای را که درباره خودمهاری یافتم نوشــته بود .اگرچه بسیاری از اقتصاددانان مدل مطلوبیت تنزیلشدة ساموئلسون را استفاده میکردند ،کمتر کسی مانند استراتز به هشدارهای او دربارة ناسازگاری زمانی توجه کرده بود. استراتز در این مقالة چاپشده در سال ،1955به عمق این مسئله پرداخته است. او به کاوش شــروط ریاضیای پرداخته که ترجیحات یک فرد باید آنها را برآورده کند تا بتوان اطمینان حاصل کرد که به برنامهای که انتخاب کرده وفادار خواهد ماند. لزومی ندارد که خودمان را مشغول جزئیات فنی این مقاله کنیم .همین کافی است که بدانیم میان شــرایط گوناگون تنها یک مورد خاص (تنزیل نمایی) بود که در آن میشد اطمینان حاصل کرد که تصمیم فرد از نظر زمانی پایدار است و استراتز هم مانند خودِ ساموئلسون ابراز نگرانی میکرد که چنین شرایطی برآورده نشود.
کژرفتاری
148
این نگرانیها استراتز را به افسانة ادیسه و سی ِرنهای هومر کشانده است .به نظر میرسد همة پژوهشگرانی که روی خودمهاری کار میکنند (از فیلسوفها گرفته تا روانشناسان و اقتصاددانان) باالخره باید جایی به این حکایت باستانی بپردازند .من هم از این روند پیروی میکنم و به این افسانه میپردازم. ِ ِ موســیقی زنانه بودند که در میان باستانی یک گروه ســی ِرنها درحقیقت نسخة نوای ِ صخرهها زندگی میکردند .هیچ دریانوردی نمیتوانســت در برابر ِ آهنگ آنها مقاومت کند .اما هر دریانوردی که تســلیم این وسوسه میشد و قایقش را نزدیک این صخرهها میبرد غرق میشد .ادیسه میخواست هم موسیقی را گوش کند و هم زنده بماند تا بتواند از این موســیقی برای دیگران بگوید .او برای موفقیت برنامهای دوبخشــی ترتیب داد 1.اولین قدم این بود که اطمینــان حاصل کند که خدمة قایق صدای ســی ِرنها را نمیشنوند ،پس به آنها دستور داد که گوشهایشان را با موم پر کنند .قدم دوم این بود که خدمه اُدیسه را به ِ دکل کشتی ببندند تا او از نمایش سی ِرنها لذت ببرد و درعینحال نتواند بهدلیل وسوسه کشتی را به سمت صخرهها ببرد. این حکایت نشــاندهندة دو ابزار مهمی است که افراد برای مقابله با مشکالت خودمهاری از آنها اســتفاده میکنند .راهبرد مورد استفاده برای خدمه از بین برد ِن نشــانههایی اســت که ممکن بود آنها را برای انجام کاری احمقانه تحریک کند .از دل بــرود هر آنچه از دیده رود .اُدیســه برای خودش راهبــرد الزام 2را برگزید :او گزینههای خــود را محدود کرد تا از خودتخریبی جلوگیری کند .در حقیقت ،این کار نســخة دیگری از همان برداشــتن بادام هندی از روی میز بوده است .استراتز ِ پرداختی حقوقش اقرار میکند که خودش هم از راهبرد الزام برای انتخاب شــیوة استفاده کرده است« :خودِ من خواستهام که حقوقم را بهجای 9ماهه بهصورت 12 ِ بانکی بیشتری ماهه در سال به حســابم واریز کنند ،اگرچه در حالت 9ماهه سود نصیبم میشود». آن موقع که در سال 1978به مسائل خودمهاری فکر میکردم ،بیش از 20سال -1واقعیت این است که اُدیسه آنقدر هم باهوش نبود که خودش این برنامه را ترتیب دهد .او نزد سیرسه الهة یونانی رفت که در زمینة دارو و دمنوش تخصص داشت .فکر کن! 2- Commitment Strategy
1- Walter Mischel,
149
بخش سوم :خودمهاری ()1975-88
از انتشار مقالة استراتز میگذشت و به نظر نمیرسید که هیچکس دیگر غیر از من به این موضوع عالقهمند باشد (البته کمی بعد تام ِشلینگ هم وارد گود شد) .این بود که به سراغ روانشناسی رفتم .مطمئن بودم که آنجا با گسترهای وسیع از آثار مرتبط ِ انداختن خشــنودی مواجه میشوم .اما بهشدت در اشتباه بودم .اگرچه با به تاخیر امروزه بســیاری از روانشناسان به مســائل خودمهاری عالقهمندند ،در اواخر دهة 1970اوضاع اینطور نبود .اما به هر مشقتی که بود دو گنجینة زیرخاکی را یافتم. اولی کارِ والتر می ِشــل 1بود که امروزه بهطور گســتردهای شــناخته شده است. زمانیکه می ِشل در استنفورد بود ،به آزمایشهایی در مهد کودک دانشگاه مشغول شد. کودکی (چهار یا پنج ســاله) به یک اتاق میرفت و آزمایشکننده از او میخواست که بین جایزة کوچکی در حال حاضر یا جایزهای بزرگتر برای کمی بعدتر انتخاب کند .جایزهها خوردنیهایی بود مثل مارشــملو و بیسکوییتهای کرمدار .به بچهها گفته میشــد که میتوانند همین االن یا هر وقت بخواهند یک بیسکوییت بگیرند اما اگر بتوانند منتظر بمانند تا آزمایشکننده برگردد ،ســه تا بیســکوییت خواهند گرفت .بچه هر وقت که میخواســت میتوانست زنگ را بزند و مسئول آزمایش بازمیگشت و جایزة کوچک یعنی یک بیسکوییت را به او میداد. این انتظار برای اکثر بچهها کار بسیار دشواری بود ،اما تغییر شرایط هم در رفتار آنان تاثیر داشــت .در بعضی آزمایشها بیسکوییتها در بشقابی مقابل بچهها قرار داده میشد .دید ِن این بیســکوییتها همان تاثیری را روی بچهها داشت که نوای سی ِرنها روی اُدیسه .در این شــرایط ،میانگین زمانیکه بچهها توانسته بودند صبر کنند بهســختی به باالی یک دقیقه میرسید .اما اگر جوایز خارج از دید (و طبیعتا خارج از ذهن) بچهها قرار داشت ،بهطور متوسط میتوانستند یازده دقیقه صبر کنند. عالوهبراین ،وقتی به بچهها گفته میشــد که بهجای آن جایزه به یک چیز «باحال» فکر کنید ،بیش از این هم صبر میکردند. میشــل و همکارانش این نوع آزمایشها را اولین بــار در اواخر دهة 1960و 1970انجام دادند .ده ســال بعد بود که آنها با خود فکر کردند که بد نیست ببینند بچههای مورد آزمایش چه سرنوشتی پیدا کردهاند .آنها به دنبال حدود پانصد نفری
کژرفتاری
150
رفتند که در آن آزمایشهای اولی شــرکت کرده بودند و یک سوم آنها قبول کردند کــه یک دهه یکبار مورد مصاحبه قــرار بگیرند .جالب این بود که مدت زمانیکه یک کودک توانســته بود صبر کند میتوانست تخمین خوبی از شرایط زندگیاش، از نمرة آزمون اس.اِی.تی گرفته تا موقعیت شــغلی و اســتفاده از مواد مخدر ،ارائه دهــد .این نتایج بهخصوص از اینرو تعحبآور بود که خودِ میشــل پژوهشهای قابلتوجهی انجام داده بود که نشان دهد خصلتهای شخصیتی نمیتواند پیشبینی کنندة خیلی مناســبی حتی برای رفتارهای فعلی و بدتر از آن برای رفتارهای آینده باشد. میشــل ویدئوهای فوقالعاده بامزهای دارد که نشــان میدهد بچهها برای اینکه خویشــتندار باشند چقدر ســختی میکشــند .یکی از این بچهها هست که خیلی دوســت دارم بدانم االن چهکاره شده .او در بدترین ترکیببندی ممکن قرار گرفته بود و جایزة بزرگ یعنی ســه بیســکوییت کِرِمدار خوشمزه در ظرفی در مقابلش قرار داشــت .مدتی که گذشت دیگر طاقتش طاق شــد ،اما بهجای اینکه زنگ را بزند ،هرکدام از بیســکوییتها را باز کرد ،کِرِم خوشمزة داخلش را کامل لیس زد، و بعد بیســکوییتها را به همان شکل قبل ســر جایش گذاشت .جوری هم این بیسکوییتها را به دقت کنار هم میگذاشت که کسی بویی نَبَرد .تصورم این است که االن این بچه چیزی شبیه برنی مداف 1شده باشد. ُجرج آینسلی 2دانشــمن ِد رفتاری دیگری بود که نظرم را به خود جلب کرد .او که روانپزشــک بود و در بیمارستان کهنهســربازها کار میکرد ،زما ِن آزادش را به پژوهشهای رفتاری اختصاص داده بود .آینســلی در مقالهای در سال 1975همة دانستههای پژوهشگران آن زمان درباره خودمهاری را خالصه کرده بود .من هم در یک سالی که در استنفورد بودم این مقاله را به دقت تمام مطالعه کردم. با خواند ِن آن مقاله دریافتم که آثار گستردهای درباره به تاخیر انداختن خشنودی در میان جانوران دیگر غیر از انسان وجود دارد ،جانورانی مثل موش و کبوتر .این ِ کوچک دمِ دست و آزمایشها هم مشــاب ِه آزمایش میشــل ،انتخابی را میان جایزة -1کالهبردار مشهور آمریکایی (مترجم).
2- George Ainslie
خودتان بگویید «من تا وقتیکه (کاری که وسوسه میشوید عقب بیندازید) را تمام نکنم ،مسابقة امشب را از تلویزیون تماشا نخواهم کرد».
*** ِ با مسلح شــدن به نگرشهای اســتراتز ،میشل ،و آینســلی پا در مسی ِر ایجاد چارچوبی مفهومی برای مباحثه دربارة این مسائل گذاشتم .مسائلی که اقتصاددانان ِ نظری تعیینکنندهای که همچنان آن را بخشــی از علم اقتصاد میدانستند .ســؤال من به دنبال پاســخش بودم این بود :اگر میدانم که نظــرم را در موردِ ترجیحاتم عوض خواهم کرد (آنطور که میخواهم خودم را به چند بادام ِ هندی دیگر محدود نمیکنم ،بلکه هرچه در ظرف باشــد میخورم) ،چــه زمانی و چرا کارهایی برای محدود کردن گزینههای آیندهام انجام میدهم؟
آزمایش مارشملو و بیسکوییت را روی حیوانات هم امتحان کردند .اکثر حیوانات جایزة نقدی و -1چند پژوهشگر ِ د ِم دست را انتخاب میکردند .اما در این میان یک طوطی آفریقایی باهوش به نام گریفِن خودمهاری بیشتری نسبت کودکان پیشدبستانی نشان میداد( .زیلینسکی)2014 ، به ِ
151
بخش سوم :خودمهاری ()1975-88
جایزهای بزرگتر برای کمی بعد در مقابل حیوانات قرار میداد .آنها باید اهرمی را فشار میدادند (یا به آن نوک میزدند) تا جایزه را ببرند و بعد از تمرینات متمادی یبَ َرند به چه میآموختند که تناسب میان مدتزمان منتظر ماندن و مقدار غذایی که م صورت است .آزمایشگران با تغییر در میزان منتظر ماندن و همچنین اندازة جوایز، ِ ِ زمانی حیوانات را تخمین میزدند .در این شــرایط اکثر مطالعهها نشان ترجیحات میداد که الگوی تنزیل حیوانات نیز مشــابه انسانهاســت .تنزیل آنها هم به شکل 1 هذلولی است و آنها هم با مشکل خودمهاری روبهرو هستند. مقالة آینسلی مبحث جامعی را نیز دربارة راهبردهای مختلف برای روبهرو شدن با مسائل خودمهاری مطرح کرده بود .یک روش الزام است :جمع کردن ظرف بادام هندی یا ِ بستن خود به ستو ِن کشتی .راه دیگری که میتوان از آن بهره برد ،باال برد ِن هزینة تســلیم در برابر هوسهاســت .مثال اگر میخواهید سیگار را کنار بگذارید، میتوانیــد به یک نفر که زیاد او را میبینید ِچکی بدهید و به او اجازه دهید که اگر شــما را در حال سیگار کشیدن دید ِچک را نقد کند .یا میتوانید ِ مثل آنچه آینسلی ِ «شــرط شخصی» مینامد ،این شرط و شــروط را با خودتان داشته باشید .مثال به
کژرفتاری
152
همة ما در موقعیتهایی نظرمان را عوض میکنیم ،اما معموال کارِ خارقالعادهای ِ بازداشتن خودمان از منحرف شدن از برنامة اصلی نمیکنیم .تنها موقعیتی که برای خود را به روا ِل برنامهریزیشده متعهد میدانید ،زمانی است که کامال باور دارید که اگر در آینده ترجیحاتتان را تغییر دهید ،این تغییر در ترجیحات اشتباه خواهد بود. برداشــتن ظرف بادام هندی کار هوشــمندانهای اســت ،چــون اگر همة آن بادامهندیها را بخوری دیگر چیزی از اشــتهایت باقی نمیماند و خب مشــخصا ترجیح نمیدهی که شامت فقط بادام هندی باشد .همینطور کودک باهوشی که در یکی از آزمایشهای میشــل شرکت کرده باشد به او خواهد گفت «دفعة بعدی که خواستی از این بیسکوییتها بدی ،اصال گزینة ’همین االن یه بیسکوییت‘ را به من نگو .همون یه ربع که گذشت سه تا بیسکوییتم رو بیار». 1 همینطور که مشغول این مسائل بودم ،به نقلقولی از دونالد مکینتاش ،دانشمند علوم اجتماعی ،برخوردم که تفکراتم را عمیقا تحتتاثیر قرار داد« :ایدة خودمهاری تناقضآمیز است مگر اینکه فرض کنیم که روا ِن ما بیش از یک نظامِ انرژی در خود دارد ،و این نظامهای انرژی از مرتبهای از اســتقالل نســبت به یکدیگر برخوردار هســتند ».این متن برگرفته از کتابی غامض بهنام بنیا نهای جامعة انســانی 2است. نمیدانم چطور با این نقلقول روبهرو شــدم ،اما به نظرم بهوضوح درســت آمد. خودمهاری اساســا به کشمکش مربوط اســت .و در اینجا هم مثل هر کشمکش دیگری (حداقل) دو نفر الزم است .پس شاید به مدلی با دو خویشتن نیاز داشتم. با وجود اینکه این ایده خیلی برایم خوشــایند و پرکشش بود ،هر نوع مدلی که دو خویشتن در آن وجود داشت ،از نظر اقتصادی بنیادستیزانه و از نظر روانشناسی از ُمدافتاده شمرده میشد :خب طبیعتا چنین ترکیبی ،ترکیب ایدهآل من نبود .کمتر اقتصاددانی ،از جمله خود من در شروع کارم در این زمینه ،از مباحث آدام اسمیت درباره تقابل میان امیال ما از یک ســو و ناظر بیطرف از ســوی دیگر آگاه بودند. برای بیشتر اقتصاددانان چنین ایدهای عجیب و غریب بود .در آن زمان روانشناسا ِن دانشــگاهی دیگر چندان دلباختة فروید و ایگو 3و سوپرایگوی 4او نبودند و دیدگاه
4- Superego
3- Ego
2- Foundations of Human Society
1- Donald McIntosh
دو نظامی که این روزها مورد اقبال قرار گرفته در آن زمان تازه داشت پدید میآمد. این ایده را بیسر و صدا و با دلهرة بسیار میان دوستانم بردم .طرحی از این مفهوم را در مقالة «بهســوی نظریة اثباتی انتخاب مصرفکننده» 2آوردم ،اما میدانستم که به چیزی رســمیتر نیاز داشــتم که این در اقتصاد یعنی مقدار در خور توجهی از ریاضیات .از ِهرش شفرین ،3اقتصاددانان ریاضی که در زمان حضور من در دانشگاه روچستر در آنجا بود ،دعوت کردم تا به کار ملحق شود. ِهرش در میان همة افرادی که در این سالها با آنها کار کردهام اولین کسی بود که اثری مشترک را با او نوشتم .زمانیکه شروع به صحبت دربارة این مسائل کردیم، دو نکته بود که او را برجسته میکرد .یکی اینکه ریاضیاتش خوب بود و دیگر اینکه فکر نمیکرد من از اساس دیوانهام .البته این دومی مهمتر بود ،چون دور و بر من پر بود از اقتصاددانانی که ریاضیشان از من بهتر بود .من و ِشفرین از بسیاری جهات کامال متضاد بودیم .هرش فردی جدی ،دقیق ،درسخوان و مذهبی و دانشــجوی ِ ِ باستانی یهود ،بود .من هیچکدام از این خصوصیتها علمی تلمود ،مجموعة متون را نداشــتم ،ولی هر طور که بود با هم کنار آمدیم .مهمتر از همه این بود که ِهرش به شــوخیهای من میخندید .ما به همان روشی کار میکردیم که من در کارهای آموس و دنی مشــاهده کرده بودم ،یعنی تا میتوانستیم با هم صحبت میکردیم .و وقتی نوبت به نوشتن اولین مقالهمان شد ،به تقلید از آنها ،جمله به جمله با هم پیش میرفتیــم و بحث میکردیم .بااینحال ،چیزی نگذشــت که من به ُکرنل نقلمکان کردم و هرش هم به دانشــگاه ســانتاکالرا رفت .ما تنها دو مقاله با هم نوشتیم ،اما همان کارها باعث شــد که هرش به اقتصاد رفتاری عالقهمند شود و بعد از مدتی در یک همکاری بسیار موفق با مِیر استَت َمن ،4همکارش در سانتا کالرا ،به پژوهش درباره مالیة رفتاری 5پرداخت. در حقیقت ،مدل ما بر یک تصویر مجازی بنا شــده است .ما فرض میکنیم که 1
3- Hersh Shefrin, 5- Behavioral Fincance
2- Toward a Positive Theory of Consumer Choice 4- Meir Statman
بخش سوم :خودمهاری ()1975-88
-1مدل دو نظامی که کانمن در کتاب اندیشــیدن ،ســریع و آهســت ه آورده دیدگاه اولیة او و تورسکی درباره اصلی دنی برای نوشتن این کتاب این بود که فکر میکرد اگر کارهای پژوهشهایشان نیست .یکی از استداللهای ِ قبلیشان را در چارچوب یک نظام اتوماتیک سریع ،و یک نظام آهستة انعکاسی قرار دهد باعث میشود چشماندازی جدید نسبت به یافتههای گذشتهشان پدید آید.
153
در هر نقطه از زمان هر کس از دو خویشــتن تشکیل شده است .یک «برنامهریزِ» 2 آیندهنگر که نیت خیر دارد و به آینده اهمیت میدهد و همینطور یک «اجرا کنندة» القید که فقط َدم را غنیمت میشمارد 3.سؤال اساسی برای هر مدلی که به این رفتار ِ تعامالت میا ِن این دو چطور مشــخص میشود .یکی از میپردازد این اســت که راههای ممکن این است که بازیکنا ِن برنامهریز و اجراکننده را در چارچوب نظریة بازیها ،بهعنوان رقیب در نظر بگیریم .ما از این ایده گذشــتیم زیرا فکر میکردیم که اجراکننده رفتاری راهبردی از خود بروز نمیدهد؛ او را بیشتر میتوان موجودی بیتفاوت دانســت که فقط در حال زندگی میکند .او به آنچه در مقابلش اســت واکنش نشــان میدهد و تا جایی که اشباع شــود به مصرف ادامه میدهد .بهجای آن صورت ِ بندی دیگری بر پایة نظریة سازمانها انتخاب کردیم که عبارت است از مدل کارفرما-کارگزار .4البته ناگفته نماند که شــرایط آن روزهای مدرسة بازرگانی دانشگاه روچستر و تمرکزی که بر نظریة عاملیت( 5که آن روزها به این نام معروف بود ) وجود داشــت هم در این انتخاب ما بیتاثیر نبود .مایکل ِجنسن 6و پس از او ویلیام مِکلینگ ،7رئیس دانشــکده ،در ســال 1976در این زمینه مقاالت مشهوری نگاشتند .مطمئن نبودم که آنها چنین کاربردی از ایدههایشان را تایید کنند ،ولی خب این هم خودش بخشی از جذابیت ماجرا بود. در مدل کارفرما-کارگزار ،کارفرما رئیس اســت و معموال صاحب شــرکت ،و کارگزار کســی بود که اختیار به او تفویض شده است .در یک سازمان به این دلیل که کارگــزار چیزهایی میداند که کارفرما نمیدانــد و نظارت روی تمام حرکات کارگزار برای کارفرما هزینهبر است ،تنش به وجود میآید .در این مدلها کارگزار ســعی میکند با حداقل کردن تالشــش تا جایی که ممکن است پول دربیاورد .در 1
کژرفتاری
154
2- Doer
1- Planner
-3تام ِشلینگ بالفاصله بعد از من شروع به نوشتن در این مورد کرد .دیدگاههای ما حال و هوای مشابهی دارد اما ِ ترجیحات دوربین به احتمال بیشتری «درست» هستند .برای مثال رجوع او کمتر از من متقاعد شد که مجموعه کنید به شلینگ ()1984 4- Principal- Agent:
در فرهنگ علوم اقتصادی دکتر منوچهر فرهنگ این عبارت اصیل -عامل معنی شده که به نظر میرسد باتوجه به مفهوم مدل در اینجا ترجمة کارفرما-کارگزار مناسبتر باشد( .مترجم) 7- William Meckling
6- Michael Jensen
5- Agency Theory
مقابل ،شــرکت هم مجموعهای از قوانین و رویهها (برای مثال طرحهای تشویقی و نظامهای حســابداری) را تنظیم میکند تا هزینة تعارض منافع میان کارفرمایان و کارگزاران شــرکت به حداقل برسد .برای مثال ،نمایندة فروشی که بیشتر از طریق کمیسیون پول میگیرد ،باید برای هزینههای سفرش رسید تحویل دهد ،و مسافرت با پرواز درجه یک هم برای او ممنوع است. ِ فــردی ما ،کارگزاران مجموعــهای از اجراکنندهها با عمر در چارچوب درون کوتاه هســتند؛ بهطور خاص ،فرض میکنیم کــه در هر دورة زمانی ،مثال هر روز، اجراکنندة جدیدی وجود خواهد داشت .این اجراکننده فقط میخواهد لذت ببرد و آنقدر خودخواه است که هیچ اهمیتی به اجراکنندههای آینده نمیدهد .برخالف او، برنامهریز کامال نوعدوســت است .تنها چیزی که چنین زنی 1به آن اهمیت میدهد ِ مطلوبیت مجموعة اجراکنندههاست( .او را چیزی شبیه یک دیکتاتور خیراندیش در
-1آموس همیشه برنامهریز را یک زن در نظر میگرفت .من هم به افتخار او همین رویه را پیش میگیرم .و از آنجا که مردها اصوال بیشتر از زنها شبیه اجراکنندهها هستند ،از ضمی ِر اشارة مذکر برای اجراکنندهها استفاده میکنم. اگر دوست دارید مرا به تبعیض جنسی متهم کنید هم باکی نیست.
155
بخش سوم :خودمهاری ()1975-88
نظر بگیرید ).او دوست دارد که همة آنها تا جایی که ممکن است خشنود باشند ،اما کنترل محدودی روی اَعمال اجراکنندهها دارد .بهخصوص وقتیکه پای چیزی مثل غذا ،رابطة جنســی ،الکل ،یا ِ میل شدید برای بیرون رفتن و خوشگذرانی در میان باشد ،کنترل او روی اجراکنندهها به شدت کاهش مییابد. برنامهریز دو مجموعــه ابزار دارد که میتواند برای تحتتاثیر قرار داد ِن اَعمال اجراکننده از آنها اســتفاده کند .او یا میتواند با اســتفاده از پاداش و جریمه (مالی یا غیره) تصمیمات اجراکننــده را تحتتاثیر قرار دهد که در این حالت اجراکننده ِ آزادی عمل دارد ،یا میتواند قوانینی مانند راهبردهای الزام وضع کند که همچنــان گزینههای اجراکننده را محدود میکند. بــرای اینکه این مفاهیم را بهتر درک کنیم مثالی فرضی را در نظر بگیرید .هری چ راه ارتباطی با جها ِن خارج برای گردش به کلبهای دورافتاده رفته اســت که هیــ نــدارد .او از یک هواپیمای کوچک پاییــن پریده و ده روز دیگر هم همان هواپیما ســوارش خواهد کرد .هری مقدار زیادی غــذا همراهش آورده (آب در آن منطقه
کژرفتاری
156
به وفور هســت) ،اما یک خرس گرســنه که از آنجا میگذشته همة غذاهای او را برداشته و با خود برده اســت .بهاینترتیب ،تنها ده بسته شکالت انرژیزا برای او باقی مانده که یا چشــم خرس به آنها نیفتاده یا با طبع سختپسن ِد او سازگار نبوده است .از آنجا که راهی برای برقراری ارتباط با هواپیما وجود ندارد و هری هم بلد نیســت چگونه در طبیعت غذا بهدست بیاورد ،باید تا برگشت هواپیما با همین ده بسته شــکالت انرژیزا سر کند .طبیعتا هری یک برنامهریز دارد و یک اجراکننده. برنامهری ِز او چطور با این مشکل روبهرو میشود؟ بیاییــد فرض کنیم که برنامهریز برای مصرف همــة اجراکنندهها به یک اندازه ارزش قائل اســت (یعنی مصرف اجراکنندههای بعدی را نسبت به اجراکنندههای فعلــی تنزیل نمیکند) .مطلوبیت ِ نهایی اجراکنندهها برای غذا نزولی اســت ،یعنی شکالت انرژیزای اولی از دومی لذتبخشتر است و همینطور تا آخر .بااینحال، ایــن اجراکنندهها تا جایی میخورند که گاز آخر هیچ لذتی به آنها اضافه نکند .در این شــرایط ،به نظ ِر برنامهریز بهترین برنامه این خواهد بود که روزی یکی از این شــکالتهای انرژیزا خورده شــود و هرکدام از ده اجراکننده به مطلوبیتی مشابه دست یابند 1.بهعبارتدیگر ،برنامهریز به دنبال اِعمال همان شکل از مصرف است که انســانهای اقتصادی هم با پیروی از فرضیة چرخة زندگی به آن پایبند هستند. ِ آزادی عملی به برنامهریز اگر امکانش را داشــت راهبرد الزام را اجرا میکرد ،هیچ اجراکننده نمیداد ،و بنابراین خطر هرگونه کژرفتاری را نیز از بین میبرد .کلبهای با ده صندوق رمزگذاریشده که هرکدام در زمان مقرر باز میشد میتوانست انتخابی ایدهآل باشد 2.از نظر برنامهریز ،این بهترین حالت ممکن است. امــا خب در کلبه خبری از این صندوقها نیســت .با این اوصاف چه کاری از دست برنامهریز برمیآید؟ همة ده شکالت انرژیزا کنار هم روی تاقچه چیده شده -1برای سادگی از این احتمال میگذریم که با یک شکالت در روز هرچه جلوتر برویم او گرسنهتر میشود. -2چنین چیزی در واقعیت وجود دارد .صندوق آشــپزخانه ( )Kitchensafe.comمحفظهای پالستیکی است تولیدکنندگان این صنــدوق آن را برای هر چیز کــه کاربر میتواند برای هر مدت کــه بخواهد آن را قفل کند. ِ گوشی هوشمند و کلید ماشین. وسوسهکنندهای پیشنهاد میکنند که در اطرافمان وجود دارد ،از شکالت گرفته ،تا ِ یکی از دانشــجویان خوشفکرم یکی از اینها به من هدیه کرد و داخلش را پر کرده بود از بادام هندی .در دنیای انسانهای اقتصادی ،هیچ تقاضایی برای چنین محصولی وجود نخواهد داشت.
در این شــرایط اجراکننده تا جایی مصرف میکند که مطلوبیتش حداکثر شــود که این اتفاق هم با خوردن ســه بسته شکالت محقق میشــود .دومین نمودار از باال نشاندهندة شــرایطی است که در آن آنقدر به اجراکننده احساس گناه منتقل شده که به خوردن دو بسته شــکالت انرژیزا بسنده کند و پایینترین نمودار هم برای زمانی اســت که اجراکننده بعد از تمام کردن یک بســته دست از خوردن میکشد. نکتة قابلتوجه دربارة این شــکل آن است که وقتی پای احساس گناه وسط بیاید، از لذتبخشبودن زندگی کاســته خواهد شــد .تنها راهی که میشود با استفاده از آن اجراکننده را به خوردن کمتر شکالتها واداشت این است که لذت خوردنشان
157
بخش سوم :خودمهاری ()1975-88
و آمادة خوردهشدن هســتند .حال چه میشود؟ اگر برنامهریز دخالت نکند ،اولین اجراکننده که اهمیتی به وضعیت اجراکنندههای آینده نمیدهد ،آنقدر میخورد تا سیر شود؛ یعنی تا جایی که خوردن یک گاز دیگر از آن شکالت رضایتخاطر او را کاهش دهد .مثال فرض کنید که اجراکننده بعد از خوردن ســه شــکالت به این نقطه میرســد .در روز دوم و ســوم هم اجراکنندهها هرکدام سه شکالت انرژیزا میخورند .زمانیکه روز چهارم فرا میرسد ،اجراکننده یک شکالت انرژیزا برای صبحانه میخورد (تنها شــکالتی که باقی مانده) و چیزی نمیگذرد که گرسنهاش میشود .در این شرایط هری بقیة هفته را باید با دلضعفه سر کند. برنامهریز هرطور شــده باید در روزهــای اول جلوی پرخوری اجراکنندهها را بگیــرد .درحالیکه از راهبردهای الزام خبری نیســت ،تنها ابــزاری که در مد ِل ما برای او باقی میماند ،ایجاد احساس گناه است .در این شرایط یا خودِ برنامهریز یا جامعه و والدین ،به شــکلی روی ذهن اجراکننده کار میکنند که از اینکه هیچچیز برای اجراکنندههای بعدی نگذارد احساس گناه کند .بااینحال ،ایجاد احساس گناه به همین راحتی هم نیســت .در مثال شــکالت انرژیزا برنامهریز نمیتواند بعد از اینکه اجراکننده شــکالت اولش را تمام کرد شروع به ایجاد احساس بد از خوردن شــکالت کند ،بلکه باید بهمرور هر گاز از این شــکالت انرژیزا را کمتر و کمتر لذتبخش کند. این مطلب در شــکل 6به تصویر کشیده شــده است .باالترین نمودار ،نشانگر ِ مطلوبیت اجراکننده از خوردن شــکالتهای انرژیزا بدون احساس گناه است و
را برای او کم کنیم .برداشــت دیگری که میتوان داشت این است که اِعمال اراده نیازمند تالش است. این تحلیل بیانگر آن اســت که اگر کسی بتواند قوانینی بینقص را عملی کند زندگی بهتری خواهد داشــت .راهبردِ اســتفاده از صندوقهای رمزگذاریشده که هرکدام حاوی یک بسته شــکالت باشد رضایتخاطر بیشتری بهدست میدهد تا اینکه به فرد احساس گناه تزریق کنیم .استراتز با آن تصمیمش برای دریافت حقوق در دوازده ماه بهجای نُه ماه دقیقا همین کار را کرده بود .مشخصا دریافت حقوق در نه ماه سود بیشتری دارد چون کل پول زودتر به دست فرد میرسد ،اما از آنسو او باید مقداری از این پول را هم برای سه ماهة تابستانی پسانداز میکرد که خبری از حقوق نبود و احتماال مسافرتی هم پیش میآمد. شکل :6رضایت حاصل از خوردن شکالتهای انرژیزا کژرفتاری
158
با این اوصاف چرا همیشــه از قوانین استفاده نکنیم؟ یک دلیلش این است که قوانینی که از بیرون وضع شــده باشد همیشه در دســترس نیست .شما میتوانید ترتیبی دهید که یک شام سالم هر شب دم در خانهتان به شما تحویل داده شود ،اما
2- Limbic System
1- Prefrontal Cortex
159
بخش سوم :خودمهاری ()1975-88
هیچچیز نیست که شما را از سفارش یک پیتزا بازدارد .عالوهبراین حتی اگر چنین قوانینی وجود داشــته باشد ،از عمد غیرقابلانعطاف طراحی میشود .اگر پروفسور اســتراتز حقوق نُه ماهه را انتخاب میکرد ،پول زودتر به دستش میرسید و ممکن بود بتواند از فرصت حراج زمســتانی برای خرید چیزی استفاده کند (مثال دستگاه چمنزنی) که در تابســتان گرانتر خواهد بود .اما اگر حقوقش در دوازده ماه سال پخش شود در زمستان آنقدر دستش باز نخواهد بود که دستگاه چمنزنی را بخرد. همین اصل در مورد ســازمانها هم صادق اســت .اگــر کارفرما دقیقا میداند که کارگزار در هر شــرایطی چه باید بکند ،میتواند کتاب قانونی درســت کند که بههیچوجه نباید خالفش عمل شود .اما همة ما تجربة روبهرو شدن با کارگزاران رده پایینی را داشتهایم که تحت این قوانین کار میکنند ،کسانی که اختیار انجام کاری را ندارند ،کاری که بهوضوح درست است ولی پیشبینی نشده و بنابراین «غیر مجاز» تلقی میشود .البته که شیوههای کنترلی دیگری هم توسط افراد و سازمانها استفاده میشود که شــامل ردیابی هزینههاست .در ســازمانها به این شیوهها حسابداری میگویند .انسانها نیز بهطور مشابه با استفاده از حسابداری ذهنی و با ِ کمک شیشة مربــا ،پاکت نامه ،و طرحهای پسانداز بازنشســتگی ســعی میکنند به این هدف برســند .توجه داشته باشید که عدم موفقیت در تبدیلپذیر دانستن ظرفهای پول، آنطور که انسانهای اقتصادی میدانند ،همان چیزی است که چنین راهبردهایی از حسابداری را ممکن میکند. باید تاکید کنم که من و ِشفرن بر این باور نبودیم که دو نفر متفاوت داخل سر شــما حضور دارند .مدل ما از جمله مدلهای «انگار که» است که روشی سودمند برای اندیشیدن درباره مسائل خودمهاری را فراهم میکند .در مقالة دوممان پانویسی ِ پیشانی مغز 1دانست که گنجاندیم که برنامهریز را میتوان ســاکن ناحیة قشر پیش با تفکرات آگاهانه و عقالیی ما ســروکار دارد و اجراکننده هم جایی حو لوحوش سیســتم لیمبیک 2قرار دارد .آنهایی که با مدلهای دونظامی ،مانند آنچه کانمن در اندیشیدن ،سریع و آهسته ،مطرح میکند ،آشنایی دارند ،میتوانند برنامهریز را نظام شمارة د ِو آهسته ،فکور و اندیشمندانه و اجراکننده را نظام شمارة ِ یک سریع ،عجول
کژرفتاری
160
و احساســی بدانند .پژوهشهای اخیر در اقتصاد علوم اعصاب بر این تفسیر صحه میگذارد .بااینحال برای اهداف عملی ،مهم نیست که یک مدل پایة فیزیولوژیکی داشته باشد یا نه .این استعارهای است که به ما کمک میکند که چطور خودمهاری را وارد علم اقتصاد کنیم. 1 مــن هنوز هم معتقدم که مدل برنامهریز-اجراکننــده کاربردیترین مدل برای مســائل مرتبط با خودمهاری اســت اما به نظر میرسد که این مدل ،مد ِل محبوب اقتصاددانان رفتاری نســل بعد برای این موضوع نیست .دیوید الیبسن ،2اقتصاددان رفتاری در هاروارد ،پایهگذار چیزی بود که در رســالة دکتریاش در ســال 1997 بهعنــوان مد ِل انتخاب مورد اســتفاده قرار گرفت .متیو رابین 3و تِــد اُداناهو ،4دو اقتصاددان رفتاری دیگر ،نیز این رویکرد را بســط دادند .بیشــت ِر اقتصاددانان برای اشاره به این رویکرد فقط به دو حرف یونانی که نشانگر متغیرهای مهم است بسنده میکنند :بِتا ( )βو دِلتا ( .)δبدون پرداختن به جزئیات نمیشــود خیلی ظرافتهای ایــن مدل را تبیین کرد ،اما منابع الزم برای دسترســی به مقــاالت کلیدی در این زمینه در یادداشــتهای انتهای کتاب آورده شده است .مزیت اساسی که مدل بتا- دلتا نســبت به برنامهریز و اجراکننده دارد ،ســادگی آن از نظر ریاضی است .این ِ ممکن تعدیل در مدل اساســی ساموئلســون است که میتواند کوچکترین نمونة ِ اساسی خودمهاری را در خود جای دهد. جنبههای توضیح ســادة نحوة عملکرد مدل بتا-دلتا به اینصورت است .فرض کنید که فردی برای هر مدت زمانیکه بهاندازهای دور باشد که بتوان آن را «بعدًا» نامید اصال تنزیل انجام ندهد ،یعنی نرخ تنزیلش برای آن مدتزمان صفر باشــد .اما هرچه در بندی «االن» جا بگیرد ،ارزشمند و وسوسهبرانگیز است و هرچه در دسته ِ دسته ِ بندی «بعــدًا» جا بگیرد تنها نصــف آن میارزد .در مثال ویمبلدون کــه قبال دربارهاش صحبت کردیم ،مســابقة دور اولی که امسال 100واحد ارزش دارد ،سال آینده یا ســالهای بعدش تنها 50واحد ارزش خواهد داشت .چنین ترجیحاتی «متمایل به حال» اســت چرا که به االن وزن بســیار بیشتری میدهد تا بعدًا ،و درنهایت نیز به 2- David Laibson 4- Ted O’Donoghue
1- Planner-Doer Model 3- Matthew Rabin
2- Naive
1- Sophisticated
161
بخش سوم :خودمهاری ()1975-88
انتخابهای از نظر زمانی ناسازگار ختم میشود. حتی در همین نســخة بســیار سادهشــده از این مدل نیز ،میتوان بسیاری از ظرافتهــای جالب درباره انتخاب میانزمانی را تصویر کــرد؛ البته این ظرافتها تا حدی به این بســتگی دارد که افراد از مشــکالت خودمهاریشان آگاه هستند یا خیر .وقتی دیوید الیبســن اولین مقالهاش را در این موضوع نوشت فرض کرد که عوامل «آگاه» 1هســتند ،یعنی میدانند که این الگوی ترجیحات زمانی را دارند .این از هوشــمندی دیوید بود که بهعنوان کســی که با مقالهای از نظریة اقتصاد رفتاری به دنبال شــغل میگشت ،مدلش را به اینصورت مشخص کرد .عوامل مدل دیوید انســانهای اقتصادی کاملی بودند که تنها یک مشــکل جزئی داشتند؛ ترجیحات زمانیشان مشکلآفرین بود .زمانیکه اُداناهو و رابین تصمیم گرفتند که به این جمع وارد شــوند رویکردی تندروانهتر را مدنظر قرار دادند که در آن عوامل ترجیحات 2 متمایل به حال دارند اما نســبت به رنجهایشان ناآگاه هستند .چنین عواملی «خام» خوانده میشوند. جای تعجب نیســت که هیچکدام از این ترتیببندیهای ســاده توضیح کامال دقیقــی از رفتــار ارائه نمیدهد .من هم به مانند این ســه نویســنده باور دارم که «حقیقت» جایی در میان این دو ســ ِر طیف قرار دارد :خامی نسبی .اکثر ما میدانیم که از مشــکالت خودمهاری رنج میبریم ،اما شــدت آن را دستکم میگیریم .ما نسبت به سطح آگاهیمان خامیم .ما بهطور مشخص از چیزی رنج میبریم که ُجرج ِ تلقینی گرم-سرد» نامیده است .زمانیکه در فضایی لوونشــتاین آن را «شکافهای توحسابی خوردهای ،به این آرام ،مثال وقتی یکشنبه اســت و یک میانوعدة درس فکر میکنی که برای شــامِ چهارشنبه چه بخوری ،به نظرت میرسد که بدون هیچ مشکلی به برنامة غذایی سالم و کمکالریای که داری پایبند خواهی ماند .اما وقتی چهارشــنبه شب میرسد و دوستانت میگویند که یک پیتزافروشی جدید باز شده که نوشــیدنیهای درجه یکی هم دارد ،آخر شب خودت را میبینی که از رستوران خارج میشــوی و خیلی بیشــتر از آنچه یکشــنبه فکرش را میکردی خوردی و نوشیدی .شاید حتی قبل از اینکه وارد رستوران شوی و آن بوی خوشایند پیتزا در
اجاق چوبی به مشامت برسد و آن نوشیدنیهای کنجکاویبرانگیز روبهرویت صف بکشــد هم فکر نمیکردی این همه بخوری و بنوشی .برای چنین مواردی نیاز به ِ خوری وسط یک برنامهریز داریم که قانونی مناسب وضع کند (مثال پیتزا و نوشیدنی هفته تعطیل) و بعد به فکر راهی برای اجرای آن قانون باشیم. از زمانیکه من آن کاســة بادام هندی را برداشــتم تابهحال ،دانشمندان رفتاری چیزهای بســیاری درباره مســائل خودمهاری آموختهاند .همانطــور که در ادامه هم خواهیم دید ،اهمیت این دانش برای روبهرو شــدن با بســیاری از بزرگترین مشکالت جامعه هر روز بیشازپیش مشخص میشود.
کژرفتاری
162
میان پرده
13 کژرفتاری در جهان واقع
گریک پیک
در ُکرنل با دانشــجویی بهنام دیوید کاب و به خواســت او با برادرش مایکل آشنا شدم .مایکل که از محلیهای آنجا بود و به شدت هم به اسکی عالقهمند بود ،کاری مرتبط با اسکی برای خودش دستوپا کرده بود و بهعنوان مدیر بازاریابی در گریک پیک ،تفرجگاهی خانوادگی نزدیک ایتاکا ،فعالیت میکرد .در آن زمان این تفرجگاه توپنجه نرم میکرد .چند زمستان بود که برف کمتر با مشکالت مالی جدیای دس از همیشه میبارید و شرایط اقتصادی نامناسب ،شرکت را مجبور کرده بود که برای گذر از ِ فصل کمبود مشتری متحمل قرضهای سنگین شود ،آن هم در آن زمان که نرخ بهره برای شــرکتهای قویتر از گریکپیک هم باال بود .این تفرجگاه یا باید درآمد را افزایش و بدهی را کاهش میداد یا با ادامة آن روند ،ورشکســت میشد. مایکل نیاز به کمک داشت و یک مبادلة کاال به کاال را به من پیشنهاد داد .او به من و فرزندانم بلیط اسکی میداد و وسایل اسکی را هم برای بچهها فراهم میکرد .در
165
میان پرده
اگر قرار است که علم اقتصاد توصیفی واقعگرایانهتر از رفتار افراد داشته باشد، بایــد در عمل کاراییاش را ثابت کند .اگرچه بیشــتر وقت من در ابتدا به پژوهش دربارة حسابداری ذهنی و خودمهاری میگذشت ،گهگاه موقعیتهایی پیش میآمد که در ایتاکا (شهری در نیویورک) پا در دنیای واقعی بگذارم و ایدههایم را در عمل امتحان کنم .چیزی نگذشت که دریافتم این ایدهها کاربردهایی عملی در کسبوکار و بهخصوص در قیمتگذاری دارد .دو مثال از این کاربردها را برایتان میگویم.
کژرفتاری
166
مقابل ،من هم تالش میکردم تا به او کمک کنم کسبوکارش را به مسیر سودآوری بازگرداند. قبل از هر چیز مشــخص شد که اگر گریک پیک میخواهد به سود برسد باید قیمتهایش را افزایش دهد .اما افزایش قیمتی که بتواند آنها را به ســود برســاند، باعث میشــد قیمت بلیطهایشان به پیســتهای اسکی شناختهشده در ورمانت و نیوهمشایر نزدیک شود .هزینههای عملیاتی به ازای هر اسکیباز چندان تفاوتی با آن پیســتهای بزرگ نداشت ،اما گریک پیک تنها پنج تلهسییژ داشت و محوطة اسکیاش هم کوچکتر بود. چطور ممکن بود که بتوانیم قیمتمان را به قیمت آن پیســتهای بزرگ نزدیک کنیم و اســکیباز زیادی هم از دســت ندهیم؟ و چطور ممکن بــود بتوانیم بازار محلیمان ،از جمله دانشــجویان ُکرنل و دیگر دانشگاههای اطراف را که به قیمت حساس بودند ،حفظ کنیم؟ ت مشهور ورمانت در چارچوب حســابداری ذهنی ،قیمت تلهسییژهای پیس نقطة مرجع برجســتهای برای مشــتریان گریکپیک بود .در این شرایط آنها انتظار داشــتند که بهدلیل کیفیت بهمراتب نازلتر این تلهســییژ ،قیمــت پایینتری هم بپردازند .مزیتی که گریکپیک داشــت نزدیکیاش بود ،چرا که بهترین مکان برای اسکی در نیویورک مرکزی بود و رفتن به ورمانت از آنجا مساوی بود با پنج ساعت رانندگی .گریکپیک برای افرادی که در مناطق جنوبیتر مثل اسکرانتون ،فیالدلفیا، و حتی واشــنگتن دیســی زندگی میکردند نزدیکترین گزینه بود .هر آخر هفته اتوبوسهایی پر از این شهرها به آنجا سرازیر میشد. مایــکل را ترغیب کردم که در مورد مدل درآمدی گریکپیک تجدیدنظر کند و از اصول اقتصاد رفتاری در آن بهره ببرد .اولین مســئلهای که باید حل میشــد این بود که چطور قیمت بلیطها را ،بدون از دســت دادن تعداد زیادی مشتری ،افزایش دهیم .ما برنامهای تنظیم کردیم که این قیمتها بهصورت تدریجی و در طول چند سال افزایش یابد و گزینة افزایش ناگهانی قیمت را کنار گذاشتیم ،چرا که ممکن بود باعث افت شدید مشتریان شود .برای اینکه این افزایش قیمتها بیانصافی به نظر
-1در چارچوب حسابداری ذهنی رفتن به گریکپیک و پرداخت پول ،مطلوبیت دستیافت مثبت برای بیشتر مشتریان به همراه داشت .بهخصوص برای محلیهایی که با سی دقیقه سواری به آنجا میرسیدند ،یک روز اسکی میکردند و شــام هم پشت میز خانهشــان بودند ،بدون اینکه پولی برای اتاق هتل پرداخت کنند .این گزینهای لوکس برای ساکنین شهر سالت لِیک و دیگر نقاط نزدیک به پیستهای اسکی بود .اما این امکان برای اکثر افراد وجود نداشت .مشکل در مطلوبیت معامل ه انتظاری بود ،چرا که قیمت به نسبت پیستهای بزرگتر قیمت چندان منصفانهای به نظر نمیرسید.
167
میان پرده
نرسد ،سعی کردیم تا تجربة اسکی را در آنجا بهبود دهیم 1.همین االن یکی از این ایدهها به خاطرم آمد .کنار مسیرهای اصلی یک مسیر مسابقهای کوچک قرار داشت که اســکیبازها میتوانستند با گذر از چند دروازة اساللوم زمانی رسمی ثبت کنند ِ رقابتی که از بلندگوهای مجموعه هم اعالم میشد .اسکیبازهای جوانتر از فضای این بخش لذت میبردند و دروازهها هم بهاندازهای نزدیک بود که سرعت مطمئنه حفظ میشد .هزینهای که برای اســتفاده از مسیر مسابقه دریافت میشد یک دالر بود .یک دالر برای اســکیبازها پولی نبود ولی اسباب زحمت بود .اینکه آن باال ،با آن لباسها ،بخواهی پول از جیبت دربیاوری عذابآور است .باید آن دستکشهای بزرگ را در بیاوری و در آن الیهای که پولت را گذاشتی به دنبالش بگردی .تازه در این پیست باید این یک دالر را تحویل یک دستگاه خودکار صدور بلیط میدادی. این دستگاهها در حالت عادی درست کار نمیکنند و میتوان تصور کرد که در آن شرایط چقدر مشکل ایجاد خواهند کرد. ِ صاحب آنجا ،پرســیدم که از این مســیر مسابقه چقدر پول من از مایکل و اَل، پاســخ آنها مقدارِ کمی در حد چند هزار دالر بود .من پرســیدم چرا درمیآورند. ِ رایگانش نکنیم؟ با این کار میتوانســتیم با هزینهای ناچیز تجربة اسکی در آنجا را بهمراتب بهبود دهیم .همین پیشــنهاد باعث شد که مایکل و اَل به راههای دیگری فکر کنند که با اســتفاده از آن بتوانند کیفیت و از آن مهمتر ارزش ذهنی کاالیشان را باال ببرند. مثا ِل دیگر مربیهای اسکی بودند .کارِ اصلی مربیها این بود که به اسکیبازهای تازهکار و بهخصوص بچهمدرسهایها آموزش دهند .مشخصا این روشی مهم برای باال بردن پایگاه مشتریان بود .اما این مربیان زمان زیادی را بیکار بودند .یک نفر ایدة جذابی به ذهنش رســید و پیشنهاد ایجاد یک کلینیک اسکی رایگان در آنجا را داد.
کژرفتاری
168
یک اسکیباز در نقطهای مشخص میایستاد و چند دروازه را اسکی میکرد و از او فیلم گرفته میشد .مربی که در انتهای مسیر قرار داشت به اسکیباز فیلم اسکیاش را نشان میداد و چند نکته به او متذکر میشد« .درسهای مجانی!» حتی اگر این اصالحات و افزایش قیمت ،بلیطهای تلهســییژ را قابل پذیرش میکــرد ،همچنان باید نگران بازار محلی حســاس به قیمــت میبودیم .اینجا بود ِ خوب حاضر و آماده برای اســتفاده داشــتیم .پیست برای دانشجویان که یک مدل دانشگاه مجموعهای از بلیطهای شش روز هفته را در نظر گرفت که اگر قبل از 15 اکتبر خریداری میشــد با تخفیفی قابلتوجه همراه بود .این مجموعهها با استقبال دانشــجویان روبهرو شــد و به منبع درآمدی زودتر از موعد تبدیل شــد .من فکر میکنم نام این مجموعة ششتایی ،یعنی «سیکس پَک» ،در استقبال آنها بیتاثیر نبود. بهطورکلی دانشجویان به اشارات اینچنینی عالقة زیادی دارند. نمیدانســتیم که میتوانیم چیزی مثل این ســیکس پَک را به بازار محلی غیر دانشــجو هم ارائه کنیم یا خیر .هدف این بود که به افرادی محلی گزینهای پیشنهاد شود که برای اسکیبازهای خارجشهری که یکی دو بار در سال به آنجا سر میزدند ییِژ تنها بخش در دسترس نباشد .برای اســکیبازا ِن خارج شهر قیمت بلیط تلهس کوچکی از هزینة ســفر بود که حملونقل ،غذا و هزینة اقامت را نیز شامل میشد. ِ نزدیک دیگری وجود نداشــت ،به نظر نمیرسید که در شــرایطی که خیلی گزینة ییِژ باعث شود که این افراد از سفرشان منصرف شوند. چند دالر بیشتر برای تلهس ن پَک» رســیدیم .این بســته شامل 5بلیط آخ ِر هفته و درنهایت به راهحلی بهنام «تِ 5بلیط وســط هفته بود که اگر قبل از 15اکتبر خریداری میشد شامل 40درصد تخفیف بود. این بستهها با استقبال شدید افراد محلی مواجه شد .برای توضیح این محبوبیت میتوان از چند عامل رفتاری نام برد .اولی که مشــخص است 40 :درصد تخفیف خیلی وسوسهکننده اســت .این مقدار تخفیف یعنی یک عالم مطلوبیت معاملهای. دوم ،خرید از قبل باعث میشود که تصمیم خرید از تصمیم بهاسکیرفتن جدا شود. همانطور که در مثال شراب داشتیم ،خرید اولیه را میتوان به مثابه «سرمایهگذاری» دانســت که باعث صرفهجویی در هزینه میشود و تصمیم آنی برای اسکی کردن
ییِژ بدهد ،دخت ِر هفت -1البته که همه در این دام نمیافتند .قبل از اینکه مایکل به ما بلیطهای مجانی تلهســ ســالهام َمگی را در کالسهای اســکی بعد از مدرسه ثبتنام کرده بودم .یک هفته َمگی گفت که امروز به کالس اسکی نمیرود و در مراسم مدرسه شرکت خواهد کرد .هفتة بعدش گفت که امروز هم نمیرود چون میخواست به مهمانی تولد دوستش برود .به او گفتم« :مگی جان مطمئنی؟ ما پول زیادی برای این کالسهای اسکی دادیم». گفتن چنین جملهای فقط از دختر یک اقتصاددان برمیآید. مگی فقط گفت« :هِه! هزینة مرده!» ِ
169
میان پرده
در یــک جمعة آفتابی بعد از بارش برف را بدون هزینه خواهد کرد .اینکه شــاید مشــتری آخ ِر هفتة قبل به یک رستورا ِن خوب رفته باعث نخواهد شد که حساب ذهنی تفریحات او پر شود؛ اسکی «رایگان» تلقی میشود .و از نقطهنظر پیست هم این شرایط بهتر از رایگانشدن بود .درحقیقت با هزینة مرده روبهرو بودیم 1.هرچه به پایان ِ فصل اسکی نزدیکتر میشدیم ،اسکیبازها سعی میکردند با اسکی کرد ِن بیشتر از هدر ِ رفتن بلیطهای بستههای خریداریشده جلوگیری کنند .در این شرایط ممکن بود یکی از دوستانشــان را هم با خود بیاورنــد که پولش را هم باید کامل میداد (بلیطها قابل انتقال نبود). اینکه اسکی یکی از کارهایی است که افراد دوست دارند سا ِل بعد بیشتر انجام دهند ،دلیل دیگری برای محبوبیت این بســتهها بــود« .با اینکه گریکپیک همین نزدیکی است ،سال پیش فقط سه بار اسکی کردم .امسال حتما چند روز که پیست خلوت باشد مرخصی میگیرم و اسکی میکنم ».همانطور که قبال در نمونة باشگاه دیدیم که افراد عضو میشــوند تا مجبور شوند بیشــتر به تمرین بروند ،در اینجا هم اســکیبازها از اینکه خودشان را متعهد کنند که این تابستان بیشتر اسکی کنند نپَک هم این منظور را برای افراد محلی اســتقبال خواهند کرد .خریدن بستههای تِ تامین میکرد و هم هزینههایشان را کاهش میداد. بعد از چند ســال سیکسپک و تنپکها به بخش قابلتوجهی از درآمد پیست تبدیل شــد ،و از ســوی دیگر این پول قبل از موعد باعث شــد که نیاز به قرض گرفتن برای جوابگویی هزینهها قبل از آغاز فصل اسکی در دسامبر هم از بین برود. عالوهبراین ،فروش این همه بلیط قبل از موعد باعث میشــد که پیســت از خط ِر زمســتانی گرم و بدون ِ برف چندان در امان باشد .پیستها میتوانند برف درست کنند ولی هوا باید بهاندازة کافی سرد باشد .نکتة دیگری که صاحبان پیست را آزار میدهد این اســت که حتی اگر ســرما کافی و پیست آماده باشد ،اما در شهر برف
کژرفتاری
170
نباریده باشد ،افراد کمتر به اسکیکردن فکر میکنند. نپَک تحلیلهایی انجام داده بود و مایکل پس از ســه سال فروش بســتههای تِ نپَکها 60درصد نتایجــش را تلفنی به من گفت .حتما به خاطر دارید که قیمت تِ قیمت اصلی بلیطها بود .مایکل از من پرســید« :فکــر میکنی چند درصد از این بلیطهای خریداریشده استفاده شده است؟ شصت درصد!» این مثل این است که پیســت بلیطها را به همان قیمت عــادی فروخته و پولش را چند ماه زودتر گرفته است :موفقیتی بزرگ. این شــرایط باعث نشــده بود که مشــتریا ِن دائمی ناراحت شوند و بیشتر آنها ســال بعد هم این تنپکها را خریده بودند .حتی آنهایی که از بلیطهایشان استفاده نکرده بودند خودشــان را مالمت میکردند و پیست را مقصر نمیدانستند .بعضی از مشــتریان هم بودند که آخ ِر فصل از هیچکدام از بلیطهایشــان اســتفاده نکرده بودند .بعضی از آنها امیدوارانه میپرسیدند که آیا میشود از این بلیطها برای سال بعد هم اســتفاده کرد .خیلی مودبانه به آنها پاسخ منفی میدادند .بااینحال ،اَل یک پیشــنهاد ویژه طراحی کرده بود .اگر آنها دوباره این بسته را میخریدند ،بلیطهای استفادهنشده نیز برای سال بعد قابل استفاده میشد .ناگفته پیداست که اسکیبازی که سال پیش فقط دو یا سه بار اسکی کرده ،بعید است که امسال بیش از ده بار به اسکی برود .اما این پیشنهاد به دل افراد مینشست .با اینکه فکر نمیکنم افراد زیادی با این سطح حماقت وجود داشته باشند که فقط به این دلیل یک بستة دیگر بخرند، اما برای آنها خوشایند بود که پیست سعی کرده تا «منصف» باشد .بهزودی خواهیم دید که این مسئله تا چه حد در حفظ مشتری موثر است. چالش نهایی قیمتگذاری برای گریکپیک بهدســت آوردن سازوکاری برای ابتدای فصل بود که با اولین بارش برف پیســت باز میشــد اما معموال تنها با یک ییِژ کار میکرد .اسکیبازان مشتاقی که از ِ مارس سال قبل منتظر بودند برای تلهســ ِ اســکی فصل خود را به آنجا میرســاندند .سؤال این بود که چه قیمتی باید اولین ِ سیاســت اَل این بود کــه از پنجره نگاهی به برای آنها تعیین میشــد؟ قبل از آن کوه و آبوهــوا بیندازد و بعد قیمت را به بلیطفــروش بگوید ،قیمتی که معموال ِ نصف قیمت عادی بود .بســیاری از اســکیبازان قبل از اینکه به آنجا برسند هیچ
171
میان پرده
پیشزمینهای از قیمت نداشتند .شاید تنها افراد به شدت پیگیر ،راهبرد قیمتگذاری اَل را متوجه میشــدند .من نام «فروش محرمانه» را روی این راهبرد گذاشته بودم. مشــتری جلوی صندوق میآید و درحالیکه آمادة پرداخت قیمت کامل اســت از فروشنده میشنود که «این کاال شامل پنجاه درصد تخفیف شده است ».اگرچه این ِ ِ گذاری استراتژی قیمت کار ممکن است رضایت مشتریان را در پی داشته باشد اما خیلی درخشانی نیست ،چرا که مشــتری قبل از آن خود را آماده کرده بود که کل قیمت را بپردازد .کاهش قیمت تنها زمانی منطقی است که فروش فعلی یا آینده را با وفادار ساختن مشتریان افزایش دهد. مــن و مایکل به یک راهبرد جدید رســیدیم .در ابتدای فصل یا بهطورکلی هر ی کردن بود ،قیمتگذاری از فرمولی زمانیکه تنها بخشی از کوهســتان آمادة اسک مشــخص پیروی میکرد .اســکیبازها آن روز ِ قیمت کامل را میپرداختند ،اما بُنی دریافت میکردند که با اســتفاده از آن در مراجعة بعدیشان تا 50درصد تخفیف ییِژهای فعال در آن روز بستگی داشت. میگرفتند .مقدارِ تخفیف نیز به تعداد تلهس این پیشنهاد به نظر سخاوتمندانه میرسید چراکه اسکیبازان خود را آمادة پرداخت قیمت کامل کرده بودند و این بُن ممکن بود باعث شــود به آنجا برگردند و نهار و نوشیدنی هم بخرند. مایکل یکبار قضیهای را برایم تعریف کرد که نشان میداد این بُنها تا چه حد محبوب است .یک نفر برای اولین اسکیبازی سالش به آنجا آمده بود و یک بسته دهتایی جدید هم خریده بود .او در صف ایســتاده بود تا یکی از آن بلیطهای بستة دهتاییاش را بدهد و وارد شود .وقتی به صندوق نزدیک شد ،شنید که بلیطفروش به نفر جلوییاش میگوید که با خرید این بلیط یک بُن پنجاه درصدی برای خرید بعدیاش دریافت میکند .این موضوع آنقدر برای او خوشایند بود که بستة دهتایی را در جیبش گذاشــت و برای دریافت بُن پنجاه درصدی یک بلیط خرید .همیشه دوســت داشــتم بدانم که آیا او از آن بُن قبل از تمام شدن بستة دهتاییاش استفاده کرده یا نه .اما خب راهی برای دانستنش نیست. آنچه میدانیم این است که ساختن یک پایگاهِ درآمدی مستحکم قبل از شروع فصل باعث شــد که پیست به هدف خروج از بدهی برسد و وابستگیاش به میزان
بارش برف در فصل اســکی هم کاهش یابد .هــم من و هم مایکل 1بعدها بهجای دیگری رفتیم اما میتوانم بگویم که گریکپیک همچنان به فعالیتش ادامه میدهد.
یک روز در جی.اِم
کژرفتاری
172
ِ فروش فصلی روبهرو ســالها بود که ســازندگا ِن اتومبیلهای آمریکایی با مشکل بودند .مدلهای جدید ماشینها در پاییز معرفی میشدند و مصرفکنندگان با سرباز زدن از این مدلهای ســال قبل منتظر میشدند تا با شــروع سال جدید مدلهای جدیدتر را خریداری کنند .تولیدکنندگان انتظار چنین الگویی را نداشــتند و تعداد زیادی از ماشــینها در آگوســت در پارکینگهای نمایندگیها باقی میماند .این ماشینهای انبار شده باعث میشد جا برای قرار دادن مدلهای جدید وجود نداشته باشــد و درنهایت شرکتهای خودروســازی را مجبور میکرد که با تخفیف این ماشینهای اضافی را بفروشند. یکی از نوآوریهایی که اولین بار در ســال 1975توســط کرایسلر انجام شد استرداد بخشی از وجه 2بود ،کاری که بهسرعت توسط فورد و جیام هم انجام شد. در این طرح شرکتهای ماشینسازی اعالم فروش فوری میکنند و در این فروش فوری مقداری از وجه ،تا چند صد دالر ،به هرکدام از خریداران بازگردانده میشود. این استرداد وجه درحقیقت نام دیگری برای کاهش قیمت در فروش فوری بود اما نزد افراد از کاهش قیمت محبوبتر بود .اصول حسابداری ذهنی نیز این موضوع را تایید میکند .فرض کنید قیمت رســمی ماشین 14800دالر است .کاهش قیمت از 14800دالر بــه 14500دالر توجه چندانی جلب نمیکند .اما تغییر نامِ این کاهش به اســترداد وجه باعث میشد مصرفکنندگان به آن 300دالر بهصورت جداگانه فکــر کنند و بهاینترتیب اهمیت این پول باال مــیرود .البته این تمایل ،حداقل در نیویورکی که من زندگی میکردم ،هزینهبر بود زیرا افراد باید مالیات آن پول استرداد شده را هم میدادند .در مثالی که داشتیم ابتدا مصرفکننده مالیات کل قیمت یعنی -1دریغا که وقتی این کتاب رو به اتمام بود مایکل درگذشت .وقتی این بخش را مینوشتم هر دوی ما از مرور آن ِ خاطرات دور لذت میبردیم .دلم برایش تنگ شده است. 2- Rebate
1- Wall Street Journal
173
میان پرده
14800دالر را میپردازد و ســپس 300دالر به او برگردانده میشود ،نه 300دالر بهعالوه 8درصد مالیات .با اینکه کســی به این نکته توجه نداشــت اما این طرح هم بعد از مدتی جذابیت خود را از دســت داد و دوباره ماشینها در پارکینگهای نمایندگیها انبار شدند. این شــرایط ادامه داشــت تا فکری به ســر یکی از مدیران جی.ام زد .فورد و کرایسلر بهجای اســترداد وجه یا بهعنوان مکمل آن ،وامهایی با بهرة کمتر از بهرة عادی ارائه میکردند .اما جی.ام وامهای بســیار کم بهره ارائه کرد .در آن زمان بهرة معمول برای وام خرید ماشــین حدود 10درصد بود و در این شرایط جیام وامی بــا بهرة 2/9درصدی را مطرح کرد .مصرفکنندگان مختار بودند که بین اســترداد وجه و وام کمبهره یکی را انتخاب کنند .این پیشنهاد اثری باورنکردنی روی فروش شــرکت گذاشت .کار به جایی رســیده بود که گزارشهای خبری افرادی را نشان میداد که داخل نمایندگیها روی کاپوت ماشــینها پهن شــده بودند تا آن ماشین خاص را قبل از دیگران بخرند. 1 در آن زمان ،به مقالة کوتاهی در وال استریت ژورنال برخوردم .نویسندة مقاله با محاسبة دقیق نشان داده بود که ارزش اقتصادی وامهای کمبهره کمتر از استردادِ وجه بوده اســت .بهعبارتدیگر ،اگر مصرفکنندگان از وجه اســترداد شده برای افزایش پیشپرداخت خرید ماشــین استفاده میکردند و بهاینترتیب مقداری را که باید قرض میکردند کاهش میدادند (اگرچه با نرخی باالتر) باز هم سود میکردند. بهاینترتیب انتخاب گزینة وام احمقانه بود! اما ماشــینهای زیادی با همین گزینه فروخته شدند .جالب است نه؟ در آن زمان به دیدن ِجی روســو ،یکی از همکارانم در ُکرنل ،رفتم که در جی. اِم بهعنوان مشاور فعال بود .من دربارة این معما با ِجی صحبت کردم و به او گفتم که شاید توضیح روانشناسانة سادهای برای این قضیه داشته باشم .مقدار وجهی که استرداد میشد تنها درصد کمی از قیمت ماشین بود ،اما وامی که پیشنهاد شده بود یک سوم نرخ معمول بود .بهاینترتیب این گزینه به نظر خیلی بهتر میرسید و جز حسابدارها یا آن نویسندة وا ل استریت ژورنال کسی به خودش زحمت محاسبات
ریاضــی مرتبط بــا آن را نمیداد بهخصوص که در آن زمــان خبری از رایانههای خانگی و صفحات گسترده 1هم نبود. ِجی از من خواست تا یادداشتی کوتاه از مشاهداتم بنویسم تا او آن را با مدیران
کژرفتاری
174
جی.ام در میان بگذارد .من این کار را کردم و درنهایت تعجب هفتة بعدش تماسی از ســاختمان مرکزی جنرال موتورز دریافت کردم .یادداشت من به دست یک نفر در بخش بازاریابی افتاده بود و او میخواســت شخصا با من صحبت کند .من هم گفتم چرا که نه ،بیا اینجا. او از دترویت به سیراکیوز پرواز کرد و از آنجا نیز با یک ساعت و ربع رانندگی به ایتاکا رســید .کمتر از یک ساعت دربارة ایدة من صحبت کردیم .او رفت ،چند ساعتی در فضای دانشگاه گشت و به دترویت بازگشت .من پیش ِجی رفتم تا ببینم موضوع چه بوده و او هم خیلی ُرک پاسخ داد که «آمده بود ببیند چندتا َسر داری؟» چی؟ «همین میخواست ببیند دوتا سر نداشته باشی ،خودت را برنزه نکرده باشی و کال برای اینکه تو را پیش رؤســایش ببرد مشکلی نداشته باشی .گزارشش را به دفتر مرکزی خواهد داد». از قرار معلوم من در این امتحان قبول شدم .چند روز بعد تماسی دریافت کردم که آیا مایلم به دترویت بیایم .این کار میتوانست اولین مشاورة حرفهای پولی من باشد و پولش هم به دردم میخورد ،این بود که سریع قبول کردم .عالوهبراین ،به شدت کنجکاو بودم. اگر فیلم مستند مایکل مور 2بهنام راجر اند می 3را دیده باشید مقصد سفر من را ِ مرکزی جی.ام .به نظرم جای عجیب و غریبی بود .ساختمانی هم دیدهاید :ساختمان عظیم که در راهروها و ســالنهایش ماشینهای جدید را به نمایش گذاشته بودند. در اولین جلســه ،معاون بخش بازاریابی برنامــة آن روزم را به من داد .این برنامه مجموعهای از جلسات نیمساعته با افراد مختلف در دپارتمان بازاریابی بود که خیلی از آنها هم معاون به نظر میرســیدند .در جلســة اول پرسیدم که چه کسی مسئول ارزیابی طرح وام کمبهره بود که قیمت ماشینهای فروشرفته را صدها میلیون دالر کاهش داده بود .آن نفر اول نمیدانســت ولی اطمینــان داد که باید یکی از همین 1- Spreadsheets:
گونهای از نرمافزارها که برای سادهسازی ورود اطالعات و محاسبات ریاضی استفاده میشوند( .مترجم) 3- Roger and Me
2- Michael Moore
175
میان پرده
نفراتی باشد که تا عصر مالقات میکنم .تا آخر آن روز میفهمیدم. در طول آن روز چند نفر توضیح دادند که نرخ 2/9درصدی چطور تعیین شده است .گویا را ِجر اسمیت ،مدیرعامل شرکت ،جلسهای ترتیب داده بوده تا مشخص ِ اضافی آن سال چه کنند .در آن جلسه یک نفر شــود که میخواهند با ماشــینهای وامهای کمبهره را مطرح میکند و همه به اتفاق این ایده را بســیار خوب ارزیابی میکنند .اما چه نرخی باید تعیین میشــد؟ مدیری نرخ 4/9درصد را پیشنهاد داد. دیگری 3/9را مطرح کرد .بعد از هر پیشنهاد ،یک نفر را میفرستادند تا محاسبات ِ ریاضی مربوطه را انجام دهد .درنهایت یک نفر 2/9را پیشــنهاد داد و را ِجر هم از ِ آهنگ این عدد خوشش آمد .کل این روند کمتر از یک ساعت طول کشیده بود. اما از هر کس که پرســیدم که چ ه کسی این وامها را ارزیابی کرده و برای سال بعد تصمیم میگیرد ،مات و مبهوت به من نگاه میکرد و میگفت «من که نیستم». آن روز در دفتر معاون بازاریابی به پایان رسید .من به او گفتم که به نظر میرسد که کسی به این سؤالها فکر نمیکند و به نظرم این اشتباه است .او به من پیشنهاد داد که برنامهای برای آنچه باید انجام شود بنویسم. با توجه به آنچه در مالقاتم از آنجا دیده بودم ،پیش خودم مطمئن بودم که این شغل مشاورهای را نمیخواهم .بااینحال ،برنامهای کوتاه برای او ارسال کردم و دو موردی را که به نظرم باید انجام میدادند متذکر شــدم .اول اینکه از دلیل موفقیت این وام ســر در بیاوریم و دوم اینکه برای آینده برنامة جدیدی بریزیم ،بهخصوص که احتماال فورد و کرایسلر هم به دنبال تقلید از وامِ موفق جیاِم میرفتند. ک ماه نامهای کوتاه دریافت کردم .پیشــنهادهای من توســط مدیرا ِن بعــد از ی رده باال مورد بحث قرار گرفته و رد شــده بود .در مقابل کارخانه مصمم بود که با برنامه ِ ریزی بهتر ،از تولی ِد اضافه در آن تابستان جلوگیری کند .این کار باعث میشد که دیگر نه نیازی به بررسی طر ِح موفق سال پیش باشد و نه به برنامهای برای سال آینده .به واقع حیرتزده شــده بودم .شرکتی بزرگ میلیونها دالر برای یک طرح خرج کرده بود ولی به خودش زحمت نمیداد که بفهمد چرا این طرح موفق عمل کرده .مایکل کاب در پیســت کوچک گریکپیــک تحلیلگرانهتر از غول صنعت ماشینسازی یعنی جنرال موتورز میاندیشید.
آنطور که در این ســالها آموختهام و در بخشهای بعد هم دربارهاش بیشــتر خواهم گفت عــدم تمایل به آزمایش ،امتحان ،ارزیابــی و یادگیری که در جنرال موتورز دیدم ،مورد بســیار شــایعی اســت .از آن زمان این تمایل را در دولت و کسبوکارها مشاهده کردهام ،بااینحال ،بهتازگی این فرصت را داشتم تا برای تغییر این عادات در ترتیبات دولتی تالش کنم. راستی در مورد ادعای جنرال موتورز برای از بین برد ِن اضافه تولید در تابستان آینده هم بگویم که در آن تابســتان ،تابســتا ِن بعد و تا آنجا که من میدانم در تمام تابســتانها از آن زمان تابهحال این اضافة تولید برطرف نشده است .اعتمادبهنفس کاذب و اطمینان بیش از حد نیروی بسیار قدرتمندی است.
کژرفتاری
176
بخش چهارم
کار با دَنی )(1984- 85
کار با دَنی ()1984- 85
3- Simon Frasier University
2- Jack Knetsch
1- Time Zone
179
بخش چهارم :کار با َدنی ()1984- 85
بعد از آن یک ســالی که با َدنی و آموس در استنفورد داشتیم ،یکی از آنها تصمیم ِ شناسی استنفورد باقی به مهاجرت به آمریکای شمالی گرفت .آموس در دانشکدة روان ِ شناسی دانشگاه بریتیش کلمبیا در ونکو ِور نقلمکان کرد. ماند و َدنی به دانشکدة روان بخشی از جذابیت بریتیش کلمبیا این بود که آموس و دنی تنها بهاندازة دو ساعت پرواز با یکدیگر فاصله داشتند و در منطقة ِ زمانی 1مشترکی هم قرار میگرفتند .آنها به کار با هــم ادامه دادند ،هــر روز با هم صحبت میکردند و به دفعات هم با یکدیگر مالقات میکردند .از آنجا که همة ما در یک سال شغلهای جدیدی آغاز کردیم ،تقویم فرصت مطالعاتیمان مشترک بود .در سال 1984-85که من اولین فرصت مطالعاتیام را داشتم، آموس و دنی هم در مرخصی مطالعاتی بودند .یک سالی که در استنفورد داشتیم آنقدر برایم دگرگونکننده بود که طبیعتا دوست داشتم فرصت مطالعاتی را نیز با یکی یا هردوی آنها بگذرانم .درنهایت شرایط طوری پیش رفت که به ونکوور و نزد َدنی رفتم .در این اثنا ،آموس به اسرائیل رفت. من در مدرسة بازرگانی یو.بی.سی دفتری گرفتم که اتفاقا جای خوبی برای من بــود چون یک دپارتمان مالیة عالی در آنجا بود و من هم به دنبال آموختن بیشــتر این رشته بودم .اما عمدة وقت من در آن سال صرف کار با دنی و همکارش َجک ِ محیطزیست بود و در دانشگاه سایمن فریزر 3در آن نزدیکی نِتچ 2شد که اقتصاددان ِ فرصت این را تدریس میکرد .در این سال هم مانند سالی که در استننفورد گذشت پیدا کردم که خودم را در پژوهش غرق کنم .از یک سال استنفورد که بگذریم ،این پرثمرترین سال زندگی من بود.
14 چه چیز منصفانه به نظر میرسد؟
1- Mechanical Turk
181
بخش چهارم :کار با َدنی ()1984- 85
َدنی و جک مرا دعوت کردند تا به پروژهای که بهتازگی آغاز کرده بودند بپیوندم .این پروژه به مسئلة «نوشیدنی در ساحلِ» خودِ من مرتبط بود و به چیزی میپرداخت که یک معاملة اقتصادی را به یک «معاملة شیرین» بدل میکند (یعنی چه چیز باعث میشود که افراد برای نوشیدنی خریداریشده از یک فروشگاه پُر زرق و برق پول بیشتری دهند تا نوشیدنی دکهای محقر) .مبحثی که دنی و جک شروع به مطالعهاش کرده بودند از این قرار بود :چه چیز باعث میشــود یک معاملة اقتصادی «منصفانه» به نظر بیاید؟ ممکن است کسی نتواند قبول کند که نوشیدنی خریداریشده از فروشگاه پر زرق و برق را با همان قیمت از دکهای محقر بخرد ،شاید چون در ذهنش منصفانه نیست که صاحب دکه چنان قیمت باالیی درخواست کند. ایــن پروژه با توجه به توافق جک نتچ با دولت کانادا ،با دسترســی رایگان به یسر شد .از قرار معلوم برنامهای در جریان بود که به افراد بیکار نظرسنجی تلفنیُ ،م ّ برای مصاحبة تلفنی آموزش دهند و به سؤاالتی نیاز داشتند که در اختیار کارآموزان قرار بدهند .اگر ســؤاالت را دوشــنب ه صبح برایشان میفرســتادیم ،پنجشنبهشب پاســخها را برایمان میفرستادند .این باعث میشد سه روز برای تحلیل پاسخها و نوشتن ســؤاالت جدید وقت داشته باشیم .امروزه این کار به سادگی و با خدماتی ِ دسترســی هفتگی به مانند «مکانیکال تِرک» 1آمازون قابل انجام اســت اما آن زمان ِ تصادفی چند صد نفری از شــهروندان اُنتاریو (و بعدهــا بریتیش کلمبیا)، نمونــة امکانی لوکس و منحصربهفرد بود .ما قادر بودیم ایدههای بســیاری را امتحان کنیم،
بازخوردهایی ســریع دریافت کرده و با بهترین روش ممکن یادگیری داشته باشیم: ِ ِ آزمایش آن با استفاده از آزمون و خطا. حدس برآمده از نظریه و این نمونهای از سؤالهایی است که میپرسیدیم:
صبح بعد یک فروشــگاه لوازم فنی پارو را 15دالر میفروخته استِ . از یک طوفا ِن برفی ،این فروشگاه قیمت پاروها را به 20دالر افزایش میدهد .شما این کارِ فروشگاه را چطور ارزیابی میکنید :کامال منصفانه، قابلقبول ،تا حدی غیرمنصفانه ،بسیار غیرِمنصفانه. ِ
کژرفتاری
182
تصمیم گرفتیم که ارائة دادهها را با ادغام گزینهها ســاده کنیم .دو گزینة اول را «قابل قبول» در نظر گرفتیم و دو گزینة آخر را «غیرمنصفانه» .پاســخهای مربوط به این سؤال از این قرار بود (هر سؤال تقریبا صد پاسخدهنده داشت): غیرمنصفانه %82 قابل قبول %18 صبح بعد از ِ بارش شاید شــما بگویید« :عجب آدمِ ناجوری بوده که قیمت را ِ برف افزایش داده ».اما افزایش قیمت همان چیزی است که نظریة اقتصاد میگوید که هم اتفاق میافتد و هم باید اتفاق بیفتد .این ســؤال میتواند ســؤال یک درس اقتصادِ پایه در یک مدرســة بازرگانی باشــد« :عرضة پاروها ثابت است و افزایشی پاســخ درست در ناگهانی در تقاضا اتفاق میافتد .قیمتها چگونه تغییر میکنند؟» ِ آن کالس این خواهد بود که قیمتها تا جایی باال میرود که هر کس که حاضر به ِ پرداخت آن قیمت باشــد یک پارو دریافت کند .افزایش قیمت تنها راهی است که میتوان اطمینان حاصل کرد که پاروها به افرادی میرسد که بیشترین ارزش را برای آن قائلند (با اندازهگیری تمایلشان به پرداخت). یکی از چیزهایی که دانشجویان ام.بی.اِی در مدارس بازرگانی میآموزند نحوة تفکر مانند انســانهای اقتصادی است ،آنها در این روند فراموش میکنند که مانند ِ نابینایی انســان فکر کنند .این نمونهای دیگر از مفهومی اســت که کانمــن آن را پیش روی دلبســتگی به نظریه مینامد .حقیقت این اســت که وقتی سؤال پارو را ِ دانشجویان ام.بی.اِی در کالس خودم گذاشتم نتیجه این شد: غیرمنصفانه %24 قابل قبول %76
-1این واژه را در فارسی «تلنگر» نیز ترجمه کردهاند که در بعضی جمالت معادل بدی نیست .بااینحال با توجه به شــکل استفاده از این واژه در کتاب پیش رو تصمیم گرفتم از همان معادل دقیقتر ،یعنی «سقلمه» ،استفاده کنم[ .مترجم] 2- Cabbage Patch
183
بخش چهارم :کار با َدنی ()1984- 85
کاری که ما میکردیم فعالیتی توصیفی اســت .ما به دنبال این نبودیم که نقش فیلســوفهای اخالق را ایفا کنیم یا دربارة اینکه چه چیز منصفانه «هست» یا «باید باشد» قضاوت کنیم .در واقع تالش ما این بود که بفهمیم شهروندان معمولی ،در این مورد کانادایی ،چه چیز را منصفانه میدانند .بهطور مشخصتر میخواستیم بفهمیم کدام اقدامات شرکتها باعث ناراضی شدن مردم میشود .آنطور که مشخص بود باال بردن قیمت پارو پس از طوفان ،مردم را حســابی شاکی میکرد .این کار حتی نامی رســمی هم دارد :ناودانی کردن .تعریف معمول ناودانی کردن «ایجاد سوراخ یا شیار با استفاده از ابزار نوکتیز است ».وقتی فروشگاهی دقیقا روز بعد از بارش سنگین برف قیمت پاروها را باال میبرد ،مردم احساسی شبیه این دارند که کسی با شــیئی نوکتیز به آنها سقلمه 1زده .حقیقت این است که در بسیاری مناطق قوانینی در مقابل ناودانی کردن وجود دارد که در واقع شرایطی است که افراد گمان میکنند کاری که انجام میشود زننده است .ما به دنبال فهمیدن دیگر اقدامات کسبوکاری بودیم که انسانها از آن متنفرند. هر نظرسنجی که نتایجی جالب در بر داشت با تفاوتهایی دوباره انجام میشد تــا اطمینان حاصل شــود که مثال هیچچیز خاصی در مورد پــارو وجود ندارد که تصمیم افراد را تحتتاثیر قرار دهد .نمونهای دیگر از این ســؤاالت ،الهامگرفته از دختر سهســالة من ِجسی و عروسک همیشهحاضرش جوئی بود .جوئی عروسکی ِ عروسک َکبِج پَچ 2بود که بهدالیلی که برای من نامشخص ،اما برای هر عادی نبود؛ دختربچهای روشــن بود ،آن روزها محبوب همة بچهها بود .کریسمس که میشد دیگر عروسکهای کبِج پَچ را هیچجا نمیشد پیدا کرد و بسیاری پدرمادرها به هر دری میزدند که یکی از آنها را بخرند .حال سؤال این بود: ِ محبوب کبِج پَچ را تمام کرده .یک فروشــگاهی یک ماه است که عروسکهای هفته قبل از کریسمس یک عروسک در انبار پیدا شده است .مدی ِر فروشگاه میداند که بسیاری به دنبال خریدن این عروسک هستند .این فروشگاه به مشتریانش اعالم
کژرفتاری
184
میکند که در حراجی این عروسک را به باالترین قیمت پیشنهادی خواهد فروخت. غیرمنصفانه %74 قابل قبول %26 این پاسخ ،خود یک سؤال دیگر به وجود میآورد :چه چیز باعث عدم محبوبیت حراجی شده است؟ آیا مشکل این است که عروسک به آدمی مرفّه میرسد یا اینکه صاحب مغازه میخواهد تا ریال آخر را از پدر و مادری که به دنبال این عروســک برای بچهشان هستند بگیرد؟ بــرای اینکه این موضوع را دریابیم ،جملهای را اضافه کردیم که عایدی حاصل ِ فروش این عروســک به یونیسف اهدا میشود .همین جمله باعث شد که نرخ از ِ قابلقبول بودن %79شود .اگر عوای ِد حرا ِج عروسک به خیریه برسد مشکلی ندارد، مگر اینکه آن «خیریه» جیب صاحب فروشگاه باشد. همین نتیجهگیری هم باید ارزیابی شــود .در ســناریویی دیگر بیان کردیم که شــهری کوچک از شیوع آنفوالنزا رنج میبرد ،و فقط یک بستة دارویی باقی مانده است .آیا عادالنه است که داروخانه آن یک بسته را به حراج بگذارد؟ مشخص بود که افراد از حراجی متنفرند ،اما در این مورد آنها حتی از اینکه این پول به خیریه هم برسد استقبال نکردند .مردم متوجه هستند که بسیاری از امکانات لوکس فقط برای ثروتمندان فراهم اســت .اما حداقل برای بیشت ِر افراد ،خدمات درمانی در شاخهای جدا قرار میگیرد .بیشــت ِر کشورهای اروپایی (همچنین کانادا) مراقبتهای درمانی را بهعنوان حقی برای شهروندانشــان به حساب میآورند و حتی در آمریکا هم که گر وههایی با این دیدگاه مخالفند قربانیان تصادف را که بیمه ندارند از اورژانس رد نمیکنند .هیچ کشــوری هم اجازة وجود بازار آزاد برای اعضای بدن را نمیدهد. برای بیشــتر جهانیان «مشمئزکننده» اســت که فرد ثروتمندی که نیاز به کلیه دارد بتواند با پرداخت پول به فردی فقیر کلیهاش را دریافت کند .مشــمئزکننده ،واژهای است که الوین راث 1اقتصاددان برای چنین معامالتی بهکار میبرد. در بسیاری موقعیتها منصفانه بودن یک عمل عالوهبراینکه به چه کسی ضرر یا ســود میرساند به این هم بســتگی دارد که چگونه قاببندی شود .دو نسخه از یک ســؤال را برای آزمایش کرد ِن این اثرات از دو گروهِ متفاوت از پاســخگویان 1- Alvin Roth
185
بخش چهارم :کار با َدنی ()1984- 85
میپرسیدیم .برای مثال این جفت سؤال را در نظر بگیرید: ِ ِ دریافت محبوب خودرو کمیاب شده است و مشتریان باید دو ماه برای یک مد ِل آن منتظر بمانند .یک فروشــنده قبال این ماشــین را به قیمت اعالمشده میفروخته است ،اما حاال ماشین را 200دالر باالتر از آن قیمتگذاری کرده است. غیرمنصفانه %71 قابل قبول %29 ِ ِ دریافت محبوب خودرو کمیاب شده است و مشتریان باید دو ماه برای یک مد ِل آن منتظر بمانند .یک فروشــنده قبال این ماشــین را با 200دالر تخفیف نسبت به قیمت اعالمشده میفروخته است ،اما حاال ماشین را به قیمت اعالمشده میفروشد. غیرمنصفانه %42 قابل قبول %58 این جفت ســؤال مثالی دیگر است از نکتة جالبی اســت که در فصل 2با آن روبهرو شــدیم که در آن فروشندگان برای استفاده از کارت اعتباری هزینة اضافی دریافت میکردند .هر شــرکتی باید باالترین قیمتی را که میخواهد بگیرد بهعنوان قیمــت «معمول» تعیین کند و قیمتهایی جــز آن را بهعنوان «حراج» یا «تخفیف» ِ ِ گرفتن هزینة اضافی است. برداشتن تخفیف خیلی خوشایندتر از مطرح کند. اصلی که این پژوهشها آشــکار کرد ارتباط اث ِر داشــته با انصاف اســت .هم ِ تجاری معمول ذیحق دانسته خریداران و هم فروشندگان خود را نسبت به شرایط و هرگونه تنزل از آن شــرایط را زیان میپندارند .این احساس مالکیت بهخصوص زمانی صادق اســت که فروشــنده بخواهد برای چیزی که تابهحال رایگان بوده یا به همراه کاالی دیگر عرضه میشــده مبلغی جداگانه بگیرد .در این شرایط ،وضع حاضر نقطة مرجع به حســاب میآید .اگر رستورانی بخواهد برای نشستن هنگام خوردن غذا پول بگیرد ،تخطی از این قاعده است که با خرید غذا صندلی هم برای خوردن آن به فرد داده میشــود البته الزامی ندارد که آن صندلی حتما راحت باشد. به همین ترتیب ،شهروندان معتقدند که سود (معقول) حق شرکتها و کارفرمایان اســت .هیچکس انتظار ندارد که شــرکتی تولیداتش را رایگان پخش کند .افزایش قیمت بهدلیل افزایش هزینه تقریبا همیشه منصفانه به نظر میرسد. ِ درک انصاف بــه توضیح معمایی قدیمی در علم اقتصاد کمک میکند :چرا در زمان رکود دســتمزدها آنقدر پایین نمیآید که همه استخدام بمانند؟ در سرزمین
کژرفتاری
186
انسانهای اقتصادی ،وقتی اقتصاد وارد رکود شده و شرکتها با کاهش تقاضا برای کاالها و خدماتشان روبهرو میشــوند ،اولین واکنششان اخرا ِج کارکنان نیست .بر طبــق نظریة تعادل زمانیکه تقاضای چیزی ،در اینجــا نیروی کار ،کاهش مییابد قیمت آن نیز تا جایی کاهش مییابد که عرضه با تقاضا برابر شــود .پس چیزی که باید شاهدش باشیم این است که شرکتها با رکودِ اقتصاد ،دستمزدها را کاهش داده و با این کار بتوانند قیمتها را کاهش داده و همچنان ســود کنند .اما واقعیت چیز دیگری اســت :اصوال دستمزدها و درآمدها چسبندهاند .زمانیکه رکود رخ میدهد یا دســتمزدها اصال کاهش نمییابد یا کاهشــش به حدی نیست که همه استخدام بمانند .چرا؟ ِ نارضایتی یکــی از توضیحات میتواند این باشــد که کاهش دســتمزد باعث کارگران شده و شــرکتها بهتر میبینند که دستمزدها را تغییر ندهند و به جایش نیروی کار اضافی را اخراج کنند (کسانی که دیگر آنجا هم نخواهند بود که بتوانند غر بزنند) .با وجود این ،به نظر میرســد که با کمک کمی تورم میتوان دســتمزد «حقیقی» (یعنی تعدیلشــده نسبت به تورم) را کاهش داد و واکنش کمتری هم از سوی کارگران شاهد بود .جفت سؤال بعدی نمایانگر این نکته است. شرکتی سودی بسیار ناچیز دارد .این شــرکت در منطقهای قرار دارد که دچار رکودی شــده که بدون تورم ،بیــکاری قابلتوجهی به بار آورده اســت .کارگران بسیاری مشتاق به کار در این شرکت هستند .شرکت تصمیم دارد که امسال دستمزد را بهاندازة %7کاهش دهد. غیرمنصفانه %62 قابل قبول %38 شــرکتی کوچک سودی بسیار ناچیز دارد .این شــرکت در منطقهای قرار دارد که دچار رکودی شــده که با تورم 12درصدی بیکاری قابلتوجهی به آورده است. شرکت تصمیم دارد که امسال دستمزدها را تنها 5درصد افزایش دهد. غیرمنصفانه %22 قابل قبول %78 توجه کنید که قدرت خرید کارکنان در هر دو مسئله به یک اندازه تغییر میکند، اما عکسالعملها به این مســائل بسیار متفاوت است .کاهش دستمزد اسمی ضرر پنداشته شده و بنابراین غیرمنصفانه است ،بااینحال ،عدم تطابق با تورم بهدلیل باال
1- Home Depot
187
بخش چهارم :کار با َدنی ()1984- 85
رفتن دستمزد اسمی ِ قابلقبول ارزیابی میشود .این یکی از چندین دلیلی است که بر پایة آنها برخی اقتصاددانان (از جمله من) اعتقاد داشتند که بانک مرکزی بعد از بحــران اقتصادی باید تن به تورم باالتری میداد .حتی تورم 3درصدی ممکن بود به شرکتها این اجازه را دهد که دستمزدهای حقیقی را بهاندازهای کاهش دهند که بازیابی مشاغل با سرعتی بیشتر انجام شود. مشــخصا فهمیدن اینکه کدام اقدامات شــرکتها افراد را ناراضی میکند یک بحث است و اینکه آیا شرکتها از این قواعد پیروی میکنند یا نه بحثی دیگر .من کــه تابهحال مطالعهای نظاممند در اینباره ندیدهام ،اما به نظرم شــرکتهای موفق بهصورت شــهودی متوجه این قواعد میشوند و حداقل ،تالششان بر این است که از بیانصاف بهنظر رسیدن دوری کنند. ارزش منصف بهنظررسیدن بهخصوص برای شرکتهایی باالست که میخواهند کاالیی را برای مدت زمانی طوالنی به مشــتریانی ثابت بفروشند ،هزینة بیانصاف بهنظررســیدن برای چنین شرکتهایی باالتر اســت .حقیقت این است که بعد از توفان ،دو نوع فروشــنده خواهیم داشت .برای مثال ،بعد از اینکه طوفان کاترینا نیو اُرلِنز را درنوردید ،فروشــگاه زنجیره ِ ای هومدیپو 1و دیگر فروشگاههای زنجیرهای کامیونهایی پر از غذا و بطریهای آب را به ســمت مناطق آســیبدیده ســرازیر کردنــد .البته برخی دیگر هم بودنــد که کامیونها را پر از چوب و تخته کرده و به باالترین قیمتی که میتوانســتند در مناطق توفانزده به فروشرساندند .در هر دو مورد فروشندگان در حال حداکثرسازی سود هستند .فروشگاه زنجیرهای با مطرح ساختن خود بهعنوان فروشگاهی منصف ،در بلندمدت سود خواهد برد .فروشندگا ِن موقتی نیز با یک سود تر و تمیز آنجا را ترک میکنند و با توجه به جهانبینیشان یا کمی احساس گناه میکنند یا به خودشان افتخار میکنند که توانستهاند به تخصیص منابع کمیاب کمک کنند. اما شــرکتها همیشــه این چیزها را درک نمیکنند .اینکه به نظ ِر دانشجویان ام.بی.ای در کالس من ،افزایش قیمت پارو در زمان بارش برف اتفاقی عادی است، درحقیقت هشداری اســت برای مدیران اجرایی مبنی بر اینکه دیدگاهشان دربارة
کژرفتاری
188
آنچه مصرفکنندگان منصفانه میپندارند نیاز به تنظیم مجدد دارد. در این زمینه میتوان به اقدام بانک فِرست شیکاگو 1در اواسط دهة 1990اشاره ِ شــهری شــیکاگو بود .مدیران کرد ،زمانیکه این بانک بزرگترین بانک در منطقة ارشد به دنبال افزایش سود از سپردهگذارا ِن جزئی بودند .آنها برای کاهش هزینهها تصمیم به استفاده از دستگاههای اِی.تی.اِم گرفتند .اگرچه بیشتر افراد برای دریافت پــول از این دســتگاهها راحت بودند ،بعضی از آنها تمایلــی به نقد کردن چک با این دســتگاهها نداشــتند .آنها برای این کار نزد یکی از کارمندان بانک میرفتند و بعضــی از آنها که بهکلی با فناوری بیگانه بودند حتی برای دریافت پول نقد هم به کارمندان بانک مراجعه میکردند (البته شاید فرصت صحبت با کارمند مورد عالقه هم بیتاثیر نبوده اســت) .بانک تصمیم گرفت که برای تشــویق افراد به استفاده از اِی.تی.اِم ،هزینهای ســه دالری برای انجام خدماتی دریافت کند که با دستگاه هم میشد انجامشان داد. بانک که به این نوآوری میبالید ،با ُکلی ســر و صدا اجرای این اقدام را اعالم کرد .واکنش عمومی به این اقدام ســریع و خشمآلود بود .یک روزنامة محلی این عنوان را برای صفحة اولش انتخاب کرد« :فِرست شیکاگو ارتباطش با انسانها را از دست داد ».در توضیح این مطلب آمده بود« :بانک فرست شیکاگو امروز فهرستی از گزینهها برای کنترل حساب را ارائه کرد که به گمانشان برای مشتریان در دهة 1990 مناسب است .بانک فکر میکند مشتریان دهة 1990از چه چیزی استقبال میکنند؟ پرداخت هزینهای 3دالری برای اینکه کارمند بانک به کا َرت رسیدگی کند». رقبا هم بهسرعت از این فرصت استفاده کردند .یک بانک عالمت «پاسخگوی رایگان» را روی تابلو شــعبههایش نصب کرد .بانکی دیگر این تبلیغ رادیویی را روی آنتن برد: مرد :من داشتم صورت حساب بانکیام را نگاه میکردم و میخواستم بدانم... کارمند بانک :اینکه گفتید سؤال است؟ مرد :چی؟ خب ،بله.
1- First Chicago
کارمند :تا االن دو سؤال ،شش دالر.
مرد :چی؟!
کارمند بانک :نه دالر.
1- Douglas Ivester
189
بخش چهارم :کار با َدنی ()1984- 85
حتی ُکمدین مشــهور ِجی لنو هم به این مســئله پرداخت« :پس اگه بخواید با انسان صحبت کنید باید 3دالر بدید .اما خبر خوش اینه که با پرداخت 3/95دالر هر مزخرفی که دوست داشیتد میتونید بارشون کنید ،پس خیلیم بد نیست». بانــک تمامِ این بدنامــی را در ازای 3دالری به خود دید کــه تعداد کمی از مشتریان پرداختش میکردند .با وجود این ،تا دسامبر 2002طول کشید تا با خرید بانک فِرســت شیکاگو توسط یک بانک ملی ،این سیاســت برچیده شود .مدیران جدید دربارة سیاستهای قبلی چنین گفتند« :ما نسبت به سهم بازاریمان در اینجا بسیار بیتوجه بودهایم .درحقیقت به هیچ عنوان در شیکاگو موفق عمل نکردهایم». ِ اجرایی کوکاکوال نیز تجربة ناخوشــایند تجاوز به هنجارها و انصاف را مدیــر 1 داشــته است .داگالس آی ِوستر ،با 52سال ســن در راهِ مدیرعامل شدن بود که با فشار اعضای هیئتمدیره ،از جمله سرمایهگذار مشهور وارن بافت ،مجبور به استعفا شــد .اگرچه چندین عامل در سقوط او موثر بود ،سخنرانیاش در برزیل بیشترین توجه را به خود جلب کرد .از او در کنفرانس خبری دربارة آزمایشهای کوکاکوال برای اســتفاده از دستگاههای فروشی پرســیدند که با توجه به شرایط قیمتها را تغییر میداد .او پاســخ داد« :کوکاکوال محصولی اســت که مطلوبیتش ثانیه به ثانیه تغییر میکند .در مســابقة نهایی تابستان که افراد در استادیوم دور هم جمع شدهاند و خوش میگذرانند ،مطلوبیت کوکاکوال بســیار باالست .پس منصفانه است که در آن شــرایط قیمتش باالتر باشد .این دستگاهها فقط این فرایند را بهصورت خودکار انجام میدهند ».همانطور که والاســتریت ژورنا ل هم نوشت به نظر میرسید که آقای آیوستر حواسش نبود که «چه چیز را کجا میگوید» .کاریکاتوری نیز بهخوبی احساس عموم را نسبت به این اقدام به تصویر کشیده بود؛ کاریکاتور فردی را نشان
کژرفتاری
190
میداد که قوطی نوشــابه به دست از دستگاه دور میشد و دستی از دستگاه خارج ِ برداشتن پول بیشتری از جیبش بود. شده بود و در حال شــرکتها همچنان هم در موارد زیادی انصاف کسبوکار را رعایت نمیکنند. مثال ویتنی هوســتون 1را در نظــر بگیرید ،خوانندة پاپی کــه در 11فوریة 2012 ناگهان درگذشت .انتظار این بود که موجی از تقاضا برای آلبومهای او به پا خواهد خواســت؛ آلبومهایی که در سایتهایی مثل آیتونز به شکل آنالین فروخته میشد. واکنش اَپل و سونی (بهعنوان صاحب حقوق آلبومها) به این مرگ چه بود؟ آیا زمان مناسبی برای افزایش قیمتها بود؟ به نظر میرسید که بعضی افراد (یا شــاید بعضی الگوریتمهای قیمتگذاری) اینطور فکر میکردند .تقریبا دوازده ساعت پس از ِ مرگ او ،قیمت آلبوم اولیتمیت ِ کالکشن سال 1997او در سایت آیتونز انگلستان از 4/99پوند به 7/99پوند رسید، یعنی 60درصد افزایش قیمتِ . قیمت آلبوم ویتنی-گرِیتست هیتز هم از 7/99دالر به 9/99دالر افزایش یافت. گاردین اولین سازمان خبری بود که به این موضوع پرداخت .خشم مشتریان در ابتدا بیشتر متوجه اَپل بود ،اما بعدتر سونی را مقصر این اتفاق دانستند .اما مقصر هر که بود ،هواداران به شــدت به خشم آمده بودند .دِیلی مِیل از قول یکی از مشتریان چنین نوشت« :اینکه بگویم عصبانیم حق مطلب را ادا نمیکند .حس میکنم آیتونز فقط میخواهد از مرگ این خواننده سود کند که به نظرم فقط انگلها چنین کاری میکنند ».خشــم برآمده از این موضوع شاید از آنرو بسیار شدید بود که در دانلود آنالین نمیتوان ادعا کرد که آلبومها کمیاب شدهاند .برخالف پاروهای برفروبی، آیتونز نمیتواند آلبومهای قابل دانلود را تمام کند. این قضیه در آمریکا که قیمتها افزایش نیافت بازتاب چندانی نداشــت و تاثیر منفی هم روی فروش نگذاشــت .بر اســاس آمارها در طــول هفتة پس از مرگ هوستون 101هزار آلبوم از آثار او فروخته شد (در مقایسه با هزار و هفتصد آلبوم در هفتة قبل از مرگش) و همچنین تکآهنگها هم 887هزار بار دانلود شــد (در مقایسه با 15هزار دانلود در هفتة قبل از آن) .نمیدانم که میزان فروش در انگلستان 1- Whitney Houston
1- Uber
191
بخش چهارم :کار با َدنی ()1984- 85
هم به همین شدت بوده یا نه ،اما اگر هم چنین بوده باز هم افزایش قیمت را توجیه نمیکنــد .اصوال در اینگونه موارد که تقاضا ناگهان باال میرود ،فروشــنده باید از سود کوتاهمدت بگذرد ،مبادا به ُحسن شهرتش لطمه وارد شود؛ لطمهای که به این سادگی هم قابل اندازهگیری نیست. ســوالی منطقی که میتوان در اینجا پرســید این است که آیا شرکتها همیشه ســزای «غیرمنصفانه» رفتار کردن را میبینند یا نه .قطعا فِرست شیکاگو با دریافت سه دالر برای کمکگرفتن از کارمند بانک به شدت مورد تاختوتاز رسانهها قرار گرفت ،اما شــرکتهای هواپیمایی مدام هزینههــا را افزایش میدهند ،بدون اینکه ت آغاز کنندة این حرکت یا کل این صنعت پیش بیاید .چرا؟ مشــکلی برای شــرک مســافران این شــرکتها نه از هزینههای اضافی برای بارهای کنترلشده استقبال میکنند و نه از محفظههای باال ســر مســافر راضی هستند که بعد از برقراری این هزینهها به حدی پر شده که جایی برای بار خیلیها نمیگذارد .در این مورد و در بسیاری از موارد مشابه ،نکتة کلیدی این است که پس از اینکه اولین شرکت اقدام به برقراری هزینة جدید غیرمنصفانه میکند ،چه اتفاقی میافتد .اگر شــرکتهای رقیب هم این اقدام را انجام دهند ،مسافرانی که مجبور به استفاده از کاالیی باشند، هر چند سرخورده ،گزینة چندانی نخواهند داشت .اگر دیگر بانکهای بزرگ منطقه ت شیکاگو پیروی کرده و برای صحبت با کارمندان هزینه در نظر هم از اقدام فرس میگرفتند ،ممکن بود مشتریان به این ایده خو بگیرند و با بیمیلی آن را بپذیرند .اما اولین گروه یا شــرکتی که اقدام به زیر پا گذاشتن استانداردهای انصاف میکند ،در صورت عدم همراهی رقبا ،با ریسک بسیاری روبهرو میشود. برداشت من از این مثالها این است که افزایش ناگهانی تقاضا ،بهدلیل توفان یا مرگ یک ســتارة موسیقی ،زمان مناسبی نیست که یک کسبوکار بخواهد خود را حریص جلوه دهد .یکی از شــرکتهای ِ بزرگ بیتوجه به این توصیه اوبِر 1است؛ خدمات حملونقل اتومبیلی با اســتفاده از گوشــیهای هوشمند که به بسیاری از بازارهای سراســر جهان وارد شده اســت .یکی از ویژگیهای الگوی کسبوکارِ اوبر این اســت که قیمتها بسته به تقاضا امکان نوسان دارند .اوبِر نام این اقدام را
کژرفتاری
192
«قمیتگذاری هجوم» 1گذاشته است .زمانیکه تقاضا به هر دلیلی باال باشد ،قیمت باال میرود و این افزایش قیمت به مشــتری که تقاضای ماشین میکند اطالع داده میشــود .حال مشتری یا میتواند این قیمت باالتر را قبول کند ،یا آن را رد کرده و به دنبال وسیلهای دیگر برود یا به امید اینکه این هجوم آنی باشد منتظر بماند تا اوبِر قیمــت را به حالت اولیه برگرداند .اوبِر فرمولهای قیمتگذاریش را اعالم نکرده، اما بعضی رسانهها از قیمتهایی گزارش دادهاند که ده برابر قیمت عادی بوده است. تعجبی ندارد که افزایشهایی اینچنینی نارضایتیهایی را در پی داشته است. اوبِر در دفاع از قیمتگذاری هجوم بیان کرده اســت که قیمت باالتر انگیزهای خواهد بود تا رانندگان بیشتری در زمان اوج تقاضا کار کنند .بدون داشتن دادههایی از میزان واکنش رانندگان نمیتوان صحت و سقم این ادعا را بررسی کرد .اما بههرحال ظاهر این ادعا چندان متقاعدکننده نیست .اول اینکه کسی نمیتواند بهمحض اینکه خواســت رانندة اوبِر شــود و رانندههای موجود هم که به اســتراحت در خانه یا شــغلی دیگر مشغول هستند نمیتوانند بهمحض اینکه هجومی ناگهانی اتفاق افتاد سریع بنشینند داخل ماشین و شروع به رانندگی کنند .یکی از نشانههای محدودیت رانندگان برای پاســخ سریع به هجوم مسافران همین است که گاهی قیمتها تا ده برابر افزایش مییابد .اگر هزاران راننده آماده بودند تا بهمحض افزایش شدید تقاضا پشت فرمان بنشینند ،شاهد چنین افزایشهایی در قیمت نبودیم. فــارغ از اینکه اوبر میتواند به یکباره تعــداد رانندگانش را افزایش دهد یا نه، قیمتهای چند برابری در زمان توفان نیویورک توجه دادستان ایالت نیویورک را به خود جلب کرد( .در زمان برف ســنگین فقط افزایش قیمت پاروها نیست که افراد را عصبانی میکند ).از قرار معلوم نیویورک قوانینی دارد که در مقابل ناودانی کردن میایســتد؛ مفهومی که قبال از آن صحبت کردیم .مشخصا شرکتها حق ندارند در «شــرایط غیرعادی بر هم خوردن نظم بازار» اقــدام به دریافت «قیمتهای اضافی غیرمنصفانه» کنند .این شــرایط غیرعادی شــامل هر چیزی مثل توفان ،خاموشی سراسری یا اعتراضات مدنی اســت .توجه داشته باشید که زبا ِن قانون ،احساسات افــراد دربارة این موضوع را مدنظر قرار داده اســت .قیمت اضافی در شــرایطی 1- Surge Pricing
حریق گسترده اعمال -1یکبار از یک رانندة اوبر در کالیفرنیا پرسیدم که اگر این افزایش قیمتها در مورد یک ِ شود چه احساسی خواهد داشد .او پاسخ داد« :در آن شرایط ترجیح میدهم مسافران را رایگان به مقصد برسانم». بحران گروگانگیری در مرک ِز شهر روی داد .قیمتها ،احتماال سیدنی استرالیا و در جریان -2چنین اتفاقی در ِ ِ بر اساس سازوکاری که بهخوبی برای این شرایط طراحی نشده بود ،افزایش یافت .بعد از انتقادهایی که در فضای مبلغ اضافی مجازی رخ داد ،تعدادی «انسان» در اوبِر تصمیم گرفتند که رایگان سواری دهند و ِ پول کسانی را که ِ پرداخته بودند برگردانند (.)Sullivan, 2014
193
بخش چهارم :کار با َدنی ()1984- 85
ِ قابلپذیرش است ،اما قیمت اضافی غیرمنصفانه توسط قانون منع شده است. ایالت نیویورک و اوبِر به توافق رســیدند که در شرایط برهم خوردن نظم بازار، اوبِر افزایش قیمت را با اســتفاده از فرمولی مشخص محدود کند .طبق این فرمول چهار روز از میان شصت روز قبل از بر هم خوردن نظم بازار که باالترین قیمتها را داشــته مد نظر قرار میگیرد .از میان این چهار قیمت ،پایینترین قیمت بهعنوان سقف دریافتی از مسافران در شــرایط اضطراری تعیین میشود .عالوهبراین ،اوبر داوطلبانه پیشنهاد داد که 20درصد از درآمد اضافیاش در این شرایط را به صلیب سرخ آمریکا اهدا کند. به نظرم این نشــاندهندة عدم دقت مدیران اوبر بود که منتظر ماندند تا دادستان آنها را به این توافق مجبور کند .اگر آنها به دنبال برقراری رابطة بلندمدت مناســب با مشتریانشــان بودند باید خودشــان به این فکر میافتادند .تصور کنید که اوبِر در 11ســپتامبر 2011و حملة هواپیماها به مرکز تجارت جهانی وجود داشــت .آیا هوشمندانه بود که قیمتها را 20برابر شرایط عادی تعیین کند و ماشینهای زیادی را به آن منطقه بفرســتد؟ 1این بیتوجهی به اســتانداردهای انصاف ممکن است به ضررِ اوبر تمام شــود ،بهخصوص در شرایطی که در بسیاری از شهرهایی که وارد میشــود باید در مقابل چالشهای سیاسی بایستد .چرا باید برای افزایش سود در 2 چند روز از سال برای خودش دشمن درست کند؟ از حرفهای من برداشت بد نکنید .من اوبِر را یکی از خدمات بسیار خوب میدانم و دوستش دارم .اما اگر من مشاور یا سهامدار این شرکت بودم توصیه میکردم که سقف افزایش قیمت را چیزی در حد سه براب ِر کرایة عادی تعیین کنند .شاید بگویید این عدد ســه را از کجا آوردهام .این برداشت کلی من از حدود افزایش قیمتی است که افراد در قیمتهای اتاق هتلها و بلیط هواپیماها مشاهده میکنند .تمام این خدمات در زمانهای
کژرفتاری
194
پرطرفدار بهطور کامل به فروش میرسند و این به آن معنی است که صاحبان آنها از عمد قیمتشان را در فصلهای پرطرفدار بیش از حد باال نمیبرند. یکبار از یک مســافرخانة نزدیک پیســت اسکی پرســیدم چرا در طول هفتة تعطیالت کریســمس قیمتهــا را افزایش نمیدهد؛ دورانی که تقاضا به شــدت باالســت و باید اتاق را از یک سال پیشتر رزرو کرد .اول که اصال سؤالم را متوجه نشد .هیچکس زمانیکه قیمتهایش در باالترین مقدار نسبت به روزهای دیگر قرار داشت ،از او نپرسیده بود که چرا قیمتها اینقدر پایین است .اما وقتی توضیح دادم که اقتصاددانم ،متوج ِه موضوع شد و بهسرعت پاسخ داد« :اگر بخواهی مردم را در کریسمس سرکیسه کنی ،در ماه مارس پیش تو نخواهند آمد ».این توصیهای خوب برای هر کسبوکاری است که میخواهد مشتریانی وفادار داشته باشد. 1 یکی از تاجرانی که این درس را بهتر از خیلیها فهمیده نیک کوکوناس است. گرنت آشاتز ،2سرآشپز معروف ،صاحبان دو تا از بهترین رستورانهای شیکاگو او و َ هســتند :آلیِنا و نِکست .ایدة نِکســت کامال جدید است .فهرست غذاها سه بار در سال بهطور کامل تغییر میکند. محتوای فهرســت غذاها نیز میتواند هر چیزی را شــامل شــود ،از شامی در پاریس در سال 1906گرفته تا غذای خیابانی تایلندی و یادمان رستوران اِلبولی در کاتالونیای اسپانیا که قبل از بسته شدنش در سال ،2011کعبة آمال عاشقان غذا بود. این رستوران که در آوریل 2011افتتاح شد اعالم کرد که تمام وعدههای غذاییاش (و همچنین وعدههای رســتوران آلیِنا) با بلیط فروخته میشود و قیمت این بلیطها ِ ساعت روز متفاوت است .قیمت ساعتهای متفاوت با توجه بسته به روزِ هفته و بــه اصول مربوط به انصاف تفاوت چندانی با هــم نمیکند .گرانقیمتترین بلیط ِ شــب شنبه اســت ،تنها %25گرانتر از ارزانترین بلیطی که برای ســاعت هشت ِ ساعات پر طرفدار اســت که برای ساعت 9:45چهارشنبه است .در نتیجه میزهای تقریبا بالفاصله فروش میروند (بعضی از آنها به مشــتریانی فروخته میشــود که بلیطهای فصلی برای هر ســه وعده میخرند) ،و معموال تنها میزهای خالی مربوط به زمانهای خلوتتر است. 2- Grant Achatz
1- Nick Kokonas
معاون ( NFL -1لیگ فوتبال آمریکا) که ســازمانی بزرگتر است نیز به این توصیه عمل کرده است .جرج آیِلو، ِ گذاری روابط عمومی این سازمان در مصاحبه با آلن کروگ ِر اقتصاددان بیان کرد که سازمانش حداقل دربارة قیمت ِ ِ ِ چندبرابری افزایش بازی نهایی ِ بازی نهایی «دیدگاهی بلندمدت و راهبردی» دارد .تقاضای بسیار باال برای بلیط ِ بلیط ِ ِ قیمت (و ســو ِد کوتاهمدت که طبق محاســبة او بهاندازة تمام درآمدهای تبلیغاتی بود) را توجیه میکند ،اما این همکاران کاری قیمتها را در سطحی مناسب تعیین میکند» سازمان برای «حفظ روابط مناسب با طرفداران و ِ (.)Krueger, 2011
195
بخش چهارم :کار با َدنی ()1984- 85
زمانیکه این رستوران افتتاح شد و تقاضا در باالترین حدش بود ،دو اقتصاددان از دانشــگاه نورثوسترن ســعی کردند به آقای کوکوناس توضیح دهند که کارش اشتباه اســت و باید هر میز را به حراج بگذارد تا سودش حداکثر شود .کوکوناس به شدت با این توصیه مخالفت کرد و در یک مطلب بلندباال در بالگش دالیل این مخالفت را توضیح داد. جملة کلیدی آن مطلب این اســت« :برای هر کسبوکاری بسیار مهم است که هر قدر هم تقاضا زیاد باشد ،بیش از آنچه کاال میارزد از مشتری پول نگیرد ،حتی اگر خود مشــتری مایل به پرداخت پول بیشــتر باشد ».او متوجه شده بود که حتی اگر کســی مایل به پرداخت 2هزار دالر برای خوردن یک وعده غذا در نِکســت باشــد ،وقتی رستوران را ترک کند با خود خواهد گفت «آره خیلی عالی بود ،ولی دیگه 2هزار دالر نمیارزید ».و کوکوناس اساسا باور دارد که چنین مشتریانی دیگر برنخواهندگشت و ممکن است تجربة ناخوشایندشان را نیز با دیگر مشتریان بالقوه در میــان بگذارند 1.کوکوناس در حال حاضر نرمافــزار فروش بلیطش را به دیگر رســتورانهای تراز اول نیز ارائه میکند .جالب است که ببینیم آیا رستورانهایی که از این مدل بلیطفروشــی استفاده خواهند کرد از راهبرد «زیر ِ قیمت» کوکوناس در ساعتهای شلوغی هم استفاده خواهند کرد یا نه .آن رستورانهایی که میخواهند مدتها در این کسبوکار بمانند بهتر است همین کار را انجام دهند.
15 بازیهای انصاف
197
بخش چهارم :کار با َدنی ()1984- 85
درحالیکه من ،دنی و جک مشــغول پروژة انصاف بودیم ســؤالی ذهنمان را مشغول کرده بود .آیا افراد مایلند شرکتی را که غیرمنصفانه رفتار میکند ،تنبیه کنند؟ آیا مشــتریای که برای مسیری 50دالری مجبور به پرداخت 500دالر شده ،حتی درصورتیکه آن خدمت را دوست داشته باشد سعی میکند از استفاده از آن خدمت سر باز زند؟ ما برای تحقیق در اینباره آزمایشی به شکل بازی طراحی کردیم. یک بازیکن ،پیشــنهاددهنده ،مقدار مشــخصی پول دریافت میکند .او باید به بازیکن دیگر ،یعنی پاسخدهنده ،مقداری از آن پول را پیشنهاد دهد .پاسخدهنده یا میتواند این پیشنهاد را قبول کند و بقیه پول را برای پیشنهاددهنده باقی بگذارد ،یا میتواند این پیشنهاد را رد کند و بهاینترتیب به هیچکس هیچچیز نرسد. ِ نظرسنجی تلفنی این بازی حتما باید با پو ِل واقعی انجام میشد ،به همین دلیل را رها کردیم و پژوهشــمان را با دانشــجویان دانشگاههای بریتیش کلمبیا و ُکرنِل ِ پژوهشی طرح ما روشی بسیار ساده برای بازی کردن انجام دادیم .با توجه به بودجة طراحی کردیم تا بتوانیم بیشــترین اطالعات را بهدست آوریم .بازیکنان بهصورت تصادفی بهعنوان پیشــنهاددهنده یا پاســخدهنده انتخاب میشدند .سپس ُفرمی را شــبیه به آنچه در ادامه برای فردِ پاسخدهنده میبینید پر میکردند .در ِ بازی ما پول تعیینشده ،یک ده دالری بود. بله ---خیر--- اگر 10دالر به شما پیشنهاد شود قبول میکنید؟ بله ---خیر--- اگر 9/50دالر به شما پیشنهاد شود قبول میکنید؟ ...
کژرفتاری
198
... بله ---خیر--- اگر 0/50دالر به شما پیشنهاد شود قبول میکنید؟ بله ---خیر--- اگر هیچی به شما پیشنهاد نشود قبول میکنید؟ ما سؤاالت را اینطور پرسیدیم زیرا نگران بودیم که بسیاری از پیشنهاددهندهها نیمی از پول را پیشــنهاد دهند و نتوانیم به نــکات مورد نظرمان دربارة ترجیحات پاسخدهندگان دست یابیم. نظریة بازیها با اســتفاده از این فروض اقتصادی که افراد خودخواه و عقالیی هســتند پیش ِ بینی روشــنی از این بازی ارائه میدهد .پیشنهاددهنده کمترین مقدار ممکن را پیشنهاد میدهد (در مثا ِل ما 50سنت) و پاسخدهنده قبول میکند ،زیرا 50 ســنت از هیچی بهتر است .اما در مقابل حدس ما این بود که پیشنهادهای کوچک بهدلیل «غیرمنصفانه» بودن رد میشــوند .این حدس درست از آب درآمد .معموال پیشــنهادهایی که کمتر از 20درصد کل پول بودند (در مثال ما کمتر از 2دالر) رد میشدند. ما با نتایج بهدســتآمده از بازی کوچکمان شــاد بودیم که متوجه شــدیم سه اقتصاددان آلمانی به رهبری ِورنر گوت 1ســه سال پیش مقالهای دقیقا دربارة همین بازی منتشــر کردهاند .آنها از همان روشها استفاده کرده و نامی گیرا هم برای آن انتخاب کرده بودندِ : بازی اولتیماتوم .دنی وقتی این خبر را شــنید خیلی پکر شد و نگران بود که نکند این ایده آخرین ایدهاش بوده باشــد( .این همان آقایی است که در سن 77سالگی کتابی نوشت که در سراسر جهان پرفروشترین کتاب شد). مــن و جک به دنی اطمینان دادیم که احتماال هنوز ایدههای خوبی برایش باقی مانــده و همه به دنبال یافتن بازی دیگری رفتیــم که بتواند بازی اول را تایید کند. پژوهش ما دربارة این بــازی در دو مرحله انجام گرفت .در مرحلة اول این گزینه را ِ پیش روی دانشــجویان یک کالس قرار دادیم« :شما این فرصت را دارید که 20 دالر را بین خودتان و دانشجوی ناشناختة دیگری در کالس تقسیم کنید .دو انتخاب داریــد :میتوانید 18دالر بردارید و به دانشــجوی دیگر 2دالر بدهید یا میتوانید پول را بهطور مســاوی تقســیم کنید و هرکدام 10دالر بردارید( ».درحالیکه همه 1- Werner Guth
1- Dictator Game
199
بخش چهارم :کار با َدنی ()1984- 85
انتخابشــان را انجام داده بودند ،به افراد گفته شد که پول تنها به تعدادی از آنها به ِ شــکل تصادفی داده خواهد شــد ).از آنجا که بازیکن دوم مجبور بود هر مقداری 1 را که بازیکن اول ارائه میدهد قبول کند این بازی به بازی دیکتاتور مشهور شد. ما از نتیجة بازی دیکتاتور مطمئن نبودیم و توجهمان بیشتر به بازی دوم معطوف بود که نامش را میگذاریم بازی تنبیه .در این بازی ما به کالس دیگری رفتیم و به دانشــجویان دربارة ِ بازی دیکتاتور که در کالس دیگر اجرا شده بود توضیح دادیم. ســپس گزینهای را ِ پیش روی آنها قرار دادیم« .با دو دانشجو از کالس دیگری که بازی دیکتاتور را انجام دادهاند همگروه شــدهاید .این دو بازی را انجام دادهاند ولی بین کســانی نبودند که به شــکل تصادفی پول دریافت کردند .یکی از آنها ،الف، پول را بهصورت مســاوی تقسیم کرده بود درحالیکه دیگری ،ب ،پول را به شکل نامساوی تقسیم کرده و گزینة 18دالر برای خودش و 2دالر برای دیگر را انتخاب کرده بود .حال شــما دو گزینه دارید .دوست دارید 12دالر را بهصورت مساوی با ب تقسیم کنید یا 10دالر را با الف؟» شــکل دیگر برای بیان این گزینه در بازی تنبیه این است« :آیا حاضرید از خیر یک دالر بگذرید و پول را با کسی تقسیم کنید که رفتاری منصفانه با شخصی دیگر داشــته است بهجای آنکه یک دالر بیشتر بگیرید و پول را با فردی حریص تقسیم کنیــد؟» نظرمان این بود که بازی تنبیه ،مثل بازی اولتیماتوم ،به ما خواهد گفت که آیا افراد حاضرند از چیزی بگذرند تــا فردی را که «غیرِمنصفانه» رفتار کرده تنبیه کنند یا نه. نکتــة تعجببرانگیز برای ما (یا حداقل برای من) این بود که دانشــجویان در مرحلة دیکتاتور بازیمان به شــدت رفتار خوبی داشتند .تقریبا سه چهارم ()%74 گزینة تقسیم برابر را انتخاب کرده بودند .نتیجة ِ بازی تنبیه که برای ما هم مهمتر بود از این هم قویتر بود %81 .از شرکتکنندگان گزینة تقسیم 10دالر با فردِ «منصف» را به تقسیم 12دالر با فردِ «بیانصاف» ترجیح داده بودند. مهم اســت که بدانیم چه چیزهایی را میتوان از این دو آزمایش استنباط کرد. واضح است که افراد از پیشنهادهای غیرِمنصفانه بیزارند .با وضوح کمتری میتوان
کژرفتاری
200
گفت کــه افراد از نظر اخالقی خود را ملزم به پیشــنهاد منصفانه میدانند .اگرچه درســت است که بیشت ِر پیشــنهادها در بازی اولتیماتوم %50است ،نمیتوان نتیجه گرفت که افراد سعی میکنند منصف باشند .بلکه شاید آنها با رفتاری عقالیی نگران این بودند که پیشنهادشان رد شود .با توجه به شواهد تجربی از رفتار پاسخدهندگان، راهبرد حداکثر کنندة ســود در بازی اولتیماتوم برای پیشــنهاددهنده این است که حدود %40کل پول را به دیگری پیشــنهاد دهد .پیشــنهادهای پایینتر ریسک رد شــدن را افزایش میدهند ،پس پیشنهاد 50درصدی خیلی با راهبرد خودخواهانة عقالیی فاصل ه ندارد. پیشنهادی که افراد در بازی اولتیماتوم ارائه میکنند چه از سر خودخواهی باشد و چــه بهدلیل رعایت انصاف ،باید گفت که نتیجههای حاصل از این بازی بســیار محکم و ِ قابلاتکا هســتند .پیشنهاددهندگان پیشنهادهایی نزدیک به نصف کل پول را میدهند و پاســخدهندگان هم معموال پیشنهادهای زیر 20درصد را رد میکنند. این بازی در سراســ ِر نقاط جهان اجرا شــده و بهجز بعضی ِ قبایل دورافتاده نتیجة همگی مشــابه بوده است .اما ســؤالی که مطرح است این است که آیا تمایل به رد کردن پیشــنهادهای کوچک با باال رفتن مقدار کلی باز هم پابرجا خواهد بود یا نه. برداشت عمومی این است که با افزایش پولی که وسط است ،حداقل پیشنهادی که مورد قبول واقع میشــود کمتر خواهد شد .یعنی وقتی برای 10دالر بازی میکنیم و افراد پیشنهادهای زیر 2دالر را رد میکنند ،اگر برای 1000دالر بازی کنیم افراد پیشنهادهای زیر 200دالر را قبول میکنند؟ تحقیق در این مورد با دو مشــکل مواجه بوده اســت :انجــامِ ِ بازی اولتیماتوم در این ابعاد هزینهبر اســت و اینکه بیشــت ِر پیشــنهاددهندگان از ابتدا پیشنهادهای «منصفانه» ارائه میدهند .آزمایشکننــدگان در ایاالت متحده بازی اولتیماتوم را با 100دالر انجام دادند و نتایج ،تفاوت چندانی با نمونههای کوچکتر نداشت .نتایج بهدستآمده از اجرای این بازی در کشورهای فقیر که هزینة زندگی باعث میشود ارزش پــول مورد نظر افزایش یابد حتی از این هم گویاتر اســت .برای مثال ،لیزا کمــرون 1بازی اولتیماتوم را در جزیرة جاوای اندونزی هم با پول کم و هم با پول 1- Lisa Cameron
1- Public Goods Game
201
بخش چهارم :کار با َدنی ()1984- 85
زیاد (تقریبا بهاندازة درآمد سه ماه شرکتکنندگان) انجام داد .یافتههای او درنهایت نشان داد که با افزایش پول تفاوتی در رفتار پیشنهاددهندگان اتفاق نمیافتد. *** نــوع دیگری از بازیها بــه این موضوع میپردازد که آیا افــراد ،آنطور که از انسانهای اقتصادی انتظار میرود ،کامال خودخواه هستند یا نه (حداقل در برخورد با غریبهها) .این بازیها دربارة همکاری هســتندِ . بازی برجســتة این گروه ،بازی شناختهشــدة معمای زندانی است .در شکل اولیة این بازی ،دو زندانی وجود دارد که برای ارتکاب جرائمی همراه هم بازداشــت شدهاند و حاال بهصورت جداگانه تحــت بازجویی قرار دارند .هرکدام از آنها این گزینه را ِ پیش رو دارند :یا میتواند به جرمش اعتراف کند یا اینکه ســکوت کند .اگر هر دو ســکوت کنند ،پلیس تنها میتواند با شــواهدی که در اختیار دارد هرکدام را یک سال به زندان بفرستد .اگر هر دو اعتراف کنند هرکدام پنج ســال به زندان خواهند رفت .اگر یکی اعتراف و دیگری سکوت کند ،فرد اعترافکننده آزاد شده و آنکه سکوت کرده ده سال را در زندان خواهد گذراند. در نســخة کلیتر این بازی بدون مطرح شدن داستان زندانی دو راهبرد وجود ِ نظری این بازی این دارد ،همکاری (ســکوت) یا پشت کردن (اعتراف) .پیشبینی اســت که هر دو بازیکن پشت خواهند کرد زیرا فارغ از انتخاب نفر مقابل ،بهترین کاری که میتوانند انجام دهند همین است .بااینحال ،وقتی این بازی در آزمایشگاه انجام میشــود 40تا 50درصد بازیکنان همکاری را انتخاب میکنند که این یعنی حدود نیمی از بازیکنان یا منطق بازی را نفهمیدهاند یا فکر میکنند همکاری بهترین گزینة ِ پیش رو است ،یا شاید هم هر دو. داستان معمای زندانی نمونة بســیار برجستهای است ،اما مشکل اینجاست که خیلی پیش نمیآید که ما بازداشــت شویم .برداشتی که میتوان از این بازی برای زندگی عادی داشت چیست؟ بازی مرتبطی بهنام «بازی کاالهای عمومی» 1را در نظر بگیرید .برای فهم اهمیت اقتصادی این بازی به پُل ساموئلسو ِن بزرگ بازمیگردیم که مفهوم کاالی عمومی را در مقالهای سه صفحهای در سال 1954تبیین کرد ،بدون
کژرفتاری
202
اینکه بخواهد بیجهت موضوع را بپیچاند. کاالی عمومی کاالیی است که هر کس میتواند بدون کاهش مصرف دیگری از آن مصرف کند و نتوان کسی را از مصرف آن باز داشت .ساموئلسون ثابت کرد که اقتصاد بازار کاالهای عمومی را بهاندازة کافی عرضه نمیکند ،زیرا در شــرایطی که میتوان به رایگان از آنها استفاده کرد هیچکس تمایلی به پرداخت برایشان نخواهند داشت .تا سالها پس از مقالة ساموئلسون اقتصاددانها بر این باور بودند که مسئلة کاالهــای عمومی را جز با دخالت دولت نمیتوان حل کرد؛ یعنی دولت باید وارد عمل شود و با بهرهگیری از مالیات کاالهای عمومی را فراهم کند. البته اگر اطرافمان را نگاه کنیم ،به سادگی مثالهای نقضی برای این نتیجهگیری خواهیــم یافت .بعضــی افراد به خیریهها کمک میکننــد و اماکن عمومی را تمیز میکنند و حداقل در آمریکا بیشــتر صاحبان ســگ که در شــهر زندگی میکنند کیســهای پالستیکی با خود همراه دارند که وقتی سگشان را برای پیادهروی بیرون میبرند فضوالت را در آن میریزنــد .بهعبارتدیگر ،بعضی افراد بدون اینکه نفع شخصیشان چنین حکم کند اقدام به همکاری میکنند. اقتصاددانان ،روانشناســان و جامعهشناســان همگی با اســتفاده از نسخههای متفــاوت بازیای که در ادامه میآید به این موضوع پرداختهاند .فرض کنید 10نفر غریبه را به آزمایشــگاه فراخوانده و به هرکدام پنج اســکناس یک دالری دادهایم. هر نفر میتواند تصمیم بگیرد که چندتا (یا هیچی) از این اسکناسها را به «کاالی عمومــی» اختصاص دهد .افراد این کار را با گذاشــتن آن مقــدار پول بهصورت مخفیانه در پاکتی خالی انجام میدهند .قانون بازی این اســت که مجموع پولی که در پاکتهای کاالی عمومی قرار گرفته باشــد دو برابر شــده و بین همة بازیکنان تقسیم میشود. راهبردِ خودخواهانه و عقالیی در بازی کاالی عمومی این اســت که هیچ پولی در پاکت قرار ندهی .فرض کنید که تام تصمیم بگیرد یک دالر مشارکت کند .این یک دالر توسط فرد آزمایشگر دو برابر شده و بین همه تقسیم میشود و این یعنی به تام 20سنت خواهد رسید .بهاینترتیب ،تام به ازای هر دالری که مشارکت کند 80سنت از دســت خواهد داد .البته که بقیة بازیکنان از این حرکت تام خوشحال
2- Ruth Ames
1- Gerald Marwell
203
بخش چهارم :کار با َدنی ()1984- 85
میشوند ،زیرا ِ 20 سنت اضافی گیرشان آمده اما نمیتوانند شخصا از تام تشکر کنند زیرا مشارکت او بهصورت ناشناس انجام شده است .بر اساس منطق ساموئلسون، پیشبینی نظریة اقتصاد در این شــرایط این است که هیچکس کمکی نخواهد کرد. توجــه کنید که این گروه با رفتار عقالیی خودخواهانه نیمی از آن پولی را دریافت میکنند که اگر همگی همة سهمشان را در پاکت میگذاشتند گیرشان میآمد .چرا که اگر هر کس 5دالر مشارکت کرده بود ،مبلغ دو برابر شده و به هر کس 10دالر میرسید .مشهور است که اقتصاددان و فیلسوف برجسته ،آمارتیا سن ،به افرادی که همیشــه در این بازی هیچ پولی کمک نمیکنند احمقهای عقالیی لقب داده است، زیرا تنها از نفعشــخصی مادیگرایانه پیروی میکنند« :حقیقت این است که انسان کامال اقتصادی ،چیزی در حد یک ابله اجتماعی اســت .نظریة اقتصاد به شــدت درگیر این احمقهای عقالیی است». همانند معمای زندانی ،این پیش ِ بینــی متعارف علم اقتصاد نیز که هیچکس در بازی کاالی عمومی همکاری نخواهد کرد به نظر اشتباه است .افراد بهطور متوسط نیمی از سهمشــان را به کاالی عمومی اختصاص خواهند داد .بااینحال ،مشــکل کاالهــای عمومی که همچنان پابرجا خواهد بود این اســت که اگر همه به نحوی موافقت کنند که همکاری کنند آن مقدار که افراد میخواهند کاالی عمومی وجود نخواهد داشــت .بااینحال ،شــدت کمبود عرضه تقریبا نصف آن چیزی است که مدلهای خودخواه عقالیی پیشبینی میکنند ،البته با یک استثنا .زمانیکه این بازی توســط دانشآموختههای اقتصاد انجام شــد ،نرخ مشارکت تنها 20درصد بود که باعث شد دو جامعهشناس به نامهای جرالد مار ِول 1و روت اِیمز 2مقالهای بنویسند با این عنوان« :اقتصاددانان اهل سواری مجانی هستند :کس دیگری هم هست؟» ممکن اســت اقتصاددانی حاضرجواب به ســؤالی که در عنوان مار ِول و اِیمز مطرح شده اینطور پاسخ دهد« :بله ،بازیکنان کاردان و باتجربه ».یکی از یافتههای مشخص در آزمایشهای کاالهای عمومی این است که اگر گروهی از افراد دوباره و دوباره این بازی را تکرار کنند ،نرخ مشارکتشــان مدام کاهش یافته ،از 50درصد ِ نزدیک صفر کاهش مییابد .زمانیکه این نتایج برای اولین بار مشــخص معمول به
کژرفتاری
204
شد ،بعضی اقتصاددانان ادعا کردند که نرخ مشارکت باالی اولیه بهدلیل سردرگمی شــرکتکنندگان بوده و زمانیکه آنها چندین بار بازی را تکرار کردند ،دریافتند که راهبرد خودخواهانة عقالیی بهترین گزینه اســت .در سال 1999جیمز اندریانی،1 اقتصاددان آزمایشگرا ،این تفســیر را با طرحی هوشــمندانه به آزمایش گذاشت. زمانیکه گروههای پنج ِ تایی شــرکتکنندگان بازی را در ده مرحلة اعالمشده انجام دادند و شــاهد کاهش نرخ مشــارکت بودند ،به آنها گفته شد که دوباره ده مرحلة دیگر را با همان بازیکنان بازی خواهند کرد .فکر میکنید چه پیش آمد؟ اگر افراد دریافته بودند که خودخواهی هوشمندانه است ،نرخ همکاری باید از ابتدا کم میبود ،اما این اتفاق نیفتاد .برعکس در اولین مرحلة دور جدید بازی ،نرخ همکاری به سطح مرحلة اول دور قبل بازگشت .پس تکرار ِ بازی کاالهای عمومی به افراد نمیآموزد که یکســری نادان ازخودراضی شوند؛ بلکه به آنها میآموزد که دارند با (عدهای) نادان از خودراضی بازی میکنند ،و خب هیچکس نمیخواهد در این میان نقش آدم هالو را داشته باشد. 2 پژوهشهای بیشتر توسط ارنست فیر و همکارانش ،با تایید یافتههای اندریانی، ط 3دانست ،به این نشــان داد که بخش زیادی از افراد را میتوان همکاران مشــرو معنــی که آنها زمانی همکاری میکنند که تعداد دیگری نیز این کار را انجام دهند. افراد در ابتدا تمایل دارند با مشــارکت به دیگران حســن نیت نشان دهند ،اما اگر نرخ مشــارکت پایین باشد ،این همکاران مشروط به سواریکنندگان مجانی تبدیل میشــوند .بااینحال ،اگر افراد فرصت تنبیه آنهایی را که مشارکت نمیکنند داشته باشند ،سطح همکاری همچنان میتواند بهاندازهای ِ قابلقبول باقی بماند .همانطور که در بازی تنبیه نیز نشــان داده شد ،افراد حاضرند بخشی از پولشان را خرج تنبیه افــراد غیرِمنصف کنند .و این تمایل به تنبیه ســواریکنندگان مجانی بالقوه ،آنها را ادب میکند و باعث میشود نرخهای مشارکت همچنان باال باقی بماند. *** ِ4 چند ســال بعــد از روزهایی که با َدنــی در ونکوور گذراندم ،بــا رابین داوز 2- Ernst Fehr 4- Robyn Dawes
1- James Andreoni 3- Conditional Cooperators
205
بخش چهارم :کار با َدنی ()1984- 85
روانشــناس مقالهای دربارة همکاری نوشتم .در نتیجه ِ گیری آن مقاله از تمثیلی از ِ نزدیک ایتاکا میتوان آنها را فروشندگا ِن کنار جادهای استفاده کردیم که در نواحی مشــاهده کرد .روش کار به اینصورت اســت :یک کشاورز محصوالتش را مقابل مزرعهاش به فروش میگذارد .جعبهای با شــکافی کوچک در آنجا قرار میدهدکه افراد میتوانند پولشان را در آن بیندازند اما نمیتوانند از آن پول بردارند ،خودِ این جعبه هم به میز ثابت شــده اســت .از همان موقع فکر میکردم که کشاورزانی که ِ طبیعت انسان در ذهنشان داشتند. از این روش اســتفاده میکردند درکی درست از تعدادی قابلتوجهی انسا ِن شریف (بهخصوص در شهری کوچک) وجود دارند که ِ ریواس تازه را برای فروش باعث میشود کشاورز با خیال راحت مقداری ذرت یا بیرون بگذارد .اما درعینحال آنها میدانند که اگر پول را در جعبهای درباز بگذارند، هر کسی میتواند پولها را بردارد و برود ،و باالخره یکنفر این کار را خواهد کرد. اقتصاددانان هم باید از چیزی شــبیه دیدگاه دقیق کشاورزان دربارة ذات انسان بهره ببرند .همه در هر شرایطی اهل سواری مجانی نیستند ،اما اگر حواستان نباشد بعضی افراد آمادهاند تا کالهتــان را بردارند .من عکس یکی از آن میزهای فروش کنار جاده را در اتاقم نصب کردهام تا همیشه برایم یادآور این مطلب باشد.
16 لیوانها
3- John Sinden
1- University of Pittsburgh 2- Laboratory Experimentation in Economics: Six Points of View
207
بخش چهارم :کار با َدنی ()1984- 85
زمان دقیقش را به خاطر ندارم ،اما در آن ســالی که در ونکوور داشــتیم ،الوین ِ راث اقتصاددان که آن زمان بهشــدت مشغول بهکارگیری روشهای آزمایشگاهی بود کنفرانســی در دانشگاه پیتزبِرگ 1ترتیب داد .هدف ارائة مقاالتی بود که بعدا در شهای آزمایشگاهی در اقتصاد :شش نقط هنظر 2چاپ شد. کتابی کوچک بهنام آزمای افراد ســهیم همگی چهرههای مهم جامعة اقتصاد آزمایشگرا بودند که از آن جمله میتوان به خودِ اَل ،ورنون اســمیت ،و چارلی پالت اشاره کرد .من و دنی نمایندة شاخة رفتاری جدید از جامعة اقتصاد آزمایشگرا بودیم. برای من و دنی جالبترین مبحث ،مبحث مورد عالقة من ،یعنی اث ِر داشــته بود. ِ تجربی قاطعی برای این پدیده در هم ورنون و هم چارلی معتقد بودند که ما شــواهد اختیار نداریم .شــواهدی که من ارائه داده بودم ،مبتنی بود بر مقالة جک نتچ و همکارِ استرالیاییاش ،جان سیندن .3آزمایش آنها بهطرز مطبوعی ساده بود .نیمی از افراد به شکل تصادفی انتخاب شده و سه دالر دریافت میکردند؛ به نیمی دیگر بلیطهای بختآزمایی داده میشد .برندة بختآزمایی میتوانست بین 50دالر نقد یا 70دالر بُن برای استفاده در کتابفروشــی شــهر یکی را انتخاب کند .بعد از گذشت زمانی کوتاه که هر گروه مشــغول کاری شــدند ،گزینهای ِ پیش روی هر گروه قرار گرفت .به آنهایی که بلیط بختآزمایی نداشتند گفته شــد که میتوانند با 3دالر یک بلیط خریداری کنند ،و به دیگران هم گفته شد که میتوانند بلیط بختآزماییشان را به قیمت 3دالر بفروشند.
کژرفتاری
208
توجــه کنید که هر دو گروه در مقابل ســؤالی مشــابه قــرار گرفتهاند« :بلیط بختآزمایی را ترجیح میدهید یا ســه دالر را؟» بر طبق نظریة اقتصاد ،اینکه افراد در ابتدا بلیط را دریافت کرده باشــند یا پول ،هیــچ تفاوتی نمیکند .اگر آنها برای بلیط بیش از ســه دالر ارزش قائل هســتند ،در انتها باید بلیط دستشان باشد؛ اگر ارزش بلیط برایشان کمتر از سه دالر است درنهایت باید پول دستشان باشد .نتایج بهوضوح این پیشبینی را رد میکرد 82 .درصد از کســانی که با بلیط بختآزمایی آغاز کردند تصمیم به حفظ آن گرفتند ،درحالیکه از میان آنهایی که با پول شــروع کرده بودند تنها 38درصد به خرید بلیط تمایل داشتند .این یعنی افراد بیش از اینکه به مبادله تمایل داشــته باشند ،تمایل به حفظ آن چیزی دارند که از ابتدا در اختیار داشتهاند ،حتی اگر توزی ِع اولیه به شکلی کامال تصادفی باشد .نتایج نمیتوانست از این محکمتر و روشنتر باشد. انتقاد چارلی و ورنون دقیقا از آن فهرســت شــکایاتی نشأت گرفته بود که در فصل 6دربارهاش صحبت کردیم« :زنگ مبارزه ».اول اینکه به گمان آ ن دو ،شــاید افراد حاضر در آزمایش خود را پیدا نکرده بودند؛ آنها آزمایشی را ترجیح میدادند که افراد در آن فرصت یادگیری داشــته باشــند .دوم اینکه آنها با تکیه بر نسخهای از دســتتکاندادن نامرئی بیان میکردند که اگر افراد در چارچوب بازار و مبادلة ِ کژرفتاری خریداران و فروشندگان و نوسان قیمت تصمیم خود را اتخاذ میکردند، مشاهدهشــده در آزمایش نتچ و ســیندن از بین میرفت .مــن و دنی با ماموریتی خودخوانده به ونکوور بازگشــتیم :طراحی آزمایشی که پالت و اسمیت را متقاعد کند که اث ِر داشته حقیقت دارد. از آنجــا که جک آزمایش اولیه را هدایت کرده بود و بخشــی از کار گروه بر روی موضوع انصاف هم بود ،در کنار یکدیگر سعی کردیم به طرحی جدید برسیم. ث مطرحشــده با چارلی و ورنون باعث شد بفهمیم که اث ِر داشته ،اگر حقیقت مباح داشته باشد ،حجم تجارت در بازار را کاهش میدهد .آنهایی که در ابتدا چیزی در اختیار دارند ،تمایل به حفظش درند اما آنهایی که از ابتدا آن را نداشــتهاند اشتیاق چندانــی به خریدش ندارند .ما به دنبال طرحی بودیم که این پیشبینی را نیز مورد نظر قرار دهد.
نمیفروشم................. میفروشم................. در قیمت 6/00 نمیفروشم................. میفروشم................. در قیمت 5/50 کمترین قیمتی را که یک فروشنده حاضر است به ازای آن از ژتونش بگذرد قیمت نگهداری 1مینامیم .کسی که ژتونش 4/25دالر ارزشگذاری شده ،حاضر است آن 1- Reservation Price
209
بخش چهارم :کار با َدنی ()1984- 85
ِ ِ مطالعات قبلی جک و اضافه کــردن یک بازار به آن بود. بازســازی ایدة اولیه بــرای آنکه هیچ حرف و حدیثی باقی نماند به دنبال آن بودیم که نشــان دهیم که نتایج بهدستآمده پیامد ناخواستة روشهایی خاص نیست .تصمیم گرفتیم یکی از ابزار آزمایشی مورد عالقة اســمیت (ارزش القایی) را به نفع خودمان بهکار ببریم. همانطور که در فصل 5هم اشــاره شد ،ورنون از این روششناسی در بسیاری از آزمایشهای پیشــروانة خود برای نشان دادن کارایی بازار استفاده کرده بود .به یاد بیاورید که با استفاده از این روش ،افراد مورد آزمایش ژتونهایی را خرید و فروش میکردند که خارج از آزمایشگاه ارزشی نداشت .به هر کس ارزشی شخصی برای ژتونش گفته میشــد و اگر در انتهای آزمایش همچنان ژتون را در اختیار داشــت میتوانست آن را به همان ارزش ابتدایی نقد کند .به یک نفر گفته شده بود که اگر ژتونش را تا انتها نزد خودش نگه دارد میتواند آن را (مثال) 2/25دالر به آزمایشگر بفروشــد ،درحالیکه به دیگری گفته شده بود در ازای ژتونش میتواند 3/75دالر دریافت کند .ما از این روش اســتفاده کردیم زیرا انتظار نداشتیم که اث ِر داشتة کسی برای یک ژتون بیش از اث ِر داشتهاش برای اسکناس بیست دالری باشد. شــکل 7نشــان میدهد که این بازار چگونه عمل میکند .فرض کنید 12نفر داریم که به هرکدام بهطور تصادفی یک ارزش القایی بین 25ســنت تا 5/75دالر دادهایم .ســپس همانطور که در قسمت الف میبینیم ،این افراد را به صف میکنیم به شکلی که فردی که بیشترین ارزش القایی را دارد در سمت چپ قرار گیرد و او که کمترین ارزش القایی را دارد در ســمت راست .سپس همانطور که در قسمت ب مشــخص اســت ،شــش ژتون را بهطور تصادفی به این افراد میدهیم .حال با درخواســت از افراد برای پاسخ به مجموع ه سؤاالتی آسان ،بازار تشکیل میدهیم. آنهایی که ژتون دارند ُفرمی شبیه این دریافت میکنند:
را به قیمت 4/5دالر بفروشــد ،ولی 4دالر نه .بهاینترتیب قیمت نگهداری او 4/5 دالر خواهد بود .خریداران بالقوه نیز ُفرمی مشابه دریافت میکردند که از آنها دربارة تمایلشان برای خرید ژتونی در همان بازههای قیمتی سؤال میکرد .پیشبینی نظریة اقتصاد در اینجا چیست؟ اگر بازار بهخوبی عمل کند ،آ ن 6نفری که بیش از دیگران برای ژتونها ارزش قائل بودند ،همانهایی که سمت چپ ایستاده بودند ،درنهایت ژتونها را در اختیار خواهند داشت .در این مثال این یعنی ،همانطور که در قسمت ج نشان داده شده ،افراد شمارة 8 ،7و 11ژتونها را از 5 ،2و 6خواهند خرید. شکل 7
کژرفتاری
210
211
بخش چهارم :کار با َدنی ()1984- 85
برای رســیدن به قیمتی که این بازار را «تسویه» میکند ،یعنی عرضه و تقاضا را برابر میکند ،کافی است از دو گوشة توزیع به وسط حرکت کنیم .نفر 11مشکلی با قیمت نفر 2ندارد و معامله بین آنها شــکل میگیرد .همین موضوع برای نفرات 8و 5هم صادق اســت .اما برای اینکه نفر ،7ژتون نفر 6را بخرد ،قیمت باید بین قیمتهای نگهداری آنها باشــد .از آنجا که در اینجا افزایشهای 50سنتی داریم، قیمت تسویة بازار 3دالر خواهد بود. از آنجا که هم ارزشها و هم ژتونها به شــکل تصادفی توزیع میشوند ،نتیجه هربار متفاوت اســت ،اما بهطور متوسط شــش نفری که باالترین ارزشگذاری را دارنــد نیمــی از ژتونها را مال خود کرده ،و در این مثال ،باید ســه ژتون را برای تسویه کردن بازار بخرند .بهعبارتدیگر ،حجم پیشبینیشدة تجارت نصف تعداد ژتونهای توزیعشده است. حال فرض کنید این آزمایش را با چیزی مثل شــکالت تختهای تکرار کنیم .در اینجا هم میتوانیم افراد را بر اســاس میزان عالقه به شــکالت ردهبندی کنیم ،اما اینبار ما به آنها نمیگوییم که چقدر کاال را دوســت دارند؛ خودشان این عالقه را مشخص میکنند .حال شــکالتها را ،مانند مثال ژتون ،بهصورت تصادفی پخش میکنیم و همان سؤالها را میپرسیم .چه اتفاقی باید بیفتد؟ پیشبینی نظریة اقتصاد مثل قبل است .بهطور متوسط نیمی از شکالتها معامله شده و از کسانی که عالقة چندانی به آن ندارند به افرادی خواهند رسید که بیصبرانه منتظر خوردنشان هستند. اما اگر اث ِر داشته وجود داشته باشد ،افرادی که بهطور تصادفی شکالتها را دریافت کردهاند ارزش بیشتری برای آنها قائلند تا افرادی که شکالتی نگرفتهاند .در نتیجه، حجم معامله کاهش خواهد یافت .ما به دنبال آزمودن این پیشبینی بودیم. اولین آزمایش با این شکل در پایی ِز 1985انجام شد ،یعنی زمانیکه من به ُکرنل بازگشتم .تدریس یک کالس اقتصاد و حقوق در دورة کارشناسی به عهده گرفتم تا بتوانم این آزمایش را انجام دهم .در این مورد چهل و چهار دانشجو داشتیم و بالطبع بیســت و دو ژتون بهطور تصادفی میان آنها تقسیم شــد و به هر کس نیز ارزشی مخصوص خودش اعالم شد. سپس به دارندگان ژتونها گفته شد که بازاری برای این ژتونها وجود دارد که
قیمتش را عرضه و تقاضا مشــخص میکند .آنها باید به مجموعهای از سؤاالت که شامل قیمتهای مختلف بود پاسخ میدادند ،سؤاالتی به این شکل:
کژرفتاری
212
نمیفروشم................. میفروشم................. در قیمت 6/25 نمیفروشم................. میفروشم................. در قیمت 5/75 افراد برای معامله کافی بود به اینصورت عمل کنند :اگر مثال قیمت شخصیشــان 6/5دالر باشــد باید برای فروش در هر قیمتــی باالتر از 6/5دالر موافقت کنند و فروش در هر قیمتی کمتر از آن را رد کنند .حداقل قیمتی که در آن حاضر به فروش ِ نگهداری» 1فروشنده نامیده میشود .به خریداران هم ارزشی شخصی هستند «قیمت ت نگهداریشــان را مشخص میکند ،یعنی باالترین و ُفرمی داده میشــود که قیم قیمتی که حاضرند برای خرید بپردازند .برای اینکه اطمینان حاصل کنیم همه قضیه را فهمیدهاند ،این کار را سه بار انجام دادیم. ســپس بازار را همانجا جلوی کالس و در مقابل دیدگانشان راه انداختیم .برای این کار کافی بود از ابزار عرضه و تقاضایی استفاده کنیم ،که در کالسهای مقدماتی اقتصاد تدریس میشــود .بهطور مشــخص ما قیمتهای نگهداری فروشندهها را ِ نگهداری خریداران گرفته و آنها را از کمترین به بیشترین مرتب کردیم و قیمتهای را هم از بیشــترین به کمترین مرتب کردیم .اگر باالترین پیشنهادِ خریدار باالتر از کمترین پیشــنهاد فروشنده بود ،حداقل یک معامله داشتیم .اگر دومین پیشنهاد باال از سوی خریداران بیش از دومین پیشنهاد پایین فروشندگان بود ،دو معامله داشتیم و همینطور تا جایی که باالترین پیشنهاد خرید کمتر از پایینترین پیشنهاد فروش باشــد .همة معامالت در یک قیمت اتفاق میافتاد ،قیمتی که تعداد ژتونهای مورد تقاضا با تعداد عرضهشده برابر بود. بــه یاد دارید که پیش ِ بینی ما چیزی در حــدودِ یازده معامله بود ،یعنی نیمی از بیست و دو خریدار با نیمی از بیست و دو فروشنده معامله میکردند .در سه باری که این آزمایش انجام شــد ،تعداد معامالت عبارت بود از دوازده ،یازده و ده .این یعنی بازار بهخوبی عمل میکرد و افراد بهخوبی متوجه شــده بودند که چه چیزی از آنها خواسته شده است. 1- Reservation Price
213
بخش چهارم :کار با َدنی ()1984- 85
حال برای آزمایشــی که اهمیت داشت آماده بودیم ،آزمایشی که در آن بهجای ژتونها میتوانســتیم از کاالهای واقعی اســتفاده کنیم .برای تــدارک آزمایش به کتابفروشــی دانشگاه رفتم تا شاید کاالی مناسبی برای این کار پیدا کنم .به دنبال چیزی بودم که دانشــجویان از آن استقبال کنند و خیلی هم گران نباشد ،زیرا باید بیســت و دو تــا از آنها را میخریدم .درنهایت دو کاال نظــرم را جلب کرد :لیوا ِن قهوهخوری با آرم ُکرنل و خودکاری قشنگ که در جعبه قرار داشت .لیوانها دانهای 6دالر بود و خودکارها 3/98دالرِ . قیمت خودکارها روی جعبهاش نوشته شده بود. لیوانهای قهوه را یکی در میان مقابل دانشــجویان قرار دادیم .دانشجویانی که لیوان را دریافت کردند فروشندگان بالقوه بودند؛ بقیه خریداران بالقوه بودند .به همه گفته شــد که چه لیوان دارند چه ندارند آن را برانداز کنند ،تا اطمینان حاصل شود که همه اطالعاتی برابر دربارة محصول دارند .سپس دقیقا همان بازاری را که برای میسر کردن یادگیری که یکی از پیششرطهای ژتونها داشتیم به راه انداختیم .برای ّ پالت و اســمیت بود ،اعالم کردیم که این آزمایش چهار بار انجام خواهد شــد و یکــی از آ ن آزمایشها بهصورت تصادفی «مبنا» قــرار میگیرد .در اینجا نیز مانند ژتونها ،پیشبینی نظریة اقتصاد این است که حدود یازده معامله خواهیم داشت ،اما پیشبینی ما بهدلیل وجود اث ِر داشته ،تعداد بهمراتب کمتری از معامالت بود. پیشبینی ما درست از آب درآمد .در چهار بازاری که تشکیل شد تعداد معامالت به ترتیب به این شــرح بود :چهار ،یک ،دو و دو .واضح است که این اعداد به 11 حتی نزدیک هم نیست .دلیل این موضوع روشن است .آنهایی که لیوانها را گرفته بودند تمایلی به فروششان نداشتند؛ قیمت نگهداری میانة فروشندگان در هر چهار مرحله 5/25بود .اما آنهایی که لیوان را نداشتند تمایل چندانی هم به خریدش نشان نمیدادند؛ قیمت نگهداری میانه برای فروشندگان در یک مرحله 2/75و در مراحل دیگر 2/25بود. آزمایش را با خودکار تکرار کردیم .اینبار به آنهایی که لیوان نگرفته بودند خودکار دادیم ،تا همه شانس خریدار و فروشنده بودن را داشته باشند .دانشجویان خیلی به این خودکارها عالقهمند نبودند ،اما نتایج بهدستآمده تقریبا مشابه بود .تعداد معاملهها بین 4 و 5بود و نسبت قیمتهای خرید و فروش نیز حدود 1به 2بود.
کژرفتاری
214
ما انواع و اقســامِ نسخههای این آزمایش را انجام دادیم تا بتوانیم پاسخ منتقدان و داوران مجالت علمی را بدهیم ،اما نتایج همیشــه یکی بود .حتی با وجود بازار و یادگیری ،خریداران حاضر بودند نصف قیمتی را که فروشــندگان میخواســتند پرداخــت کنند .باز هم میبینیم که رنج حاصل از زیان تقریبا دو برابر لذت حاصل از سود است .این یافته در طول این سالها بارها و بارها تایید شده است. *** آزمایشهای اث ِر داشته نشان میدهد که افراد تمایل دارند دودستی به آنچه دارند بچســبند و حداقل بخشی از این تمایل ناشــی از زیانگریزی است .وقتی لیوان را در دســت میگیرم ،آن را برای خودم میدانم .از دست دادن آن نوعی زیان است. و در اینجاســت که بهسرعت پای اث ِر داشته به میان میآید .در آزمایش ما تنها چند دقیقه قبل از شروع معامله بود که افراد «صاحب» لیوان شده بودندَ .دنی این فرایند را «اث ِر داشــتة آنی» 1مینامید .و در شرایطی که زیانگریزی مشخصا بخشی از دلیل یافتههــای ما بود ،پدیدة مرتبط دیگری نیز وجود داشــت :لَختی .2در علم فیزیک، شیء در حالت سکون باقی میماند مگر آنکه اتفاقی روی دهد .افراد هم همینطور هســتند :به آنچه دارند میچســبند مگر اینکه توجیه خوبی برای تغییرش داشــته باشــند ،یا حتی گاهی با وجود توجیه خوب باز هــم از آنچه دارند دل نمیکنند. 3 ویلیام ساموئلســون و ریچارد َزکهازر نامِ این رفتار را «سوگیری به وضع موجود» گذاشتهاند. زیانگریزی و سوگیری به وضع موجود در کنار یکدیگر نقش نیروهایی را بازی میکنند که در مقابل تغییر میایستند .افرادی را در نظر بگیرید که بهدلیل بسته شدن یک کارخانه یا معدن بیکار شــدهاند و برای یافتن کار باید به حوزة کاری دیگری بروند و از دوستان ،خانواده و خانهای که به آن دل بسته بودند دل بکنند .با استفاده از لَختی میتوان به افراد کمک کرد تا به بازار کار بازگردند .در ادامه و در چارچوب سیاستگذاری عمومی به این مفهوم بازمیگردیم .فعال اجازه بدهید مثالی جالب از سوگیری به وضع موجود برایتان بزنم. پس از انتشــار مقالة لیوان ما در سال ،1990دهها و شاید صدها مطالعه در این 3- Status Quo Bias
2- Inertia
1- Instant Endowment Effect
215
بخش چهارم :کار با َدنی ()1984- 85
زمینه انجام شده است که بعضی موضعی انتقادی به یافتههای ما داشتند و برخی هم ِ مرزی یک مفهوم مینامند ،یعنی به دنبال یافتن چیزی بودند که روانشناسان شرایط مرزی که یک مفهوم در دو ســوی آن مشاهده شده یا مشاهده نمیشود .یک چیز تقریبا در میان همة این مطالعهها یکسان بوده است :لیوانهای قهوهخوری .هزاران لیوان قهوهخوری با آرم دانشــگاهها توســط اقتصاددانان و روانشناسان خریداری شده ،تنها به این دلیل که یک روز در ُکرنل یکی از این لیوانها چشم من را گرفت. کســی که این لیوانها را با آرم دانشــگاهها تولید میکند ،حداقل یک شــام به من بدهکار است. *** اواخر سالی که در ونکوور بودم ،دنی نظری فیالبداهه و مثل همیشه خردمندانه ارائه کرد .داشــتیم غیبت چندتا از افراد دانشــگاهی را میکردیــم که هردویمان میشــناختیم که دنی گفت« :میدونی ،افراد به یه ســنی که میرسن دیگه نمیشه بهشــون گفت خوشآتیه ،یه جایی حدود 40سالگی ».من آن موقع سی و نه سال داشــتم و مطمئنم که َدنی ســن دقیق من را نمیدانست .وقتی کالسها تمام شد و من به ُکرنل برگشــتم ،چهل سالم شــده بود .لعنتی« .خوشآتیه» بودن حس خیلی خوبی داشت.
بخش پنجم
رسشاخ شدن با علم اقتصاد
)(1986- 94
رسشاخ شدن با علم اقتصاد ()1986- 94
219
بخش پنجم :سرشاخ شدن با علم اقتصاد ()1986- 94
بعد از یک سالی که در ونکوور بودم و در زمان برگشت به ُکرنل ،هشت سال بود که تماموقت روی اقتصاد رفتاری تمرکز کرده بودم ،تمرکزی که بهواقع پُرریســک بود .حال یا بهدلیل همین تمرکز یا علیرغم آن ،بسته به اینکه از که بپرسی ،توانستم عضو هیئتعلمی ُکرنل شــوم و چندین مقالهام نیز در بهترین مجالت در دســت چاپ بود .پروژهای که روزی رفتن پی نخود ســیاه به نظر میرسید ،هم فوقالعاده جذبم کرده بود و هم نان ســر سفرة خانوادهام میآورد .بزرگترین مشکل این بود که جدا از ارتباطی که با جامعة اقتصاد آزمایشگرا داشتیم ،آموس ،دنی و من تقریبا فقط با یکدیگر گفتگو میکردیم .اما اوضاع در حال تغییر بود.
17 مباحثه آغاز میشود
3- Bob Shiller 6- Eugene Fama
2- Mel Reder 5- Merton Miller
1- Robin Hogarth 4- Robert Lucas
221
بخش پنجم :سرشاخ شدن با علم اقتصاد ()1986- 94
اولین محاکمة عمومی اقتصاد رفتاری کمی بعد از بازگشت من از ونکوور به ُکرنل برپا شد .در اکتبر 1985رابین ُهگارت ،1روانشناس ،و مل ردر ،2اقتصاددان، دو اســتاد مدرسة بازرگانی دانشگاه شیکاگو ،کنفرانســی در این دانشگاه ترتیب دادند ،دانشــگاهی که مأمن مدافعان سرسخت بهکارگیری شیوة متعارف در علم اقتصاد بود .قرار بود عقلگرایان و رفتارگرایان دور هم جمع شوند تا ببینند اصال دلیلی برای جدیگرفتن روانشناســی واقتصاد رفتــاری وجود دارد یا خیر .اگر قرار بر پیشبینی برندة این مباحثه بود ،هر آدم عاقلی شــانس تیم میزبان را بیشتر میدانست. تیم رفتارگرایان را هرب ســایمن ،آمــوس و دنی رهبری میکردند و کنت اَرو پشتیبانشان بود .اَرو اقتصاددانی بود که ،همانند پُل ساموئلسون ،یکبار جایزة نوبل را ازآ ِن خود کرده ولی مستحق چندین جایزة نوبل بود .حضور در مناظره به گروه رفتاری جوانتر متشکل از باب شیلِر ،3ریچارد زکهازر و من سپرده شده بود. تیم عقلگرایان که دو دانشــمند شیکاگو ،یعنی روبرت لوکاس 4و مِرتون میلر،5 6 کاپیتانی آن را بر عهده داشتند بسیار یکدست و قوی به نظر میرسید .یوجین فاما و شروین ُرزن ،استاد راهنمای پایاننامة من ،نقش مدیران جلسه را بر عهده داشتند ولی طبعا بخشی از عقلگرایا ِن شیکاگو به حساب میآمدند .این مناظرة دوروزه در تاالر اجتماعاتی بزرگ ترتیب داده شــده بود و همة صندلیها هم رزرو شده بود.
االن کــه فکر میکنم این کنفرانس ،اتفاقی غیرمعمول بود .یادم نمیآید که دیگر در چنین جلســهای شرکت کرده باشم .آموس مقالهای جدید را که او و دنی برای این مراسم نوشــته بودند ارائه کرد .این مقاله حاوی ایرادهایی به اصول اقتصادی بود. یکی از این ایرادها مسئلة بیماری آسیایی بود 1که توسط این دو ارائه شد و امروزه بسیار مشهور شده است .این ایراد از این قرار است: به دو گروه از افراد مورد آزمایش گفته شــده که ششصد نفر از نوعی بیماری آسیایی رنج میبرند و آنها باید میان دو گزینة سیاستی انتخاب کنند .گزینههای ارائهشده به گروه اول از این قرار بود: سیاست الف که حتما 200نفر را نجات خواهد داد.
سیاســت ب که یک سوم شانس نجات همه را دارد و به احتمال دو سوم هم هر 600نفر خواهند مرد.
کژرفتاری
222
مطمئن الف ِ اکث ِر افرادی که در مقابل این گزینهها قرار گرفتند ،گزینة را انتخاب کردند. در نسخهای دیگر ،افراد مورد آزمایش با این دو گزینه روبهرو شدند: اگر گزینة ج را انتخاب میکردند 400 ،نفر بهطور قطع میمردند.
اگر گزینة د را انتخاب میکردند ،یک ســوم امکان نجات همه وجود داشت و دوسوم امکان مرگ همه. در این مورد اکثریت افراد گزینة پرریسک د را انتخاب کردند. در نــگاه اول به نظر نمیرســد که این گزینهها و انتخــاب افراد حاوی نکات خاصی باشد ،اما حسابوکتابی ساده نشان میدهد که سیاست الف عین سیاست ج اســت و سیاست ب و د نیز مشابه هم هستند .بهاینترتیب ،منطقی نیست که افراد مورد آزمایش از یک ســو الف را به ب ترجیح دهند و از ســوی دیگر د را به ج. بااینحال ،ترجیحات افراد مورد آزمایش اینطور بود و حتی زمانیکه این آزمایش روی تعدادی پزشــک هم انجام شــد نتیجة مشابهی بهدســت آمد .واضح بود که 1- Asian Disease Problem
223
بخش پنجم :سرشاخ شدن با علم اقتصاد ()1986- 94
نتیجهای اینچنینی با استقبال اردوگاه عقالیی روبهرو نمیشود .انسانهای اقتصادی هیچگاه چنین کژرفتاریهای فاحشی از خود نشان نمیدهند. دنی ســپس بخشی از کارهایمان روی موضوع انصاف را ارائه و بهطور خاص آزمایشهای انجامشــده روی بازیهای اولتیماتوم و دیکتاتور را توضیح داد .این یافتهها هم چندان مورد اســتقبال قرار نگرفت .به نظر اقتصاددانان انصاف مفهومی احمقانه اســت که بیشتر دستمایة بچههایی میشود که در بازی راهشان نمیدهند، برخی هم دادههای نظرســنجی مــا را رد میکردند .البته رد کردن بازی اولتیماتوم برای آنها چندان ســاده نبود زیرا در آن پول واقعی اســتفاده شده بود .بااینحال، آنها باز هم با توســل به اینکه این پول هم چندان زیاد نیست ،بهانههای همیشگی را پیش کشیدند. ســخنرانی کنت اَرو مرا بیش از همه به تفکر وا داشــت و هنوز هم چند وقت یکبار نگاهی به آن میاندازم .ذهن اَرو ســرعت نور دارد و سخنرانیهایش هم پر اســت از ُگریزهای چند الیه ،که در آنهــا موضوعی در پس موضوع دیگر میآید، گاهی همراه میشود به زیرنویسی گفتاری به دانشمندی گمنام از چند قرن پیش و برخی اوقات هم شامل پرشهای ناگهانی به مباحث مختلفی میشود که او در ذهن ِ اطالعات ثقیلی که در جمالت ســادة او جا گرفته را هضم کنید، دارد .تا بخواهید به موضوع اصلی برگشــته و باید به هر زحمتی خود را به حرفهای او برســانید. بااینحال ،در این موردِ خاص ســخنرانیاش را میتوان به ســادگی خالصه کرد: عقالنیت (به معنای بهینهیابی) برای داشتن نظریهای خوب نه الزم است و نه کافی. اَرو ابتــدا به این ایده تاخت که عقالنیت الزم اســت .او اینطور گفت« :اجازه بدهید دیدگاهــی را رد کنم که اگرچه چندان از آن صحبتی نمیشــود اما به نظر میرسد بهصورت ضمنی در بســیاری از نوشتهها وجود دارد .اینکه نظریة اقتصاد باید بر عقالنیت بنا شــده باشــد ،یک اصل به نظر میرسد که در نبودش نظریهای هم وجود نخواهد داشــت ».اَرو گفــت که میتوان از نظریههای بســیار دقیق و قاعدهمنــدی صحبت کرد که بر رفتارهایی بنا شــدهاند که اقتصاددانان بههیچوجه عقالیی نمیدانند .برای مثال او بیان داشــت که نظریة متعارف مصرف میگوید با ِ «بهترین» تغیی ِر قیمت ،مصرفکننده مسئلة بهینهیابی جدید را حل کرده و مجموعة
کژرفتاری
224
جدیدی از کاالها و خدمات را انتخاب میکند که با محدودیت بودجهاش همخوانی داشته باشد .با وجود این ،او متذکر شد که به سادگی میتوان نظریههایی بر اساس عادتها بنا کرد .با تغییــر قیمتها مصرفکننده مجموعهای را انتخاب میکند که بیشــترین شــباهت را به کاالهای مصرفی او در گذشته داشته باشد .اَرو از این هم فراتر رفت .برای مثال ،میتــوان نظریههایی دقیق اما عجیبوغریب مثل «انتخاب مجموعهای از نامهای برندها برای حداکثر کردن حرف ک» ارائه داد .بهعبارتدیگر مدلهای قاعدهمند الزم نیســت عقالیی باشند؛ حتی الزم نیست بهدردبخور باشند. بهاینترتیب ،نمیتوان از فروض عقالیی به این بهانه دفاع کرد که جایگزین دیگری وجود ندارد. اَرو در مــورد «کافی» بودن عقالنیت (یعنی خود به تنهایی بتواند پیشبینیهای مهمی ارائه دهد) نیز نشــان داد که نمیتوان از عقالنیت بــه تنهایی انتظار زیادی داشت .نظریهپردازان برای اینکه بتوانند نتایجی مفید بهدست آورند باید به فروض کمکی متوسل شوند ،فروضی مثل یکسان فرض کردن تابع مطلوبیت یا همان سلیقة یکسان افراد .این فرض نهتنها بهوضوح غلط است ،به پیشبینیهایی منجر میشود که با حقایق ناســازگار است .ما را نمیتوان انسان اقتصادی به حساب آورد ،انسان ِ اقتصادی یکسان که هیچ. اَرو هوشــمندانه به ناسازگاری ذاتی در رفتار نظریهپردازان اشاره کرد .این افراد ماهها ســخت کار میکنند تا راهحل بهینه برای بعضی مســائل پیچیدة اقتصادی را مشــخص کنند و سپس با خوشخیالی فرض میکنند که افراد موجود در این مدل طوری رفتار میکنند که انگار قادر به حل همان مسئله هستند« .شرایط عجیبی داریم که تحلیلهای علمی رفتارهای علمی را به افراد مدل نسبت میدهد ».او در انتهای ســخنرانیاش بیعت خود با سایمن را اعالم کرد« :بهطور مشخص من نگرشهای هربرت سایمن را دربارة اهمیت محدود دانستن عقالنیت میپذیرم». ِ ِ دانشــگاهی مورد نقش من در این همایش تنها گوشکردن به شــخصیتهای عالقهام نبود؛ وظیفة هولناک ظاهر شــدن در مناظره دربارة مجموعهای از سه مقاله به من واگذار شــده بود ،ســه مقالهای که به ترتیب توســط هربرت سایمن ،دنی
زندانــی جدیدی را به زندانی آوردند که دیگر زندانیها مدت زیادی ِ زندانی تازهوارد متوجه ِ است در آن حضور دارند .چیزی نگذشت که این شد که یک نفر با صدای بلند عددی را میگوید و دیگران با صدایی بلند میخندند .او قضیه را از همســلولیاش پرسید و آنها به او گفتند که آنها آنقدر با هم بودهاند که تمامِ ُجکهای همدیگر را شــنیدهاند و بــرای هدر ندادن زمان ُجکها را عددگذاری کردهاند .بعد از اینکه چند بار دیگر هم اعدادی را همراه با نعرة خندة دیگران شنید تصمیم گرفت خودش امتحان کند و فریاد زد «سیونه!» هیچکس نخندید .از همسلولیاش پرسید چرا هیچکس نخندید .او پاسخ داد« :عیبی نداره، خب بعضیها بیمزه جوک تعریف میکنن».
2- The Conference Handbook
1- Hillel Einhorn
225
بخش پنجم :سرشاخ شدن با علم اقتصاد ()1986- 94
کانمن و آموس تورسکی ،و هیلل اینهورن 1و رابین ُهگارت (ترتیبدهندة همایش) نوشته شده بود .من عمدتا با آنچه این نویسندگان گفته بودند موافق بودم ،بنابراین نمیدانســتم دقیقا چه بگویم .انتظار این است که افراد در مناظره به نقد و بررسی بپردازند .نمیتوانستم بروم باال و بگویم «چیزی که او میگوید .»...مقالهای که فکر ِ مفهومی اساسی دارد برای جلسات بعد در نظر گرفته شده بود. میکردم مشکالت عالوهبراین باید به یاد میداشتم که من س ِر «میز بچهها» مینشستم؛ در آن برنامه دو برندة نوبل حضور داشــتند (اَرو و سایمن) ،چند برنده در جمعیت بودند ،و شش هفت نفری هــم در آینده این جایزه را میبردند .چطور میتوانســتم بدون اینکه گستاخ به نظر برسم ،نکتههایم را برای چنین چهرههای برجستهای تبیین کنم؟ در نهایت به این نتیجه رسیدم که بهترین راهبرد بهرهگیری از مقداری طنز است. شــاید ریسکهایی داشــت اما قبال فهمیده بودم که افراد وقتی میخندند راحتتر میبخشند .بحث اصلیام را بر پایة مقالهای ناشناخته از جرج استیگلر قرار دادم که یکی از شــوخطبعترین اقتصاددانا ِن نسلش بوده است .او بهعنوان یکی از اعضای هیئتعلمی شــیکاگو در بخش طرفداران عقلگرایان نشســته بود .مقالة استیگلر «کتاب راهنمای همایش» 2نام داشت و بر پایة ُجکی قدیمی نوشته شده بود:
کژرفتاری
226
در مقالة اســتیگلر پیشنهاد شــده بود که این سیســتم عددگذاری ُجک برای کنفرانسها و سمینارها هم استفاده شود ،چرا که همیشه نظرات خستهکننده در آنها تکرار میشــود .او در آنجا با حروف مختلف نظرات مشخصی را ُکدگذاری کرده بود .من در آنجا به نظر «اِف» اشاره کردم زیرا فکر میکردم احتماال این نظر در راه خواهد بود« :داشتن نگاهی غیرتخصصی به این مسئله جالب است .همیشه فرصت برای نقطهنظرهای تازه هست ،بااینحال معموال و در این مورد خاص نیز ،جا دارد روی منافع تقسیم نیروی کار تاکید کنیم». در این فضا چیزی را ارئه دادم که نامش را گذاشــته بــودم «کتابچة کنفرانس روانشناســی و اقتصاد ».من به دنبا ِل این بودم که نظرات خســتهکنندهای را که هر بار هنگام ســخنرانی میشنیدم ،فهرست کنم .نظراتی که در فصل شش و در قالب «زنگ مبارزه» و پاســخهای این موارد از نظر گذراندیم .به نظرم آمد که با صحبت از این نظرات قبل از شــروع ســخنرانی پیشدستی کرده و باعث شوم حاضران از مطــرح کرد ِن آنها خودداری کنند .همین االن هم بعضی از این نظرات را میتوانید حدس بزنید .1 :اگر پای پول زیادی وسط باشد ،افراد عاقالنه رفتار میکنند؛ .2در دنیای واقعی افراد یاد میگیرند و این خطاها را مرتکب نمیشــوند؛ .3این خطاها در مجموع یکدیگر را خنثی میکنند ...و از این دست .برای هرکدام از این نظرات توضیح دادم که چرا آنقدر هم که گویندگانشان فکر میکنند کامل و دقیق نیستند. سپس اینطور نتیجهگیری کردم: عبارت غلط به پایان میبرم. ِ نکات گفتهشده را با این دو ِ .1مدلهای عقالیی به هیچ دردی نمیخورند.
.2تمام رفتارها عقالییاند. عبارات غلط را به این دلیل مطرح کردم که هر دو طرف مناظره در ِ این این کنفرانس و کنفرانسهای مشابه تمایل به تفسیر نادرست دیدگاههای طرف مقابل دارند .اگر همه بر این باورند که این عبارات غلط است، پس هیچکس نباید وقت خود را روی نادرست جلوه دادن آنها تلف کند. اینطور برمیآمد که افراد حاضر از این مباحث خوششــان آمده .حتی موقعی
1- Irrelevance Theorem
227
بخش پنجم :سرشاخ شدن با علم اقتصاد ()1986- 94
که در حال ترک صحنه بودم ،استیگلر دستی به نشانة تایید باال آورد .بقیة روز اول کنفرانس بهنسبت آرام گذشت. صبــح روز دوم با اعالم این خبر آغاز شــد که فرانکو مودیگلیانی برندة جایزة نوبل در اقتصاد شــده است .گمان میرفت که او بخشــی از این جایزه را مرهون کار مشترکش با مرتون میلر بوده است ،کسی که یکی از سخنرانان اصلی روز دوم بود .مودیگلیانی در آن دوران در ام.آی.تی حضور داشــت اما قبل از آن با هربرت سایمن در کارنگی مِلون همکار بود ،و کنفرانس به اصرار سایمن پیام تبریکی برای مودیگلیانی فرســتاد .در آن روز نمیشــد میلر را برای ناراحت شدن از این خبر خوب ســرزنش کرد .مودیگلیانی به تنهایی این جایــزه را برده بود ،و ممکن بود میلر فکر کند که فرصت بهدستآوردن نوبل را از دست داده است .البته که او پنج سال بعد این جایزه را مال خود کرد ولی در آن روز هیچ راهی برای پیشبینی این موضوع نداشت .عالوهبراین او در آن صبح دوران پیش از اینترنت ،نمیدانست که مودیگلیانی این جایزه را بهدلیل کار روی مصرف و پسانداز (نظریة چرخة زندگی) برده است نه برای کار مشترک با میلر روی مالیة شرکتی. در آن صبــح که همه روی این خبر متمرکز شــده بودند ،میلر بهطور خالصه ســخنانی دربارة پژوهش مودیگلیانی ارائه کرد .رسانهها از او خواستند که کاری را که با مودیگلیانی کرده خالصه کند و او هم با همان تیزهوشــی همیشگیاش پاسخ داد که آنها نشــان دادهاند که اگر ده دالر را از یک جیب برداری و در جیب دیگر بگذاری ،ثروتت تغییری نخواهد کرد .این جمله باعث خندة شــدید حضار شد که میلر در جوابش گفت« :نخندید .ما با دقت بسیاری این مطلب را ثابت کردیم!» این شــوخی مربوط به نظریة آنها بود که به «قضیة نامربوطی» 1شــهرت دارد. در این قضیه ثابت میشــود که تحت فروضی مشخص فرقی نمیکند که شرکت ســود را تقسیم کند ،یا از آن پول برای خرید ســهم خودِ شرکت استفاده کند ،یا بدهیهایش را کاهش دهد .این ایده به آن معنی اســت که ســرمایهداران نه باید به جایی که پول انباشته میشــود توجه کنند نه به اینکه این پول چطور پرداخت میشــود .البته این شوخی به فرضیة چرخة زندگی هم قابل تعمیم است ،زیرا در
کژرفتاری
228
این نظریه هم تنها عامل تعیینکننده در مصرف خانوار ثروت آن اســت نه روش نگهداری آن ثروت ،مثال بهصورت نقد یا پسانداز یا هر شکل دیگر .هر دو نظریه بر اســاس این فرضیه عمل میکنند که پول تبدیلپذیر است .قبل از این دیدیم که این فرض در قالب فرضیة چرخة زندگی اشــتباه است .جدا از همة آن شوخیها، ِ سخنرانی بعدازظهر به نظر میرسد که این فرض در مالیة رفتاری نیز ،که موضوع میلر بود ،سؤالبرانگیز است. مقالــة میلر تحتتاثیر مقالة مالیة رفتاری هرش شــفرین ،همکار من در بحث خودمهاری ،و میر اســتتمن ،1همکار شفرین در دانشگاه ســانتا کالرا بود .بهطور مشــخص کار آنها توضیحی رفتاری برای حقیقتی بود که میتوانست اقتصاددانها را آزار دهــد .یکی از فرضهای کلیدی در قضیة نامربوطی میلر-مودیگلیانی ،نبودِ مالیات است .در شــرایطی که این سودها به شــکلی متفاوت از روشهای دیگر شرکتها برای پرداخت پول به سهامداران مالیاتگیری شود ،پرداخت سود سهام دیگر نامربوط نخواهد بود .حقیقت آزاردهنده این بود که شــرکتهای بزرگ سود سهام را پرداخت میکردند. تاثیر مالیات به اینصورت است که درآمد ،شامل درآمد سود سهام ،با نرخی در حد پنجاه درصد یا بیشــتر مالیاتگیری میشد ،درحالیکه سود سرمایه با نرخ 25 درصد مالیاتگیری میشــد .بهعالوه این مالیات دومی تنها زمانی پرداخت میشد که سود محقق شود ،یعنی زمانیکه ســهام به فروش برسد .اثر این قوانین مالیاتی این بود که احتماال سهامداران ترجیح میدادند که سود سرمایه را بهجای سود سهام تقســیم کنند ،یا حداقل اگر این سهامداران انسان اقتصادی بودند ترجیحشان چنین بود .مهم این اســت که شرکتها به ســادگی و با استفاده از صندوقهایی که سود ســهام را صرف خرید سهام شرکت میکند ،میتوانند سود سهام را به سود سرمایه شــر پرداخت مالیات رها شوند .در این تبدیل کنند و باعث شــوند سهامداران از ّ شــرایط معما این بود که :پس چرا شرکتها با پرداخت سود سهام باعث میشدند سهامداران مالیات اضافی بپردازند؟ (آنهایی که مالیاتی نمیپردازند ،مانند موقوفهها یا پساندازهای معاف از مالیات ،بین این دو سیاست بیتفاوت خواهند بود). 1- Meir Statman
-1بنیادهــا و موقوفات هم مدت زیادی به همین منوال عمل میکردند ،یعنی به اصل پول دســت نمیزدند و «درآمد» را هزینه میکردند که این موضوع باعث میشد آنها بهسوی سهام و اوراق قرضهای متمایل شوند که سود سهام بیشتری پرداخت میکردند .این کار بهمرور احمقانه به نظر آمد و این سازمانها قوانین منطقیتر را انتخاب کردند ،قوانینی مثل هزینة درصدی مشخص (مثال پنج درصد) از میانگین متحرک سه ساله از ارزش موقوفات .این اساس ظرفیت بلندمدتشان باشد نه دریافتیهای نقدی .این تغیی ِر کار باعث شد انتخابهای سرمایه ِ گذاری آنها بر ِ سیاست این سازمانها را قادر ساخت تا در انوا ِع جدیدی از داراییها سرمایهگذاری کنند که از آن جمله میتوان به ِ نقدی قابلتوجهی ندارند. گذاری مخاطرهآمیز اشاره کرد که معموال تا سالها بازگشت ِ صندوقهای سرمایه ِ 2- John Lintner
229
بخش پنجم :سرشاخ شدن با علم اقتصاد ()1986- 94
ِ حسابداری پاســخ شفرین و اســتتمن به این معما ترکیبی بود از خودمهاری و ذهنــی .عقیدة آنها این بود که بعضی ســهامداران (مثال بازنشســتگان) از دریافت حســابهایی که از نظر ذهنی بهعنوان «درآمد» رویشان حساب کردهاند ،استقبال میکنند ،زیرا باعث میشــود از خرج کردن آن برای گذران زندگی احساس بدی نداشته باشند .چنین چیزی در یک دنیای عقالیی بیمعنی است .یک انسا ن اقتصادی بازنشسته با عدم دریافت سود سهام و خرید سهامِ شرکت بهجای آن میتواند چند وقت یکبار بخشی از آن ســهام را برای گذران زندگی بفروشد و مالیات کمتری هــم بپردازد .اما باوری قدیمی وجود دارد کــه آدم عاقل درآمد را خرج میکند و به سرمایه دست نمیزند ،این ایده بهخصوص در میان نسل بازنشستگان سالهای میانی دهة 1980رایج بود یعنی کســانی کــه در دوران رکود بزرگ زندگی کرده بودند 1.واقعیت این است که مرتون میلر چندان عالقهای به مقالة شفرین و استتمن نداشت .او در سخنانش هم این بیعالقگی را مخفی نکرد و گفت رویکرد رفتاری ممکن است دربارة خاله مینی او و شاید چند نفر دیگر مانند خاله مینی صادق باشد ولی بیش از این کارایی ندارد. نســخة مکتوب مقالة میلر بهاندازة ســخنرانیاش تند و تیز نبــود ،بااینحال، تــا حدی نامتوازن بود .بیشــت ِر مقاله بهجای نقد فرضیههــای آنها به توضیح دقیق معمایی اختصاص داشت که شفرین و استتمن در ِ پی تبیینش بودند .میلر هم قبول داشــت که شرکتها نباید سودِ ســهام را پرداخت کنند ،ولی این کار را میکردند. او همچنین قبول داشت که بهترین مدل برای توضیح نحوة تصمیمگیری شرکتها برای پرداخت سودِ سهام ،مدلی بود که توسط اقتصاددا ِن مالی جان لینتنر 2ارائه شده بود ،مدلی که میلر از آن بهعنوان «رفتاری» یاد کرده بود .در مدل لینتنر ،شــرکتها
کژرفتاری
230
تنها زمانی ســود ســهام را افزایش میدهند که مطمئن باشند درآمدشان آنقدر باال رفته که نیازی نیســت سود ســهام در آینده کاهش یابد( .شاید اگر لینتنر این مدل را بعدتر ارائه میکرد از ریســکگریزی برای توضیح دلیل بی ِ میلی شرکتها برای کاهش سود سهام استفاده میکرد ).لینتنر با استفاده از روشی غیرمعمول به این نتیجه رسید ،او با مدیران ارشد مالی شرکتهای بزرگ مصاحبه کرد .میلر دربارة این مدل میگوید« :من این مدل را رفتاری میدانم ،نه فقط به ِ دلیل شکلش ،بلکه به این دلیل که با وجود سی سال تالش هیچکس هنوز نتوانسته آن را بهصورتی مستدل بهعنوان راهحلی برای مسئلة حداکثرسازی مطرح کند». تها نباید سود یگوید شــرک بیایید مقالة میلر را جمعبندی کنیم .نظریه به ما م یدهند .و مدل ســهام را پرداخــت کنند ولی با وجود این آنها ایــن کار را انجام م یدهند به بهترین تها را انجام م تها به وسیلة آن پرداخ رفتاری الگویی که این شرک یدهد .چنین جملههایی معموال از زبان کسی شنیده میشود که به شــکل توضیح م دنبال تحســین مالیة رفتاری است نه ِ دفن آن .اما میلر نه حاضر به تحسین بود و نه تســلیم .او چنین مینویسد« :هدف این مقاله این بود که نشان دهد مدلهای تعادل بازاری عقالنیت-محور در مالیه بهطورکلی و همینطور در موضوع ســود ســهام حاضر بوده و عملکردِ خوبی دارند ،یا حداقل عملکردشــان بدتر از مدلهای دیگر موجود در علم اقتصاد نیست ».این یعنی جسورانهترین ادعایی که میلر میتوانست داشــته باشد این بود که مدل عقالیی استاندارد در بازارهای مالی (فرضیة بازار کارا در مالیه که در قسمت بعد به آن میپردازیم) هنوز بهطور کامل نمرده است. میلر نهتنها پذیرفت که بهترین مدل برای توضیح چگونگی پرداخت سود سهام شرکتها رفتاری است ،خیلی راحت همین موضوع را دربارة سرمایهگذاران فردی نیز پذیرفت .او میگوید« :پشــت هر سرمایهای ممکن است داستانی از کسبوکار خانوادگی ،مشاجرة خانوادگی ،ارث ،اموال حاصل از طالق ،یا چیزهای دیگر نهفته ی ما بیارتباط باشد. باشــد که تقریبا بهطور کامل با نظریههای انتخاب ســبد دارای اینکه ما این داستانها را در شکلگیری مدلها دخالت نمیدهیم به این دلیل نیست که آنها جالب نیستند ،بلکه شاید آنها بیش از اندازه جالب باشند و بهاینترتیب ما را از نیروهای فراگیر بازار که باید دغدة اصلیمان باشند دور میکنند ».یک لحظه دقت
4- Thomas Kuhn
3- Steve Ross
2- Richard Roll
1- Allan Kleidon
231
بخش پنجم :سرشاخ شدن با علم اقتصاد ()1986- 94
کنیــد ببینیم او دقیقا چه گفت :ما باید دالیلی که افراد به خاطرش کارهای مختلف را انجام میدهند نادیده بگیریم ،نه به این دلیل که جالب نیستند ،بلکه به این دلیل که بیش از حد جالب هستند .من شخصا نمیفهمم که میلر با این جمله دقیقا طرف کدام دیدگاه را گرفته است. سخنرانی میلر در جلسة بعد از ظهر آخرین روز بود که ریاستش بر عهدة یوجین فاما ،یکی دیگر از اعضای هیئتعلمی دانشگاه شکاگو و مدافع شدید دیدگاه عقالیی بود .سخنران دیگر آن جلسه آلن کلیدون 1بود .او هم مانند میلر پژوهش جدیدی ارائه نمیداد بلکه به مقالهای از رابرت شیلر حمله میکرد که بعدا در بخش 24به آن خواهیم پرداخت .شــیلر ،در کنار دو مدافع کارایی بازار یعنی ریچارد ُرل 2و استیو راس ،3نقش مناظرهگر را داشــت .شفرین و استتمن فقط میتوانستند از جایگاهِ ّ حضار وارد بحث شوند .در این بخش از برنامه بهاصطالح ورقها به شکل واضحی از پیش چیدهشده و شرایط به نفع گروه میزبان طراحی شده بود. شــیلر مجبور شده بود که در نقش مباحثهگر دربارة مقالهای ظاهر شود که دربارة کار خود او بود ،آن هم بدون اینکه این فرصت را داشــته باشد که پژوهش اصلیاش را ارائه دهد .بااینهمه ،اظهارات او مثل همیشه آرام و مستدل بود .او بیان کرد که هم میلر و هم کلیدون به مدل انقالبهای علمی توماس کوهن 4اشاره کرده بودند که در آن پارادایمها تنها زمانی تغییر میکنند که تعداد قابلتوجهی از بیقاعدگیهای تجربی برخالف باور قبلی مشــاهده شــود .مقاالت میلر و کلیدون درنهایت به این میرسید که شــکر خدا شبح انقالب هنوز باالی سر ما نرسیده است .ابتدای پاسخ شیلر از این قرار بود« :اتفاقا شاید چیزی به برجستگی انقالبی علمی انتظار ما را بکشد ،اما این به آن معنی نیســت که چنین انقالبی به ‘رهایی کامل فرضهای اقتصاد عقالیی و ورود همهجانبة روانشناســی’ ختم خواهد شد ».او ادامه میدهد« :از دید من مطالعة تعمی ِم ِ رفتاری این مدلهای بازاری کوششی برای افزایش کارایی آنهاست .برای تدریس بهتر ِ بازاری کارا به دانشجویانم ابتدا میتوانم موردهای خاص را برایشان توضیح مدلهای دهم سپس سراغ مدلهای واقعبینانهتر بروم ».این گفتههای او بسیار دقیق بود و هنوز هم صادق است.
همیشه بعد از این جلسات ،مثل مناظرة نامزدهای انتخاباتی ،هر دو طرف گمان میکنند که پیروز بودهاند .مناظره میان پژوهشــگران مالیة رفتاری و مدافعان فرضیة بازارهای کارا تازه آغاز شــده بود و در ســی سال گذشته همیشه ادامه یافته است. اما میتوان گفت همهچیز از آن بعدازظهر کذایی در شــیکاگو شروع شد .در بخش بعدی خواهیم دید که این مناظره ما را به چه سمت و سویی برد.
کژرفتاری
232
18 بیقاعدگیها
2- The Structure of Scientific Revolutions
1- Anomalies
233
بخش پنجم :سرشاخ شدن با علم اقتصاد ()1986- 94
یکی از مهمترین وجوه مدل انقالبهــای علمی توماس کوهن ،که در انتهای کنفرانس شــیکاگو مطرح شد ،این است که پارادایمها تنها زمانی تغییر میکنند که کارشناسان باور داشته باشند که تعداد زیادی بیقاعدگی 1وجود دارد که با پارادایم فعلی قابل توضیح نیست .چند مورد حقایق پراکنده و مبهم برای کنار گذاشتن باور عمومی کافی نیســت .آن کنفرانس اولین جایی نبود که به نظرم میرسید ایدههای کوهن با آنچه میخواهم انجام دهم مرتبط است .من خیلی روی این موضوع فکر کرده بودم ،اما فقط روی هوا .بهعنوان کســی کــه کمی قبل از آن هنوز در مرحلة «خوشآتیه» بودن قرار داشــت به نظر شتابزده ،ناپسند و خودویرانگر میآمد که بخواهم کار خود را چیزی توصیف کنم که میتواند بخشی از یک «انقالب» باشد. هدف من خیلی سادهتر از این حرفها بود :میخواستم چند مقالة دیگر چاپ کنم و این دیدگاه را تحکیم کنم که اضافه کردن مقداری روانشناســی به علم اقتصاد، ارزش پیگیری بیشــتر را دارد .اما خب مشخصا کتاب مبتکرانة کوهن بهنام ساختار بهــای علمی 2را خوانــده بودم ،و پیش خودم فکر کرده بــودم که آیا واقعا انقال میشود روزی تغییر پارادایمی کلی در اقتصاد اتفاق بیفتد یا نه. تغییــر پارادایم درحقیقــت اتفاقی بزرگ و نادر در علم اســت که وقتی روی میدهــد که افراد روش مورد اســتفاده در یک حوزه را کنــار میگذارند و جهتی تازه برمیگزینند .شاید مشــهورترین مثال در این مدل انقالب کوپرنیکی باشد که خورشــید را در مرکز منظومة شمسی قرار داد .این شیوه جانشین تفکر بطلمیوسی
کژرفتاری
234
شــد که بر اساس آن همهچیز در منظومة شمســی دور زمین میچرخید .االن که میدانیم ســیارهها دور زمین نمیچرخند ،ســخت میتوان تصور کرد که یک نفر چطور میتوانســته مدلی زمینمرکزی ارائه دهد که کارا هم باشد .اما واقعیت این منجمان قرنها بــر پایة نظام زمینمرکزی بهخوبی حرکت ســیارهها را اســت که ّ توضیح میدادند ،البته برای این کار تعدیلهایی در مدل اولیه پدید آورده بودند که به فلکتدویر 1مشهور بود :دوایری کوچک دور مسیر د ّوارِ اصلی که فرض میشد سیارهها با طی کردن آن دور زمین میچرخند. در کنفرانس شــیکاگو ،آنهایی که مدافع شرایط فعلی بودند ایدة تغییر پارادایم را با وحشت به زبان میراندند و جان کالمشان این بود که دلیلی ندارد گمان کنیم که در مرز پرتگاه انقالب قرار داریم .البته همین حد از اشــارات آنها نشــان از این داشــت که حداقل دالیلی برای نگرانی وجود داشت .دفاع آنها هم معموال محدود بــه این بود که توضیح دهند چرا شــرایط آنقدر هم که به نظر میرســد بحرانی نیست .مدافعان پارادایم فعلی هرجا الزم بود میتوانستند با استفاده از عقالیی ِ سازی حقایقی آزاردهنده ،نســخهای اقتصادی از فلکتدویر رو کنند .همینطور هر نوع بیقاعدگی را میشــد با اســتثنا خواندن آن نادیده گرفــت و گفت که اگر خوب بررســی شــود میتوان توضیحی قانعکننده برای آن ارائه داد .حس میکردم برای تغییر پارادایمی واقعی نیازمند مجموعهای از بیقاعدگیهایی هســتیم که هرکدام توضیحــی مختص به خود بخواهد .در بهترین زمــان و مکان ممکن در زندگیام فرصتی برای جمعآوری و ثبت چنین فهرســتی از بیقاعدگیها سراغم آمد و من هم این فرصت را روی هوا زدم. در آن سالی که در ونکوور بودم یکبار که به ایتاکا برگشتم در کنار اقتصاددانی بهنام هال واریان 2نشســتم ،کســی که بعدها نظریهپردازی مشهور و سپس به یکی ِ اصلی گوگل بدل شــد .هال از ژورنــال جدیدی گفت که «انجمن از اقتصاددانان 4 3 اقتصادی آمریکا» در حال راهانــدازیاش بود و ژورنال دورنماهای اقتصادی نام داشــت .هال در آن مجله مشاور سردبیر بود .هیئت ســردبیری به دنبال مشخص 1- Epicycle 2- Hal Varian 3- American Economic Association 4- Journal of Economic Perspectives
کردن بخشهایی ثابت برای ژورنال بود .بری نالبوف ،1استاد زیرک مدیریت ،قرار بود معماهایی اقتصادمحور را بهصورت ثابت در این ژورنال مطرح کند .ایدة ایجاد بخشی به ســر من و هال زد که در آن بتوانم از بیقاعدگیها بنویسم .سردبیر این ژورنال ،جوزف استیگلیتز ،2که ســرش برای این چیزها درد میکرد ،خیلی سریع متقاعد شد و این ایده مورد تایید قرار گرفت .چهار بار در سال این فرصت را داشتم که دربارة بیقاعدگیها بنویسم .این بیقاعدگیها میتوانست اشاره به مواردِ مهمی باشد که به اشتباه نامربوط فرض شده بود ،یا مجموعه حقایقی که با روش مرسوم نظریة اقتصاد ناســازگار بود .در ابتدای مقدمه برای اولین بخش از این مجموعه که در اولین شمارة ژورنال در سال 1987چاپ شد ،نقلقولی از توماس کوهن آوردم:
چرا بخشی برای بیقاعدگیها؟
این مســئله را از نظر بگذرانید .چهار کارت روی میز مقابل شما قرار داده شده است .کارتها به شکل زیر قرار میگیرند: شکل 8
شما باید حداقل کارت ممکن را برگردانید تا بتوانید این عبارت را قبول یا رد کنید :هر کارت که حرف صدادار در یک طرف آن نوشته شده، طرف دیگرش عددی زوج است .شما باید از قبل تصمیم بگیرید که
2- Joseph Stiglitz
1- Barry Nalebuff
235
بخش پنجم :سرشاخ شدن با علم اقتصاد ()1986- 94
«اکتشاف با آگاهی از بیقاعدگی است که دوباره آغاز میشود ،یعنی ،با فهم اینکه طبیعت به شکلی انتظارات برآمده از پارادایمی را زیر سؤال برده که بر عل ِم متعارف حکمفرماست - ».توماس کوهن
کژرفتاری
236
به ترتیب کدام کارتها را برمیگردانید .قبل از اینکه به خواندن ادامه دهید ،این کار را انجام دهید. زمانیکه این مسئله را در کالسهایم مطرح میکنم ترتیب برگرداندن کارتها از بیشترین به کمترین به اینصورت است .B ،3 ،2 ،A :طبیعتا تقریبا همه اول تصمیم میگیرند که Aرا برگردانند .مشخصا اگر پشت این برگه عددی زوج نباشد عبارت ذکر شده غلط خواهد بود .بااینحال، دومین گزینة محبوب (یعنی )2گزینة درســتی نیست .با اینکه وجود حرفی صدادار در روی دیگر برگه مشــاهدهای است که با آن عبارت سازگار است ،اما برگرداندن این کارت ،آنطرفش هرچه باشد ،نه این عبارت را اثبات میکند و نه آن را رد میکند. انتخاب درســت ،برگرداند ِن 3است که ممکن است باعث رد شدن عبارت شود .همینطور ِ کارت Bرا نیز باید برگرداند شاید آن سمتش حرفی صدادار باشد( .در این مسئله مشخص نشده که حتما یک روی کارتها حرف اســت و روی دیگر عدد ،بااینحال افراد خودشان به شــکل ضمنی چنین فرض میکنند ).از این مسئله میتوان دو درس آموخت (بر اســاس کار وِیسن 1در سال .)1968اول اینکه همانطور که از محبوبیت نسبی کارت 2نسبت به 3برمیآید ،افراد بهطور طبیعی تمایل بیشتری به جستجوی شواهد تاییدکننده دارند تا شواهد ردکننده. این تمایل ،گرایش به تایید نامیده میشود .دوم اینکه زمانیکه فروضی غیرموجه باعث ایجاد شواهد رد کننده برای گزینهای شوند ،این گرایش به تایید تقویت میشود که نمونهاش را در عدم محبوبیت برگرداندن کارت Bدیدیم. پیش روی شما قرار این بخش جستجوی موفق برای شواهد ناسازگار را ِ میدهد ،همان بیقاعدگیهای اقتصادی .همانطور که توماس کوهن فعلی علم میگوید بیقاعدگی اقتصادی ،نتیجهای است که با پارادایم ِ اقتصاد ناسازگار باشد .اقتصاد با این باور از سایر علوم اجتماعی متمایز 1- Wason
تا چهار ســال در هر شماره ،یعنی هر ســه ماه یک بار ،مقالهای در این ژورنال مینوشــتم .مقالهها حدودا ده تا دوازده صفحه بود ،آنقدر کوتاه که افراد حوصلة خواندنش را داشــته باشــند و آنقدر بلند که بتوان جزئیات الزم را در آن گنجاند. هر مقاله با بخش «شــرح» پایان مییافت که در آن سعی میکردم اهمیت یافتهها را مشخص کنم. نمیتوانم ادعا کنم که در شروع نوشتن این مقاالت برنامة جامع و کاملی داشتم. من فهرستی از موضوعات درست کردم و ِ پس ذهنم میدانستم که حداقل میتوانم ده مقاله بنویسم ،بهاینترتیب پرسش این بود که اول به کدام موضوع بپردازم و البته چه لحنی را برای نوشــتن انتخاب کنم .چون در آن زمان بهتازگی دو مقاله دربارة
237
بخش پنجم :سرشاخ شدن با علم اقتصاد ()1986- 94
میشود که بیشت ِر (همة؟) رفتارها را میتوان با این فرض توضیح داد: افراد ترجیحاتی مشخص و ثابت دارند و انتخابهایی عقالیی انجام میدهند که با آن ترجیحاتشان سازگار است .اگر «عقالیی بودن» دشوار باشد و فرضهای ناموجه برای توضیح آن در این پارادایم الزم باشد، نتیجة عملی شامل بیقاعدگی خواهد بود .البته که «دشوار» و «ناموجه» بودن نیازمند قضاوت است و شاید دیگران با ارزیابی من موافق نباشند. به همین دلیــل از خوانندگان دعوت میکنم تا توضیحاتی کوتاه (در حــوزة این پارادایم یا خارج از آن) برای بیقاعدگیهایی که در اینجا از آن صحبت میشود بنویسند .البته برای چاپ شدن این توضیحات باید حداقل در اصول قابل ابطال باشند .خوانندهای که گمان میکند که یک بیقاعدگی بیانشده درحقیقت پاسخی عقالیی به مالیاتهاست باید بتواند بر اســاس آن فرضیه پیشبینیهایی انجام دهد؛ مثال اینکه در کشــوری که هیچ مالیاتی نباشد این بیقاعدگی هم وجود نخواهد داشت ،یا عواملی که مالیات پرداخت نمیکنند دچار این بیقاعدگی نمیشــوند یا قبل از وضع شدن مالیات این بیقاعدگی وجود نداشته است .کسی که توضیحی بر اساس هزینههای معامالتی میدهد میتواند آزمونی تجربی طرح کند که در آن هزینههای معامالتی قابل حذف بوده و نشان دهد که در آن شرایط این اثر از بین میرود.
کژرفتاری
238
چیزهایی که افراد را عصبانی میکند نوشــته بودم ،بهخوبی میدانستم که این کار ممکن است تبعات زیادی داشته باشد .عالوهبراین میدانستم که چنین کاری بسیار هم وقتگیر خواهد بود .بســیاری از عنوانهای فهرست خارج از حوزة تخصصی من بود ،به همین دلیل در آن موارد نویســندة همکاری به کار میگرفتم که در آن حوزه تخصص داشــت .بااینحال باید حسابی در مورد موضوعات جدید مطالعه میکردم ،چرا که درنهایت نســخة نهایی همة این مقاالت را باید خودم مینوشتم. این به آن معنی بود که این مقاالت باعث میشــد کــه دیگر نتوانم زمان زیادی را صرف چیزی کنم که بیشتر دانشگاهیان از آن بهعنوان «پژوهش واقعی» یاد میکنند. منظور آنها از این عبارت ،کشــف حقیقتهایی جدیــد ،ارائة نظریههایی جدید و 1 چاپ مقاالت در ژورنالهای معتبر بود. بااینحال ،دســتاورد بالقوة این موضوع بســیار بزرگ بود .این ژورنال یکبار نظرســنجی میان اعضایش انجام داد تا ببیند نظر آنها در مورد ژورنال چیست .آنها از اعضای خود پرســیده بودند که کدام بخش را میخوانند و کدام را نه .نیمی از ِ نظرسنجی ژورنال پاسخ داده بودند بیان کردند که بخش «بیقاعدگی» افرادی که به را «بهطور مرتب» میخوانند .برای اینکه درک بهتری از فضا داشته باشیم باید متذکر شوم که مقالة متوسطی که در یک ژورنال تخصصی چاپ میشود اگر خوششانس باشــد حدود 100خواننده خواهد داشــت .این مقالهها به دست 5000اقتصاددان میرسید .وقتی میخواستم نویسندههای همکار را بهکار بگیرممیتوانستم صادقانه به آنها بگویم که این مقاله بیش از همة آنچه تابهحال نوشتهاند مطالعه خواهد شد. البته همین قضیه برای خود من هم صادق بود .خودم چشــم داشتم و میدیدم .اما چه باید جلوی آنها میگذاشتم؟ -1یکی از مزیتهای نوشتن مقاالت بیقاعدگی این بود که سردبیران خودشان روند داوری را اجرا میکردند و هر قابلفهم باشد .تیم تیلور ،اقتصاددانی که قلم خوبی مقاله به واقع «ویرایش» میشد تا برای افراد غی ِرمتخصص هم ِ هم دارد ،از ابتدا به بهترین شکل این وظیفه را بر عهده داشت و هنوز هم این کار را میکند .در بیشتر ژورنالها ویراستاران فنی نیز اشکاالت تایپی ویراســتاران اصلی از درست بودن موارد اقتصادی اطمینان حاصل میکنند و ِ شدن مقاله ارائه نمیدهد .تیم از و ســبک نوشتار را اصالح میکنند ،اما هیچکس پیشنهادی برای خوشخوانتر ِ همان ابتدا پیشنهادهایش را ارائه میداد .ضمنًا ژورنال دورنماهای اقتصادی بهصورت رایگان و از همان شمارههای ابتدایی بهصورت آنالین برای عموم در دسترس است www.aeaweb.org/jep :این ژورنال فضایی است عالی برای آموختن علم اقتصاد.
1- Calendar Effects
239
بخش پنجم :سرشاخ شدن با علم اقتصاد ()1986- 94
هدف من پوشش دادن طیف وسیعی از بیقاعدگیها و یافتن مثالهایی بود که ِ تجربی متنوعی مستند باشند ،مثالهایی که بسیاری از آنها از دادههای به روشهای بازاری بهره ببرد تا این باور که بیقاعدگیها فقط در آزمایشــگاه اتفاق میافتند نیز جایی برای مطرح شــدن نداشته باشد .از چهارده مقالهای که در آن چهار سال اول نوشــتم تنها پنج مورد به شکل عمده به دادههای آزمایشگاهی وابسته بود .بقیه در حوزههای گوناگون و البته بسیاری از آنها به مالیه مربوط بود .دلیل انتخاب مالیه هم ساده بود چرا که وجود بیقاعدگی این بخش برای مدافعان پارادای ِم متعارف از همه بیشتر شگفتآور و البته آزاردهنده بود. باید متذکر شوم که برای همة بیقاعدگیها توضیح متقاعدکنندة رفتاری نداشتم. بعضــی از آنها تنها حقایقی تجربی بود کــه با پیشبینیهای نظری در تناقض قرار داشت .برای مثال ،دو مقالة اول به اثرات «تقویمی» 1در بازار سهام میپرداخت .این نتایج واقعا عحیب و غریب هستند .یک نمونة آنها را نگاه کنید :سهام در روزهای جمعه باال میروند و دوشنبهها پایین میآیند .ژانویه ماه خوبی برای نگهداری سهام است ،بهخصوص ابتدای ماه و مشــخصا سهمهای شرکتهای کوچک .درنهایت روزهای قبل از تعطیالت ،معموال جمعهها ،روزهای خوبی هســتند .بســیاری از مقاالت این نتایج را ثبت کردهانــد .همة توضیحات منطقی و غیرمنطقی برای این آثار را میتوان رد کرد .من هم توضیح خاصی برای این موضوع نداشتم ،ولی هرچه بود بیقاعدگی بود. یکی دیگر از بیقاعدگیها مربوط به اســبدوانی و شرطبندان بود .میدانهای اســبدوانی در ایاالت متحده و بســیاری دیگر از نقاط جهان (بهجز انگلستان) از سیســتمی بهنام «اشتراک یکسان» برای شرطبندی بهره میبرند که نسبتی که برنده شــدن هر اســب به افراد میدهد به مقدار پولی بســتگی دارد که روی آن اسب شرطبندی شــده و این مقادیر از قبل مشخص نمیشــوند .در سادهترین حالت، میدان اســبدوانی سهم خود را که حدود 17درصد است از مبالغ شرطبندیشده برمیدارد و بقیه را بهصورت مساوی میان کسانی که روی اسب برنده شرط بستهاند تقسیم میکند .اســبی که اکثریت فکر میکنند بیشترین شانس را برای برنده شدن
کژرفتاری
240
دارد اسب محبوب نامیده میشود درحالیکه اسبهایی که شانس کمی برای برنده شدن دارند ،مثال چیزی بیش از یک به ده ،اسبهای پَرت نامیده میشوند. اگر میدان اســبدوانی 17درصد از شــرطبندیها را برای خود بردارد و بازار شــرطبندی کارا باشد ،همة شــرطها باید بازده انتظاری یکسانی داشته باشند که درحقیقت پــول اولیه منهای 17درصد خواهد بود .اگر 100دالر شــرط ببندید، بهطور متوســط انتظار بازگشــت 83دالر را دارید ،از گزینههای محبوب گرفته تا پرتترین اسبهای پرت .اما دادهها چیز دیگری میگویند .بازده شرطبندی روی اســبهای محبوب بسیار بهتر از اسبهای پرت است .برای مثال شرطبندی روی گزینة محبوب به ازای هر 1دالر 90ســنت بازدهی خواهد داشت ،اما شرطبندی روی اســب پرتی که میزان اقبال به آن 1به 100اســت به ازای هر دالر حدود 14 سنت بازدهی خواهد داشت .و از بحث قبلی قمار و اثر َسربهسر شدن (فصل )10 به یاد میآورید که بازدهی روی اســبهای پرت در مسابقة آخ ِر روز حتی از این هم بدتر است. ســرهم ،تصمیم گرفتم کار بعد از منتشــر کردن 14مقاله در شمارههای پشت َ 1 را برای مدتی متوقف کنــم .این مقاالت با کمی تغییر در کتابی بهنام نفرین برنده (عنوان یکی از مقالهها) منتشــر شــد .بعد از آن چند وقت یکبار مقاالت دیگری مینوشتم ولی دیگر آن شــکل منظم را نداشت .آخرین مقاله از این مقاالت را در سال 2006نوشتم .کمی بعدتر ،آن بخش بهصورت رسمی کنار گذاشته شد .سردبی ِر وقت ژورنال ،آندری اشالیفر ،2اعالم کرد که به آنچه میخواستهاند رسیدهاند .این صورتی مؤدبانه برای بیان این بود که کار من برای نوشتن دربارة بیقاعدگیها تمام شده است .درحقیقت من اخراج شدم.
2- Andrei Shleifer
1- The Winner’s Curse
19 تشکیل یک تیم
241
بخش پنجم :سرشاخ شدن با علم اقتصاد ()1986- 94
مقاالت «بیقاعدگی» که از آن ســخن گفتیم توانســت به فعاالن رشتة اقتصاد نشان دهد که بســیاری حقایق وجود دارند که با مدلهای مرسوم سازگار نیستند. این مقاالت کمک کرد تا اســتفاده از روشی جدید در علم اقتصاد مرسوم شود که بر رفتار انســانها مبتنی بود نه انسانهای اقتصادی .اما اقتصاد رشتهای بسیار بزرگ اســت و من بهتنهایی چیزی بیش از یک انســان تنبل نبودم .ایجاد رشتهای جدید نیازمند تیم بود .چطور میتوانستم بقیه را راضی کنم که به این حوزة سرگرمکننده وارد شوند؟ راهنمای رشتهای هم وجود نداشت که نشان دهد چطور باید دیگران را جذب رشتهای جدید کرد. البته که رشتههای جدید همواره در حال پدیدار شدن هستند و اصوال هم بدون هماهنگــی قبلی پدید میآیند .یک نفر مقالهای در موضوعی جدید مینویســد که خط پژوهشــی تازهای را میگشاید ،چیزی مثل نظریة بازیها در دهة .1940افراد دیگر با این دیدگاه که موضوع عنوانشده جالب است بهسرعت در مورد آن مطالعه میکننــد ،و تصمیم میگیرند که در آن حوزه مشــارکت کنند .اگر همهچیز خوب پیش رود چیزی نمیگذرد که تعدادی قابلتوجه در آن حوزه به پژوهش مشــغول میشوند ،شروع به برگزاری کنفرانس در آن موضوع میکنند ،و درنهایت ژورنالی مخصوص به آن موضوع پدید میآید .اما این روند زمانبر اســت و من عالوه بر آموس و دنی به شــدت به دنبال افرادی برای همصحبت شدن در این زمینه بودم. در اواخر دهة 1980واقعا ســه نفر جز من بودند که خودشان را اقتصاددان رفتاری میدانستند .یکی جرج لوونشتاین بود که کارهایش در بخش خودمهاری طبقهبندی
کژرفتاری
242
میشــد .دیگری رابرت شــیلر بود که قبلتر از او صحبت شد و نقش ستارة فصل بعد را نیز دارد ،و ســومی هم کالین کامرر 1بود .اولین بار کالین را زمانی دیدم که به دنبال شغلی دانشگاهی میگشت .زمانیکه مدرک ام.بی.اِی خود را گرفته بود و در حال اتمام دکتری خود در دانشــگاه شیکاگو بود و بااینهمه هنوز بیست ویک ســالش نشــده بود .کالین کارهای زیادی در اقتصاد رفتاری انجام داده است ولی دوتای آنها بســیار برجستهاند .اول اینکه کموبیش او بود که رشتة نظریة بازیهای رفتاری را ابداع کرد ،رشــتهای که به بررسی این میپردازد که افراد واقعا چطور در بازیهای مختلف عمل میکنند در مقابل نظریة بازیهای متعارف که به بررســی رفتار انســانهای اقتصادی در این بازیها میپــردازد و فرض میکند که همه هم میدانند که دیگران هم عدهای انسا ن اقتصادی هستند .اخیرا او به سردمدار اقتصاد عصبشناسی بدل شده است که از تکنیکهایی مانند عکسبرداری مغزی استفاده میکنند تا تصمیمات افراد را بهتر درک کنند. کالین استعدادهای بسیاری داشت .زمانیکه در نوجوانی تحصیالت تکمیلیاش را در دانشگاه میگذراند ،شــرکت موسیقیای تشکیل داد و با گروه مشهور پانک کمِن» 2قرارداد بســت .یکی از معروفتریــن آهنگهای آنها «دید ِن ِ مرگ «دِد میل اســکاتی» 3بود .او خیلی هم عالی ادای دیگران را در مــیآورد .ادای جین فاما و چارلی پالت را عالی درمیآورد اما به نظرم ادای ریچارد تِیلرش خیلی بامزه نیست! کارهای کامرِر ،لوونشــتاین و شیلر همگی بســیار مهم و قابلتوجه بودند ،اما میدانستم که اقتصاد رفتاری بهعنوان رشتهای دانشگاهی به جایی نخواهد رسید مگر آنکه انبوهی از پژوهشگران با مهارتهای متنوع در آن مشغول شوند .خوشبختانه فــرد دیگری هم به دنبال تحقق همین هدف بود و میتوانســت منابعی را هم در اختیار بگذارد .آن فرد دیگر اریک َونر 4بود. او در بنیاد آلفرد پی.اســلون مدیر برنامهریزی 5بود که به ترکیب روانشناسی و 2- Dead Milkmen 4- Eric Wanner
1- Colin Camerer 3- Watching Scotty Die 5- Program Officer:
یکی از ردههای باال در ادارات است .فردی که این عنوان را دارد کارهایی مانند پیشنهاد سیاستهای مختلف ،بررسی درخواستهای بورسیه شدن ،بررسی بودجه و درخواستهای استخدامی را انجام میدهد( .مترجم)
1- Russell Sage Foundation
243
بخش پنجم :سرشاخ شدن با علم اقتصاد ()1986- 94
اقتصاد عالقهمند شــد .اِریک از نظر تجربی روانشــناس بود ،اما به نظر من از نظر عالقه اقتصاددان بود و بســیار عالقه داشت که ببیند آیا این دو رشته را میتوان در یک ظرف مشترک جا داد یا خیر .او نصیحت آموس و دنی را برای رقم زدن چنین اتفاقی پیگیری میکرد .دنی که همیشه به بدبین بودنش افتخار میکرد ،به یاد داشت که به اریک گفته که «واقعیت این اســت که پول چندانی برای چنین کاری وجود ندارد ».اما هر دوی آنها به او پیشنهاد داده بودند که با من صحبت کند .بعد از اینکه من و اریک در بنیاد اسلون در نیویورک با هم دیدار کردیم ،اریک بنیاد را قانع کرد تا بودجهای حمایتی برای یک سالی که در ونکوور با دنی داشتم فراهم کنند. کمی بعد از اینکه من به ُکرنل بازگشتم اریک از اسلون خارج شد تا بهعنوان مدیر بنیاد راسل ِسیج 1در نیویورک فعالیت کند .اگرچه چارچوب اصلی فعالیتهای این بنیاد پرداختن به مسائل سیاست اجتماعی مانند فقر و مهاجرت بود و اقتصاد رفتاری نمیتوانســت در قالب فعالیتهای اصلی آن جــای بگیرد ،هیئتمدیره بهاندازهای خواستار استخدام اریک بودند که اجازه دادند او برنامة اقتصاد رفتاریاش را نیز با خود به آنجا بیاورد .طبیعتا او هم چیزی بیش از من برای پیشبُرد این رشتة جدید در ذهن نداشت ،اما فکرهایمان را روی هم ریختیم و سعی کردیم در مسیر حرکتمان رو به جلو ،از چگونگی این کار سر در بیاوریم. اولین ایدهای که به ســرمان زد در آن زمان به نظر خوب میرســید .از آنجا که هدف ما ترکیب اقتصاد و روانشناســی بــود ،تصمیم گرفتیم که چند وقت یکبار گردهماییهایی میان اقتصاددانان و روانشناســان ترتیب دهیم و امیدوار باشیم که از جرقههای شــکلگرفته در آنجا آتش ایجاد چنین رشتهای شعلهور شود .ما سه گروه را دعوت کردیم :روانشناسهای شناختهشدهای که تحمل یک روز صحبت با اقتصاددانان را داشتند ،بعضی اقتصاددانان مشهوری که از رویکردهای جدید در اقتصاد استقبال میکردند ،و برخی دیگری که به شدت درگیر پژوهش بودند. ی او باعث شــد اریک در قانع کردن دیگران بســیار توانمند بود و همین ویژگ گروه روانشناســانی که در اولین گردهمایی ما شــرکت کردند بهواقع حیرتآور باشــند .ما عالوه بر آموس و دنی ،والتر میشل را داشتیم که طراح آزمایش معروف
کژرفتاری
244
مارشملو و بیسکوییت بود ،لئون فستینگر 1را داشتیم که ایدة ناهماهنگی شناختی را فرموله کرده بود ،و استنلی شاکتر 2را داشتیم که یکی از پیشگامان مطالعة احساسات بود .آنها را در کنار هم میشد تیم رویایی روانشناسی دانست .بعضی اقتصاددانانی هم که قبول کرده بودند بیایند همگی ســتاره بودند :جرج آکرلوف ،3ویلیام بامول،4 تام ِشــلینگ ،ریچارد زکهازر .و گروه پژوهشگران پیگیر هم متشکل بود از کالین، جرج ،باب و من .اِریک از لری ســامرز 5هم برای اجرای افتتاحیه دعوت کرده بود ولی لری که خودش نمیتوانســت بیاید یکی از دانشجویانش بهنام آندری اشالیفر را پیشــنهاد کرده بود .آنجا برای اولین بار آندری ،این جوان پرشور و حرارت ،را ِ التقاطی نروژی که به نظر دیدم .کسی که بعدها همکارم شد .جان اِلستر ،6فیلسوف در همة حوزههای فکری صاحبنظر بود ،این گروه را کامل میکرد. با وجــود این مجموعة بینظیر از افراد ،چنــد گردهماییای که برگزار کردیم چندان سودمند نبود .از آن زمان فقط دو خاطره در ذهنم مانده است .یکی متلکهای بانمک لئون فستینگر بود که فقط وقتی برای سیگار کشیدن به پاسیو میرفت قطع میشد .و دیگری تقاضای ویلیام بامول از ما برای فراتر رفتن از کشف بیقاعدگیها. او اعتقاد داشت که به قول او «بیقاعدگی ِ یابی» ما به هدف خود رسیده و االن باید به دنبال دستور کار سازندهتری باشیم .البته او پیشنهاد مشخصی دربارة این دستور کار سازندهتر نداشت. فکر میکنم مشــکلی که با آن روبهرو بودیم مشــکلی عمومی اســت که من بهتجربه به آن رسیدهام .گردهمایی ِ هایی میانرشتهای ،بهخصوص آنهایی که دستور کار مهمی دارند (مثل کاهش فقر یا حل تغییرات اقلیمی) ،حتی با وجود چهرههای برجســته اصوال به نتیجة مورد نظر نمیرسند .دلیلش هم این است که دانشگاهیان عالقه ندارند بهصورت انتزاعی دربارة پژوهش صحبت کنند بلکه تمایل دارند نتایج ِ عملی علمی را مورد بحث قرار دهند .اما اگر دانشــمندانی از یک رشته یافتههای پژوهش خود را بهصورتی که همکارانشــان در آن رشــته انتظار دارند ارائه دهند، دانشــمندان رشتههای دیگر یا بهدلیل جزئیات فنی دشــوار سرخورده میشوند یا 3- George Akerlof 6- Jon Elster
2- Stanley Schachter 5- Larry Summers
1- Leon Festinger 4- William Baumol
بهدلیل فعالیت نظریای که به نظرشان بیهوده میآید کسل میشوند. چه ارزیابی تیره و تار من از کنفرانسهای میانرشــتهای درست باشد چه غلط، باید گفت که حضور و مشــارکت مشــتاقانة مجموعهای از روانشناسهای فوق ســتاره در این گردهماییها در بنیاد راسل ِسیج در نیویورک ،برای آیندة این رشته هــم امیدوارکننده بود و هم گمراهکننده .امیدوارکننده از اینرو که چنین چهرههای برجستهای زمان صرف کرده و به آنجا آمده بودند و گمان میکردند که چنین کاری هم ارزشمند و هم قابل انجام است ،و گمراهکننده از اینرو که باعث تشدید باوری میشــدند که همة ما در آن زمان به آن اعتقاد داشتیم ،اینکه اگر قرار باشد رشتهای موفق بهنام اقتصاد رفتاری شــکل بگیرد باید به واقع فعالیتی میانرشــتهای وجود داشــته باشد که در آن اقتصاددانان و روانشناسان در کنار هم بهکار مشغول شوند. طبیعی بود که من ،آموس و دنی چنین باوری داشته باشیم زیرا که چیزهای زیادی از هم آموخته بودیم و پژوهشهای مشترکی را با هم کلید زده بودیم. اما این پیشبینــی غلط از آب درآمد .البته میتوان از روانشناســانی به تعداد انگشتان یک دست نام برد که در این سالها همکاری موفقی با اقتصاددانان داشتهاند، کسانی مثل دراژن پرلک 2و اِلدار شفیر .اما درنهایت مشخص شد که اقتصاد رفتاری رشــتهای اســت که در آن اقتصاددانان کارهای روانشناســان را مطالعه میکنند و 3 دوباره ســ ِر کار خود برای انجام پژوهشها مســتقل از روانشناسان بازمیگردند. استنلی شاکتر شاهدی برای این مدعاست .او سعیش را کرد تا پژوهشهایی دربارة 1
2- Drazen Prelec
-3بهروشنی باید بیان داشت که حوزة قضاوت و تصمیمگیری که در دهة 1970توسط کانمن و تورسکی آغاز بهکار کرد همچنان در حال پیشرفت است .در گردهماییهای ساالنة آنها که توسط انجمن قضاوت و تصمیمگیری حمایت میشود بیش از 500دانشپژوهی شرکت میکنند که اصوال کارشان با اقتصاد رفتاری همپوشانی دارد .عالوهبراین، قدیمی من اِریک ِ جانسن اشاره کرد چند دانشپژوه رفتاری در بازاریابی داریم که از آن جمله میتوان به دوست ِ قبلی من و بسیاری دیگر نام برد که در حوزههای حسابداری ذهنی و خودمهاری و همچنین از بعضی دانشجویان ِ فعالیت میکنند .نکتهای که میخواهم بگویم این است که امروزه در گردهماییهای معمول اقتصاددانان رفتاری از روانشناسان خبری نیست ،از آنسو من از معدود اقتصاددانانی هستم که بهصورت مرتب در گردهماییهای انجمن قضاوت و تصمیمگیری شرکت میکنم.
بخش پنجم :سرشاخ شدن با علم اقتصاد ()1986- 94
-1البته در این میان میتوان اســتثناهایی را هم در نظر گرفت .مثال عصبشناسی که دانشمندانی از رشتههای مختلف به شکلی ثمربخش با یکدیگر کار کردهاند ،البته در این مورد همة آنها از ابزار مشابهی مانند اسکنهای مغزی استفاده میکردند .منظو ِر من این نیست که تمام گردهماییهای میانرشتهای به درد نمیخورد .فقط میگویم که کارایی مورد انتظار را ندارند. تجربة من نشان داده که ِ
245
کژرفتاری
246
روانشناســی بازار سهام انجام دهد ،اما از واکنشهای داوران ژورنالهای متعارف اقتصاد و مالیه سرخورده شد و درنهایت این برنامة پژوهشی را رها کرد. چنــد دلیل معقول را میتوان برای چرایی عدم موفقیت روانشناســان در این حوزه بر شــمرد .اول اینکه از آنجا که بســیاری از آنها هیچ آشنایی دقیقی با مدل انتخاب عقالیی نداشــتند ،مطالعة موارد خارج از آن چندان برایشان جذاب به نظر نمیآمــد .واکنش معمول بــه این موضوع اینطور بود« :خب اینکه مشــخصه که همه به هزینههای مرده توجه میکننــد! کدوم آدم عاقلی غیر از این فکر میکنه؟» ِ شناســی مورد اســتفاده در اقتصاد رفتاری چیزی نیســت که برای دوم اینکه روان روانشناسان جذاب یا جدید به حساب بیاید .همانطور که اگر روزی روانشناسان ِ ِ پژوهشــی خود استفاده کنند ،اقتصاددانان مقاالت از منحنیهای عرضهوتقاضا در چنــدان مجذوب آن نخواهند شــد .درنهایت هم اینکه بهدالیلی مطالعة مســائل «کاربردی» در روانشناسی همیشه کاری کماهمیت شمرده میشود. مطالعــة اینکه چرا افراد در دام بدهی میافتند یا از مدرســه اخراج میشــوند از نوع پژوهشهایی نبوده که روانشناســان دانشــگاهی را به افتخار و شــهرت رســانده اســت .البته در ایــن میان رابــرت َچلدینی 1یک اســتثنا بوده اســت. عالوهبراین ،ما اقتصاددانا ِن رفتاری نیز نتوانســتیم در ایجاد روانشناســی خودمان موفق باشــیم ،چیزی که اگر طبق آنچه انتظار داشــتیم ایجاد میشد باعث امتزاج بیشتری میشد .بیشتر پیشرفتهای حاصلشده در این رشته مربوط به یافتن بهترین روشها برای بهبود ابزار اقتصادی بهمنظور جای دادن انسانها عالوه بر انسانهای اقتصادی بوده اســت ،اما در حوزة کشــف بینشهای جدید دربــارة رفتار موفق نبوده اســت .از میان گروهی که بهعنوان رهبران این رشته مطرح شدند ،تنها جرج لوونشتاین بود که مفاهیم جدید زیادی در حوزة روانشناسی ارائه داد .اگرچه جرج ِ درس اقتصاد را خوانده ولی به واقع روانشناس بااستعدادی هم به حساب میآید. نکتهای که شاید مربوط به وجود ژنهای خوب در او بوده است .آن اِف که در میان ِ خانوادگی او قرار دارد مخفف فروید است؛ زیگموند ج ِد او بوده است. نام و نام *** 1- Robert Cialdini
2- Lee Ross
1- Alan Blinder
247
بخش پنجم :سرشاخ شدن با علم اقتصاد ()1986- 94
اگرچه این تالش برای جمعکردن اقتصاددانان و روانشناســان دور هم و کار با یکدیگر جواب نداد ،اِریک ونِر همچنان پای کمک به توســعة این رشته ایستاده بود؛ حتی اگر این رشــته تقریبا فقط از اقتصاددانان تشکیل میشد .اندازة کوچک بنیاد راســل ِسیج مبیّن آن بود که اگر قرار است این رشته از محدودة پژوهشگرا ِن پیگیرش فراتر رود چنین بنیادی نمیتواند منبع اصلی تامین هزینههای پژوهشــی باشد .این بود که اِریک هیئتمدیره را متقاعد کرد تا حمایتشان را به شکل محدود ادامه دهند .برعکس تالش اول این یکی به موفقیتی عظیم بدل شد. برنامة اریک این بود .در ،1992این بنیاد گروهی از پژوهشــگران تشــکیل داد و نام آن را میزگرد اقتصاد رفتاری گذاشــت ،به آنها بودجهای محدود اعطا کرد و وظیفة پیشــبرد این رشته را بر عهدة آنها گذاشت .اعضای اولیة این میزگرد عبارت بودند از جرج آکرلف ،جان الستر ،آلن بالیندر ،1آموس تورسکی ،تام شلینگ ،باب شیلر ،کالین کامرر ،دنی کانمن ،جرج لوونشتاین و من .پولی را که در اختیارمان بود هم به شکل معقول میتوانستیم هر طور که میخواهیم خرج کنیم. اعضای میزگرد به این نتیجه رســیدند که سودمندترین روش برای هزینه کردن بودجة محدودمان (که در شــروع سالی صد هزار دالر بود) تسهیل و تشویق ورود پژوهشگران جوان به این رشته بود .برای این منظور در تابستان برنامههای آموزشی فشردة دو هفتهای برای دانشــجویان تحصیالت تکمیلی در نظر گرفتیم .آن موقع هیچ دانشگاهی در سطح تحصیالت تکمیلی درسی در موضوع اقتصاد رفتاری ارائه نمیداد ،بهاینترتیب این برنامه امکانی برای دانشجویان سراسر جهان بود تا با این ِ ِ تابستانی بنیاد رسمی این برنامههای دو هفتهای کالس رشــته بیشتر آشنا شوند .نام راســل ِســیج در اقتصاد رفتاری بود ،ولی از همان ابتدا همه این کالسها را بهنام کمپهای تابستانی راسل ِسیج شناختند. اولین کمپ تابســتانی در تابستان 1994و در بِرکلی برگزار شد .کالین ،دنی و من برنامهریز بودیم و چندین نفر از اعضای میزگرد هم بهعنوان اســتاد چند روزی به ما اضافه میشدند .عالوهبراین چند ستارة مهمان هم داشتیم ،افرادی مثل کِن اَرو، لی راس( 2روانشناس اجتماعی) و چارلی پالت .برای تشویق دانشپژوهان جوان
کژرفتاری
248
برای پیوســتن به این رشته ،از دو اقتصاددانی که مدرکشان را بهتازگی گرفته بودند هم دعوت کردیم :ارنســت فر و متیو رابین .دو نفری که بهصورت مستقل تصمیم گرفته بودند کارشان را در اقتصاد رفتاری پی بگیرند. هیچ اقتصاددانی نداریم که اســم و فامیلــش اینقدر خوب توصیفش کند .اگر بخواهیم یک ویژگی برای او بگوییم «ارنِســت 1بودن» (مصمم بودن) او اســت و موضوعی که بیش از همه به آن عالقه دارد هم «فِرنِس»( 2انصاف) است .ارنست که زادة اتریش بود ،با مستقر شدن در دانشگاه زوریخ در سوییس ،به چهرة اصلی جنبش اقتصاد رفتاری در اروپا بدل شــد .او هم مانند کالین بعدا به یکی از برجســتهترین افراد حاضر در اقتصاد مبتنی بر عصبشناسی 3تبدیل شد. اولیــن مقالة فِر کــه توجه ما را به خــود جلب کرد آزمایشــگاهی بود .او و نویســندگان همکارش نشان داده بودند که در شــرایط آزمایشگاهی« ،بنگاههایی» که پرداخت بیش از دســتمزد حداقل را برگزیده بودند ،تالش بیشــتری از سوی «کارکنانشان» شاهد بودند .این نتایج تاییدی بود بر ایدهای که اولین بار توسط جرج آکرلوف مطرح شــده بود ،اینکه قراردادهای کاری را میتوان تا حدی مانند دادن و گرفتن هدیه دانســت .این نظریه بیان میکند که اگر کارفرمایی از نظر پرداختی و محیط کار شــرایط خوبی برای کارکنانش فراهم کند ،آنها در ازای این هدیه بیشتر تالش میکنند و بهاینترتیب دستمزدهای باالتر از دستمزد بازاری میتواند از نظر اقتصادی سودآور باشد. برعکس ،اولین مقالة متیو رابین قالبی نظری داشت و در آن زمان پس از «نظریة دورنمــا» مهمترین مقالة نظری در اقتصاد رفتاری به شــمار میآمد .مقالة او اولین تالش جدی برای ارائة نظریهای بود که بتواند رفتارهای تناقضآمیز مشاهدهشــده در شــرایطی مانند بازیهای اولتیماتوم و دیکتاتــور را تبیین کند .این تناقض این اســت که افراد در بازی دیکتاتور نوعدوســت میشوند و به غریبهها پول میدهند ولی درعینحال در بازی اولتیماتوم نســبت به کســانی که با آنها منصف نبودهاند ِ شــادمانی دیگری ما را شــادتر رفتار بیرحمانهای دارند .بهاینترتیب ،آیا افزایش ِ شادی ما میکاهد؟ به گفتة رابین پاسخ منوط به میکند یا مثال بهدلیل حســادت ،از 3- Neuroeconomics
2- Fairness
1- Earnest
1- Chicken
249
بخش پنجم :سرشاخ شدن با علم اقتصاد ()1986- 94
روابط متقابل است .ما با کسانی که رفتار خوبی با ما دارند خوشرفتاریم و نسبت به کسانی که با ما بدرفتارند بیرحم میشویم .یافتهای که قبل از این صحبتش شد و بیان میداشــت که افراد بهعنوان «همکاران مشروط» رفتار میکنند با مدل رابین سازگار است. متیو هم برای خودش کسی است .پوشش معمول او تیشرتهای رنگینکمانی ِ الیتناهی آنها متصل اســت .خیلی هم آدم بامزهای اســت که از قرار معلوم به منبع ِ ِ انصاف او برای چاپ در داوری مقالة است .من یکی از داورانی بودم که ماموریت امریکن اکانامیک ریویو را بر عهده داشتم .من یادداشتی مثبت دربارة مقالة او نوشتم و چاپ آن را تایید کردم ولی بدون هیچ توضیحی اضافه کردم که حذف پانویسی مهم که در نســخة قبلی بوده و در این نسخه نیست باعث رنجش من شده است. پانویس به بازیای اشاره داشت که اقتصاددانان آن را «مرغ ترسو» 1مینامند ،در این ِ پانویس او که در نسخة نهایی هم بازی اولین نفری که تســلیم شــود بازنده است. ِ متعارف این بازی استفاده میکنم، چاپ شد این بود« :اگرچه من هم از همان عنوان باید اشــاره کنم که این نام به شــدت گونهپرستانه است ،شواه ِد چندانی در دست نیست که نشان دهد مرغها کمتر از انسانها یا دیگر حیوانات شجاعند». بهاینترتیــب ما برای کمپ تابســتانیمان ترکیبی پرســتاره در کنار دو جوان ن کار را خوشآتیــه ،فِر و رابین ،را در اختیار داشــتیم .بااینحال ،چون تابهحال ای نکرده بودیم مطمئن نبودیم که کســی ثبتنام کند .اعالمیهها را به دانشــکدههای اقتصاد برجســته در سراسر جهان فرستادیم ،به این امید که عدهای برای این کمپ عالقه نشان دهند .خوشبختانه 100نفر اعالم تمایل کردند و گروه 30نفرهای که از میان آنها انتخاب کردیم پر بود از ستارههای آیندة این رشته. این کمپهای تابستانی از آن زمان یک سال در میان برگزار میشود .وقتی من و َدنی برای برنامهریزی و شرکت در این برنامة دو هفتهای بیش از حد گرفتار/خسته/ پیر/تنبل شده بودیم ،این وظیفه به دوش نسل جوانتر افتاد .کالین و جرج مدتی این کار را کردند و چند کمپ اخیر را هم دیوید الیبسون و متیو رابین برگزار کردند. یکی از نشانههای موفقیت این کمپهای تابستانی این است که دیوید خودش
کژرفتاری
250
در اولین کمپی که برگزار شد دانشجو بود ،این یعنی این گروه از دستپروردههای خود اســتفاده میکند .بســیاری از اســتادانی که آنجا تدریس میکنند هم روزی دانشجوی همین کمپها بودهاند .البته باید روشن کنم که هیچ ادعایی نداریم که ما بودهایم که این دانشپژوهان جوان را ستاره کردیم .برای مثال ،دیوید الیبسون قبل ِ تابستانی ما بیاید از ام.آی.تی فارغالتحصیل شده بود و در هاروارد از اینکه به کمپ مشــغول بود .بقیه هم از ابتدا مشخص بود که در آینده ستاره میشوند .درحقیقت، دســتاورد اصلی کمپهای تابســتانی افزایش احتمال این بود که بعضی از بهترین ِ تکمیلی سراســر جهان ایدة اقتصاددان رفتاری شدن را به دانشــجویان تحصیالت شــدت جدی بگیرند و سپس شبکهای از اقتصاددانا ِن همفکرشان را در اختیارشان بگذارد تا بتوانند تبادلنظر کنند. ســطح استعداد شرکتکنندگان در کمپ ســال اول را میتوان از تعداد افرادی که به شــهرت رسیدند فهمید .یکی از آنها سندیل موالیناتان 1بود که تازه سال اول تحصیالت تکمیلیاش را در هاروارد به پایان رسانده بود .من زمانی با سندیل آشنا شــدم که در ُکرنل دانشجوی لیسانس بود و در ســه سال همزمان در حال گرفتن مدارک اقتصاد ،ریاضیات و علوم کامپیوتر بود .فهمید ِن اینکه او اســتعداد انجام هر کاری را داشــت چندان ســخت نبود و من هم تمام تالشم را کردم تا نظر او را به روانشناســی و اقتصاد جلب کنم .خبر خوب برای این رشته این بود که اقداماتم جواب داد و تمایل او به اقتصاد رفتاری بود که باعث شد برای تحصیالت تکمیلی از کامپیوتر به اقتصاد رفتاری تغییر مسیر دهد .یکی از چندین دستاورد او ،بنا نهادن اولین اتاق فکر غیرانتفاعی اقتصاد رفتاری بهنام «آیدیاز 2»42اســت .بنیاد مکآرتور نیز به او ،متیو و کالین جایزة مشهور به «نابغه» را اعطا کرده است. از دیگر کمپاولیهای برجســته میتوان از تِری اُدین 3نام برد که اساسا مبدع رشــتة رفتار سرمایهگذار فردی بود ،چیپ هیث 4که با برادرش َدن سه کتاب موفق دربارة مدیریت نگاشــتند ،و دو نفر از کســانی که بعدها از نویسندگان همکار من شدند و جلوتر در کتاب حضور خواهند یافت :لیندا ببکاک 5و کریستین ُجلز.6 3- Terry Odean 6- Christine Jolls
2- Ideas42 5- Linda Babcock
1- Sendhil Mullainathan 4- Chip Heath
در تابستان 2014دهمین کمپمان را برگزار کردیم و من هنوز حتی یکی از این کمپها را از دست ندادهام .در حال حاضر ،تعداد فارغالتحصیالن به حدود 300نفر میرسد که بسیاری از آنها جایگاههای رفیعی در بهترین دانشگاههای سراسر جهان دارند .تا حد زیادی همین پژوهشهای انجامشده توسط فارغالتحصیالن کمپهای تابســتانی بود که باعث شــد اقتصاد رفتاری از فعالیتی جنبی به بخشی پرشور از اقتصاد متعارف بدل شــود .همة آنها میتوانند از اریک ونِر بهدلیل کمک به شروع ِ گذاری اقتصاد رفتاری بود. مسیرشان ممنون باشند .درحقیقت ،او سرمایهگذار پایه
بخش پنجم :سرشاخ شدن با علم اقتصاد ()1986- 94
251
20 قاببندی محدود در ِآپر ایست ساید
1- Anne Treisman
253
بخش پنجم :سرشاخ شدن با علم اقتصاد ()1986- 94
کمکهای بنیاد راســل ِســیج به اقتصاد رفتاری تنها به ایجاد «میزگرد» محدود نبــود .این بنیاد برنامهای عالی برای دانشپژوهان مهمان داشــت که یک ســال را در نیویورک و به رایگان در ســاختمانی در نزدیکی دفتر بنیاد در آپِر ایســت ساید میگذراندند .تنها مسئولیت دانشپژوهان این بود که برای نهارهای خوشمزه و (با عرض شــرمندگی) رایگا ِن آنجا حضور به هم رسانند .بقیة زمان به تفکر و نوشتن ِ تحصیلی 92-1991کالین کامرر ،دنی و من بهعنوان اختصاص داشــت .برای سال 1 یک تیم وارد آنجا شــدیم و ان تریسمن ،همســر دنی ،که او هم روانشناس بود بهعنوان دانشپژوهِ جوان به ما اضافه شــد .نکتة مثبتش هم این بود که آموس چند وقت یکبار ســری به ما میزد بهاینترتیب ســالی آرام و عالی داشتیم .من و دنی به دنبال آن بودیم که آن ســالهای جادویی در استنفورد و ونکوور را دوباره تکرار کنیم .اما بخت یارمان نبود. من خودم درگیر جریان جدایی از همسرم بودم و از آنطرف خانة آموس و ان در برکلی در یک آتشسوزی عظیم با خاک یکسان شد .اما اینها فقط دو دردسری بود که باید از پســش بر میآمدیم .در شش سالی که از دوران ونکوور گذشته بود هر دوی ما آنقدر گرفتار شده بودیم که نمیتوانستیم از همهچیز چشمپوشی کنیم و فقط روی پروژة مشــترکمان وقت بگذاریم .هر دو دانشجویان پی.اچ.دی داشتیم که نیاز به توجه داشــتند ،دنی و ان آزمایشگاهی پر از دانشجو در برکلی داشتند و همة ما در دانشــگاههایمان همکارانی داشتیم که از ما میخواستند وارد بحثهای
کژرفتاری
254
دپارتمانی شــویم .دورانی که میتوانستیم هر بار چند ماه ،هفت روز هفته را روی یک موضوع تمرکز کنیم به سر رسیده بود. امــا ایــدهای به میان آمده بود که هــر دوی ما بهصــورت جداگانه به آن فکر میکردیم ،و این ایده در پروژة من و کالین هم نقش داشــت .این ایده «قاب ِ بندی محدود» 1نام دارد و به سؤال عمومیتری در حوزة حسابداری ذهنی مربوط است: چــه زمانی رخدادها یا تبادالت اقتصادی ترکیب میشــوند و چه زمانی بهصورت جداگانــه مورد نظر قرار میگیرند؟ اگر به تعطیــات بروید ،آیا هرکدام از اجزای هزینة ســفر (هزینة رفتوآمد ،هتل ،غذاها ،گردش و ســوغاتی) بهصورت تبادلی جداگانــه مورد نظر قــرار میگیرند یا همگی در مجموعــة تعطیالت جای گرفته و بهصورت هزینهای یکجا دیده میشــود ،انگار که به مســافرتی رفتیم که هزینة همهچیز را یکجا دادهایم؟ ســؤال بخصوصی که من و دنی را به تامل واداشته بود این بود :چه زمانی افراد خودشان را برای برخورد با هزینهها بهصورت جداگانه به دردسر میاندازند و با آنها بهصورت یک سبد هزینهای برخورد نمیکنند؟ کارِ دنی روی این مســئله در پــروژهای با همراهی َدن لُوالو 2انجام شــدَ ،دن دانشجوی تحصیالت تکمیلی در برکلی بود که در آن سال بهعنوان دستیار پژوهش به ما ملحق شــده بود .ایدة آنها این بود که تصمیمگیــری مدیریتی تحتتاثیر دو گرایش متقابل ولی نه الزاما تعدیلکننده است :پیشبینیهای جسورانه و انتخابهای 3 بزدالنه .پیشبینیهای جسورانه برآمده از تمایزی است که َدنی میان «نمای درونی» و «نمای بیرونی» 4قائل است. دنی برای توضیح این تمایز داســتان پروژة یک کتــاب را تعریف میکند .کل داســتان در کتاب اندیشیدن ،ســریع و آهسته آمده اســت ،اما برای آنهایی که با بیشرمی آن کتاب را حفظ نکردهاند ،نسخة کوتاهی از آن را اینجا میآورم .گروهی دانشپژوه با پسزمینههای متفاوت وظیفة تعیین برنامة درسی دربارة تصمیمگیری برای دانشآموزان متوسطه را بر عهده گرفتند .بعد از چند ماه کار روی این پروژه، َدنی با خودش فکر کرد که کامل کردن این کار چقدر میخواهد طول بکشد .او از اعضای گروه نظرخواهی کرد و از هر کس خواست حدسش را بهصورت جداگانه 4- Outside View
3- Inside View
2- Dan Lovallo
1- Narrow Framing
1- Base Rates
255
بخش پنجم :سرشاخ شدن با علم اقتصاد ()1986- 94
روی یک برگه بنویسد .تخمینهای زدهشده برای تکمیل این کار از محدودة هجده ماه تا سی ماه را شامل میشد .بعد َدنی متوجه شد که یکی از اعضای گروه در ایجاد برنامههای آموزشــی تخصص دارد و در این ســالها با گروههای زیادی کار کرده استَ .دنی از او خواست بر اســاس تجربهاش گروهشان را با سایر گروههایی که در این سالها دیده مقایسه کند و بگوید که پروژه چقدر بیشتر طول خواهد کشید. این کارشــناس که پیش ِ بینی خودش در همان طیف هجده تا سی ماه جا داشت ،به یکباره کمی محتاطتر شــد .او با اکراه به گروه گفت که بر اساس تجربهاش ،هیچ گروهی نتوانســته چنین کاری را در کمتر از هفت سال انجام دهد و بدتر از آن 40 درصد از گروهها اصال نتوانستهاند کار را به پایان ببرند! این تفاوت میان دو تخمینی که کارشــناس زد مشــخصکنندة تمای ِز دنی میان نماهای درونی و بیرونی اســت .زمانیکه این کارشــناس ،مسئله را از دید یکی از اعضای گــروه میدید ،در نمای درونی گیر افتاده بود (میان خوش ِ بینی ناشــی از تالش گروه گرفتار شــده بود) و خودش را به زحمت نینداخته بود که بهاصطالح روانشناســان به «نرخهای پایه» 1فکر کند ،اصطالحی کــه به معنی زمان میانگین صرفشده روی پروژههای مشابه است .اما زمانیکه در قامت کارشناس ظاهر شد، و از نمای بیرونی به موضوع نگاه کرد ،بهطور طبیعی به دیگر پروژههای انجامشده هــم فکر کرد و حدس دقیقتری زد .اگر نمای بیرونی بهصورت دقیق شــرح داده شود و از اطالعات مناسب نرخ پایه استفاده کند ،بسیار بیشتر از نمای درونی قابل اعتماد خواهد بود. مشــکل این است که نمای درونی آنقدر طبیعی و ِ قابلدسترس است که حتی میتوانــد قضاوت افرادی را که از این مفهوم آگاهند نیز تحتتاثیر قرار دهد ،حتی کســی که این مفهوم را برای اولین بار تعریف کرده و برای آن اسم گذاشته است. ی مانده بعد از اینکه آموس و دنی از بیماری آموس و مدت کوتاهی که برای او باق مطلع شــدند ،تصمیم به نوشتن کتابی گرفتند که حاوی مجموعة مقاالتشان دربارة تصمیمگیری باشــد ،بااینحال آموس قبل از اتمام کتاب درگذشــت .دنی وظیفة دله رهآور نوشتن مقدمهای را بر عهده داشت که میخواستند با هم بنویسند .آموس
کژرفتاری
256
در ژانویة 1996درگذشــت و من به یاد دارم که در پاییز با دنی دربارة زمان تمام شــدن کتاب صحبت کردم .او گفت که بیش از شش ماه زمان نخواهد برد .این را که گفت من شروع کردم به خندیدنَ .دنی داستان را فهمید و گفت« :آهان ،داری به اون کتابه فکر میکنی (منظورش کتابی بود که در داستان نمای درونی و بیرونی از آن صحبــت کرده بود) .ولی این یکی فرق داره .این یکی مجموعهای از مقاالته که بیشترشــون قبال چاپ شده .من فقط باید قسمتهای باقیماندة مقاالت جدید رو کامل کنم و مقدمه رو بنویســم ».کتاب کمی بعد از اتمام آخرین مقاله و مقدمه در سال 2000چاپ شد ،یعنی چهار سال بعد. قسمت «انتخاب بزدالنة» داســتان کانمن و لُوانو بر ریسکگریزی استوار بود. هر مدیری نسبت به نتایجی که در آینده به او نسبت داده خواهد شد ،ریسکگریز است .در ســازمانها نیز نظام جوایز و تنبیه میتواند ریسکگریزی را تشدید کند. در بســیاری از شرکتها ایجاد نفعی بزرگ به پاداشی ساده ختم میشود ،اما ایجاد زیانی به همان اندازه باعث اخراج فرد خواهد شد .در چنین شرایطی حتی مدیری که در ابتدا ریسکخنثی بوده است ،به دنبال گزینههایی میرود که آوردة متوسطی را به دنبال دارد ،و به شدت ریسکگریز میشود .بهاینترتیب میتوان گفت ساختار سازمانی برای درست کردن ابرو ،چشم را هم کور میکند. شــاید این مثال نشــان دهد که درحقیقت چه اتفاقی میافتد .کمی بعد از یک ســالی که در نیویورک بودیم ،در حــال تدریس مبحث تصمیمگیری به گروهی از مدیران اجرایی یک شرکت در صنعت رسانههای چاپی بودم .این شرکت صاحب چندین نشــریه ،عمدتا مجله ،بود و هرکدام از آ ن مدیران اجرایی مســئول یکی از آن نشریات بودند که تا حد زیادی به شکل مستقل اداره میشد .مدیرعامل شرکت هم در بین حاضرین بود و در انتهای کالس مینشســت و به مطالب گوش میداد. من این ســناریو را برای مدیران ترســیم کردم :فرض کنید فرصت سرمایهگذاری به بخش شــما پیشنهاد شــده که یکی از دو نتیجه را در پی خواهد داشت .بعد از انجام ســرمایهگذاری 50 ،درصد شانس ســود 2میلیون دالری وجود دارد و 50 درصد امکان زیان 1میلیون دالری( .توجه داشــته باشــید کــه پیامد انتظاری این سرمایهگذاری برابر است با 500.000دالر ،زیرا نیمی از اوقات آنها 2میلیون دالر
257
بخش پنجم :سرشاخ شدن با علم اقتصاد ()1986- 94
بهدست میآورند ،یعنی سود انتظاری 1میلیون دالر ،و نیمی از اوقات هم 1میلیون دالر ضرر میکنند ،یعنی زیان انتظاری نی م میلیون دالر .این شرکت آنقدر بزرگ بود که زیان یک میلیون دالری ،یا حتی چند مورد به این اندازه ،توانایی آن در پرداخت بدهی را تهدید نکند ).ســپس از آنها خواستم که آنهایی که چنین پروژهای را قبول میکنند دستشــان را باال ببرند .از میان بیست مدیر اجرایی ،تنها سه نفر آنها گفتند چنین کاری خواهند کرد. سپس از مدیرعامل یک سؤال پرســیدم .اگر این پروژهها «مسقل» باشند یعنی موفقیت یکی تاثیری بر موفقیت دیگری نداشته باشد ،مایل به انتخاب چندتا از این ِ انتظاری پروژهها هستید؟ پاسخ او :همهاش! شرکت با انجام همة این پروژهها سود 11.5میلیــون دالری را به خود میدید (از آنجا که هرکدام از این پروژهها ســود انتظاری نیم میلیونی داشــت) ،و کمی ریاضیات نشان میدهد که شانس از داست دادن پول در کل چیزی کمتر از 5درصد است .او مثل آب خوردن به عهده گرفتن همة پروژهها را قبول کرد. در پاسخ به مدیرعامل گفتم« :خب این یعنی یک جای کار میلنگد ،چون شما بهجای بیستوســه پروژه ،تنها ســه پروژه در اختیار خواهید داشت .این یعنی یا مدیران ترسویی استخدام کردهاید که تمایلی به تحمل ریسک ندارند ،یا به احتمال بیشــتر ،نظامی انگیزشی ایجاد کردهاید که اتخاذ چنین ریسکی پاداش الزم را در بر نخواهد داشت ».آن مدیر عامل لبخندی زیرکانه زد ،اما همچنان ساکت ماند تا ببیند دیگــران چه میگویند .از یکی از آنهایی که گفتــه بود پروژه را بر عهده نمیگیرد پرسیدم چرا .او گفت اگر پروژه موفقیتآمیز باشد ،احتماال تعریف و تمجیدی از او خواهد شد یا شاید مقداری پول هم بهعنوان پاداش ،مثال بهاندازة سه ماه حقوقش، به او داده شود .اما اگر این پروژه شکست بخورد احتمال اخراج شدنش کم نیست. او شغلش را دوست داشت و مایل نبود آن را با پرتاب سکهای به خطر بیندازد که نهایت آوردهاش برای او سه ماه حقوق بود. قاببندی محدود باعث شــده بود مدیرعامل بهجای بیستوســه پروژهای که میخواست تنها سه پروژه را بهدست آورد .وقتی این بیستوسه پروژه را به شکل سبدی واحد در نظر بگیریم واضح است که این سرمایهگذاری برای شرکت بسیار
کژرفتاری
258
جذاب خواهد بود اما اگر به شــکل محدود هرکدام را جداگانه مدنظر قرار دهیم، ِ تحمل ریســک آن سر باز خواهند زد .نتیجه این است که آن بنگاه بسیار مدیران از کمتر از میزان الزم ریســک را قبول میکند .یک راهحل برای این مشکل این است که تمام این سرمایهگذاریها را به شکل بستهای واحد با هم جمع کنیم. ارزش چنین تجمیعی را زمانی با تمام وجود احساس کردم که بهعنوان مشاور با یک شرکت بزرگ دارویی همکاری میکردم .این شرکت نیز مانند تمام شرکتهای ش و ایجاد داروهای جدید بزرگ دارویی ،ساالنه بیش از یک میلیارد دالر روی پژوه هزینه میکرد و به امید یافتن دارویی موثر که محبوب همگان شود هزاران ترکیب را مورد بررســی قرار میداد .اما اینگونه داروها کمیاب هســتند .حتی بنگاههای بزرگ ،اگر بتوانند هر دو سه سال یکبار چنین دارویی کشف کنند به نظرشان موفق بودهاند ،و با توجه به تعداد زیاد داروهایی که مورد بررسی قرار میگیرند هرکدام از این داروها با توجه به بازدهی که از آنان انتظار میرود شبیه بلیطهای بختآزمایی هستند ،هرکدام شانس خیلی کمی برای جایزهای خیلی بزرگ دارند .شاید فکر کنید شرکتی که میلیونها دالر را صرف شانسی میکند که ممکن است روزی به سراغش بیاید مفهوم ریســک را بهخوبی درک کرده ،اما در اشتباهید چون آنها این مفهوم را تنها دربارة پژوهش و ایجاد داروهای جدید در این مورد درک کرده بودند. پــروژهای که من در آنجــا درگیرش بودم با بازاریابــی و قیمتگذاری مرتبط ش و ایجــاد داروهای جدید .یکی از کارکنان پیشــنهاد داد که طی بــود ،نه پژوه آزمایشهایی راههای مختلف قیمتگذاری یک دارو بررسی شود و یکی از اهداف این قیمتگذاری این باشد که «تبعیت» بیماران افزایش یابد .این تبعیت در اصطالح پزشــکی یعنی استفاده از داروهایی که پزشکتان برایتان تجویز کرده است .بسیاری از بیماران اســتفاده از داروهایی را که درد را کاهش نمیدهند یا اثر واضح دیگری ندارند پس از مدتی متوقف میکنند .در بعضی موارد ،مانند استفاده از داروها پس از حملة قلبی ،مزایای این داروها بسیار زیاد است .هر نوع افزایش در تبعیت بیماران به واقع شــرایطی برد-برد را پدید میآورد .بیماران ســالمتر میشدند ،هزینههای درمانی کاهش مییافت و شرکت دارویی هم با فروش داروهای بیشتر پول بیشتری بهدســت میآورد .با وجود این جنبة ِ مثبت بالقوه ،به ما گفته شد که آزمایشهایی
-1اخیرًا آزمایشی نشان داده که تغییرات رفتاری در این حوزه میتواند مفید باشد ،البته این آزمایش از نوعی از فناوری استفاده کرده که در آن زمان وجود نداشت .این فناوری این است که خیلی ساده پیامی به بیماران فرستاده شده و خوردن دارویشان (که در این آزمایش برای کاهش فشار خون و کلسترول بوده) به آنها یادآوری شود .این کار باعث شــد تعداد بیمارانی که استفاده از دارویشان را فراموش میکردند از 25درصد به 9درصد کاهش یابد (.)Wald et al., 2014
259
بخش پنجم :سرشاخ شدن با علم اقتصاد ()1986- 94
ِ آزمایش ما که شامل ارتباط مستقیم با بیماران میشد بیش از حد ریسکی بود. مثل چنین تفکری اشــتباه است .البته که ممکن است این ایده به نتایج دلخواه نرسد ،و اصال به همین دلیل هم هست که نام آزمایش را روی آن گذاشتهاند 1.اما هزینة این آزمایش در مقایسه با اندازة آن شرکت ناچیز بود .این پروژه در مقایسه با بودجة آن مدیر خاص به نظر ریســکی میآمد .در این مثال قاببندی محدود مانع نوآوری و آزمایش شد ،دو عاملی که نقشی حیاتی در موفقیت هر سازمان ایفا میکنند. هم این مثال از مدی ِر ریســکگریز و هم داســتان آن مدیرعامل که میخواست بیستوســه پروژه داشته باشد ولی درنهایت ســه تا نصیبش شد ،نشانگر نکتهای مهم در مســئلة کارفرما-کارگزار اســت .در آثار اقتصادی ،این شکستها معموال بهگونهای توصیف میشــوند که بهطور ضمنی «تقصیر» را گردن کارگزار میاندازد ِ شخصی که با تصمیماتش نتوانســته ســود بنگاه را حداکثر کند و بر اســاس نفع خودش تصمیم گرفته است .گفته میشود که آنها تصمیمات نادرستی میگیرند زیرا میخواهند بهجای رفاه سازمان رفاه خودشان را حداکثر کنند .اگرچه چنین برداشتی مقصر اصلی رئیس است نه مرئوس. اصوال محتمل است ،در بسیاری موارد ّ برای اینکه بتوان مدیران را بر آن داشــت که ریسکپذیرتر شوند ،باید محیطی ایجاد کرد که در آن مدیرانی که تصمیماتی میگیرند که با اطالعاتی که قبل از اجرا دارند ،حداکثرکنندة ســود به نظر میرسیده پاداش بگیرند ،حتی اگر بعد از اجرا آن تصمیم باعث از بین رفتن مقداری پول شــود .اجرای چنین سیاستی ،بهدلیل وجود ِ ســوگیری پسنگری دشوار میشود .هر وقت میان زمانیکه تصمیم گرفته میشود و زمانیکه نتیجه بهدست میآید فاصله وجود داشته باشد ،شاید رئیس یادش نیاید کــه خودش هم گمان میکرده که آن ایده ،ایدة خوبی اســت .جان کالم اینکه در بسیاری از موقعیتهایی که کارگزاران تصمیماتی نادرست میگیرند ،کسی که دچار کژرفتاری است کارفرماست نه کارگزار .این کژرفتاری در ناتوانی در ایجاد فضایی
کژرفتاری
260
اســت که در آن کارکنان احساس کنند که میتوان به ریسکهای معقول و مناسب دســت زد و حتی اگر آن ریسکها به نتیجه نرسد هم خبری از تنبیه نخواهد بود. ی بعد به مثالی مشخص من این موقعیتها را مسائل «کارفرمای کودن» 1مینامم .کم از این مورد در قالب تصمیمگیری ورزشی خواهیم پرداخت. *** آنچه گفته شــد موضع َدنی دربارة قاببندی محدود را مشخص میکرد .پروژة خودِ من در اینباره با همکاری شــلومو بنارتزی 2پیش میرفت ،دانشجوی پی.اِچ. دی که بهتازگی برای تحصیل مالیه به ُکرنل آمده بود .کمی بعد معلوم شد که شلومو میتواند دوای درد ِ تنبلی من باشــد .او از آن دسته آدمهای پرانرژی است که تحت هیچ شرایطی دلسرد نمیشود .البته او اســتاد بالمنازع «عاصی کردن» من هم بود. من معموال به شلومی ،اسمی که همه صدایش میکردند ،میگفتم «االن خیلی سرم شلوغه و فعال نمیتونم بهش فکر کنم ».شلومی« :مسئلهای نیست ،فکر میکنی کِی مناســب باشه؟» من« :شــاید دو ماه دیگه ،ولی قبلش نه ».دقیقا روزی که دو ماه از آن جملة من میگذشت ،شلومی زنگ میزد .زمان کارمان فرا رسیده؟ شلومی هم میدانســت که کارم بیش از این بود که دو ماهه تمام شــود ،ولی بااینهمه زنگش را میزد ،و درنهایت هم من قانع میشــدم کــه روی پروژة او کار کنم .نتیجة این «عاصیکردنها» ،در کنار چشــمهای از ایدههای جالب از سوی او ،این شد که من بیش از هر کس دیگری با او مقاله نوشتهام. 3 توجه شــلومو و من به یک بیقاعدگی جلب شــد که به معمای پاداش سهام شهرت داشت .این معما اولین بار توسط راج مهرا 4و ادوارد پرسکات ،5نامگذاری و معرفی شد .عجیب بود که پرسکات بخواهد یک بیقاعدگی را معرفی کند .او یکی از اعضای متعصب دم و دستگاهِ انتظارات عقالیی بود و همین االن هم هست .کار او در حوزة «چرخههــای تجاری واقعی» ،جایزة نوبل را برایش به ارمغان آورد .و برخالف من ،پرسکات رسیدگی به بیقاعدگیها را بخشی از برنامة کاری خود قرار نداده بود .فکــر میکنم این یکی با توجه به جهانبینیاش به نظرش خیلی بیربط 3- Equity Premium Puzzle
2- Shlomo Benartzi 5- Edward Prescott
1- Dumb Principal 4- Raj Mehra
-1آنها به این دلیل قادر به انجام آن بودند که بهدالیل فنی ،نظریة استاندارد دربارة رابطه میان پاداش سهام و نرخ بازدهی بدون ریسک پیشبینی ارائه میدهد .به نظر میرسد که در جهان اقتصاد متعارف ،زمانیکه نرخ بهرة واقعی (تعدیلشده با تورم) روی داراییهای بدون ریسک کم باشد ،پاداش سهام نمیتواند خیلی زیاد باشد .این در حالی حقیقی اوراق قرضة خزانهداری کمتر از 1درصد بود. زمانی مورد مطالعة آنها ،نرخ بازده ِ است که در دورة ِ -2شاید این تفاوت در نگاه اول زیاد به نظر نرسد ،اما در حقیقت بسیار زیاد است .برای اینکه ارزش یک سبد دارایی دو برابر شــود ،اگر آن سبد با نرخ 1درصد در سال رشد کند این کار 70سال طول میکشد ،با نرخ 1/35درصد پنجاه و دو سال طول میکشد و با نرخ 7درصد تنها 7سال.
261
بخش پنجم :سرشاخ شدن با علم اقتصاد ()1986- 94
آمده ،اما در هر حال او و مِهرا میدانستند که روی موضوع جالبی دست گذاشتهاند. عبارت «پاداش ســهام» به اینصورت تعریف میشود :تفاوت میان بازده سهام و بعضی داراییهای بدون ریســک مانند اوراق قرضــة کوتاهمدت دولت .اهمیت تاریخی اضافهپرداخت سهام به دورة زمانی و تعاریف دیگری بستگی دارد که مورد اســتفاده قرار میگیرد ،اما در دورهای که مهرا و پرسکات مطالعه کردند 1889 ،تا ،1978این اضافه پرداخت سهام تقریبا سالیانه 6درصد بود. این حقیقت که سهام بازده بیشتری نسبت به اوراق قرضة خزانهداری دارند ،چیز عجیبی نیست .هر مدلی که در آن سرمایهگذاران ریسکگریز باشند این موضوع را پیشبینی میکند :از آنجا که سهام شامل ریسک است ،سرمایهگذاران پاداشی بیش از دارایی بدو ِن ریسک را طلب میکنند تا نسبت به تحمل آن ریسک راغب باشند. در بســیاری از آموزههای اقتصادی ،تحلیلها در همینجا متوقف میشــود .نظریه پیشبینی میکند که یک دارایی بهدلیل آنکه پرریسکتر است بازده بیشتری نسبت ِ دارایی دیگر خواهد داشت ،نویسندگان شواهدی دال بر این پیشبینی مییابند ،و به نتیجه بهعنوان یک دستاورد دیگر برای نظریة اقتصاد ثبت میشود. آنچه تحلیل انجامشده توســط مهرا و پرسکات را متمایز میکند این است که آنها از اینکه آیا نظریة اقتصاد میتواند وجود پاداش ســهام را توضیح دهد یا خیر فراتر رفتهاند و پرسیدهاند که آیا نظریة اقتصاد میتواند توضیح دهد که این پاداش چه مقدار است یا نه .این یکی از معدود آزمایشها در اقتصاد است که نویسندگان در آن از اهمیت قابلتوجه بعضی یک اثر صحبت کردهاند 1.مهرا و پرســکات بعد از باال پایین کردن اعداد ،به این نتیجه رسیدند که بیشترین مقدار پاداش سهامی که میتوانند با مدلشان پیشبینی کنند 0/35درصد است ،که فاصلة بسیاری با آن نرخ 6درصد دارد 2.برای توجیه این بازدههای تاریخی ،ســرمایهگذاران باید به شکلی
کژرفتاری
262
نامعقول ریسکگریز باشند .نتایج بهدستآمدة آنها بحثانگیز بود و شش سال طول کشید تا بتوانند مقالهشــان را چاپ کنند .بااینحال بهمحض اینکه این مقاله چاپ شد ،توجه بسیاری را به خود جلب کرد و بسیاری از اقتصاددانان برای ارائة توضیح یا آوردن بهانه وارد گود شدند .اما زمانیکه من و شلومو شروع به اندیشیدن دربارة این مســئله کردیم ،هیچکدام از توضیحات ،حداقل برای خود مِهرا و پرســکات، راضیکننده نبود. ما تصمیم گرفتیم برای معمای پاداش ســهام راهحلی بیابیم .برای ِ درک بهتر از رویکرد ما ،بد نیســت اشارهای داشته باشیم به یکی دیگر از نوشتههای برجستة پُل ساموئلسون که در آن از گفتگوی خود با یکی از همکارانش در ام.آی.تی در زمان نهار میگوید .ساموئلســون همینطور که نهار میخوردند میگوید جایی خوانده بوده که تعریف بزدل کسی است که یک شرط با پیامد 2به 1را رد میکند .سپس رو میکند به سمت یکی از همکارانش بهنام ایَ .کری براون که تاریخنگار اقتصادی بوده و میگوید« ،یکی مثل تو آقای َکری». او برای اینکه ادعایش را ثابت کند شــرطی را به براون پیشــنهاد داد .یک سکه بینداز ،اگر شــیر آمد 200دالر میبری ،اگر خط آمد 100 ،دالر میبازی .همانطور که ساموئلسون پیشبینی کرده بود ،براون این پیشنهاد را رد کرد و گفت« :من شرط نمیبندم چون از دســت دادن صد دالر برایم سنگینتر از بهدست آوردن 200دالر اســت ».بهعبارتدیگر حرف آقای براون این بوده« :من ریســکگریز هستم ».اما سپس براون چیزی گفت که ساموئلسون را به تعجب وا داشت .او گفت فقط یک شرطبندی را قبول نمیکند ،اما اگر این کار را صد بار انجام دهند موافق است. این قضیه ساموئلســون را به فکر فرو برد و کمی بعد با شواهدی برگشت که نشــان میداد ترجیحات براون ســازگار نبوده ،و بنابراین بر اساس استانداردهای اقتصادی عقالیی نیست .بهطور مشــخص او ثابت کرد که ،با یک قید ،اگر کسی مایل به شرکت در یک شرطبندی نباشد نباید شرکت در چندبارِ همان شرطبندی را هم بپذیرد .آن قید این است که عدم تمایل فرد برای شرکت در یک شرطبندی به تغییرات کوچک در ثروتش حســاس نباشــد ،بهطور خاص مقدار ثروتی که با بازی کردن آن چندین دست شــرطبندی بتواند به آن برسد .در این مورد خاص
انتظاری سنتی مطلوبیت -1این نکته در اســتدالل ساموئلســون اهمیت زیادی دارد که او از فرموالسیون ِ ِ پول بُرده در این شــرایط جایز نیست ،زیرا ثروت اســتفاده میکند .کژرفتاری ِ حســابداری ذهنی مانند اثر ِ ثروت تبدیلپذیر است.
263
بخش پنجم :سرشاخ شدن با علم اقتصاد ()1986- 94
آقــای بــراون ممکن بود 10 .هزار دالر از دســت بدهد (اگر هر 100دســت را یبُرد) .با توجه میباخت) یا 20هزار دالر بهدســت آورد (اگر همة دســتها را م به شرایط آقای براون میتوان چنین فرض کرد که اگر ناگهان 5هزار دالر غنی یا فقیرتر میشد پاسخش به ساموئلسون تفاوتی نمیکرد 1.منطق استدالل ساموئلسون ض کنید که آقای براون موافقت کرده که 100دست آن شرط را بازی این بود .فر کند ،اما بعد از 99دســت ،ساموئلسون فرصت توقف را به او بدهد ،یعنی آخرین دســت را اختیاری کند .براون چه خواهد کرد؟ خب ،ما میدانیم که او یک دست شــرطبندی را نمیپسندد ،و ما در طیفی از ثروت قرار داریم که این قضیه صادق اســت ،بهاینترتیب او به ادامة شرطبندی تن نمیدهد .حال فرض کنید همین کار را بعد از 98دســت انجام دهیم .به او میگوییم که حاال هرکدام از دو دست آخر اختیاری هســتند .براون چه خواهد کرد؟ او بهعنوان یــک اقتصاددا ِن کارآزموده، از اســتقرای معکوس استفاده میکند ،یعنی از آخر شــروع کرده و عقب میآید. ِ شــرط صدم میرسد آن را وقتی این کار را کند میبیند که وقتی به انتخاب تنهای کنار میگذارد و این به آن معناســت که شــرط شمارة 99هم یک شرط تنهاست که باز هم آن را نمیپســندد ،پس به شرط نودونهم هم نه میگوید .اگر این منطق را به همین شــکل پی بگیرید ،به این نتیجه میرســید که براون شرط اول را هم نمیپذیرید .بهاینترتیب نتیجهگیری ساموئلســون میشــود این :اگر یک شرط را نمیپسندی ،تعداد زیاد آن را هم نباید بپسندی. این نتیجه ،نتیجهای در خور توجه اســت .به نظر غیرِمنطقی نمیآید که کســی شــرطی را که 50درصد امکان از دســت دادن 100دالر دارد رد کند ،بهخصوص که 100دالر دهة 1960بیش از 750دالر امروزی میارزیده اســت .افرادی زیادی نیســتند که حاضر باشند چنین پولی را با انداختن یک سکه از دست بدهند ،حتی اگر مقداری که ممکن است ببرند دو برابر آن باشد .ترکیب 100شرطبندی به نظر جذاب میآید ،اما از آنسو منطق ساموئلسون هم بسیار دقیق و حساب شده است.
کژرفتاری
264
او این موضوع را در مقالة کوتاهی که بهطور کامل از کلمات یک بخشــی 1در آن اســتفاده کرده بازگو میکند« :یک کار که یکبار خوب نیســت ،دو بار هم خوب نیست ،و سه بار ...،پس هیچوقت خوب نیست 2».اما واقعا ماجرا از چه قرار است؟ نکتة مورد نظر ساموئلسون فراتر از خطای همکارش است .او به نکتهای کلیتر اشــاره دارد که در عنوان مقالهاش هم بازتاب یافته اســت« :ریسک و نااطمینانی: مغالطة عددهای بزرگ ».از دید ساموئلسون ،اشتباه براون این بود که 100بار بازی کردن یک شــرط را قبول کرد ،او فکر میکرد که براون این اشــتباه را به این دلیل مرتکب شــده که اصلی آماری بهنام قانون اعداد بزرگ 3را درست نفهمیده است. قانــون اعداد بزرگ میگوید که اگر یک شــرطبندی را به تعداد کافی تکرار کنید، نتیجه به احتمال زیاد نزدیک به مقدار انتظاری خواهد بود .اگر یک ســکه را 1000 بار پرتاب کنی ،تعداد شیرهایی که میآید نزدیک 500است .پس براون حق داشت که فکر کند اگر آن شــرطبندی را 100دست تکرار کند ،احتمال اینکه پولی ببازد بســیار کم خواهد بود .درحقیقت ،امکان از دست دادن پول برای آقای براون 1به 2300خواهد بود .به نظر ساموئلســون خطایی که براون مرتکب شده بود این بود که امکان باختن پولی قابلتوجه را نادیده گرفته بود .اگر یک دســت بازی کنی 50 درصد امکان باختن داری ،اما نهایت پولی که میبازی 100دالر است .اگر 100بار آن را بازی کنی ،امکان باختنت خیلی کم میشود ،اما باالخره امکانش هست ،که با 100بار انداختن سکه 10هزار دالر ببازی. برداشت من و بنارتزی دربارة این سناریو این بود که نیمی از حرف ساموئلسون حق است .او حق دارد که بگوید همکارش دچار اشتباه شده است .در آن شرایطی که ساموئلسون ترتیب داده بود ،منطقی نیست که یک شرط را نپذیری ولی با تعداد زیاد آن موافق باشــی .اما با وجود اینکه ساموئلســون آقای براون را بهدلیل قبول کامل کامل .او مقالهاش را اینطور تمام میکند« :حرفها ختم شد ،اینها را هم بهجز این لفظ در تَه -1البته نه ِ جز با لفظ تکبخش نگفتم ».ولی واقعیت این است که جایی از متن واژة «دوباره» از زیر دستش در رفته است ،البته یافتن واژة دوباره را مدیون مایا بار-هیلل با آن نگاه تیزبینش هستم. بدون شک به شکل تصادفی .من این پانوشت و ِ -2متن ساموئلسون که از کلمات تکبخشی تشکیل شده این است: If It does not pay to do an act once, it will not pay to do it twice, thrice, . . .or at all
در ترجمه هم از کلمات تکبخشی استفاده شده است( .مترجم)
3- Law of big numbers
2- Southern California University
1- Myopic Loss Aversion
265
بخش پنجم :سرشاخ شدن با علم اقتصاد ()1986- 94
شرطهای زیاد ســرزنش میکرد ،ما گمان میکردیم که اشتباه او قبول نکردن یک شرط بود .این عدم قبول هم بهدلیل قاببندی محدود بود .واقعا نمیتوان از اینکه او گزینة 100شــرطبندی را قبول کرده انتقاد کرد .براون با قبول این گزینه بهطور متوسط انتظار بردن 5هزار دالر را داشت درحالیکه امکان از دست دادن هر مقدار پول بســیار کم بود ،و امکان از دســت دادن مقدار زیادی پول از آن هم کمتر .در این شــرایط ،بهطور مشخص امکان از دســت دادن بیش از 1000دالر تقریبا 1به 62هزار است .همانطور که من و متیو رابین در یکی از مقاالت «بیقاعدگیها» به این موضوع پرداختیم« :یک وکیل کاربلد میتواند بهدلیل رد کردن چنین پیشنهادی جنون شما را در دادگاه ثابت کند ».اما اگر رد کردن 100شرطبندی احمقانه است، منطق استدالل ساموئلسون برعکس میشود؛ یک شرط را هم نباید رد کرد! شلومو و مــن این پدیده را «زیانگریزی نزدیکبینانه» 1نامیدیم .تنها راهی که میتوان 100 شرط جذاب را قبول کرد این است که قبل از همه ،آن اولین شرط را قبول کنی ،و تنها فکر کردن به آن شرطبندی بهصورت مجزاست که باعث میشود گول بخوری و آن را رد کنی. همین منطق را میتوان دربارة ســرمایهگذاری در سهام و اوراق قرضه نیز بهکار برد .به یاد دارید که معمای پاداش سهام میپرسید که چرا وقتی افراد 6درصد بازده ساالنة بیشتری از سهام انتظار دارند ،همچنان اوراق قرضة بسیاری نگهداری میکنند. پاســخ ما این بود که آنها دورنمای بیش از حد نزدیکی را از سرمایهگذاریشــان مدنظر قرار داده بودند .با وجود تفاوت 6درصدی در بازده ،خیلی بعید است که در ی ساله ،سهام از اوراق قرضه بدتر عمل کند ،چیزی دورههای طوالنی بیســت یا س مثل امکان باختن پول در بازی شرطبندی ساموئلسون در 100دست. برای آزمون این فرضیه ،من و شــلومو با اســتفاده از کارکنان غیر هیئتعلمی دانشگاه ساوترن کالیفرنیا 2که بهتازگی استخدام شده بودند ،آزمایشی ترتیب دادیم. در این دانشــگاه طرح بازنشستگی تعریفشــدهای وجود دارد که در آن کارکنان باید تصمیم بگیرند که پسانداز بازنشستگیشــان را چطور ســرمایهگذاری کنند. این طرحها در ایاالت متحده معموال بهنام طرحهای ( 401کِی) شــناخته میشود،
کژرفتاری
266
که به بنــدی در قانون مالیات اشــاره دارد که این طرحهــا را قانونی اعالم کرده اســت .ما به هر نفر گفتیم که که فرض کنند تنها دو گزینة ســرمایهگذاری در این طرح بازنشســتگی وجود دارد ،گزینة پرریســکتر با بازده انتظاری بیشتر و گزینة کمریسکتر با بازده انتظاری کمتر .در کنار این مطالب نمودارهایی هم وجود داشت که بر اســاس بازدههای شصت سال گذشته ،توزیع بازدهها را برای هرکدام از این دو گزینه نشــان میداد .گزینة پرریسکتر بر پایة بازده شاخص شرکتهای بزرگ آمریکا بود ،درحالیکه گزینة کمریســکتر بر پایة بازده ســبدی پنجساله از اوراق قرضة دولتی .اما این موضوع را به افراد مورد آزمایش نگفتیم ،تا هرگونه پیشفرضی که نسبت به سهام یا اوراق قرضه دارند در اینجا دخیل نشود. تمرکز این آزمایشها روی روش بیان این بازدهها بود .در یک نسخه ،به افراد توزیع نرخهای ساالنة بازده نشان داده شد؛ در دیگری توزیع میانگین شبیهسازیشدة نرخهای ساالنة بازده در یک افق سی ساله (شکل 9را ببینید) .نسخة اول بازدههایی را نشان میدهد که اگر افراد سالی یکبار گزارش بازنشستگیشان را مشاهده کنند با آن روبهرو میشــوند ،درحالیکه دیگری شرایطی را نشان میدهد که اگر ،برای سی سال از استراتژی سرمایهگذاریکن و فراموششکن استفاده کنند ،آن را تجربه خواهند کرد .توجه داشــته باشــید که دادههایی که در هر دو نمودار استفاده شده دقیقا مشــابه است .این به آن معنی اســت که در دنیای انسانهای اقتصادی ،این نمودارها یکی از «عوامل ظاهرا بیربط» خواهد بود و تاثیری بر انتخابهای افراد نخواهد داشت. اما این دادهها تاثیر زیادی در انتخاب انسانهای مورد نظر ما گذاشت .کارکنانی که نرخ بازده ســاالنه پیش رویشان گذاشته شده بود تصمیم گرفتند که 40درصد سبد فرضیشان را از سهام پر کنند ،درحالیکه آنهایی که به میانگینهای بلندمدت نگاه کرده بودند تصمیم به صرف 90درصد پولشان در سهام گرفتند .این نتایج ،و نتایج شبیه آن ،خالف فرضیة ساموئلسون مبنی بر این است که افراد اثر کاهشدهندة ریسک تکرار یک عمل را بیش از حد تخمین میزنند .وقتی افراد دادههای واقعی را ِ دارایی پرریسکتر میروند. میبینند ،با آغوش باز به سمت سبد
شکل 9
نکتهای که در این تحلیلها نهفته اســت این است که هرچه افراد بیشتر به سبد داراییشــان نگاه کنند ،کمتر به ریسککردن تمایل دارند ،چراکه اگر شما بیشتر به این سبد نگاه کنید ،ضررهای بیشتری خواهید دید .این درحقیقت نکتهای است که بعدها با کانمن و تورسکی هم به آن رسیدم .این تنها مقالهای بود که من ،آموس و دنی با هم چاپ کردیم (البته همراه با دانشجوی آن زما ِن دنی یعنی آلن شوارتز که االن اســتاد تصمیم ِ گیری پزشکی در دانشگاه ایلینوی شیکاگو است) .این مقاله در سال 1997در شمارهای مخصوص از فصلنامة ژورنال علم اقتصاد 1قرار گرفت که به یاد آموس منتشر شده بود .ما باید نوشتن مقاله را بدون او به پایان میرساندیم. این مقاله به آزمایشــی میپرداخت که در آن دانشــجویان در بِرکلی باید پول یک مدیر سبد دارایی را برای پشتوانة ِ مالی دانشگاه سرمایهگذاری میکردند .بدون 1- Quarterly Journal of Economics
بخش پنجم :سرشاخ شدن با علم اقتصاد ()1986- 94
267
کژرفتاری
268
شــک آنها تنها وانمود میکردند که مدیر سبد دارایی هستند ،بااینحال مقدار پولی که در این آزمایش بهدســت میآوردند به این بستگی داشت که سرمایهگذاریشان درنهایت چه نتیجهای داشــته باشــد .درآمد آنها در کمتر از یک ســاعت بین 5تا 35دالر بود کــه آن زمان مقدار خیلی کمی نبود .در اینجا هم ،مانند آزمایش قبل، آزمایششوندگان تنها دو گزینة ســرمایهگذاری داشتند ،گزینة پرریسکتر با بازده باالتر و گزینة کمریســکتر با بازده کمتر .در اینجا آنچــه تغییر میدادیم این بود که آزمایششــوندگان چند وقت یکبار به نتایج تصمیماتشــان سر بزنند .بعضی نتایج سرمایهگذاریهایشــان را هشت بار در یک سال تقویمی که شبیهسازی کرده بودیم میدیدند ،بعضی دیگر اما تنها یکبار در ســال یا یکبار در هر پنج ســال ِ گریــزی نزدیکبینانه هم پیشبینی میکند، نتایــج را میدیدند .همانطور که زیان آنهایی که بیشتر نتایج تصمیماتشــان را میبینند محتاطتر هستند .آنهایی که نتایج سرمایهگذاریشــان را هشت بار در سال میدیدند تنها 41درصد از پول خود را در سهام سرمایهگذاری کردند ،درحالیکه آنهایی که سالی یکبار نتایج را میدیدند 70 درصد از سرمایه را به سهام اختصاص داده بودند. این یافتههای آزمایشــگاهی ،اخیرا در آزمایشی طبیعی در اسراییل که بهواسطة ِ پی.اچ.دی میســر شده بود تایید شده اســت .مایا شتان 1دانشجوی تغییری نظارتی ّ شــیکاگو بوت ،در مقالهاش به بررسی این موضوع پرداخت که در سال 2010که یک نهاد دولتی که مســئولیت نظارت بر صندوقهای پسانداز بازنشســتگی را بر عهده داشــت ،روش گزارش ِ دهی صندوقها از بازدهشــان را تغییر داد .قبل از آن زمانیکه یک سرمایهگذار نتایج حاصل از ســرمایهگذاریاش را میدید ،بازده ماه اخیر اولین عددی بود که با آن روبهرو میشــد .با تغییر انجامشده ،سرمایهگذاران با بازده یک ســال گذشته روبهرو میشدند .همانطور که زیانگریزی نزدیکبینانه هم پیشبینی میکند ،پس از این تغییر ،سرمایهگذاران بیشت ِر داراییشان را به سمت سهام بردند .همینطور کمتر از قبل دست به معامله میزدند ،و کمتر تمایل به انتقال پول به صندوقهایی داشــتند که اخیرا بازده باالیی را تجربه کرده بود .رویهمرفته این تغییر بسیار خردمندانه بود. 1- Maya Shaton
-1الیته این به آن معنی نیست که سهام همیشه باال میرود .همین تازگی مشاهده کردیم که سهام میتواند 50 درصد افت داشته باشد .به همین دلیل است که فکر میکنم هرچه پیرتر شوی باید سهم سهام را در سبد دارایی کم کنی .صندوقهای تاریخ هدف که بهعنوان استراتژی سرمایهگذاری از پیش تعیینشده برای بیشتر برنامههای بازنشستگی بهکار میبرند از همین استراتژی پیروی میکنند.
269
بخش پنجم :سرشاخ شدن با علم اقتصاد ()1986- 94
این آزمایشها نشان میدهد که هرچه در فواصل کمتر به بازده سبد داراییتان سر بزنید ،تمایل کمتری به پذیرش ریسک خواهید داشت .من و بنارتزی در مقالة «ریسکگریزی نزدیکبینانه» از نظریة دورنما و حسابداری ذهنی برای تبیین معمای پاداش ســهام استفاده کردیم .ما از دادههای گذشتة موجود در سهام و اوراق قرضه ِ بررســی آن پرداختیم که سرمایهگذاران باید چند وقت یکبار استفاده کردیم و به سبد داراییهایشان را ارزیابی کنند تا میان سهام و اوراق قرضه بیتفاوت شوند ،یا ترجیح دهند که ســبدی نصف نصف از این دو دارایی داشته باشند .پاسخی که ما دریافت کردیم تقریبا یک سال بود .مشخص است که سرمایهگذاران با فاصلههای متفاوتی به ســبد داراییشــان مینگرند ،اما ســالی یکبار به نظر منطقی میرسد. افراد درآمدهای مالیاتی را ســالی یکبار ثبت میکنند؛ به همین ترتیب ،درحالیکه صندوقهای ســرمایهگذاری و بازنشستگی بهصورت مرتب به هیئتمدیرههایشان گزارش میدهند ،گزارش سالیانه اصوال مهمترین گزارش است. برداشــتی که میتوان از تحلیل ما داشــت این اســت که پاداش سهام ،یا نرخ بازده مورد نیاز برای ســهام ،بسیار باالست زیرا سرمایهگذاران در فواصلی نزدیک به ســبدهای داراییشان سر میزنند .هر بار که کسی از من پیشنهاد سرمایهگذاری میخواهد ،به او میگویم که بهخصوص اگر جوان اســت سبدی متنوع بگیرد که سنگینیاش به سمت سهام است و بعد بهجز بخش ورزش روزنامه هیچ بخشی را مطالعه نکند .البته جدول روزنام ه هم ِ قابلقبول اســت ،اما دیدن شبکههای خبری 1 مالی به شکل جدی ممنوع است. من و کالین در آن یک ســالی که در راسل سیج بودیم ،خیلی وقتها با تاکسی اینطرف و آنطرف میرفتیم .بهخصوص در روزهای سرد یا وقتیکه مراسم بزرگی ِ تاکسی خالی سخت میشد .بعضی اوقات با رانندهها در شهر برقرار بود ،پیدا کردن همصحبت میشــدیم و از آنها دربارة نحوة تصمیمشان برای تعداد ساعاتی که در هر روز کار میکنند میپرسیدیم.
کژرفتاری
270
بیشتر رانندگان برای شــرکتهایی کار میکنند که ناوگانی بزرگ از تاکسیها دارند .آنها تاکســی را برای دوازده ســاعت اجاره میکننــد ،آن هم معموال پنج تا پنــج ،یعنی پنج صبح تا پنج عصر یا پنــج عصر تا پنج صبح 1.راننده مقداری ثابت را برای اجارة تاکســی میپردازد و باید آن را با ِ باک ِ بنزین پر تحویل دهد .او همة پول کرایهها و انعامها را برای خود برمیدارد .ما از رانندهها میپرســیدیم «چطور تصمیم میگیرید که چه زمانی دیگر کار نکنید؟» دوازده ســاعت زمان زیادی برای رانندگی در نیویورک است بهخصوص زمانیکه یک چشمت هم باید دنبال مسافر باشد .بعضی رانندگان به ما میگفتند که از استراتژی درآمد هدف استفاده میکنند. آنها درآمد هدفی را تعیین میکنند که میخواهند با پرداخت اجارة تاکســی و پول بنزین برایشان باقی بماند ،و زمانیکه به آن هدف میرسند دست از کار میکشند. سوال دربارة میزان سخت کار کردن با پروژهای مرتبط بود که من ،جرج لوونشتاین و کالین رویش فکر میکردیم؛ ما نام این پروژه را «تالش» گذاشتیم .مدتی بود که این ایده را به بحث گذاشته بودیم و چند مورد آزمایش آزمایشگاهی هم اجرا کرده بودیم، اما هنوز به دنبال یافتن زاویة موردنظرمان بودیم .درنهایت به این نتیجه رسیدیم که مطالعة تصمیمات واقعی رانندگان تاکسی ممکن است همان چیزی باشد که به دنبالش بودهایم. همة رانندگان ،آمار کرایههایی را که گرفته بودند روی برگهای بهنام برگة ســفر مینوشتند .اطالعات موجود روی این برگه شامل مبدأ ،مقصد و کرایه بود .این برگه زمان بازگرداند ِن ماشــین توسط راننده را نیز نشان میداد .کالین به طریقی توانست مدیر یکی از شــرکتهای تاکسیرانی را پیدا کند که به ما اجازه دهد ُک ِ پی برخی از این برگههای ســفر را در اختیار داشته باشــیم .بعدها این دادهها را با دادههایی که ِ تاکســیرانی دیگر بهنام نیویورک سیتی تاکسی و شرکت تاکسیرانی از دو شــرکت لیموزین بهدست آوریم کامل کردیم .از آنجا که تحلیل این دادهها پیچیده شده بود، لینــدا ببکاک را هم بهکار گرفتیم ،او اقتصــاددان نیروی کار و فارغالتحصیل کمپ -1این ساعت 5عصر خیلی کالفهکننده است ،زیرا بسیاری افراد در حال ترک محل کارشان هستند .و در شرایطی که ناوگان بسیاری از این شرکتها دور از مرکز شهر منهتن است ،رانندهها اصوال حدود ساعت 4عالمت خارج از سرویس را روی ماشین خود میگذارند و بهسوی پارکینگ ناوگانها حرکت میکنند .مطالعة اخیر نشان داده که بین ساعت 4تا 5عصر 20درصد تاکسیهای کمتری نسبت به ساعت قبل از آن در خیابان یافت میشود .برای مطالعة همة ماجرا به گرینبام ( )2011مراجعه کنید.
-1بحث قبلی دربارة اوبر و قیمتگذاری هجوم را به یاد بیاورید .اگر بعضی رانندگانشان اینطور رفتار میکردند، کارایی هجوم در افزایش عرضة رانندگان محدود میشد .سوال کلیدی ،که بدون دسترسی به دادههای آن امکان پاسخش نیست ،این خواهد بود که آیا بسیاری از رانندگان قیمتگذاری هجوم را زیر نظر دارند و زمانیکه قیمت باال میرود ســریع سوار ماشینهایشان میشــوند یا نه .اگر رانندگان زیادی چنین واکنشی داشته باشند ،تمایل راننــدگان برای رها کردن کار بعد از یک کرایة 10برابری را جبران میکند .قطعا این هجوم میتواند کمک کند که تاکسیها به مکانهایی که تقاضا باالتر است منتقل شوند ،البته با این فرض که هجوم آنقدری دوام بیاورد که تاکسیها به آنجا برسند.
271
بخش پنجم :سرشاخ شدن با علم اقتصاد ()1986- 94
تابستانی راسل سیج بود که مهارت زیادی در اقتصادسنجی داشت. سوال ِ اصلی مورد نظر این مقاله این بود که آیا رانندگان در روزهایی که دستمزد موثر باالتر است بیشتر کار میکنند یا نه .اولین گام نشان داد ِن این بود که درآمد در بعضی روزها باالست و در بعضی روزها پایین ،و با دانستن درآمد بخش اول روز میتوان درآمد بخش دوم را پیشبینی کرد .واقعا همینطور هم هست .در روزهای شــلوغ ،رانندگان به ازای هر ساعت درآمد بیشتری دارند و اگر یک ساعت بیشتر کار کنند میتوانند انتظار درآمد بیشتری داشته باشند .با مشخص کردن این موضوع، به سؤال اصلیمان بازگشتیم و به نتیجهای رسیدیم که برای اقتصاددانان تعجبآور بود .هرچه دستمزد باالتر باشد ،رانندگان کمتر کار میکنند. مفاهیم پایهای اقتصاد به ما میگوید که شــیب تقاضا رو به پایین است و شیب عرضه رو به باال .این یعنی هرچه دســتمزد باالتر باشد ،نیروی کار بیشتری عرضه میشود .نتایجی که ما در اینجا بهدست میآوردیم درست عکس این بود! مهم است که بدانیم این نتایج دقیقا چه میگوید و چه نمیگوید .ما هم مانند دیگر اقتصاددانان باور داشــتیم که اگر دستمزد رانندگان تاکســی دو برابر شود ،تعداد بیشتری برای گذارن زندگی تمایل به تاکسیرانی خواهند داشت .و حتی اگر انتظار بر این باشد که یک روز شــلوغ خواهد بود ،تعداد کمتری از رانندگان تصمیم میگیرند که آن روز را سر کار نروند یا مثال به ساحل بروند .حتی اقتصاددانان رفتاری اعتقاد دارند که وقتی قیمت باال میرود مردم کمتر خرید میکنند و زمانیکه دستمزد باال میرود نیروی کارشان را بیشــتر عرضه میکنند .اما زمانیکه به تصمیمگیری دربارة مدت زمان کار در یک روز مشخص میرسیم ،رانندگان در دام قاببندی محدود نسبت به درآمدشــان در هر روز میافتند و این باعث میشود مرتکب این خطا شوند که 1 در روزهای خوب نسبت به روزهای بد کمتر کار کنند.
کژرفتاری
272
البته همة رانندگان مرتکب این اشــتباه نمیشــوند .راندن یک تاکسی تا حدی مثل داستان فیلم روز گراندهاگ 1است که در آن هر روز یک اتفاق مشابه میافتد و رانندگان تاکسی بهتجربه یاد میگیرند که با این خطا مقابله کنند .یافتههای ما نشان میداد که اگر ما نمونههایمان را بر اســاس تجربة کاری به دو دســته تقسیم کنیم، در همة موارد رانندگان باتجربهتر خردمندانهتر رفتار میکردند .اکثر آنها با افزایش دســتمزد ،بیشــتر رانندگی میکردند نه کمتر .و البته مشخص است که رانندههای ِ درآمدی هدف را برای خود مشخص بیتجربه که بیشــتر به نظر میرسید ســطح کردهاند ،وقتی به آن سطح مشخص میرسند به خانه میروند. برای ارتباط داد ِن این موضوع بــه قاب ِ بندی محدود ،فرض کنید که رانندگان درآمدهایشــان را نه روزانه که به شــکل ماهانه کنترل کنند .اگر تصمیم داشتند که هــر روز همان مقدار رانندگی کنند ،درآمدشــان تقریبا 5درصــد بیش از درآمد نمونة ما میشــد .و اگر در روزهای خوب بیشــتر و در روزهای بد کمتر رانندگی میکردند در همان تعداد ساعات 10درصد درآمد بیشتری کسب میکردند .چنین به نظرمان میآمد که هــدف درآمدی روزانه ،بهخصوص برای رانندگان بیتجربه، بهعنوان وسیلهای برای خودمهاری عمل میکرد« .رانندگی کردن تا رسیدن به هدف تعیینشــده یا ادامة رانندگی تا تمام شدن 12ســاعت» قانونی است که به سادگی میتوان از آن پیروی کرد و نه خود فرد را به دردســر میاندازد نه الزم است برای همســرش در خانه چیزی را توضیــح دهد .مثال اگر قرار باشــد بهجای این کار به همســرتان توضیح دهید که امروز زود به خانه آمدید چون پول زیادی دشــت توحســابی باشید ،البته مگر اینکه نکردهاید ،باید منتظر یک بحث طوالنی و درس همسرتان یک اقتصاددان باشد. مقالة تاکســیها هم در آن شمارهای مخصوص از فصلنامة ژورنال علم اقتصاد چاپ شد که به یاد آموس منتشر شده بود.
1- Groundhog Day
بخش ششم
مالیه )(1983-2003
مالیه ()1983-2003
275
بخش ششم :مالیه ()1983-2003
به غیر از قســمتی که بــه کارم با بنارتزی روی موضوع معمای پاداش ســهام پرداختم ،تــا اینجا صحبتی از یک بخش نکردهام :بررســی پدیدههای رفناری در بازارهای مالی .وارد شــدن به این حوزه ،مثل خود این حوزه ،هم پرریسک بود و هم فرصت بازدهی باالیی را در اختیار میگذاشــت .هیچچیز بهاندازة نشــان دادن گرایشهای رفتاری در بازارهای مالی نمیتوانست به حرکت اقتصاد رفتاری کمک کنــد ،چرا که در بازارهای مالی نهتنها پای تصمیماتی تعیینکننده در میان اســت، بلکه فرصت استفاده از خطای دیگران برای معاملهگران حرفهای هم به وفور فراهم اســت .در این شرایط هر کس غیر از انسانهای اقتصادی (آماتورها) یا هر رفتاری غیر از رفتار انسانهای اقتصادی (حتی از سوی حرفهایها) ،از جنبة نظری شانسی برای ادامة حیات نخواهند داشــت .اجماعی میــان اقتصاددانان و بهخصوص میان اقتصاددانان مالی وجود داشت که شواهد کژرفتاری در بازارهای مالی حداقل خواهد بــود .همین نکته که بازارهای مالی جایی بــود که کمترین احتمال بیقاعدگیهای رفتاری در آن وجود داشت ،به این معنی بود که پیروزی در این حوزه میتوانست نظر بسیاری را جلب کند .یا آنطور که یکبار دوست اقتصاددانم ،تام راسل ،به من گفت ،مالیه چیزی مثل نیویورک است در ترانة معروف فرانک سیناترا« :اگر در آنجا دوام بیاوری ،در هر جای دیگری هم دوام خواهی آورد». اما پول هوشمند باعث میشد نتوانیم به نیویورک ،نیویورک برویم .ما همچنان در ایتاکا ،نیویورک گیر کرده بودیم.
21 مسابقۀ زیبایی
1- Efficient market hypothesis
-2وقتی از او پرسیدند که بیشتر به انتخابت بهعنوان افتخار ورزشی میبالی یا بردن جایزة نوبل ،اولی را انتخاب کرد .دلیلش هم این بود که تعداد کمتری به این افتخار رسیدهاند.
277
بخش ششم :مالیه ()1983-2003
ِ رفتاری بازارهای مالی را نمیتوان میزان شک و دودلی افراد برای مطالعة اقتصاد توصیف کرد .صحبت از اقدامات عجیب و غریب مصرفکنندهها یک حرف است، اما بازارهای مالی که در آن فرض میشــود که رفتارهای احمقانه یک سرســوزن قیمتهای بازاری را تغییر نمیدهد ،داستان دیگری است .اکثر اقتصاددانان اینطور فرض کردهاند (و این فرض هم برای شــروع خوب بود) که حتی اگر برخی افراد با پولشــان اشتباه کنند ،معدودی از افراد باهوش میتوانند برخالف آنها عمل کرده و قیمت را «تصحیح» کنند .بهاینترتیب شــاهد تاثیری در قیمت بازاری نخواهیم ِ درســتی فرضیة بازار کارا ،که در فصل 17دربارة کنفرانس دانشــگاه بود .در اینجا شیکاگو از آن صحبت شد ،ثابت شده فرض میشد .در واقع زمانیکه در اوایل دهة 1980شروع به مطالعة روانشناسی بازارهای مالی کردم ،مایکل جنسن ،همکارم در مدرسة بازرگانی روچستر ،نوشته بود« :به اعتقاد من هیچ حکمی در اقتصاد بهاندازة فرضیة بازار کارا شواهد تجربی تاییدکننده ندارد ».عبارت «فرضیة بازار کارا» 1توسط یوجین فاما ،اقتصاددا ِن دانشگاه شیکاگو ،ابداع شده بود .فاما نهتنها میان اقتصاددانان مالی ،که در دبیرســتان مالدن کاتولیک ،در نزدیکی بوستون هم یک اسطورة زنده به شــمار میرفت .نام او در سالن افتخارات این دبیرستان بهعنوان افتخار ورزشی ثبت شــده است ،که یکی از دستاوردهای ارزشــمند او به شمار میرود 2.فاما بعد
کژرفتاری
278
از فارغالتحصیل شــدن از دانشگاه در رشتة زبان فرانسه ،برای تحصیالت تکمیلی به دانشگاه شــیکاگو رفت و آنقدر مشخص بود که با آن استعداد شگرفش ستاره میشود ،که دانشگاه بالفاصله بعد از فارغالتحصیلی پیشنهاد عضویت هیئتعلمی را به او داد (چیزی که اصال معمول نیست) ،و او هم تا همیشه همانجا ماند .مدرسة بازرگانی بوت اخیرا ســالگرد پنجاهمین سال عضویت او در هیئتعلمی را جشن ِ فکری گروه مالیه در شیکاگو گرفت .تا قبل از مرگ میلر ،فاما و مرتون میلر رهبران بودند ،و تا همین امروز هم فاما اولین درس دانشــجویان مالیه را خودش تدریس میکند تا مطمئن شود شروع درستی داشتهاند. فرضیة بازار کارا دو جزء دارد که به نحوی مرتبط بوده اما از نظر مفهومی مجزا هســتند 1.یکی از این اجزا به عقالیی بودن قیمتها مربوط اســت؛ دیگری هم به امکان «شکست بازار» میپردازد (کمی بعد به این موضوع خواهم پرداخت که این دو مفهوم چطور با هم مرتبط هستند). 2 من اولین بخش را «قیمت ،صحیح اســت» نام میگذارم ،عبارتی که اولین بار در توصیف بازار ســهام از کلیف اسمیت 3شنیدم که در دانشگاه روچستر همکارم بــود .صدای کلیف را با آن لهجة جنوبیش میشــد از طبقة پایین شــنید« ،قیمت 4 ِ ی به «ارزش ذاتی» اصلی این جمله این است که هر دارای صحییییییییح است!» ایدة به فروش خواهد رســید .اگر ارزشگذاری عقالیی یک کارخانه 100میلیون دالر اســت ،بهاینترتیب سهامش به شکلی معامله خواهد شد که مجموع ارزش بازاری شــرکت برابر با 100میلیون دالر شود .چنین فرض میشود که این اصل هم برای سهام هر شرکت و هم کل بازار برقرار است. اقتصاددانان مالی ســالها با این دیدگاه غلــط زندگی کرهادند که جزء قیمت- ِ صحیح-است فرضیة بازار کارا بهطور مستقیم قابل آزمون نیست ،به همین دلیل هم فرضیه نامیده میشود .اســتدالل آنها این بود که ارزش ذاتی قابل مشاهده نیست. ِ عقالیی یک سهم جنرال الکتریک، آخر چه کسی میتواند بگوید قیمت درست یا -1یکی از چندین معلم مالیة من در این سالها نیکالس باربریس بود که در زمانیکه در دانشگاه شیکاگو بودم همکارم بود و االن در ییل تدریس میکند .بحثی که اینجا مطرح میکنم از مطالعة مشترکمان در مالیة رفتاری کمک گرفته است (.)Barberis and Thaler, 2003 4- Intrinsic Value
3- Cliff Smith
2- The price is right
-1اقتصاددانان آزمایشگاهی آزمایشهای بسیاری انجام دادهاند که در آنها حبابها به شکلی پیشبینیپذیر در محیط آزمایشگاه ایجاد میشدند (Smith, Suchanek, and Williams, 1988; Camerer, 1989, Feri, and .)Plot, 2005اما اقتصاددانان مالی اعتبار چندانی برای این نمایشها قائل نیستند ،تا حدی به این دلیل که در این آزمایشها فرصتی برای دخالت و تصحیح قیمت از سوی حرفهایها وجود ندارد. 2- No free lunch
279
بخش ششم :مالیه ()1983-2003
اپل ،یا میانگین صنعت داو جونز دقیقا چقدر است؟ برای اعتماد به یک نظریه هیچ راهی بهتر و راحتتر از این نیست که فرض کنیم آن نظریه قابل آزمون نیست .فاما تمایلی به تاکید روی این جزء این نظریه نداشت ،اما از جهات بسیاری این بخش، ِ بخش مهمتری از فرضیة بازار کار اســت .اگر قیمتها «صحیح» باشــند ،هیچگاه حباب نخواهیم داشــت .اگر کســی میتوانست این بخش از این نظریه را رد کند، 1 اتفاق مهمی رقم خورده بود. اغلب پژوهشهای اولیة دانشگاهی دربارة فرضیة بازار کارا روی جزء دوم این نظریه تاکید میکرد که من نام آن را «از ناهار مجانی خبری نیست» 2میگذارم .ایدة این بخش این اســت که هیچ راهی برای مغلــوب کردن بازار وجود ندارد .بهطور مشــخصتر این بخش بیان میکند که از آنجا که همة اطالعات موجود بهصورت عمومی در قیمت ِ فعلی سهام بازتاب یافته است ،غیرممکن است که بتوان به شکل قابل اعتمادی قیمتهای آینده را پیشبینی کرد و به سود دست یافت. استداللی که این فرضیه را توضیح میدهد از نظر دهنی بسیار خوشایند است .فرض کنید نمادی در بازار سرمایه 30دالر به ازای هر سهم به فروش میرسد و من اطمینان دارم که این سهم بهزودی به قیمت 35دالر خواهد رسید .در این شرایط من به سادگی میتوانم ثروتمند شوم ،فقط کافی است که سهمها را در قیمت کمتر از 35دالر بخرم و زمانیکه قیمت به پیشبینیام رسید آن را بفروشم .اما اگر این اطالعاتی که من برای این پیشبینی استفاده کردهام در دسترس همگان باشد ،بعید است که تنها من باشم که به این نتیجه میرســم .بهمحض اینکه این اطالعات در دسترس باشد ،همة کسانی که به این اخبار دسترســی دارند شــروع به خرید سهام میکنند و قیمت این سهم تقریبا بیدرنگ به 35دالر جهش میکند و باعث میشود آن فرصت زودگذر از دست برود. این منطق قانعکننده است و آزمایشهای اولیة این نظریه هم آن را تایید میکند .از برخی ِ .اچ.دی مایکل جنسن را میتوان بهترین تحلیل متقاعدکننده در این جنبهها ،رسالة پی
کژرفتاری
280
زمینه دانست .او در این رساله نشان داده که مدیران ِ مالی حرفهای عملکرد بهتری از افراد متوسط نداشتهاند ،حقیقتی که امروز هم صادق است .اگر حرفهایها نمیتوانند بازار را شکست دهند ،چه کسی میتواند؟ *** اینکه قبل از دهة 1970فرضیة بازار کارا به شــکل رســمی ارائه نشد تا حدی تعجبآور است ،بهخصوص با توجه به اینکه این فرضیه بر اساس اصول بهینهسازی و تعادلیای بنا شده بود که دیگر حوزههای علم اقتصاد از آن بهره برده بودند .یک توضیح معقول برای این موضوع این است که اقتصاد مالی بهعنوان حوزهای از این علم نسبت به دیگر حوزهها آرامتر گسترش یافت. مالیه حاال یکی از معتبرترین شاخههای علم اقتصاد است ،و جوایز نوبل متعدد به اقتصاددانانی رســیده که کار اصلیشــان در حوزة مالیه بوده است که آخرینش هم جایزة نوبل در ســال 2013بود 1.اما اوضاع همیشه به همین منوال نبوده است. ِ فکری این حوزه ،مانند کنت اَرو ،پل ساموئلســون و جیمز اگرچه بعضی غولهای توبین همگی در دهــة 1950و 1960کارهای مهمی در اقتصاد مالی کردند ،مالیه موضوع اصلی در دانشــکدههای اقتصاد نبود و قبــل از دهة ،1970حوزة مالیه در مدرسههای بازرگانی مانند برهوتی آکادمیک بود .کالسهای مالیه شبیه کالسهای ِ مناسب حسابداری بود که در آن دانشجویان بهترین روشها برای یافتن سهمهای ســرمایهگذاری را میآموختند .در زمینة نظری چیز زیادی وجود نداشــت و از آن ِ عملی دقیق بود. کمتر کارهای اقتصاد مالی مدرن با مطرح شــدن نظریهپردازانی مانند هری مار ُکویتز ،2مرتون میلر و ویلیام شارپه 3شــروع بهکار کرد ،اما این حوزه بهعنوان رشتهای دانشگاهی بیش از هر چیــز بهدلیل دو اتفاق اوج گرفت :قدرت محاســبة ارزان ،و دادههای ِ بازرگانی دانشگاه بسیار .این دادههای وسیع در دانشگاه شیکاگو تامین شد .مدرسة کمکهزینهای 300هزار دالری دریافت کرد تا پایگاه دادهای از قیمت سهام از سال -1جایزة سال 2013به جین فاما و باب شیلر رسید ،که مباحثشان را در این بخش و بخش 17میخوانید ،این مباحث در کنار مباحث اقتصاددان همکار من در شیکاگو ،الرس هنسن ،معرفی میشود که دیدگاهش جایی در میان یا شاید کنار کارهای فاما و شیلر قرار میگیرد. 3- William Sharpe
2- Harry Markowitz
2- Myron Scholes
1- Center for Research in Security Prices
281
بخش ششم :مالیه ()1983-2003
1926به بعد ایجاد کند .این اتفاق باعث شــکلگیری مرکز پژوهش در قیمتهای اوراق بهادار 1یا بهاختصار سی.آر.اِس.پی شد. این مرکز اولین پایگاهدادهاش را در سال 1964منتشر کرد ،و بالفاصله پژوهشها در این زمینه ،به رهبری خودِ اعضای دانشگاه شیکاگو ،آغاز شد .در این میان افراد اصلی میلر ،فاما و گروهی از دانشجویان برجستة دکتری از جمله مایکل جنسن و ریچار ُرل (دانشپژوه سرشــناس و استاد قدیمی یو.ســی.اِل.اِی) و مایرِن اسکولز 2بودند که این ِ گذاری اختیار معاملة بلک-اسکولز است .پژوهشها آخری یکی از مبدعان مدل قیمت بهسرعت پیش رفت .به سال 1970که رسیدیم نظریهها و شواهد تاییدکنندة فرضیة بازار کارا به حدی رسیده بود که فاما توانست اثری جامع را تنظیم و چاپ کند که تا مدتها بهعنوان کتاب مقدس بازار کارا شناخته میشد .و تنها هشت سال پس از پایهگذاری این بنا توسط فاما ،جنسن با انتشار جملهای ادعا کرد که فرضیة بازار کار اثبات شده است. از قضای روزگار این جمله در دیباچة شمارهای از ژورنال اقتصاد مالی به چاپ رسید که به مقالههایی در خصوص بیقاعدگیها اختصاص داشت ،یعنی دقیقا مقالههایی که با فرضیة بازار کار در تعارض بودند. اعتمادی که جنســن و دیگران به فرضیة بازارهای کارا داشــتند به همان اندازه که به منطق متقاعدکنندة آن وابســته بود به دادههــای تجربی موجود در این زمینه نیز تکیه میکــرد .بحث بازارهای مالی که پیش میآمد ،دســتتکان دادن نامرئی بهشــدت متقاعد کننده به نظر میرســید و کسی هم مقاومت زیادی در برابر آن از خود نشــان نمیداد .عالوهبراین ،دهة 1970دههای بود که انقالبی مشابه در حوزة اقتصاد کالن نیز در حال وقوع بود .مدلهای مبتنی بر انتظارات عقالیی در حال اوج گرفتن بودند ،و محبوبیت اقتصاد کنیزی در میان اقتصاددانان دانشــگاهی در حال کاهش بود .شــاید به همین دلیل هم بود که دیگر الزامی به مطالعة مطالب کینز از سوی دانشجوهای دکتری وجود نداشت .این موضوع بسیار مایة تاسف است زیرا اگر کینز زنده بود ،باعث میشد بحث به شکل عادالنهتری جلو برود .او به معنای واقعی کلمه پیامآور مالیة رفتاری بود. ***
کژرفتاری
282
امروزه کینز بیش از هر چیز برای کارهایش در حوزة اقتصاد کالن و بهخصوص برای اســتدالل بحثبرانگیزش مشهور است ،اســتداللی که بر طبق آن دولت در ت مالی برای تحریک تقاضا استفاده کند .نظرتان دربارة دوران رکود باید از سیاســ اقتصاد کالن کینزی هرچه باشــد ،حماقت محض اســت اگر دنبالة اندیشههای او را در بازارهــای مالــی نگیرید .برای خود من ،پربارتریــن بخش کتاب معروفش، نظریة عمومی اشــتغال ،بهره و پول ،بخشی اســت که به بازارهای مالی میپردازد. دیدگاههای او تا اندازهای بر تجربهاش بهعنوان ســرمایهگذار مبتنی بوده است .او ســالها بهخوبی سبد دارایی دانشکدهاش را در کمبریج مدیریت کرد که در آن این ایدة سرمایة گذاری بودجههای تخصیصی در سهام را هم برای اولین بار مطرح کرد. همانطور که قبال هم گفتیم بســیاری از اقتصاددانان همعصر او درک مناسبی از رفتار انســانی داشــتند ،اما ایدههای کینز بهخصوص در این حوزه ،بسیار پرمغز اســت .او فکر میکرد که احساسات ،یا به بیان او «احوال حیوانی» 1نقش مهمی در تصمیم ِ گیری فردی و بهطور خاص تصمیمات ســرمایهگذاری دارد .جالب اینکه کینز گمان میکرد که بازارها در گذشــته و ابتدای قرن بیستم به بیان مدرن «کاراتر» بودهاند ،زمانیکه مدیران بیشــت ِر سهام شــرکت را در اختیار داشتند و میدانستند شرکت چقدر میارزد .او اعتقاد داشت که وقتی سهمها به شکل گستردهتری پخش شد« ،عنصر دانش واقعی در ارزیابی سرمایهگذاری توسط صاحبان سهام و یا آنهایی که به دنبال خریدش بودند ...به شکل جدی کاهش یافت». کینز در اواســط دهة 1930که مشغول نوشتن نظریة عمومی بود ،به این نتیجه رســید که بازارهــا تا حدی از کنترل خارج شــدهاند« .نوســانات روز به روز در سرمایهگذاریهای فعلی ،که هرکدام بهتنهایی چندان قابلتوجه نیستندِ ، رویهمرفته میتوانند باعث ایجاد تاثیری بیش از اندازه یا حتی بیمعنی روی بازار میشوند ».او برای روشن کردن مقصودش بیان میکند که قیمت شرکتهای یخسازی در تابستان که فروش بیشــتری دارند بیشتر است .این حقیقت از آنجا تعجبآور است که در یک بازار کارا قیمتهای ســهام ،ارزش بلندمدت یک شــرکت را بازتاب میدهد، ارزشی که نباید بهدلیل گرم بودن تابستان یا سرد بودن زمستان تحتتاثیر قرار گیرد. 1- Animal Spirit
گذاری حرفهای را میتوان به مسابقههای روزنامهای تشبیه کرد ِ سرمایه که در آن رقبا باید از میان صد عکس شش مورد از زیباترین عکسها را انتخاب کنند ،جایزه درنهایت به کسی خواهد رسید که انتخابش بیش از همه به میانگین ترجیحات همه نزدیک باشد :بهاینترتیب هر کس باید به دنبال عکسهایی برود که فکر میکند نظر دیگران را جلب خواهد کرد ،نه عکسهایی که به نظر خودش زیبا به نظر میرسند .همة رقبا نیز از همین نقطهنظر به این رقابت نگاه میکنند .اینجا موضوع انتخاب زیباترین چهرهها از نظر فرد نیست ،حتی این نیست که افکار عمومی دربارة زیباترین چهره چه میگوید .ما به ســطح سومی رسیدهایم که هوشمان را بهکار بگیریم تا پیشبینیکنیم که افکار عمومی انتظار دارد که افکار عمومی چه باشد .و معتقدم که برخی سطوح چهارم ،پنجم وباالتر را هم مورد نظر قرار میدهند.
-1چه این نوع الگوها در قیمت رد شوند چه نشوند ،مقالهای تازه روایت کینز از قیمت کارخانههای یخسازی را تایید میکند .شرکتهایی که کسبوکارهای فصلی دارند ،زمانیکه درآمد بیشتری نصیبشان میشود با افزایش قیمت روبهرو میشوند (.)Cheng et al., 2014 2- Smart Money
283
بخش ششم :مالیه ()1983-2003
ِ فصلی قابل پیشبینی مانند این را در قیمتهای فرضیة بــازار کارا وجودِ الگوهای 1 سهام به شدت رد میکند. 2 کینــز به این موضوع نیز که مدیران پولی نقش «پول هوشــمند» را بازی کنند نیز مشــکوک بود ،نقشــی که مدافعان فرضیة بازار کارا بر اساس آن ادعا میکنند کــه بازار ،کارا باقــی میماند .به اعتقاد کینز احتمال اینکــه حرفهایها روی موج افزایش عدم عقالنیت ســواری کنند بیش از آن است که مقابل این موج بایستند. یکی از دالیل این عدم تمایل به مخالفت این است که ناسازگاری کاری پرریسک اســتِ « .خ َرد اینجهانی اینطور حکم میکند که خواهی نشــوی رسوا همرنگ جماعت شــو ».کینز اعتقاد داشــت که مدیران پولی نوعی ِ بازی حدس پیچیده را انجام میدادند .او انتخاب بهترین ســهم را در بازار ِ مالی غالبا مردانة لندن در دهة 1930به انتخاب مرســوم آن روزها تشبیه میکرد :انتخاب زیباترین چهره از میان مجموعهای از عکسها:
کژرفتاری
284
به نظر من تشــبیه کینز به رقابت زیبایی همچنان هم توضیحی مناسب از نحوة کارکرد بازارهای مالی و همچنین نقش کلیدی عوامل رفتاری در این بازارهاســت، البته شــاید فهم آن برایتان کمی دشوار باشد .برای پی بردن به جان کالم او در این تشبیه ،نگاهی به این معما بیندازید. عددی از 0تا 100انتخاب کنید با این هدف که حدســتان تا حد ممکن به دو تکننده نزدیک باشد. سوم حدس میانگین افراد شرک برای روشنتر شدن معما ،فرض کنید سه بازیکن وجود دارند که حدسهایشان به ترتیب 30 ،20و 40است .حدس میانگین 30خواهد بود ،و دو سوم 30میشود ،20بنابراین کسی که 20را پیشبینی کرده برنده خواهد شد. قبل از اینکه ادامه دهید یک حدس بزنید .جدی میگویم ،حتما باید این کار را بکنید :خواندن ادامة این فصل در شرایطی که خودتان این بازی را انجام داده باشید خیلی سرگرمکنندهتر خواهد بود. آیا ســؤالی هســت که قبل از حدستان میخواستید بپرســید ،اگر بله ،سؤالتان چیست؟ یک دقیقه دیگر به آن باز خواهیم گشت .حال بیایید ببینیم افراد برای انجام این بازی چطور فکر میکنند. کسی را در نظر بگیرید که من نامش را میگذارم متفکر سطح صفر .او میگوید: «نمیدونم .شــبیه مسئلههای ریاضیه و من اصال از مســائل ریاضی خوشم نمیاد، بهخصوص مســائلی که اینطوری با کلمهها بازی میکنه .من که یه عدد تصادفی انتخاب میکنم ».تعداد زیادی که بهصورت تصادفی عددی از 0تا 100را انتخاب کنند باعث ایجاد حدس میانگین 50میشوند. متفکر ســطح یک چطور؟ او میگوید« :بقیة بازیکنا دوســت ندارن خیلی فکر کنــن ،پس احتماال عددهای تصادفی انتخاب میکنن که میانگینشــون نزدیک 50 میشه ،پس من باید دو سوم پنجاه یعنی 33رو انتخاب کنم». متفکر سطح دو چیزی شبیه این خواهد گفت« :بیشتر مردم متفکرهای سطح اول هستن فکر میکنن بقیة بازیکنا رو ابله میدونن ،پس حدسشون 33خواهد بود .پس من باید دو سومش یعنی 22رو انتخاب کنم». متفکر سطح سه« :بیشتر بازیکنا تشخیص میدن که روند این بازی چطوره و به
3- Pompeu Fabra
2- Rosemarie Nagel
1- John Nash
285
بخش ششم :مالیه ()1983-2003
این نتیجه میرســن که انتخاب دیگران 33هست .در نتیجه حدسشون 22خواهد بود ،پس حدس من باید 15باشه». البته که قطار تفکرات میتواند تا ابد ادامه یابد .میخواهید حدستان را تغییر دهید؟ حاال یک ســؤال دیگر :تعادل نش در این سناریو چه خواهد بود؟ این تعادل از نام جان نش 1برگرفته شــده که کتاب (و فیلم) ذهن زیبا از روی زندگی او ساخته شده اســت .تعادل نش در این بازی تعادلی است که اگر همه آن را حدس بزنند، هیچکــس نخواهد آن را تغییر دهد .بهاینترتیب ،تنها تعادل نش در این بازی صفر خواهد بود .برای فهمیدن دلیل این موضوع فرض کنید حدس همه 3بوده اســت. بهاینترتیب حدس میانگین 3خواهد بود و حدس شــما باید دو سوم آن یعنی 2 باشد .اما اگر همه بخواهند 2را انتخاب کنند شما باید 1/33را انتخاب کنید و قس علی هذا .اگر و فقط اگر تمام افراد صفر را حدس بزنند دیگر کسی نخواهد بود که بخواهد حدسش را تغییر دهد. شــاید حاال به سؤالی رسیده باشــید که بهتر بود قبل از حدستان میپرسیدید: بازیکنان دیگر چه کســانی هســتند ،و چقدر ریاضیات و نظریه بازیها میدانند؟ اگر این بازی را در یک کافة محلی و بهخصوص آخر شب بازی میکنید ،احتماال دیگران خیلی عمیق به این موضوع فکر نخواهند کرد ،پس شاید بهتر باشد حدستان حدود 33باشــد .اما اگر در کنفرانسی با شرکت نظریهپردازان بازیها هستید بهتر است عددی نزدیک صفر انتخاب کنید. حــال بیایید ببینیم این بازی از چه جهت به رقابت زیبایی کینز مرتبط اســت. ِ حدس عدد نیــز مانند بازی کینز، ترتیبات کلی بهوضوح مشــابه اســت .در بازی شــما باید حدس بزنید که دیگران فکر میکنند که دیگران چطور فکر میکنند .در ِ حدس عدد» معموال با عنوان «رقابت زیبایی» نام حقیقت ،در علم اقتصاد« ،بــازی برده میشود. 2 این بازی دلپذیر اولین بار توســط اقتصاددان آلمانی ُرزماری نِیجل بهصورت آزمایشگاهی مطالعه شد .نیجل در دانشگاه پمپئو فابرا 3در بارسلونا تدریس میکند.
کژرفتاری
286
به لطف روزنامة فایننشال تایمز ،1من در سال 1997این فرصت را داشتم تا یافتههای او را در آزمایشــی در مقیاس بزرگ بازســازی کنم .فایننشال تایمز از من خواسته ِ حدس بود که مقالهای کوتاه دربارة مالیة رفتاری بنویسم ،و من میخواستم از بازی عدد برای نشــان دادن رقابت زیبایی کینز استفاده کنم .اینجا بود که ایدهای به سرم زد :آیا ممکن بود که این بازی را به شــکل رقابتی اجرا در روزنامه اجرا کنیم؟ اگر اینطور میشــد میتوانستم مقالهام را با اســتفاده از دادههای تر و تازة خوانندگان فایننشال تایمز ارائه کنم .فایننشال تایمز این پیشنهاد را قبول کرد و بریتیش ایرویز هــم بهعنوان جایزه دو بلیط تجاری از لندن به ایــاالت متحده تعیین کرد .حال بر اساس دانستههایتان ،حدستان برای بازی با این جمعیت چه خواهد بود؟ حدس برنده 13بود .توزیع حدسها در شــکل 10نشــان داده شــده است. همانطور که میبینید عــدة زیادی از خوانندگان فایننشــال تایمز آنقدر باهوش بودهاند که متوجه شــوند که تعادل نش برای این بازی صفر است ،اما درعینحال ِ حدس برنده همین خواهد بود 2.تعداد نسبتا آنقدر هم نادان بودهاند که گمان کنند زیادی هم 1را انتخاب کرده بودند که احتماال با خودشــان گفتهاند تعدادی احمق 3 هستند که کامل قضیه را نخواهند فهمید و میانگین را بیشتر از صفر خواهند کرد. بســیاری از متفکران ســطح یک و دو اعــداد 33و 22را انتخاب کردهاند .اما حدسهای 99و 100چطور؛ داســتان اینها چه بوده اســت؟ اینطور که درنهایت مشخص شد که همة این پاسخها از یک خوابگاه دانشجویی در دانشگاه آکسفورد آمده بود .هر کس تنها یک انتخاب داشت ،اما یک نفر از روی شیطنت بهجای همة هماتاقیهایش انتخاب کرده بود. 1- Financial Times
نش صفر ،بهعنوان نظریة -2این هم نمونهای دیگر اســت که در آن نظریة اقتصاد دســتوری ،در اینجاد تعادل ِ توصیفی به شدت نامناسب عمل میکند و پیشنهاد بدی را برای انتخاب عدد برنده ارائه میدهد .در حال حاضر کارهایی نو صورت گرفته که سعی میکنند مدلهای توصیفی بهتری فراهم کند. -3دلیل دیگری که برخی افراد 1را انتخاب کرده بودند جلب شدن توجهشان به بخشی از نوشتة قانون مسابقه بود .این بخش از آنها میخواست که بین 0و 100عددی را حدس بزنند .آنها گمان کرده بودند که «نکتة» سوال کلمة «بین» است که یعنی خود 0و 100را نمیتوان انتخاب کرد .البته تاثیر این موضوع روی نتایج زیاد نبود ،و من با کسب تجربه از این آزمایش در آزمایشهای بعدی و آزمایش مطرحشده در همین کتاب کلمة «بین» را به «از» تغییر دادم.
شکل :10توزیع حدسهای خوانندگان فایننشال تایمز
-1دیگر جوابها خیلی هوشــمندانه نبود .حداقل ســه نفر که 33را انتخاب کرده بودند گفتند که از تابع عدد تصادفی در اکسل استفاده کرده بودند تا ببیند اگر افراد بهصورت تصادفی از 0تا 100انتخاب کنند ،میانگین50 ریاضی خوانندگان فایننشال تایمز بیش از اندازه است .این تاییدی است بر این میشود .شاید انتظار من از اطالعات ِ گمان من که بسیاری افراد بهجای تفکر از برنامههای مختلف استفاده میکنند.
287
بخش ششم :مالیه ()1983-2003
من و همکارم باید تصمیم میگرفتیم که آیا این انتخابها قانونی هستند یا خیر. تصمیم گرفتیم که چون هر رای با نام متفاوتی ثبت شــده ،اجازة شرکتش را بدهیم ِ حدس برنده از 12به 13تغییر یابد .خوشــبختانه و این آرا در مجموع باعث شــد هیچکس از آن خوابگاه 13را حدس نزده بود. ما از بازیکنان خواســته بودیم که توضیحی کوتاه از منطق انتخابشان ارائه کنند، ِ که از این پاســخها هم بهعنوان بخشی دیگر استفاده کردیم. توضیحات آنها حکم 1 هدیهای غیرمنتظره را داشت .بعضی از این پاسخها واقعا هوشمندانه بود. شــاعری که صفر را حدس زده بود چنین نوشته بود« :رفتارگرایان همه از اهل توفنها را بََلد ،جز صواب ،خوانندة باهوش به دنبال جواب ،چون هست تمام فو صفر نباشد انتخابش از عدد!» این هم دوســتی بهنام توری که به نظــرش نمیتوان روی عقالنی بودن جهان حساب کرد و حدسش عدد 1بوده است« :جواب که باید صفر باشد ...اما خب چه چیزی سر جایش است که این یکی باشد».
کژرفتاری
288
دانشآمــوزی که 7را انتخاب کرده اینطور جوابش را توضیح داده بود« :چون عــددی که پدرم به آن رســیده 10اســت و من یک مرحله جلوتــر میروم و 7 را انتخاب میکنم ».توجه داشــته باشــید که او ،مثل خیلی از نوجوانان ،پدرش را دستکم گرفته اســت .اگر پدرش را آنقدر دست باال میگرفت که فکر کند یک مرحله بیش از گزینة متوسط پیش رفته است ،شاید االن برنده خودِ او بود. آخری هم نیمچه شاعری دیگر که 10را حدس زده بود 67« :به باال نادانها45 ، به باال کمدانها .وسط 1و ،45بیستوسه ،بعدی 15بعدی ،10بَسه!» همانطور که شرکتکنندگان در حدس فایننشال تایمز نشان دادند ،میبینیم که تشبیه رقابت زیبایی کینز در سطوح مختلفی همچنان توصیف مناسبی از آن چیزی است که مدیران مالی تالش برای انجامش دارند .بسیاری از سرمایهگذاران خود را «مدیران ارزش» 1مینامند که یعنی به دنبال خرید سهمهایی هستند که ارزان باشد. اما قطعا هیچکس به دنبال ســهام گران یا ســهام شرکتهایی نیست که در شرایط رکود هســتند .پس این مدیران واقعا تالش میکنند که چه کنند؟ آنها تالش دارند ســهامی را بخرند که ارزشش باال خواهد رفت ،یا بهعبارتدیگر سهمهایی که آنها گمان میکنند دیگر ســرمایهگذاران بعدا متوجه میشــوند که ارزش بیشتری دارد. و این ســرمایهگذاران دیگر هم بهنوبة خود ،حدس خود را بر اســاس گمانشان از ِ ارزیابی آیندة دیگران انجام میدهند. خریدن سهامی که بازار در حال حاضر به آن توجه چندانی ندارد ایرادی ندارد، به این شرط که دیگران نیز بهزودی به نقطهنظر شما برسند .یکی دیگر از جمالت مشهور کینز را به یاد بیاورید« .در بلندمدت همة ما مردهایم ».و بلند مدت برای مدیر سبد دارایی چیزی بیش از چند سال یا حتی گاهی چند ماه نیست.
1- Value managers
22 آیا واکنش بازار سهام بیش از حد است؟
1- Werner De Bondt
289
بخش ششم :مالیه ()1983-2003
فرصت پژوهش در حوزة بازارهای مالی توســط ورنر دو بونت 1فراهم شد. دوبونت اولین دانشــجوی تحصیالت تکمیلیای بــود که متقاعدش کرده بودم مرا در مطالعة اقتصاد و روانشناســی همراهی کند .ورنر را در پاییز 1978و در اولیــن ترمی که در ُکرنل بودم مالقات کردم .او که دانشــجویی بلژیکی بود ،با فاصله ،بهترین دانشجوی کالس در درس اقتصاد و سیاستگذاری عمومی بود کــه در پاییز تدریس میکردم و همینطور در درس دیگری که در بهار تدریس کردم هم دانشــجوی برجستهای نشان داد .من او را به گرفتن پی.اچ.دی تشویق کــردم ،کاری که او پس از گذراندن خدمت ســربازی در بلژیک انجام داد .ما فقط یک مشــکل داشتیم :عشــق حقیقی ورنر مالیه بود ،حوزهای که من خیلی کم از آن میدانستم. خوشــبختانه ،اگرچه هیچوقت کالســی در حوزة مالیه نگذرانده بودم ،نکات پایهای را در زمان عضویت در هیئتعلمی مدرســة بازرگانی دانشــگاه روچستر دریافت کرده بودم .بســیاری از اعضای مهم هیئتعلمــی در بخش مالیه حضور داشــتند و همهجا صحبت از این حوزه بود .برنامه این بود که اگر راهی برای وارد کردن روانشناسی به این ترکیب پیدا کنیم ،من مشاورة پایاننامة ورنر را قبول کنم و از آنســو گروه مالیة دانشــگاه نیز اطمینان حاصل کند که ما از تمام روشهای مرســوم اقتصاد مالی استفاده کردهایم؛ بهاینترتیب اگر به طریقی به نتیجهای جالب دســت یافتیم ،آن نتیجه جدی گرفته میشد .بعضی همکارانم معتقد بودند که من
کژرفتاری
290
ِ پیگیری این موضوع او را از راه بهدر میکردم ،اما او به این با تشــویق ورنر برای حرفها اعتنایی نمیکرد .دو بونت از آن دست متفکرانی بود ،و هست ،که فقط به یافتن حقیقت اهمیت میدهد .بهاینترتیب من و او با هم مالیه آموختیم ،درحالیکه کار تدریس بیشتر بر عهدة او بود. ورنر بــرای پایاننامهاش به دنبال فرضیهای از روانشناســی بود تا از آن برای بعضی اثرات نادیده در بازار ســهام اســتفاده کند .چیزهای سادهتری هم برای کار ِ رفتاری معقولی برای بعضی اثرات قبال وجود داشــت .مثال میتوانســت توضیح مشاهدهشــده در بازار سهام فراهم کند ،همان کاری که من و بنارتزی برای توضیح دلیل سود بیشــتر سهام نســبت به اوراق قرضه کردیم (پاداش ریسک سهام) .اما مســئلة توضیحات جدید برای آثار قدیمی این است که اثبات درستی توضیحتان کار دشواری است. ِ حقیقــت حجم باالی معامالت در بازار اوراق بهادار را در نظر برای مثال، بگیریــد .در جهانی عقالیی معامالت خیلی زیادی وجود نخواهد داشــت ،در واقــع تقریبا در حد صفر .گاهــی اقتصاددانان این حقیقــت را قضیة گروچو مارکس مینامند .جملة مشهوری از گروچو هست که میگوید هیچگاه دوست ندارم عضو باشــگاهی باشــم که میخواهد من عضوش باشم .نسخة اقتصادی ِ شوخی او (البته شــاید نه به همان بامزگی) این است که هیچ عامل عقالییای تمایل نخواهد داشــت سهمی را بخرد که دیگری میخواهد آن را بفروشد .دو تحلیلگــر مالی ،تام و جری ،را در نظــر بگیرید که در حال گلف بازی کردن هســتند .تام میگوید که میخواهد 100سهم اپل را بخرد .جری میگوید ،چه خوب ،من هم در فکر فروش 100ســهم اپل بودم .میتوانم سهمهایم را به تو بفروشــم و به کارگزارم هم کارمزد ندهم .قبل از اینکه این معامله انجام شود، دوباره به آن فکر میکنند .تام با خودش میگوید که جری آدمِ باهوشــی است و از خودش میپرســد چرا میخواهد ســهمش را بفروشــد؟ جری هم همین فکــر را دربارة تام میکند و بهاینترتیب هر دو از معامله صرفنظر میکنند .به همین ترتیب اگر همه باور داشــته باشــند که تمام سهمها همین االن بهدرستی قیمتگذاری شــده ،و همیشــه هم به همین ترتیب قیمتگذاری خواهد شد،
-1در واقع حالت ســومی هم وجود داشت که برای سادگی آن را کنار میگذارم .در این حالت دهک نمرة دانشآموزان در امتحان تمرکز ذهنی به افراد داده میشد .نتایج این شرایط بین دو شرایط ذکر شده دیگر قرار میگیرد.
291
بخش ششم :مالیه ()1983-2003
دیگر دلیل چندانی برای معامله وجود نخواهد داشــت. البته اقتصاددانان مالی این نســخة «قضیة هیچ معاملــه» را مطرح نمیکند ،اما اغلبشان حداقل بهصورت شفاهی تصدیق میکنند که حجم معامله به شکل عجیبی باالســت .البته در مدل عقالیی تفاوت عقاید دربارة قیمتها پیشبینی شده است، اما در دنیای انســانهای اقتصادی نمیتوان دلیل خوبی برای این موضوع بیان کرد که چرا سهمها با نرخ 5درصد در ماه جابجا میشوند .بااینحال ،اگر فرض کنید که بعضی ســرمایهگذاران اعتمادبهنفس بیش از حد دارند ،حجم باالی معامالت طبیعــی خواهد بود .جری مســئلهای برای معامله با تام نــدارد زیرا فکر میکند باهوشتر از تام اســت ،و تــام هم فکر میکند از جری باهوشتر اســت .آنها با رضایت کامل معامله میکنند ،هرکدام هم پیش خود کمی احســاس گناه میکنند که از قضاوت نادرست دوستشان سوءاستفاده کردهاند. به نظرم توضیح اعتمادبهنفس بیش از حد برای حجم باالی معامالت توضیحی منطقی است ،بااینحال هیچ راهی برای اثبات آن وجود ندارد .ورنر و من به دنبال انجام کاری متقاعدکنندهتر بودیم .ما میخواســتیم یافتهای از روانشناسی را برای پیشبینی چیزی در بازارهای مالی اســتفاده کنیم که تابهحال شناخته نشده بود ،یا حتــی بهتر از آن چیزی که اقتصاددانان مالی گمان میکردند نمیتواند اتفاق بیفتد. ِ آب خوردن. برنامة ما اســتفاده از یکی از یافتههای کانمن و تورســکی بــود :اینکه افراد تمایــل به انجام پیشبینیهای اغراقآمیز بر پایة دادههای ضعیف دارند .در یکی از آزمایشهای مشهورِ این دو در این موضوع ،از افرادِ شرکتکننده خواسته شده بود کــه میانگین نمرات گروهی از دانشآموزان را بر پایة یک حقیقت دربارة هرکدام پیشبینی کنند .دو حالت 1وجود داشت .در شرایط اول دهکی که میانگین نمرات دانشآموزان در آن قرار داشــت به آنها گفته میشد ،یعنی به آنها گفته میشد مثال نمرهاش در 10درصد اول (باالترین دهک بین نودمین و صدمین صدک اســت)،
10درصد دوم یا غیره قرار دارد .به گروه دیگر هیچچیز دربارة نمرة دانشآموزان ِ دهکی هر دانشآموز در یک آزمون «شوخطبعی» گفته نشده بود و بهجای آن نتایج در اختیار افراد قرار میگرفت. البته که دهک میانگین نمرات ،میتوانــد پیشبینی دقیقی از میانگین واقعی ارائه دهد ،مثال اگر به شــما بگوینــد آتنا در باالترین دهک قرار دارد بهصورت منطقــی میتوانیــد حــدس بزنید که نمــرات باالیی دارد ،مثــا 3/9از .4اما ِ بســتگی خاصی بین میانگین نمرات و شوخطبعی وجود ندارد یا اگر وجود هم داشــته باشد بسیار ضعیف اســت .پیش ِ بینی آنهایی که فقط اطالعات مربوط به شوخطبعی را دریافت کردهاند ،طبیعتا باید نزدیک به میانگین کلی نمرات باشد. بهطور خالصه ،شــوخطبعی یا نباید اصال روی پیشبینی آنهــا تاثیر بگذارد یا باید تاثیرش بســیار کم باشد .اما همانطور که در شکل 11نشان داده شده این اتفاق نیفتاد. کژرفتاری
292
شکل :11پیشبینی میانگین نمرات
4- Warren Buffett
3- David Dodd
2- Benjamin Graham
1- Value investing
293
بخش ششم :مالیه ()1983-2003
میانگین نمرات حدسزدهشده با استفاده از دادههای مربوط به شوخطبعی تقریبا بهانــدازة پیشبینیهای مبتنی بر دهک این نمرههــا ،حدی بود .در واقع ،پیشبینی افراد از میانگین نمرات کســانی که در دهک باالی شــوخطبعی قرار داشتند مشابه بود با پیشبینی آنهایی که میانگین نمرات را بر اســاس دهکهای میانگین نمرات واقعی پیشبینی کرده بودند! یک روش برای توصیف این وضعیت این اســت که بگوییم ،افراد به اطالعات مربوط به شــوخطبعی دانشآموزان واکنش بیش از حد نشان دادهاند. اما آیا ســرمایهگذاران نیز آنطور که کینز میگوید در مقابل اطالعات روزمرة «زودگذر و بیاهمیت» همین رفتار را نشــان میدهند؟ و اگر ســرمایهگذاران این واکنش بیش از حد را نشان میدهند ،ما چطور میتوانستیم آن را نشان دهیم؟ آمارههای مرتبط با واکنش بیش از حد از قبل وجود داشــت ،بهطور مشخص ِ قدیمی «سرمایهگذاری ارزش» 1است که توسط بنجامین گراهام 2که منظورم روش 3 پی ِر دِیر سرمایهگذاری است ،مطرح شده است .گراهام به همراه دیوید داد ،نویسندة کتاب تحلیل اوراق بهادار هســتند که بهنوعی کتاب مقدس سرمایهگذاری به شمار میآید .این کتاب اولین بار در ســال 1934به چاپ رســید .او کتاب سرمای هگذار هوشــمند را هم در سال 1949برای اولین بار به چاپ رساند و هر دو کتاب هنوز هم تجدید چاپ میشــوند .گراهام نیز ،مانندکینز ،هم سرمایهگذار بود و هم استاد دانشــگاه .او در دانشــگاه کلمبیا تدریس میکرد ،جایی که یکی از دانشجویانش ِ فکری خودش ســرمایهگذار افســانهای وارن بافِت 4بود .بافت گراهام را قهرمان نامیده اســت .گراهام را پدر «ســرمایهگذاری ارزش» میدانند ،روشی که هدفش یافتن سهمهایی است که کمتر از ارزش ِ ذاتی بلندمدتشان قیمتگذاری شده باشند. مهم این است که بدانی چطور این کار را بکنی .کِی یک سهم «ارزان» است؟ یکی از معیارهایی که گراهام برای فهمیدن ارزان یا گران بودن یک سهم مطرح میکرد، نســبت قیمت به سود ( )P/Eاست که حاصل تقسیم قیمت هر سهم بر سود ساالنة آن اســت .اگر نسبت P/Eباال باشد یعنی ســرمایهگذاران پول زیادی به ازای سود هر ســهم میدهند و باال بود ِن این نســبت بهصورت ضمنی پیشبینیای است که
کژرفتاری
294
سود برای تطبیق با قیمت باالی فعلی افزایش خواهد یافت .اگر سود سهمها نتواند بهسرعت پیشبینی شــده افزایش یابد ،قیمت سهم کاهش خواهد یافت .برعکس این قضیه برای ســهمی صادق است که نسبت قیمت/سود پایینی دارد ،یعنی بازار پیشبینی میکند که سود پایین میماند یا حتی کاهش مییابد .اگر سود افزایش یابد، یا حتی ثابت بماند ،قیمت سهم افزایش خواهد یافت. در آخرین نســخ ه از سرمای هگذار هوشــمند که در زمان زندگی گراهام نوشته شــد (بقیة چاپها از آن زمان فقط با تجدیدنظر اســت) ،او جدولی ســاده را به ِ کارایی رویکردش را نشان میداد .گراهام سی سهم از نمایش گذاشــت که میزان میانگین صنعتی داو جونز (بعضی از بزرگترین شــرکتها در آمریکا) را از ســال 1930انتخاب کرد و آنها را بر اســاس نسبت قیمت به سود مرتب کرد .سپس دو سبد تشکیل داد ،یکی سبدی با ده سهم با باالترین نسبت قیمت به سود و دیگری سبدی با ده سهم با پایینترین نسبت قیمت به سود .او با این کار نشان داد که سهام «ارزان» با فاصلهای قابلتوجه بهتر از ســهامِ گران عمل میکنند .در فاصلة 1937تا 10 ،1969هزار دالر سرمایهگذاری در سهام ارزان باعث افزایش ارزش به 66900 دالر میشد ،درحالیکه همین مقدار ســرمایهگذاری در سهام گران باعث افزایش ارزش به 25300دالر میشــد( .خرید کل سی ســهم اولیه باعث افزایش سرمایه به 44هزار دالر میشــد ).گراهام به شکل ضمنی نوعی توضیح رفتاری برای این یافته ارائه میکرد .ســهام ارزان یا نامحبوب بودند یا مورد توجه نبودند ،درحالیکه ســهمهای گران بســیار مورد توجه بودند .گراهام بیان میکند که با ســاز مخالف زدن میتوان بر بازار غلبه کرد ،البته نه همیشــه .گراهام اشاره میکند که استراتژی خرید ارزانترین اعضای شــاخص صنعتی داوجونز برای دروة قبل از آن -1917 33جواب نداده است .او هشدار میدهد «ارزشگذاری کمتر از حد بهدلیل نادیده ِ غیرقابلتحملی افزایش گرفتن یا پیشداوری ممکن اســت برای زمان بسیار زیاد و یابد و همین موضوع دربارة قیمتهای بیش از حد افزایش یافته بهدلیل خوش ِ بینی زیاد یا مشــوقهای مصنوعی هم صادق است ».شاید بد نبود که افراد نصیحت را در طــول حباب فناوری در اواخر دهة 1990آویزة گوششــان میکردند ،زمانیکه ســرمایهگذاری ارزش بهصورت فجیعی بد عمل کرد ،آن هم به این دلیل که بیشتر
3- Rolf Banz
2- Sanjoy Basu
1- COMPUSTAT
295
بخش ششم :مالیه ()1983-2003
ســهمهای گران که اینترنتیها بودند به افزایش قیمت خود ادامه داده و ســهمهای ارزان همانطور باقی ماندند. جامعة ســرمایهگذاری کار بنجامین گراهام را بسیار مورد تقدیر و احترام قرار داد ،بااینحــال اکثر اقتصاددانان مالی در اوایل دهــة 1980کار او را از ُمدافتاده و از رده خارج میپنداشتند .راهبرد ســادة خرید سهمهای ارزان بهوضوح با فرضیة بازار کارا در تناقض بود ،و روشهای گراهام هم چندان چیرهدســتانه نبود .تحلیل دادهها برای بازده ســبدهای مختلف داوجونز بهصورت دستی انجام شده بود .اما آن زمان پژوهشگران فایلهای دادههای دیجیتالی مانند سی.آر.اس.پی برای قیمت ِ حســابداری مالی را در اختیار ســهام و کامپیواســتت 1برای دادههای تجمیعشدة داشتند .زمانیکه این دو منبع داده در کنار هم قرار گرفتند ،مطالعههای جام ِع بسیار میسر شــد ،و نتایجی مانند نتایج بهدستآمدة گراهام که با استفاده از گستردهتری ّ تعداد محدودی ســهم و در طول زمانی نسبتا کوتاه بهدستآمده بود ،دیگر چیزی بیشتر از یک شوخی نبود. داســتان این نبود که کســی ادعای گراهام را مبنی بر مفید بود ِن سرمایهگذاری ارزش رد کنــد؛ اصــل قضیه این بود که نظریة بــازار کارای دهة 1970بیان کرده یتواند مفید باشــد .اما در عمل مفید بود .اواخر بود که ســرمایهگذاری ارزش نم همان دهه سانجوی باسو ،2استاد حسابداری ،مطالعهای کامل و جامع از حسابداری ارزش منتشــر کرد که بهطور کامل راهبرد گراهام را تایید میکرد .بااینحال ،برای چاپ کردن چنین مقاالتی در آن دوران ،نویســنده میبایست عاجزانه بهدلیل نتایج حاصلشــده عذر میخواست .باسو مقالهاش را اینطور تمام میکند« :نتیجه اینکه، رفتار قیمتهای اوراق بهادار در طول دورة چهلسالة مورد بررسی ،شاید با فرضیة بازار کارا بهطور کامل قابل توضیح نباشــد ».او درحقیقت با زبان بیزبانی میگوید «شرمندهام ».رولف بانز ،3یکی از شاگردان یوجین فاما در دانشگاه شیکاگو ،به نتایجی مشــابه دست یافت و بهطور مشخص نشان داد که سبد شرکتهای کوچک بسیار بهتر از سبد شرکتهای بزرگ عمل کرده است .او هم نتیجهگیری عذرخواهانهاش را در مقالة سال 1981خود اینطور بیان میکند« :با توجه به عمر این مدل ،به نظر
کژرفتاری
296
نمیرسد که این موضوع بهدلیل ناکارایی بازار باشد بلکه شاهدی است مبنی بر عدم تصریح مدل قیمتگذاری ».بهعبارتدیگر ،حتما چیزی در مدل ذکر نشــده چون کارایی بازار که نمیتواند اشتباه باشد. یک سرمایهگذار بهنام دیوید درِمن 1ادعاهای جسورانهتری دربارة گراهام مطرح ت سرمایهگذاری خودش را بنا نهاده بود و به شکلی تصادفی درگیر کرد .درِمن شرک کار کانمن و تورسکی شد .او اولین کسی بود که بهوضوح توضیحی روانشناسانه برای اثر ارزش ارائه کرد ،توضیحی که بر اساس تمایل افراد به تعمیم دادن گذشتة اخیر به آینده ارائه شــده اســت .درمن ایدههایش را در سال 1982در کتابی برای ِ گذاری مغایر 2منتشــر کرد .برخالف باسو مخاطب عام بهنام راهبرد نوین ســرمای ه و بانز ،او برای بیان ایدههایش اصال شــرمنده نبــود ،اما از آنجا که این کتاب برای غیرمتخصصین بود تاثیر چندانی روی جامعة مالی دانشــگاهی نگذاشت .اما من و ورنر این کتاب را خواندیم و توجهمان را جلب کرد. دنبال کردن اندیشــههای درمن ما را به فرضیهای قابلقبول رساند .فرض کنید «اثر »P/Eبهدلیل واکنش بیش از حد ایجاد میشــود :سهامی که P/Eباال دارند (که بهعنوان ســهام رشد 3شناخته میشــوند زیرا برای تثبیت قیمتهای باالیشان باید دیوانهوار رشد کنند)« ،بیش از حد باال» میروند زیرا سرمایهگذاران پیش ِ بینی بیش از حد خوشبینانهای دربارة نرخهای رشــد آیندهشــان انجام میدهند ،و سهامی کــه P/Eپایین دارند ،یا همان ســهامِ ارزش« ،4بیش از حد پاییــن» میروند زیرا سرمایهگذاران بیش از حد به آنها بدبین هستند .اگر اینطور باشد ،بازده باالی سهامِ ارزش و بازده پایین سهام رشد نشانگر برگشتی ساده به سمت میانگین خواهد بود. مثالهای برگشت بهســوی میانگین را میتوان در گوش هوکنار زندگی مشاهده کرد .اگر بسکتبالیســتی 50امتیاز در یک مسابقه بگیرد ،که بهترین رکوردش تا آن زمان باشــد ،احتمال اینکه در بازی بعدی امتیازات کمتری ثبت کند باالســت .و همینطور اگر در یک مســابقه ســه امتیاز بگیرد ،که بدترین رکوردش در دو سال گذشــته باشــد ،تقریبا میتوان مطمئن بود که در ِ بازی بعد نمایش بهتری از خود 2- The New Contrarian Investment Strategy 4- Value Stocks
1- David Dreman 3- Growth stocks
297
بخش ششم :مالیه ()1983-2003
نشان خواهد داد .بچههای بسکتبالیستهای 2متر و 20سانتیمتری معموال قدبلند میشوند -اما نه به آن قدبلندی .و قس علی هذا .من و ورنر با خود فکر کردیم که شــاید چنین فرایندی در بازار سهام هم در جریان باشد .اصوال جو مثبتی پیرامون شــرکتهایی که چندین سال ِ پشتسرهم عملکرد مناسبی داشتهاند شکل میگیرد و همه گما ن میکنند که آنها «شرکتهایی خوب» هستند و بهسرعت به رشد ادامه خواهند داد .از ســوی دیگر ،شــرکتهایی که چندین سال نقش بازندهها را بازی کردهاند برچسب «شرکتهای بد» را یدک خواهند کشید که هیچ کاری را بهدرستی انجام نمیدهند .آن را مانند شکلی از کلیشهگرایی در سطح شرکتی ببینید .اگر این کلیشهگرایی شرکتی با تمایل به پیشبینیهای مبالغهآمیز همراه شود ،مانند آنچه در مطالعة شوخطبعی دیدیم ،وضعیتی را خواهیم داشت که مستعد برگشت به سمت میانگین اســت .آن شرکتهای «بد» آنقدر که به نظر میرسد بد نیستند ،و بهطور میانگین به احتمال زیاد ،در آینده عملکرد مناسب و غیرمنتظرهای خواهند داشت. پیشبینی بازگشت به میانگین در بازار سهام فرضیهای افراطی به نظر نمیرسید، غیــر از اینکه بر اســاس فرضیة بازار کارا این اتفاق ممکن نیســت .جزء قیمت- صحیح-اســت بیان میدارد که قیمتهای سهام نســبت به ارزش ذاتیشان دچار واگرایی نمیشوند ،پس ،طبق تعریف ،این قیمتها نمیتواند «ارزان» باشد .و جزء خبری-از-نهار-مجانی-نیســت بیان میکند که نمیتوان بازار را شکست داد زیرا همة اطالعات در قیمت فعلی بازتاب یافته اســت .با اینکه تاریخچة بازده هر سهم و نســبت قیمت به سود آن در گذشته بهوضوح مشــخص است ،نمیشود با آنها تغییرات قیمتی آینده را پیشبینی کرد .آنها درحقیقت عوامل ظاهرا بیربط هستند. یافتن شواهدی از برگشت به میانگین ،فرضیة بازار کارا را بهوضوح نقض میکرد. بهاینترتیب تصمی م گرفتیم که ببینیم میتوانیم آن شواهد را بیابیم یا نه. مطالعة ما ساده بود .همة سهمهایی را که در بازار سهام نیویورک فهرست شده بود مشــخص میکردیم (بازاری که در آن زمان تقریبا همة شــرکتهای بزرگ را در خود داشــت) و عملکرد آنها را در مدت زمانی کافی که بتواند ســرمایهگذاران را نســبت به یک شرکت خوشبین یا بدبین کند ،مثال سه یا پنج سال ،ترتیببندی میکردیم .سهمهایی که بهترین عملکرد را داشتند «برندگان» مینامیدیم و آنهایی که
کژرفتاری
298
بدترین عملکرد را داشتند «بازندگان» نام میگذاشتیم .سپس گروهی از بزرگترین برندگان و بازندگان را در نظر میگرفتیم (مثال سیوپنج سهمی که در این دو دسته جای میگرفتند) و عملکرد آنها را در آینده مقایســه میکردیــم .اگر بازارها کارا ِ کارایی هر دو سبد به یک میزان باشد .باالخره ،بر بودند ،باید انتظار میداشــتیم که اســاس فرضیة بازار کارا ،گذشــته نمیتواند آینده را پیشبینی کند .اما اگر فرضیة واکنــش بیش از حد ما صحیح بود ،بازندگان باید با عملکرد خوب خود ،برندگان را کنار میزدند. چنین یافتهای دو چیز را تحقق میبخشــید .اول اینکه ما از روانشناســی برای پیشبینــی یک بیقاعدگی جدید اســتفاده کــرده بودیم .دوم اینکــه پایهای برای چیزی فراهم میکرد که آن را «واکنشبیشازح ِد تعمیمیافته» 1مینامیدیم .برعکس ِ آزمایش کانمن و تورســکی که در آن افــراد برای پیش ِ میانگین نمرات به بینــی شــاخص شوخطبعی واکنش بیش از حد نشان میدادند ،ما مشخص نمیکردیم که ش از حد نشان میدهند .ما فقط فرض ســرمایهگذاران دقیقا به چه چیز واکنش بی میکردیم که با باال یا پایین رفتن قیمت سهم در طول دورهای چندین ساله و تبدیل شــدن آن به یکی از برندگان یا بازندگان بزرگ ،ســرمایهگذاران احتماال به چیزی واکنش بیش از حد نشان میدادند. نتایج بهشــدت فرضیة ما را تایید میکرد .ما از چند روش ،واکنش بیش از حد را مورد بررسی قرار دادیم ،اما هر موقع که دورة زمانیای که برای ایجاد سبدها از آن اســتفاده میکردیم بهاندازة کافی طوالنی بود ،مثال سه سال ،سب ِد بازنده عملکرد بهتری از سبد برنده داشت .خیلی بهتر .برای مثال ،در یکی از آزمونها ما عملکرد پنج سال ه را برای تشکیل سبدهای برنده و بازنده مورد نظر قرار دادیم و سپس بازده هرکدام از این ســبدها را ،به نســبت میانگین بازار ،برای پنج سا ِل بعد از آن مورد بررسی قرار دادیم .در پنج سال بعدی که ما سبدمان را تشکیل داده بودیم ،بازندگان حدود 30درصد عملکرد بهتری نسبت به بازار داشتند درحالیکه عملکرد برندگان 10درصد بدتر از میانگین بازار بود. کمی بعد از بهدســت آورد ِن این نتایج ،شــانس به ما رو کرد .از هرش شفرین 1- Generalized overreaction
خواســته شده بود که جلسهای را در همایش ســاالنة انجمن مالیة آمریکا 1ترتیب دهــد و او هم از من و ورنر برای ارائة یافتههایمان دعوت کرد .در آن زمان جرنال ِ رسمی انجمن مالیة آمریکا ،ســالی یک شماره را به مقالههای آو فایننس 2نشــریة ارائهشده در همایش ساالنه اختصاص میداد .روند کار به اینصورت بود که فردی که هر جلســه را ترتیب میداد یک مقاله را از آن جلســه منتخب میکرد ،و رئیس ِ وقــت انجمن مالیة آمریــکا هم بعضی از مجموع مقــاالت منتخب را برای چاپ
3- Fischer Black
2- Journal of Finance
1- American Finance Association
299
بخش ششم :مالیه ()1983-2003
انتخاب میکرد .مقاالت انتخابشــده تنها چند ماه بعد چاپ میشــد و در فرایند ِ رســمی بازبینی قرار نمیگرفت .هرش بیچاره در یک دوراهی مانده بود .باید مقالة خودش را نامزد میکرد یا مقالة ما را؟ (ســومین مقاله در جلسة ما محل بحث نبود چرا که قبل از آن برای چاپش اقدام شده بود ).هرش ِخ َرد سولومون را با جسارت خاص خودش ترکیب کرد و هر دو مقاله را برگزید .اینجا جایی بود که پای شانس وسط آمد .رئیس انجمن مالیة آمریکا در آن سال فیشر بلک ،3یکی از مبدعان فرمول ِ گذاری اختیار معاملة بلک-شــولز ،بود .بلک کــه تا حدی منتقد روشهای قیمت متعارف بود ،تصمیم گرفت هر دو مقاله را چاپ کند. مقالة من و ورنر در ســال 1985به چاپ رســید و از آن زمان مشهور شد .اما معتقدم که اگر هرش آن درِ ِ پشــتی ژورنال را به روی ما باز نمیکرد ،شاید سالها طول میکشید تا بتوانیم آن نتایج را به چاپ برسانیم ،یا شاید اصال مقالهها به چاپ نمیرسید .اول از همه اینکه همه «میدانستند» که نتایج ما ،که بهوضوح در تناقض با فرضیة بازار کارا بود ،باید غلط باشد ،به همین دلیل داوران به شدت به آن بدبین میشدند .و ما هم هیچوقت حاضر نمیشدیم از آن دست نتایج عذرخواهانهای را بنویسیم که به پروفسور باسو قالب کرده بودند .ورنر خیلی منضبط و شرافتمند بود و من هم بسیار لجوج و یکدنده بودم.
23 واکنش بیش از حد واکنش به ِ
301
بخش ششم :مالیه ()1983-2003
با اثبات این حقایق و مشخص شدن اینکه سهام «بازنده» بازده بیشتری از بازار ِ خبری-از-ناهار-مجانی-نیســت فرضیة بازار دارند ،تنها یک راه برای حفظ جزء کارا وجود داشــت؛ جزئی که میگوید شکست دادن بازار غیرممکن است .راهحل برای جماعــت حامی کارایی بازار تکیه کردن به یک اصطالح فنی مهم بود :اینکه با اتخاذ ریســک بیشتر بازار را شکســت دهی ،فرضیة بازار کارا را نقض نمیکند. مشکل دانستن نحوة اندازهگیری ریسک است. این نکتة ظریف اولین بار توســط یوجین فاما مطرح شــد .او بهدرستی اشاره ِ خبری-از-نهار-مجانی-نیست کارایی بازار درحقیقت کرد که تمام آزمونهای جزء «آزمون مشترک» دو فرضیه بوده است :کارایی بازار و مدلی از ریسک و بازده .برای مثال فرض کنید کســی مشــخص کند که بنگاههای جدید بازده بیشتری نسبت به بنگاههای قدیمی دارند .این مورد علیالظاهر کارایی بازار را رد میکند؛ به این دلیل ِ ســن یک بنگاه مشخص اســت و نمیتوان از آن برای «شکست» بازار استفاده که کرد .اما این مورد نمیتواند به شکل قطعی کارایی بازار را رد کند ،زیرا ممکن است کسی پیدا شود و بگوید که بنگاههای جدید پرریسکتر از بنگاههای قدیمی هستند و بازده باالترشــان تنها جبرانی است که ســرمایهگذاران عقالیی باید برای تحمل ریسک بیشتر دریافت کنند. این بحث مشــترک به هر تناقض آشکاری که با فرضیة بازار کارا وجود داشته باشد قابل تعمیم است ،که از آن جمله میتوان به تناقضات بیانشده توسط گراهام، باسو ،درمن ،و دیگرانی اشاره کرد که ادعا میکردند سهامِ ارزش گزینههای مناسبی
کژرفتاری
302
برای سرمایهگذاری هستند .اگر سبد بازندة ما از سبد برنده پُرریسکتر باشد ،بازده بیشتر آن ممکن اســت جبران تقاضای سرمایهگذاران عقالیی برای سرمایهگذاری در ســبدهای پُرریسک باشد .سؤال اصلی این بود که آیا باید تفسیر یافتههای ما را تگذاری نامناسب 1قبول کرد ،که برخالف فرضیة بازار کارا بود ،یا باید بهعنوان قیم آن را به ریسک مرتبط دانست. برای پاســخ به این ســؤال راهی برای اندازهگیری ریســک نیاز داریم .مطمئنا سهمهای موجود در ســبد بازنده بهصورت مجزا پرریسک هستند ،و شاید بعضی از آن شــرکتها ورشکسته شوند .اما ما در مطالعهمان این ریسک را در نظر گرفته بودیم .اگر ســهمی از هرکدام از ســبدها توسط بازار ســهام نیویورک از فهرست ِ کامپیوتری ما آن سهم را با هر حذف میشــد (مثال بهدلیل ورشکســتگی) ،برنامة قیمت دیگری که در بازاری دیگر فهرست میشد بهطور فرضی «میفروخت» یا آن سرمایهگذاری را بهطورکلی زیان در نظر میگرفت .بنابراین امکان ورشکسته شدن سهام منبعی پنهان از ریسک نبود که بتواند نتایج ما را توضیح دهد. یرسیدند .و مگر نه بااینحال ،آن ســهمهای بازنده حتما پُرریســک ب ه نظر م اینکه ســهمهای ترسناک ،مانند سهمهایی که قیمتشان سقوط کرده ،باید نرخ بازده (پاداش ریســک) بیشتری در بازار داشــته باشند؟ شاید شما اینطور فکر کنید ،اما این طرز فکر در اقتصــاد مالی مدرن آن دوران مورد قبول نبود .در آن زمان روش درســت و مناسب برای اندازهگیری ریسک یک سهم استفاده از مدل قیمتگذاری دارایی سرمایهای (سی.اِی.پی.ام) بود که بهصورت مجزا توسط دو اقتصاددان مالی به نامهای جان لینتنر 2و ویلیام شارپه ارائه شده بود.
1- Mispricing:
توضیحی دربارة واژگان گیجکننده :در این بخش و بخش بعدی زمانیکه از عبارت «قیمتگذاری نامناسب» استفاده قابلپیشبینی به یک سو حرکت میکند ،باال یا پایین ،به میکنم منظورم این اســت که قیمت سهم به شکلی ِ اندازهای که یک سرمایهگذار به شکل فرضی میتواند از آن سود برده و «نهاری مجانی» برای خود دست و پا کند. این اولین نمایش روشهای ظریفی است که در آن دو جزء فرضیة بازار کارا با هم در میآمیزد .منطقی است که گمان کنیم سهامی که «بیش از حد کم» قیمتگذاری شدهاند در نهایت بازار را شکست خواهند داد .اما دو بونت و من شواهد قاطعی نداشتیم که قیمتهای بازندگان نسبت به ارزش ذاتیشان دچار واگرایی است ،تنها چیزی که در اختیار داشتیم این بود که آنها بازده باالتری داشتند. 2- John Lintner
-1برای جلوگیری از سردرگمی الزم به ذکر است که این «بتا» به مدلهای بتا-دلتای تمایل به حال که در بخش 12مطرح شده ارتباطی ندارد .تنها چیزی که میتوانم بگویم این است که اقتصاددانها به حروف یونانی عالقهدارند و بتا نیز در اوایل حروف الفبای یونانی قرار دارد.
303
بخش ششم :مالیه ()1983-2003
بر طبق مدل ســی.اِی.پی.ام ،تنها ریســکی که در جهان عقالیی پاداش در پی دارد ،نســبتی است که بازده ســهام با بقیة بازار همبسته است .وقتی سبدی از چند سهم پرریسک تشکیل دهید که قیمتهایشان مدام باال و پایین میرود ،اگر تغییرات قیمتی هرکدام از این سهمها مستقل از هم باشد ،آن سبد بهطور مشخص پرریسک نخواهد بود ،زیرا تغییرات قیمتی بهطور متوســط یکدیگر را خنثی میکنند .اما اگر بازده ســهمها به شکل مثبت همبسته باشند ،یعنی تمایل به حرکت هماهنگ رو به باال یا پایین داشته باشند ،سبدی از سهمهای بیثبات نیز همچنان پرریسک خواهد بود؛ منافع برآمده از داشــتن یک سبد از سهام متنوع به آن اندازه زیاد نخواهد بود. ِ درســت پرریسک بودن یک سهم، بهاینترتیب بر طبق مدل ســی.اِی.پی.ام ،معیار همبســتگی آن با بقیة بازار اســت ،معیاری که «بتا» نام میگیرد 1.بهطور کلی ،اگر ســهمی بتای 1داشته باشد ،حرکتش با کل بازار متناسب است .اگر بتای سهمی 2 باشــد ،یعنی زمانیکه بازار بهاندازة 10درصد باال یا پایین برود ،آن ســهم (بهطور متوســط) بهاندازة 20درصد باال یا پایین میرود .سهمی که هیچ نوع همبستگیای با بازار ندارد بتای صفر خواهد داشــت .اگر سهمهای بازنده بتای باالیی داشتند و بنابراین بر طبق سی.اِی.پی.ام پرریسک بودند ،و سهمهای برنده بتای پایینی داشتند یعنی کمریســکتر بودند ،فرضیة بازار کارا میتوانســت با نتایج ما سازگار باشد. اما ما قبل از آن خودمان این موضوع را کنترل کرده و نتایج را در مقالهای منتشــر کرده بودیــم؛ درحقیقت الگویی که ما یافته بودیم برعکس این بود .برای مثال ،در آزمایشــاتی که ما با ســبدهای برنده و بازنده بر اساس «دورههای شکلگیری» سه ســاله و «دورههای امتحانی» سهســالة پس از آن انجام دادیم ،بتای میانگین برای کتر برندگان 1/37و برای بازندگان 1/03بود .بهاینترتیب ،برندهها در واقع پرریس از بازندهها بودند .بنابراین ،اســتفاده از روشهای استاندارد علم اقتصاد برای تعیین ریسک باعث شد یافتههای بیقاعدة ما بیقاعدهتر شود! ِ -از-نهار-مجانی-نیســت فرضیة بازار کارا میبایســت حامیان جنبــة خبری
کژرفتاری
304
به روشــی دیگر استناد میکردند تا نشان دهد که ســبد بازنده پرریسکتر از سبد برنده اســت .اما کمریسکتر بودن بازندهها در همة معیارهای «ارزش» صادق بود، معیارهایی مانند نســبت پایین قیمت/درآمد یا نســبت پایین قیمت سهم به ارزش دفتری داراییها ،معیاری حسابداری که در واقع نشان میدهد اگر شرکت به فروش رسیده و نقد شود چه مقدار پول به سهامداران میرسد .هر معیاری که مورد استفاده قرار میگرفت« ،ســهامِ ارزش» عملکرد بسیار بهتری از «سهام رشد» داشت ،و در میان بهت حامیان فرضیة بازار کارا ،سهامِ ارزش همانگونه که بتای اندازهگیریشده نشان داد ،کمریسکتر بود. *** شورشیانی مثل ما ،مدیران سبد دارایی مانند درِمن ،و درگذشتگانی مثل بنجامین گراهام باور داشتند که سهامِ ارزش بازار را شکست میدهد ،اما این موضوع زمانی بهصورت رســمی درست پنداشته شد که چهرة برجستة بازار کارا ،یوجین فاما ،و همــکار جوانش ،کنت فرنچ ،که بعدها به همکار اصلیاش تبدیل شــد ،یافتههای مشــابهی را منتشــر کردند .فاما و فرنچ که تا حدی تحتتاثیر یافتههای اولیة ما و همینطور یافتههای بانز بودند که اثر شرکتهای کوچک را ثبت کرده بود ،در سال 1992شروع به چاپ مجموعهمقاالتی کردند که در آن تاکید میشد سهامِ ارزش و سهام شرکتهای کوچک بازده بیشتری نسبت به پیشبینی سی.اِی.پی.ام داشتهاند. آنها با مقالهای که در سال 1996چاپ کردند ،بهصورت رسمی مرگ سی.اِی.پی.ام را اعــام کردند ،مقالهای با این عنوان تحریکآمیز« :ســی.اِی.پی.ام تحت تعقیب، 1 زنده یا مرده». اگرچه فاما و فرنچ برای اعالم مرگ ســی.اِی.پی.ام آماده بودند ،نشــانی از رها کردن کارایی بازار نداشــتند .در مقابل آنها مدلــی را ارائه دادند که امروزه به مدل ِ عاملی فاما-فرنچ 2مشهور است .در این مدل ،عالوه بر بتای مرسوم ،دو عامل ســه توضیحی دیگر هم برای عقالیی جلوه دادن بازده باالی خارج از قاعدة شرکتهای کوچک و سهامِ ارزش مشخص شد .فاما و فرنچ نشان دادندکه بازده در سهامِ ارزش همبستهاست ،یعنی یک ســهم ارزش با خوب عمل کرد ِن سهمهای دیگر ارزش 2- Fama–French Three Factor Model
1- The CAPM Is Wanted, Dead or Alive.
2- Contrarian Investment, Extrapolation, and Risk 4- Robert Vishny
1- Small Cap 3- Joseph Lakonishok
305
بخش ششم :مالیه ()1983-2003
عملکرد مناســبی خواهد داشت ،و اینکه همین موضوع برای سهام کمسرمایه 1نیز صادق اســت .فاما و فرنچ بدون پردهپوشی معترف بودند که هیچ نظریهای ندارند که توضیح دهد چرا اندازه و ارزش باید عوامل تعیینکنندة ریسک باشند .برخالف مدل قیمتگذاری داراییهای ســرمایهای ،که قرار بود نظریة دستوری قیمتهای ِ نظری خاصی برای باور دارایی بر اســاس رفتار عقالیی سرمایهگذاران باشد ،دلیل این موضوع وجود نداشــت که اندازه و ارزش میتوانند بازده را پیشبینی کنند .آن عوامل به آن دلیل مورد استفاده قرار گرفتند که پژوهشهای عملی نشان از اهمیت آنها داشت. تا همین امروز هم هیچ شاهدی مبنی بر این مدعا وجود ندارد که سبدی متشکل از شــرکتهای کوچک و شرکتهای ارزش بهصورتی مشهود پرریسکتر از سبد سهمهای رشد است .از نظر من ،مقالهای با عنوان «سرمایهگذاری تضادگرا ،برآورد، و ریسک» 2که در ســال 1994توسط اقتصاددانان مالی جوزف ال ُک ُ نیشک ،3آندری اشــایفر و روبرت ویشنی 4نوشته شده هیچگونه سؤالی را دربارة پرریسکبودن یا نبودن ســهامِ ارزش باقی نمیگذارد .یک کالم :این ســهمها پرریسک نیستند .این مقاله باعث شد نویسندگا ِن آن شرکت بسیار موفقی در مدیریت پول بهنام مدیریت دارایی ال.اِس.وی ایجاد کنند ،شرکتی که بر پایة سرمایهگذاری ارزش عمل میکرد. اگرچــه مقالة آنها برای من کافی بود ،فاما و فرنچ را متقاعد نکرد ،و این بحث تا ســالها ادامه یافت ،بحثی که یک طرفش رفتارگرایان میگویند ســهامِ ارزش درست قیمتگذاری نشده است ،و در طرف دیگر عقلگرایان میگویند این سهمها پرریسک هستند .این موضوع همچنان مورد بحث است ،و حتی فاما اعتراف میکند که غیرممکن است بتوان گفت بازده باالتر سهامِ ارزش به ریسک مربوط است یا به واکنش بیش از حد .بااینحال ،فاما و فرنچ مدل پنج عاملی جدیدی معرفی کردند. از عوامل جدید میتوان به عاملی اشــاره کرد که ســوددهی یک شرکت را اندازه میگیرد (که بازدهی باال را پیشبینی میکند) و عامل دیگری که مشــخص میکند یک شرکت تا چه اندازه به شکل جسورانه سرمایهگذاری میکند (که بازدهی پایین
کژرفتاری
306
را پیشبینی میکند) .از قضای روزگار ،ســوددهی یکی دیگر از ویژگیهایی است که بنجامین گراهام برای قضاوت دربارة جذابیت یک شــرکت برای سرمایهگذاری مدنظر داشــت .بهاینترتیب بِن گراهام گرامی ،از جهاتــی بر مدل فاما-فرنچ مهر تایید زده اســت ،زیرا آنها نیز ارزش و ســوددهی را تایید میکنند .و خب خیلی ســخت است که بتوان روایتی ِ قابلقبول داشت که در آن شرکتهای بسیار سودده پرریسکتر از شرکتهایی باشند که ضرر میدهند. بهاینترتیب از اوایل دهة 1960که شارپه و لینتنر سی.اِی.پی.ام را ارائه کردند، از مدل یک عاملی به مدل پنج عاملی رسیدیم و بسیاری از کارشناسان عامل ششمی را هم اضافه میکنند :سیر حرکت. شرکتهایی که در شش یا دوازده ماه گذشته عملکرد خوبی داشتهاند ،در شش یا دوازده ماه آینده هم شرایط خوبی خواهند داشت .حال چه پنج عامل و چه شش عامــل ،به اعتقاد من در یک جهان عقالیی ،تنها عاملی که مهم اســت همان عامل اولی است ،همان بتای قدیمی ،بتایی که البته مرده است .پس بقیة عوامل چطور؟ در جهان انسانهای اقتصادی ،همة آنها عواملی ظاهرا بیربط خواهند بود.
24 قیمت صحیح نیست
-1اگر قرار به فروش سهام باشد ،قیمتی را که شرکت برای فروش دریافت میکند نیز به شکل تنزیلشده به زمان حال در نظر میگیریم .اثر آن بر تحلیل ما قابل چشمپوشی است
307
بخش ششم :مالیه ()1983-2003
به یاد دارید که فرضیة بازار کار دو جزء دارد :نمیتوانید بازار را شکست دهید (خبری از نهار مجانی نیســت) ،و قیمتها «صحیح» هستند .کار من و ورنر اولین اصل را به شــکلی اساسی زیر سؤال برد .در این شــرایط نبرد دیگری در راه بود، نبردی دربارة عقالنیت مجموع بازار ســهام که درحقیقت به اصل دوم میپرداخت. رابرت شــیلر ،که االن استاد دانشگاه یِیل اســت ،در سال 1981مقالهای با نتایجی چشمگیر منتشر کرد. تامل دربارة آنچه باید قیمت یک ســهم را تعیین کند ،به فهم یافتههای شــیلر کمــک خواهد کرد .فرض کنید که موسســهای امروز قصد خرید و نگهداری یک سهم را تا ابد دارد .بهعبارتدیگر ،این موسسه هیچگاه آن سهم را نخواهد فروخت- بهاینترتیب تنها عایدی سود سهامی است که در طول زمان به حساب این موسسه واریز میشــود .ارزش سهم باید با «ارزش فعلی» تمام سودهایی که موسسه تا ابد از آن بهدســت خواهد آورد برابر باشــد ،یعنی مقدار پولی کــه ارزش این جریان درآمدی را مشخص میکند ،آن هم با توجه به این نکته که پول فردا ارزش کمتری از پول امروز دارد 1.اما از آنجا که نمیدانیم هر ســهم در طول زمان چقدر ســود میدهد ،قیمت سهم بهواقع تنها یک پیشبینی است-انتظار بازار از ارزش فعلی تمام پرداختیهای سود در آینده. یکــی از ویژگیهای مهم پیشیبنی عقالیی-مانند آنچه در مورد قیمت ســهم
کژرفتاری
308
انتظار میرود -این اســت که حدسها نمیتوانند خیلی با مقادیر پیشبینیشــده متفاوت باشــند .فرض کنید که میخواهید باالترین دمای روزانه در ســنگاپور را پیشبینی کنید .آب و هوا در این کشــور واقع در جنوب شــرق آسیا چندان تغییر نمیکند .معموال دمای باال حدود 32درجة سانتیگراد است. در یک روز خیلی گرم این دما ممکن اســت به 35درجه برســید .روزی هم که «ســرد» باشد بیشینة دما شاید به 30درجه میرسد .احتماال پاسخ را فهمیدهاید. حدس 32درجه برای همة روزها هیچوقت خیلی دور از واقعیت نخواهد بود .اگر پیشبینیکنندة مستی در سنگاپور دمای 10درجة سانتیگراد را پیشبینیکند -دمایی که تابهحال این کشــور سردترش را به خود ندیده-و روز دیگری را هم 44درجه پیشبینی کند -دمایی که این کشور تابهحال گرمترش را به خود ندیده -درحقیقت این قانــون را نادیده گرفته که حدسها نمیتوانند خیلی با مقادیر پیشبینیشــده متفاوت باشند. نتیجة شگفتآور شیلر برآمده از اِعمال این اصل در بازار سهام بود .او دادههای ت و ســود ســهمها را از 1871جمعآوری کرد .سپس از سال 1871 مرتبط با قیم برای هر سال پیشبینی «عقالیی عطف به ماسبق» را برای جریان سودهای آیندهای محاسبه کرد که اگر یک نفر سبدی از سهام را در آن زمان میخرید عایدش میشد. او این کار را با مشــاهدة سودهای واقعی که پرداخت شده بود و تنزیل آن به سال مورد بحث انجام میداد. شیلر با تعدیل ارزش فعلی سودها در یک دورة بلندمدت که قیمت سهم رو به افزایش بود ،به این نتیجه رســید که ارزش فعلی سودها ،مانند دما در سنگاپور ،به شدت پایدار است .اما قیمت سهام ،که باید آن را تالشی برای پیشبینی ارزش فعلی ســودها بدانیم ،به شدت متغیر است .این نتایج را میتوانید در شکل 12ببینید .آن خط تقریبا یکنواخت ارزش ِ فعلی سودهاست ،اما آن خطی که مانند پیشبینیهای پیشبینیگ ِر مست همینطور باال و پایین پریده ،قیمت واقعی سهام است ،که هر دو هم تعدیل شدهاند تا روند رو به باالی قیمتی در آنها وجود نداشته باشد.
شکل :12آیا قیمت سهمها بیش از حد باال و پایین میرود؟
?1- Do Stock Prices Move Too Much to Be Justified by Subsequent Changes in Dividends
بخش ششم :مالیه ()1983-2003
ت سهمها بیش از حدی باال و شیلر این نام را برای مقالة خود برگزید« :آیا قیم 1 پایین میشود که بتوان آن را با تغییر سودهای متعاقب تطبیق داد؟» پاسخ این سؤال با توجه به شکل 12مثبت است .نتایج شیلر توفانی آتشین را به جان حلقههای مالیه انداخت .مقاالت گوناگونی نوشــته شد که به روشها و نتیجهگیریهای او حمله میکرد ،و حتی منتقدان یکی از آنها را با خشنودی «شیلِر کیلِر» نام نهادند( .احتماال این مقال ه را که توسط آلن کلیدون نوشته شده به یاد دارید ،مقالهای که در فصل 17 که به کنفرانس شیکاگو پرداختیم مورد بحث قرار گرفت). اقتصاددانان دانشــگاهی هنوز هم بحثهای زیادی دربارة روش صحیح انجام آزمون شــیلر میکنند .اما به اعتقاد من این بحث چند ســال بعد ،در روز دوشنبه 19اکتبر 1987و چند روز پس از آن ،بهطور کامل به نتیجه رســید .آن دوشــنبه قیمت ســهام در سراسر جهان به شکل قابلتوجهی سقوط کرد .این روز خونین از هنگکنگ شروع شد ،و با بازشدن بازار در اروپا و ایاالت متحده ،به غرب سرایت
309
کژرفتاری
310
کــرد .در نیویورک قیمتها پس از کاهــش 5درصدی در جمعة قبل از آن ،در آن دوشــنبه بهیکباره 20درصد سقوط کرد .نکتة مهم از نگاه تحلیلهای ما این است که دوشــنبه نوزدهم حاوی هیچ خبر مه ِم مالی یا غیرمالیای نبود .نه جنگی شروع شده بود ،نه رهبر سیاسیای ترور شده بود و نه هیچ اتفاق قابلتوجه دیگری افتاده بود( .در مقام مقایسه ،بازار سهام آمریکا روز بعد از بمباران پرل هاربر 4/4 ،درصد افت کرد ).بااینهمه ،قیمتها در بازارهای جهان با شــیب تندی رو به سقوط بود. هیچکس دلیلش را نمیدانست .این ناپایداری در چند روز بعد نیز حکمفرما بود .در ایاالت متحده شاخص سهام شرکتهای بزرگ اس.اند.پی روز سهشنبه 5/3درصد رشد کرد ،چهارشــنبه 9/1درصد دیگر جهش داشت و روز دوشنبه بیستوششم 8/3درصد سقوط کرد .تیتر وال استریت ژورنال در انتهای آن ماه باید چیزی شبیه به این میبود «حق با رابرت شــیلر بود :بازارهای مالی بیش از حد ناپایدارند ».در یــک جهان عقالیی ،قیمتها تنها در واکنش به اخبار تغییر میکنند ،و در طول آن هفته ،تنها خبر این بود که قیمتها دیوانهوار باال و پایین میروند. اگر قیمتها بیش از حد متغیر باشند ،بهنحوی میتوان گفت که «غلط» هستند. ســخت بتوان ادعا کرد که قیمتهای پایان روز معامالتی در پنجشنبه 15اکتبر ،و قیمتهای پایان روز معامالتی دوشنبة پس از آن-که بیش از 25درصد کمتر بود-با توجه به نبود خبر مهم ،هردو معیارهایی عقالیی از ارزش ذاتی هستند. زمانیکه شــیلر مقالة اولیهاش را مینوشت ،از منظر روانشناسی به آن توجهی نداشت .او تنها حقایقی را گزارش میکرد که سخت با عقل جور در میآمد .تعجبی نــدارد که من از دریچة رفتاری این مقاله را خواندم ،و به نظرم آمد که او میتواند یک همدســت بالقوه باشد .زمانیکه او در بهار 1982برای سخنرانی به ُکرنل آمد، او ،ورنر دوبونت ،و من پیادهروی طوالنیمدتی در محوطة دانشــگاه داشتیم .در آن پیادهروی تشویقش کردم که مقالهاش را از دریچهای ببیند که امروز آن را دورنمای رفتاری مینامیم .نمیدانم که ربطی به آن پیادهروی داشــت یا نه ،اما دو ســال بعد او مقالهای نوشــت که بمبی رفتاری به حســاب میآمد .این مقاله با عنوان «قیمت ســهام .پویاییهای اجتماعی 1»،به این ایدة بدعتآمیز میپرداخت که ممکن است 1- Stock Prices and Social Dynamics
311
بخش ششم :مالیه ()1983-2003
پدیدههای اجتماعی همانقدر که ُمد را تحتتاثیر قرار میدهند ،قیمتهای ســهام را نیز تحتتاثیر قراردهند .پاچة شــلوارها بدون هیچ دلیل مشــخصی ،چند وقت یکبار باال و پایین میشوند؛ ممکن نیست که قیمت سهام نیز به شکل مشابهی که ورای گسترة اســتانداردهای اقتصاددانان باشد ،تحتتاثیر قرار گیرند؟ دستور کار بــاب از جهاتی از خود من هم رادیکالتر بود .فرض کنید بخواهیم اقتصاددانان را متقاعد کنیم که ُمد اهمیت دارد ،درحالیکه خیلی از آنها همین تازگی حاضر شدند کتهای پشمی با مارکهای چرمیشان را کنار بگذارند .شیلر سالها بعد در کتابی که با جرج آکرلوف نوشت ،از عبارت کینز یعنی «احوال حیوانی» برای پرداختن به این تغییرات بلهوسانه در رفتار سرمایهگذار و مصرفکننده استفاده کرد. *** اگرچه من در اینجا پژوهش شیلر را بهطور خاص با جنبة قیمت-صحیحِ - است فرضیة بازار کارا مرتبط کردم ،میتوان نشان داد که پژوهش او به جزء خبری -از- نهار-مجانی -نیســت هم مرتبط اســت .برای دانستن دلیل این موضوع ،بد نیست یافتههای مرتبط با ســرمایهگذاری ارزش را به یاد آوریم .سهامِ ارزش ،چه آنهایی که نســبت P/Eکمی دارند چه آنهایی که در گذشته سهام بازنده بودهاند ،به شکلی ِ قابلپیشبینیای عملکرد بهتری نســبت به بازار داشتند .میتوان نسبت P/Eبرای کل بازار را هم محاسبه کرد .آیا همان اصل برقرار است-یعنی آیا میتوان با خرید ســهم زمانیکه نسبتا ارزان است و دستکشــیدن از آن زمانیکه نسبتا گران است بازار را شکســت داد؟ بهترین پاسخی که من میتوانم به این سؤال بدهم ،که شیلر هم جسورانه آن را بیان میکند این است که «بله ،اما »... روش مورد نظر شــیلر برای چنین کاری ،تقســیم قیمت بازاری شــاخصی از سهمها (مثل اس اند پی )500بر معیاری میانگین از سود در ده سال گذشته است. او به این دلیل نگاه طوالنی به گذشــته را ترجیح میدهد که چنین نگاهی نوسانات مقطعی برآمده از چرخههای تجاری را رفع میکند .تصویری از این نســبت را در شکل 13مشاهده میکنید.
شکل :13نسبتهای بلندمدت قیمت بازاری/سود
کژرفتاری
312
با دیدن این نمودار دانســتن اینکه یک ســرمایهگذار باید چه میکرده سخت نیســت .توجه داشته باشــید که زمانیکه بازار از روند تاریخیاش فاصله میگیرد، درنهایت دوباره به سمت میانگین بازمیگردد. ســهمها در دهة 1970ارزان به نظر میرســیدند و درنهایت با افزایش قیمت روبهرو شــدند ،همینطور در اواخر دهة 1990گران به نظر میرسیدند و درنهایت قیمتشان ســقوط کرد .بهاینترتیب ،به نظر میرسد که نسبت P/Eبلندمدت شیلر قدرت پیشبینی خوبی در اختیار قرار میدهد .اینجاست که پای «اما» وسط میآید. قدرت پیشبینی خیلی دقیق نیست. شیلر و همکارش جان کمپبل 1در ســال 1996توصیهای به هیئتمدیرة بانک مرکزی ارائه کردند مبنی بر اینکه قیمتها ظاهرا به حد خطرناکی باال هســتند .این توصیه باعث شــد آلن گرینسپن ،رئیس بانک مرکزی ،ســخنرانیای ترتیب دهد و در آن با بیان تلویحی همیشــگیاش بگوید که چطور کســی میتواند بداند که 1- John Campbell
1- Irrationally Exuberant
-2الزم به ذکر اســت که من هم فکر میکردم سهام فناوری در اواخر دهة 1990قیمتهای بیش از حد باالیی دارند .در مقالهای که در سال 1999نوشته و چاپ شد پیشبینی کردم که شرایطی که آن روز تجربه میکردیم روزی بهعنوان حباب بزرگ ســهام اینترنتی شناخته خواهد شــد (تِیلر1999 ،ب) .اگر وقت کافی را میگذاشتم میتوانستم دو سال قبلش چنین چیزی را بنویسم (حواستان باشد که من آدم تنبلی بوده و هستم) .با توجه به اینکه یک پیشبینی درست دربارة بازار سهام دارم ،تصمیم دارم در اوج خداحافظی کنم و پیشبینی دیگری دربارة این بازار نداشته باشم. 4- Tufts University
3- Chip Case
313
بخش ششم :مالیه ()1983-2003
سرمایهگذاران به شکلی «غیرعقالیی پُرحرارت» 1هستند .باب بعدها این عبارت را برای عنوان پرفروشترین کتابش استفاده کرد ،کتابی که بهطور پیشبینینشدهای در ســال 2000و همراه با شــروع روند رو به پایین بازار به چاپ رسید .حال هشدار شیلر درست بود یا غلط؟ 2از آنجا که پیشبینی او 4سال قبل از رسیدن بازار به قله انجام شد ،حرف او برای مدتی غلط بود و سپس درست شد! این عدم دقت به آن معنی است که نسبت P/Eرا اصال نمیتوان راهحلی برای پول درآوردن دانست .هر کس که به پیشنهاد شیلر در سال 1996گوش میکرد و سرمایة زیادی را به سقوط بازار اختصاص میداد قبل از آنکه بتواند پولی به جیب بزند ورشکست میشد. همین موضوع در مورد بازار مســکن نیز برقرار است .یکی از چندین ویژگی قابل تحســین باب شیلر این است مدتهاست مشــتاقانه به گردآوری داده دست میزند ،از دادههای تاریخی قیمت ســهام از ســال 1871گرفته تا نظرسنجیهای مربوط به عقاید ســرمایهگذاران ،و شاخصهای قیمت خانه .این آخری با همراهی دوســتش چیپ کِیس 3که اقتصاددان امالک در دانشگاه تافتز 4است ،منجر به ایجاد شــاخص قیمت خانة کِیس -شیلر شــد که این روزها بهصورت گستردهای مورد استفاده قرار میگیرد. قبل از اینکه کِیس و شیلر در این مسیر قدم بگذارند ،شاخصهای قیمت خانه خیلی قابل اعتماد نبود زیرا ترکیب خانههایی که در یک ماه فروش میرفت ممکن بود خیلی متفاوت باشد ،و میانگین را منحرف کند .کِیس و شیلر از ایدة هوشمندانة ایجاد شاخصی بر اســاس تکرار فروش یک خانة ثابت بهره بردند ،و بهاینترتیب کیفیت خانه و مکانش را تحت کنترل درآوردند. در شکل 14رشــد بلندمدت قیمت مسکن در ایاالت متحده از سال 1960به
تصویر کشیده شده است .این نمودار بر اساس دادههای گردآوریشده توسط دولت از فروش مســکن تا ســال 2000بوده ،و پس از آنکه دادههای کِیس شیلر هم در دسترس قرار گرفته ،هر دو منبع داده مورد استفاده قرار گرفت ه است .تمام قیمتها نســبت به تورم تعدیل شدهاند .این شکل نشان میدهد که قیمت مسکن در بیشتر مدتزمان این دوره تا اواســط دهة 1990به شــکل متعادلی رو به افزایش بوده و ســپس به یکباره اوج گرفته اســت .عالوهبراین ،بعد از دورهای طوالنی که نسبت قیمت خرید یک خانه به هزینة اجارة آن خانه در حدود 20به 1بود ،قیمت خانهها به یکباره از مبنای بلندمدت فاصل ه گرفت .شیلر با دانستن این دادهها نسبت به خطر حباب مسکن هشدار داد ،هشداری که درنهایت مشخص شد درست بوده است .اما در آن زمان ،هیچکس نمیتوانســت مطمئن باشد که آیا در جباب هستیم یا چیزی در اقتصاد کشور تغییر کرده و باعث شده نسبت جدید قیمت به اجاره پدید بیاید. شکل :14میانگین قیمت خانه کژرفتاری
314
باید یادآور شوم که عدم دقت این پیشبینیها به این معنا نیست که بیفایدهاند. زمانیکه قیمتها به شــدت از ســطوح گذشتهشان دور میشــوند ،به سمت باال یا پایین ،این عالمتها برای پیشبینی ارزشــمند خواهنــد بود .و هرچه قیمتها
315
بخش ششم :مالیه ()1983-2003
نسبت به سطوح معمولشان بیشتر دور شوند ،این عالمت باید جدیتر گرفته شود. ســرمایهگذاران باید نسبت به روانهکردن پولشان به سمت بازاری که نشانههایی از تحرک بیش از حد را دارد برحذر باشــند ،اما درعینحال نباید انتظار داشته باشند با تعیین زمان دقیق دربارة عملکرد بازار ،ثروتمند شــوند .اینکه تشخیص دهیم در حباب قرار داریم بهمراتب سادهتر از این است که بفهمیم این حباب کِی میترکد، و ســرمایهگذارانی که به دنبال پول درآوردن از تعیین نقطة چرخش بازار هستند، اصوال موفق نمیشوند. *** اگرچه مسیر پژوهشی من و باب شیلر با هم متفاوت است ،دوست و همداستان یکدیگر شدیم .من و او در سال 1991اقدام به ترتیبدادن کارگاههای نیمساالنهای ش اقتصادی میزبانی میشد. دربارة مالیة رفتاری کردیم که توســط دیوان ملی پژوه بســیاری از مقاالت تعیینکننده در مالیة رفتاری آنجا ارائه شــد ،و این همایش به مالیة رفتاری کمک کرد تا به بخشی پُررونق و متعارف از پژوهشهای اقتصاد مالی تبدیل شود.
25 نربد صندوقهای رسمایهگذاری محدود
317
بخش ششم :مالیه ()1983-2003
ِ قیمت-صحیح-است فرضیة بازار کارا را زخمی کرد ،اما هنوز کار شــیلر جزء نمیشد آ ن را حملة مرگبار نهایی دانست .بحث دربارة روششناسی همچنان ادامه داشــت و ،اگرچه توجیه آنچه در آن هفتة اکتبر 1987به وقوع پیوست دشوار بود، حامیــان بازار کارا حاضر نبودند توضیح عقالیــی را کنار بگذارند .در بهار ،1988 دانشگاه شیکاگو میزبان کنفرانسی دربارة آن سقوط بود و در یکی از میزگردها من و یوجین فاما حضور داشــتیم .جین ابتدا شروع به صحبت کرد و گفت که باید به بازار تبریک گفت که توانسته چنین سریع به تعادل جدیدش دست یابد ،یعنی حتما اتفاقی افتاده بود که افراد تخمینهایشــان دربارة بازده آیندة بازار ســهام را کاهش داده بودند ،و قیمتها هم بالفاصله تعدیل شــده بودند ،همانطور که «باید» تعدیل میشدند. زمانیکه نوبت به من رســید ،از کارشناسانی که آنجا جمع شده بودند پرسیدم چه کســانی فکر میکند ارزش فعلی سودها در دوشنبة سیاه بهواقع %20افت کرده باشد؟ تنها چند دست باال رفت که دست جین جزو آنها نبود .ابرویم را باال انداختم طوری که انگار میگویم «خب پس چی؟» جین با لبخندی بر لب بهسرعت دستش را باال برد .آمادة تسلیم شدن نبود ،اما شوخطبعیاش را حفظ کرد. ِ غیرقابلانکار داشت. برای متقاعد کردن فاما و بقیة دار و دستة بازار کارا باید شواهد اما همانطور که قبل از این دیدیم ارزش ذاتی را نمیتوان به دقت تخمین زد و همین موضوع باعث میشــود اثبات انحراف قیمت سهام از ارزش ذاتی دشوار شود .یکی از رویکردهای ممکن برای آزمون اینکه قیمتها «صحیح» هستند یا نه استفاده از اصلی
کژرفتاری
318
مهم در قلب خود فرضیة بازار کاراست :قانون قیمت واحد .1این قانون بیان میکند که در یک بازار کارا ،یک کاال نمیتواند همزمان به دو قیمت متفاوت فروخته شود .اگر چنین اتفاقی بیفتد ،فرصت آربیتراژ وجود خواهد داشت ،یعنی انجام مجموعهای از معامالت که ســود آن بدون وجود ریسک تضمین شده است .فرض کنید که طال در نیویورک اونسی 1000دالر و در لندن 1010دالر به فروش میرسد .یک نفر میتواند قرارداد طال را در نیویورک بخرد و در لندن به فروش برساند ،و اگر هزینة معامله کم باشد ،میتوان تا جایی به این کار ادامه داد که دو قیمت به هم برســند .وجود انبوهی از معاملهگران باهوش که همیشه به دنبال فرصتهای نقض قانون قیمت واحد هستند ،دقیق و سریع بودن این قانون را تضمین میکند .یافتن نقض این قانون حملهای به قلب فرضیة بازار کارا خواهد بود. و بــا همة این اوصاف یافتن نقض این قانون کار دشــواری نبود .در حقیقت، بسیاری افراد از جمله بنجامین گراهام در این زمینه نوشته بودند .مظنون قانونشکنی در این مورد یکی از انواع صندوق سرمایهگذاری متقابل بهنام صندوق سرمایهگذاری محدود 2بود. در صندوق ســرمایهگذاری نامحدود 3که شهرت بیشتری دارد ،سرمایهگذاران هر زمان که بخواهند میتوانند به صندوق پول واریز یا از آن برداشت کنند ،و همة معامالت بر مبنای قیمتی انجام میگیرد که بر اساس ارزش داراییهای ضمنی شرکت تعیین میشود ،همان ارزش خالص دارایی 4صندوق .فرض کنید که صندوقی فقط سهم شرکت اپل را میخرد ،و یک سهم صندوق برای شما برابر است با یک سهم ض کنید که اپل هر سهم را 100دالر میفروشد ،و سرمایهگذاری قصد اپل .حال فر ِ گذاری 1000دالری دارد .سرمایهگذار 1000دالر به صندوق میفرستد و ســرمایه 10ســهم صندوق را دریافت میکند .اگر بعدها سرمایهگذار بخواهد پولش را نقد کند ،مقداری که به او میرســد به قیمت فعلی اپل بســتگی دارد .اگر قیمت سهم دو برابر شــده و به 200دالر رسیده باشد ،زمانیکه سرمایهگذار پولش را نقد کند 2000دالر دریافت خواهد کرد (منهای کارمزد صندوق) .عبارت «نامحدود» به این 2- Closed-end Fund 4- Net Asset Value
1- Law of One Price 3- Open-end Fund
319
بخش ششم :مالیه ()1983-2003
معنی اســت که داراییهای صندوق بسته به ترجیحات سرمایهگذاران ممکن است پیشرفت یا پسرفت کنند. ق محدود کارکــرد متفاوتی دارنــد .مدیران این صنــدوق مقدار پول صنــدو اولیهای جذب میکنند ،مثال 100میلیون دالر ،و تمام .هیچ پول جدیدی نمیتواند سرمایهگذاری شود ،و هیچ پولی هم نمیتواند برداشت شود( .دلیل اشتیاق مدیران ســبد دارایی به چنین صندوقهایی را از همینجا میتوان فهمید .ســرمایهگذاران نمیتوانند پولشــان را برداشت کنند ).ســهام این صندوق در بازار مبادله میشود، بهاینترتیب اگر سرمایهگذاری بخواهد سهامش را بفروشد ،باید این کار را به قیمت بــازاری صندوق انجام دهد .برگردیم به همان مثــال صندوق اپل و این بار فرض کنید که صندوق به شکل صندوق محدود شکل گرفته است ،و مانند قبل هر سهم صندوق شــما را به یک سهم اپل میرســاند .قیمت بازاری برای صندوق محدود اپل چقدر است؟ حتما میگویید ارزش خالص دارایی ،یعنی ،قیمت فعلی اپل .هر قیمت دیگری ،قانون قیمت واحد را زیر سؤال میبرد ،چرا که بهاینترتیب میتوان سهام اپل را به دو قیمت متفاوت خریداری کرد ،یکی که توسط قیمت بازاری سهام اپل مشخص شده ،و دیگری که توسط قیمت صندوق اپل تعیین شده است. فرضیة بازار کارا پیشبینی روشــنی دربارة قیمتهای ســهام صندوق محدود ارائه کرده اســت :قیمتها برابر با ارزش خالص دارایی خواهد بود .اما نگاهی به هر جدولی از قیمتهای سهام صندوق محدود چیز دیگری میگوید (شکل 15را ببینید) .این جدولها ســه ستون دارند :یکی برای قیمت سهام صندوق ،یکی برای ارزش خالــص دارایی ،و دیگری برای مازاد یا کمبودی که به شــکل درصد میان دو قیمت محاســبه شده است .همین نکته که این جدولها سه ستون دارند بیانگر آن اســت که قیمتهای بازاری از خالص ارزش دارایی متفاوت است .درحالیکه صندوقها اصوال سهمهایشــان را 10تا 20درصد ارزانتر از خالص ارزش دارایی میفروشند ،گاهی هم قیمتشــان از آن بیشتر است .این نقض آشکار قانون قیمت واحد اســت .و نیاز نیست یک سرمایهگذار محاسبات پیچیدهای انجام دهد تا این بیقاعدگی را دریابد ،چرا که خیلی واضح در جدول نشان داده شده است .داستان چیست؟
شکل :15مازاد یا کمبود منتجی از صندوقهای محدود صندوق
خالص ارزش دارایی
قیمت بازاری
مازاد یا کمبود
جی.یو.تی
6/28$
7/42$
+18.2%
بی.ام.ای
38/94
42/48
+9.1%
اف.جی.بی
7/34
7/62
+3.8%
دی.ان.پی
10/50
10/55
+0.4%
اف.ای.ان
37/91
35/83
-5.5%
ا ِی.اس.ا ِی
11/24
10 /19
-9.3%
بی.سی.ا ِکس
11/78
9/93
-15.7%
ا ِس.وی.وی.سی
29/70
18/59
-37.4%
از 31دسامبر 2014
کژرفتاری
320
من قبل از مالقات چارلز لی 1چیز زیادی دربارة صندوقهای محدود نمیدانستم. چارلز دانشجوی دکتری حسابداری در ُکرنل بود ،اما پیشزمینهاش نشان میداد که ممکن اســت عالقهای به مالیه رفتاری داشته باشد ،این شد که تصمیم گرفتم او را در اولین ســال تحصیلش در دکتری بهعنوان دستیار پژوهشی جذب کنم .زمانیکه چارلز در کالس دکتری من در اقتصاد رفتاری شــرکت کرد ،صندوقهای محدود را بهعنوان موضوع پیشــنهادی برای پروژة این درس ارائه داده بودم .او این چالش را پذیرفت. در همان دورانی که چارلز مقالهاش را برای کالس من تمام کرد ،لَری ســامرز به همراه سه نفر از دانشجویان قبلیاش بهتازگی اولین مقاله از سری مقاالتشان در موضوعی را نوشــته بودند که نامش را «معاملهگران هیاهو» 2گذاشته بودند .عبارت «معاملهگران هیاهو» برگرفته از ســخنرانی فیشــر بلک است ،او در سخنرانی خود بهعنوان رئیــس انجمن مالی آمریکا« ،هیاهو» را بهعنــوان واژهای فنی در تقابل با «اخبــار» بهکار برد .تنها چیزی که میتواند یک انســا ن اقتصادی را به تغییر عقیده دربارة یک ســرمایهگذاری وادار کند اخبار حقیقی است ،اما انسانها ممکن است به چیزهایی واکنش نشان دهند که در دستهبندی اخبار جای نمیگیرند ،مثال دیدن 2- Noise Traders
1- Charles Lee
-1تنها نسخهای که توانستم از این مقاله پیدا کنم ،نسخهای است که فیشر بلک با یادداشتهای دستنویسش برای سامرز فرستاده است .بلک در کنار عبارت آغازین دربارة «احمقها» نوشته است« :من اینها را ’معاملهگران هیاهو‘ مینامم .آنها هیاهو را مثل اطالعات دانسته و بر اساس آن معامله میکنند». 3- Robert Waldmann
2- Brad De Long
321
بخش ششم :مالیه ()1983-2003
تبلیغی از شرکت مورد نظر برای سرمایهگذاری که آنها را بخنداند .بهعبارتدیگر، عوامل ظاهرا بیربط تعیینکنندة هیاهو هستند ،و معاملهگر هیاهو ،آنطور که بلک و ســامرز از این عبارت استفاده میکنند ،تصمیمات خود را نه بر اساس اخبار واقعی ط میگیرد. که بر اساس عوامل ظاهرا بیرب ســامرز قبال از ادبیــات توهینآمیزتری برای پرداختن به ایــدة تاثیر هیاهو بر قیمتهای بازاری استفاده کرده بود .او مقالهای نه چندان باکیفیت و چاپنشده در این موضوع دارد که اینطور شروع میشود« :احمقها همهجا هستند .دور و برتان را نگاه کنید» 1سه دانشجوی تحصیالت تکمیلی که در سال اول تحصیالت مقدماتی هماتاق بودند-برد دی النگ ،2آندری اشالیفر ،و رابرت والدمن-3به سامرز پیوستند تا نسخهای منسجمتر ،کاملتر و مودبانهتر از مقالة «احمقها» را ارائه دهند .مدلی که آنها استفاده کردند از صندوقهای محدود بهعنوان مثالی از داراییهایی یاد کرد که مدلشــان برای کمک به فهم آن طراحی شده است ،اما آنها در اینباره هیچ مطالعة عملــیای انجام نداده بودند .من و چارلز به این نتیجه رســیدیم که میتوانیم کار سامرز را گسترش داده و این شکاف را پر کنیم ،و برای این کار از آندری اشالیفر، که بهتازگی عضو هیئتعلمی دانشگاه شیکاگو شده بود ،خواستیم که به این پروژه بپیوندد .بهاینترتیــب چارلز ،آندرِی ،و من مقالهای دربــارة صندوقهای محدود نوشتیم و در آن به این موضوع پرداختیم که چهار معما دربارة این صندوقها وجود دارد. زمانیکه صندوقهای محدود شــروع به کار میکنند اصوال توســط کارگزاران به فروش میرســند ،کارگزارانی که کارمزد هنگفتی حدود %7را به قیمت فروش اضافه میکنند .اما صندوقها معموال در فاصلة شــش مــاه به نرخی کمتر از %10 قیمت اولیهاش به فروش میرسند .بهاینترتیب اولین معما این است :چرا باید کسی یــک دارایی را 107دالر بخرد ،زمانیکه اصوال آن دارایی بعد از شــش ماه حدود 90دالر قیمت خواهد داشــت؟ این الگو باعث شد بنجامین گراهام صندوقهای
کژرفتاری
322
محدود را اینطور بنامد« :بنایی گرانقیمت که بر پایة حماقت و لَختی ســهامداران سربرآورده اســت ».این روش مودبانهتری است برای گفتن همان جملة «احمقها 1 همهجا هستند »،که همچنان هم تنها پاسخ قانعکننده برای اولین معماست. معمای دوم وجود مازادها و کمبودهایی است که قبال به آنها اشاره شد .چرا باید صندوقی به قیمتی معامله شود که با ارزش داراییهایش متفاوت است؟ سومین معما این است که کمبودها (و مازادها) ،در طول زمان و میان صندوقها، تــا حد زیادی تغییر میکنند .این نکته از آنرو بســیار مهم اســت که توضیحهای سادهلوحان ه را دربارة وجود کاهش قیمتها رد میکند .یکی از این نوع توضیحات ق یا این اســت که این کاهش قیمت برای جبران مبالغ دریافتشده از سوی صندو عدم مدیریت مناسب صندوق ضروری است .اما اگر عواملی مانند این توضیح اصل ماجرا بود ،چرا این قیمتهای کاهشیافته دائم باال و پایین میشوند؟ نه هزینههای ِ مدیریت نامناسب در طول زمان تغییر چندانی نمیکنند. دریافتشده و نه چهارمین معما این است که زمانیکه صندوق محدودی که در قیمتی پایینتر به فروش میرســد ،معموال با فشار سهامداران ،تصمیم به تبدیل به صندوق نامحدود میگیرد ،قیمتش به خالص ارزش دارایی میل میکند .این نکته احتمال عدم محاسبة درســت خالص ارزش دارایی را رد میکند .این چهار معما در کنار هم ،چیســتان بازار کارا را شکل میدهند. هدف اصلی مقالة ما جلب توجه بیشتر به این معماها بود .اما دستاورد پژوهشی اصلیمان فهم دلیل تغییر کاهش قیمتها در طول زمان بود .ما حقیقتی مهم را دربارة صندوقهــای محدود مورد مطالعهمان در ایاالت متحده دریافتیم :ســرمایهگذاران فردی ،و نه نهادها ،مالکین اصلی این صندوقها هستند .ما این پیشفرض را مطرح کردیم که سرمایهگذاران فردی در این بازار مانند معاملهگران هیاهو عمل میکنند؛ آنها دمدمیمزاجتر از ســرمایهگذاران حرفهای مانند صندوقهای سرمایهگذاری و بازنشستگی هســتند ،و بهاینترتیب آنها بیشتر دچار تغییر احواالت خوشبینی یا
-1باید گفت که سرمایهگذاری در صندوقهای محدود زمانیکه در کاهش قیمت قرار دارند کار هوشمندانهای است ،اما خرید از این صندوقها در بدو ارائه و زمانیکه کارمزد به آنها اضافه شده ابلهانه است.
2- Rex Thompson
1- Investor Sentiments
323
بخش ششم :مالیه ()1983-2003
بدبینی میشوند ،فرایندی که ما عنوان «احساسات سرمایهگذار» 1را بر آن گذاشتیم. گمان ما این بود که وقتی ســرمایهگذاران فردی ســرحال هســتند ،کمبود قیمت صند وقهای محدود رو به جبران میرود ،اما زمانیکه احســاس ترس یا ناامیدی داشــته باشند ،این کمبود قیمت رو به وخامت میگذارد .این رویکرد تا حد زیادی با موضع شــیلر دربارة پویاییهای اجتماعی سازگار بود ،و احساسات سرمایهگذار نیز مثالی بارز از «احوال حیوانی» است. ن کار ما به مســئلة اصلی نحوة اندازهگیری احساسات سرمایهگذار بود .برای ای این حقیقت رجوع کردیم که ســرمایهگذارا ِن فردی بیش از سرمایهگذاران نهادی تمایل به داشتن سهام شرکتهای کوچک دارند .نهادها از سهم شرکتهای کوچک دوری میکنند زیرا این سهمها بهاندازهای معامله نمیشوند که نقدینگی مورد نظر ســرمایهگذار بزرگ را تامین کنند ،و نهادهایی مانند صندوقهای ســرمایهگذاری متقابل ،ســهام صندوقهای محدود یا دیگر صندوقهای متقابل را نمیخرند ،زیرا مشتریانشان از اینکه دو بار هزینة صندوقی دیگر را متحمل شوند استقبال نمیکنند. بهاینترتیب ما دریافتیم که اگر احساســات ســرمایهگذار میان افراد متفاوت باشد، ایــن موضوع هم در قیمتهای کاهشیافتة صندوقهای محدود و هم در عملکرد نسبی شــرکتهای کوچک در مقابل شــرکتهای بزرگ بازتاب مییابد( .اگرچه شرکتهای کوچک بهطور متوسط عملکرد بهتری از شرکتهای بزرگ دارند ،اما این شرایط همیشه ثابت نیست ،و چه بسا در دورههایی شرکتهای بزرگ عملکرد مناسبتری از شرکتهای کوچک داشته باشند). این دقیقا همان چیزی بود که یافتههای ما نشان میداد .کمبود قیمت صندوقهای محدود با تفاوت بازده ســهام شــرکتهای کوچک و بزرگ همبسته بود؛ هرچه کمبود قیمت بیشــتر بود ،تفاوت بازده میان آن دو ســهم بیشتر بود .این یافته مانند پیدا کردن ردپای پاگنده یا موجود دیگری بود که تا آن موقع خیالی پنداشته میشد. همانطور که قبال هم گفتهام بســیاری قبل از ما دربــارة صندوقهای محدود نوشــتهاند .اقتصاددانی بهنام رِکس تامپسون ،2رسالهاش را به صندوقهای محدود اختصاص داد ،و دریافت که راهبرد خرید صندوقهایی با بیشترین کاهش قیمت،
کژرفتاری
324
بیشترین بازده را در پی دارد (راهبردی که گراهام نیز حامی آن بود) .برتون مالکیل،1 یکی از چهرههای شناختهشــدة بازار کارا و نویسندة کتاب پرفروش گام برداشتن تصادفی در خیابان وال اســتریت 2نیز از همین اســتراتژی حمایت کرده اســت. بااینهمــه ،مقالة ما عدهای را ناراحت کرد ،و بهطور خاص خشــم مرتون میلر را برانگیخت ،میلری که اقتصاددان مالی برندة جایزة نوبل از دانشگاه شیکاگو و همکار مافوق اشالیفر بود. تــا همین امروز هم نمیدانم چه چی ِز این مقاله بود که او را تا این حد ناراحت کرد ،اما حدســم این اســت که اگرچه دیگران قبال دربارة این صندوقها نوشــته بودند ،ما از زمان گراهام اولین کســانی بودیم که این کار را بدون استفاده از روش عذرخواهی و بهانهتراشی برای یافتههای بیقاعدهمان انجام دادیم .در مقابل ،مقالة ما طوری بود که انگار از نتایج خشنودیم .عالوهبراین ما از یک بیقاعدگی آزاردهنده، اثر شــرکت کوچک ،3برای کمک به توضیح بیقاعدگــی آزاردهندة دیگر ،کاهش قیمت مداوم درصندوقهای محدود ،استفاده کردیم .این ،برای یک انسا ن اقتصادی، مانند این است که وقتی در مراسم دعای یکشنبهها در کلیسا حضور پیدا کردهای به خداوند نسبتهای ناروا بدهی. میلــر موضع تهاجمی گرفت .ما مقالهمان را بــه جرنال آو فایننس ارائه کردیم، و ســردبیر مجله ،رنه استالز ،4آن را برای داوران فرستاد .در همین اثنا ،فهمیدیم که میلر به پروفســور استالز فشار آورده که مقالة ما را رد کند .خوشبختانه استالز مقاله را پذیرفت و به میلر گفت که اگر با یافتههای ما مخالف است ،باید از رویة معمول نوشتن یادداشت بر مقاله و فرستادن آن برای مجله پیروی کند. میلر به پیشــنهاد اســتالز عمل کرد .او نای-فو چن ،5استاد همکارش دانشگاه شــیکاگو ،و ریموند کان ،6دانشــجوی تحصیالت تکمیلی را بهکار گرفت تا به او برای اینکار کمک کنند و درنهایت به همراه یکدیگر یادداشتی بر مقالة ما نوشتند. میلر آدم باذکاوتی بود ،و آن یادداشــت هم به شــیوة پر شــور و شر همیشگیاش نوشــته شــده بود .آنها مقالهشــان را اینطور آغاز کرده بودند« :چارلز لی ،آندری 2- A Random Walk Down Wall Street 4- René Stulz 5- Nai-Fu Chen 6- Raymond Kan
1- Burton Malkiel 3- Small Firm Effect
325
بخش ششم :مالیه ()1983-2003
اشــایفر ،و ریچارد تِیلر ( )1991ادعا کردهاند که نه یکی بلکه دو تا از معماهایی را که مدتهاســت حلنشــده مانده حل کردهاند-قیمتهای کم در صندوقهای محدود و اثر شرکت کوچک .بر اساس گفتة لی و همکاران ،هر دوی اینها برآمده از احساسات سرمایهگذار کوچک است .با یک تیر دو شکار به این گریزپایی را زدن واقعا شاهکار بود ،البته اگر لی و همکاران موفق به انجامش میشدند ،که متاسفانه باید گفت نشدند». ســرتان را با محتوای این بحث که بیشــتر جزئیات فنی بود درد نمیآورم .ما هم به شیوة مرسوم« ،پاســخی» نوشتیم تا در همان شمارة ژورنال به چاپ برسد و در آن ح کردیم ،کاری که میلر آن را زیر پا گذاشتن دادههای جدیدی در تایید ادعاهایمان مطر روند مرسوم چنین مباحثاتی دانست .او اصرار داشت که به پاسخ ما پاسخ دهد ،و این به آن معنی بود که ما هم طبق شیوة مرسوم نباید کار او را بیجواب میگذاشتیم. طبیعی اســت که هر دو طرف در یادداشتهای نهاییشان خود را پیروز دانستند. من نمیدانم چه کسی پیروز آن مباحثهها بود؛ اما خوب میدانم که آن بگومگوی چهار قسمتی دربارة مقالة ما توجه بسیاری را به خود جلب کرد .به لطف پروفسور میلر ،صدها اقتصاددان مالی بر آن شدند که مقالة اصلی ما را بخوانند ،بهاینترتیب میلر با حمله به ما لطف بزرگی به ما کرد .شاید در غیر اینصورت بسیاری از خوانندگان جرنال آو فایننس اصال متوجه مقالهای دربارة صندوقهای متقابل محدود نمیشدند .اما هیچچیز بهاندازة یک دعوای خوب توجهها را به خود جلب نمیکند.
26 پشههای میوه ،کوههای یخ ،و قیمتهای منفی سهام
1- Owen Lamont
327
بخش ششم :مالیه ()1983-2003
مباحثههای پیشآمده با مرتون میلر مهمترین نکته دربارة صندوقهای محدود را تحتالشــعاع قرار داد :نقض آشکار قانون قیمت واحد .مثل این بود که تکشاخی را پیدا کرده باشیم و دعوایی طوالنی در مورد نام رنگ پوست آن کنیم .سالها بعد، پس از اینکه من به دانشگاه شیکاگو پیوستم ،همراه با همکارم ،اُ ِون لمونت ،1دوباره به سراغ قانون قیمت واحد رفتم. در آن زمــان ،اُ ِون درحقیقــت اقتصاددان رفتاری به حســاب نمیآمد .او تنها پژوهشــگری با دید باز بود که از تقابل ایدهها لذت میبــرد و نگاه تیزبینی برای شکار مسائل جالبتوجه داشت .اُون همیشه یکی از گزینههای محبوب من و شیلر ش برای نقش مباحثهگر در سمینارهای مالیة رفتاریای است که در دیوان ملی پژوه اقتصادی ترتیب میدهیم .این جلســات پر است از حرفهای تند و تیز و بامزه ،و اُون در این زمینه رکورددار است .یکبار از او خواسته شده بود که دربارة مقالهای صحبت کند که نویســندگانش سطح اضطراب معاملهگران اختیار خرید را در طول ن کار استفاده یک روز کاری اندازهگیری کرده بودند .فناوری حسگری که برای ای شــده بود بســیار خوب و دقیق بود ،ولی بســیاری از ما نمیدانستیم که درنهایت برداشتمان از این کار چه باید باشد .اُون بحثش را در بارة این مقاله با گفتن چکیدة این کار شروع کرد« :بهطور قطع میتوان گفت که این نویسندگان عزیز این فرضیه را که معاملهگران تکههایی چوب هستند رد کردهاند». اما مســئلة جالبی که اُون تشخیص داده بود نقض آشکار قانون قیمت واحد در
کژرفتاری
328
شــرکتی بهنام تریکام 1بود .کار اصلی این شــرکت شبکه کردن رایانهها با استفاده از فنــاوری اِترنت بود ،اما طی یک ادغام شــرکت پام 2را هم در اختیار گرفته بود، شــرکت ســازندة رایانة همراهی بهنام پام پایلت ،3که در آن زمان خیلی شیک به حساب میآمد .در تابستان ،1999زمانیکه سهم تمام شرکتهای فناوری سیلیکون ولی هر یک ماه یا دو ماه یکبار دو برابر میشد ،تریکام مغفول مانده بود ،و قیمت ســهامش دچار جهش نشده بود .مدیریت تریکام برنامهای را برای افزایش قیمت ســهام این شرکت در دستور کار قرار داد که بخشــی از این برنامه دست کشیدن از ســهمش در پام بود .در دوم مارس ،2000تریکام بخشی از سهامش در پام را بهصورت عمومی به فروش گذاشــت .در این تبادل ،که فروش بخشــی از سهام شــرکت فرعی 4نام دارد ،تریکام حدود 4درصد از ســهامش از پام را بهصورت عمومی به فروش گذاشت ،یک درصد از آن را به کنسرسیومی از شرکتها واگذار کرد ،و مالکیت 95درصد سهام باقیمانده را برای خود حفظ کرد. ِ خودیخود نباید به مذاق حامیان بازار کارا خوش بیاید .چه فرقی چنین کاری به میکند که پام تحت مالکیت تری کام باشــد یا خارج از آن؟ اگر قیمتها «صحیح» باشند ،تقسیم کردن شرکت به دو بخش نباید به ارزش آن بیفزاید ،مگر اینکه شرکت مادرِ آن ،در اینجا تری کام ،در مدیریت خود اقداماتی غیر کارا انجام داده باشد که باعث شود این بخش شکوفایی الزم را نداشته باشد .اما مشخص بود که تریکام با فروش پنج درصد از ســهام قصد واگذاری مدیریت خود را نداشت تا پام بخواهد از ســوءمدیریت احتمالی آن خالص شود .برعکس ،آنچه مدیران شرکت در نظر داشتند این بود که پام بهعنوان شرکتی مجزا به شکلی جادویی ارزش بیشتری پیدا کند تا بهعنوان بخشــی از شرکت مادر .آنها بدون شک امید داشتند که پام بهعنوان یک شــرکت مجزا ،همانند شرکتهای فناوری محبوب آن زمان یعنی ،ایبِی ،5اِی. اُ.اِل ،6و آمازون 7ارزش بیشــتری پیدا کند .کسی که حامی بازار کارا باشد به چنین اقدامی خوشبین نخواهد بود .در بازاری که فقط از انســانهای اقتصادی تشکیل شــده باشد ،ارزش تریکام برابر است با ارزش پام بهعالوة ارزش دیگر بخشهای 4- Equity Carve-Out
3- Palm Pilot 7- Amazon
2- Palm 6- AOL
1- 3Com 5- eBay
1- Stub Value
329
بخش ششم :مالیه ()1983-2003
تریکام ،و جدا کردن آنها هیچ تاثیری روی ارزش کل شرکت نخواهد داشت. اما انسانهای اقتصادی نبودند که در اواخر دهة 1990قیمت سهام شرکتهای ی از سهام پام ،هر قدر هم بیمنطق ،مفید فناوری را هدایت میکردند .فروش بخش واقع شــد .زمانیکه در 13دسامبر 1999برنامة جدا کردن پام از بقیة شرکت برای اولین بار اعالم شد ،قیمت هر سهم تریکام 40دالر بود ،ولی تا 1مارس 2000که عرضة اولیة عمومی پالم انجام شد ،قیمت هر سهم تریکام به 100دالر رسید .این خودش بازده زیادی در مقابل تبدیل پام به شرکتی مجزا بود .اما قسمت فوقالعاده عجیب ماجرا هنوز اتفاق نیفتاده بود. ایــن نوع عرضهها به اینصورت اســت که در ابتدا 5درصــد از ارزش پام به ســرمایهگذاران بیرونی فروخته میشود .تریکام بقیة ســهام را در اختیار خواهد داشت .سپس بعد از دورهای چند ماه ،هر سهامدار تریکام 1/5 ،سهم پام را دریافت میکند .این جاســت که پای قانون قیمت واحد وسط میآید .بهمحض اینکه سهام اولیة پام فروخته و معامله شــد ،ســهامداران تریکام درحقیقت دو سرمایهگذاری جداگانه خواهند داشــت .هر ســهم تریکام شــامل 1/5ســهم پام بهعالوة سود قســمتهای باقیماندة تریکام است ،یا همان چیزی که در آثار مالیه به آن «ارزش تهماندة» 1تریکام گفته میشــود .در یک جهان عقالیی ،قیمت یک ســهم تریکام برابر خواهد بود با ارزش تهمانده بهعالوة 1/5برابر قیمت پام. مسئوالن اوراق بهادار باید قیمت اولیة پام را برای عرضة اولیة عمومی مشخص میکردند .همینطور که اشتیاق نسبت به این عرضة اولیه بیشتر میشد ،آنها قیمت را هم افزایش میدادند تا اینکه درنهایت به قیمت 38دالر برای هر سهم رسیدند، اما زمانیکه معاملة سهام پام بهطور رسمی آغاز شد ،قیمت در همان روز اول به 95 دالر رسید .عجب! از قرار معلوم سرمایهگذاران نسبت به دورنمای شرکت مستقل پام خیلی خوشبین بودند. بهاینترتیب ،چه اتفاقی باید برای قیمت تریکام میافتاد؟ بیایید حساب کنیم. هر سهم تریکام در حال حاضر یک و نیم سهم پام را در خود داشت ،و اگر 95 دالر را در 1/5ضرب کنید به چیزی حدود 143میرسید .عالوهبراین بخشهای
باقیماندة تریکام هم ســودده بودند ،و بهاینترتیب برداشــت منطقی این است کــه فکر کنیم قیمت تریکام حداقل باید به 143دالر افزایش یابد ،حتی شــاید مقداری بیشــتر .اما حقیقت این اســت که آن روز قیمت تریکام کاهش یافت و درنهایت به 82دالر رسید .این یعنی بازار ارزش تهماندة تریکام را منفی 61دالر به ازای هر ســهم پنداشته بود ،که برای کل ســهام این شرکت به معنی منفی 23 میلیارد دالر بود .درست خواندید .بازار سهام با این قیمتگذاری بیان میکرد که باقیماندة کســبوکار تریکام ،که کسبوکاری سودده هم بود ،منفی 23میلیارد دالر ارزش داشت. شکل 16
کژرفتاری
330
اولین اصل مالیه که حتی از قانون قیمت واحد هم بنیادیتر است این است که قیمت سهام هیچگاه نمیتواند منفی شود ،کمترین قیمتی که برای یک سهم متصور اســت صفر خواهد بود .هیچ شرکتی نمیتواند منفی 100دالر قیمت داشته باشد، چه برسد به منفی 23میلیارد دالر .اما آنچه بازار میگفت این بود. ض کنید یک انســان اقتصادی به دنبال طــور دیگری به موضوع نگاه کنید .فر
1- Short Selling
331
بخش ششم :مالیه ()1983-2003
سرمایهگذاری در پام است .او میتواند 95دالر بپردازد و یک سهم پام بخرد ،یا 82 دالر بپردازد و یک ســهم تریکام بخرد که خود شامل 1/5سهم پالم ب هعالوة سود تریکام اســت .به نظر تصمیم دشواری نیست! وقتی میتوان با خریدن تریکام ،با پول کمتر به سهام بیشتری از پام دست یافت و تازه سود بیدردسری هم از تریکام به جیب زد ،چرا کسی باید مستقیما سهام پام را بخرد؟ این نقض عظیمی از قانون قیمت واحد بود .آنقدر عظیم که به شکل گستردهای در رســانههای جمعی بازتاب یافت .بااینهمه ،ارزش تهماندة تریکام تا چند ماه همچنان منفی باقی ماند. چطور چنین چیزی ممکن است؟ برای نقض قانون قیمت واحد باید دو عامل ِ غیرقابلتوضیح نیاز بروز کرده و باقی بماند .اول اینکه به سرمایهگذارانی با تمایلی است که نسخة ســهم خالی پام را به نسخهای که سهم بیشتر و سود بیشتری دارد ترجیح دهد .بهعبارتدیگر شما به معاملهگران هیاهو نیاز دارید ،همان احمقهایی که ســامرز صحبتشان را میکرد .و این نکته را هم مدنظر داشته باشید که حتی اگر بعضی با دانســتن گران بودن پام آن را میخرند تــا کمی بعدتر به قیمتی باالتر به احمقی دیگر بفروشند-همچنان برای پیشبرد این روند به تعدادی احمق نیاز است. نکتــة ضروری دیگر برای این اتفاق این اســت که چیــزی باید جلوی «پول هوشمند» را بگیرد و نگذارد که قیمتها را به سطحی که باید برساند .سرمایهگذاری که فقط شــرایط را «درک» کرده باشــد ،بهجای پام سهام تریکام را خواهد خرید. اما یک انســا ن اقتصادی واقعی یک گام از این فراتر میرود .معاملة پول هوشمند در این موقعیت ،خرید تریکام زیر قیمت و فروش استقراضی 1تعداد زیادی سهام پالم اســت .بهاینترتیب ،زمانیکه معامله انجام شود ،سرمایهگذار سهام پامی را که دریافت کرده میفروشد ،با آن سهام بدهیاش را میدهد ،و برایش سودی بهاندازة قیمت تریکام بهعنوان یک شرکت مجزا باقی میماند .این معامل ه باخت ندارد .پس چرا با اینکه بسیاری از این موضوع خبر داشتند این کار را نمیکردند؟ مشکل این بود که تعداد ســهام فروشرفته در عرضة اولیة عمومی بهاندازهای نبود که تقاضای همة افرادی که میخواســتند آن را قرض بگیرند برآورده کند :عرضة سهمها برای
کژرفتاری
332
وام دادن بیش از تقاضا از ســوی افرادی بود که میخواســتند آن را قرض بگیرند و بهصورت اســتقراضی بفروشــند .این به آن معنا بود که پول هوشمند قادر نبود قیمتهای نسبی پام و تریکام را به تعادلی عقالیی برساند ،تعادلی که در آن قیمت 1 تریکام حداقل 1/5برابر قیمت پام باشد. 2 داستان پام/تریکام منحصربهفرد نیست .در سال ،1923بنجامین گراهام جوان متوجه شــد که شرکت دوپونت 3تعداد زیادی از سهام جنرال موتورز را در اختیار دارد ،و عجیب اینکه ارزش بازاری دوپونت تقریبا بهاندازة سهم آن در جی.ام بود. با وجود این حقیقت که دوپونت شــرکتی بسیار سودده بود ،ارزش تهماندهاش در بازار نزدیک صفر بود .گراهام معاملة هوشمندانه را انجام داد ،دو پونت را خرید و جی.ام را بهصورت اســتقراضی فروخت ،و زمانیکه قیمت دوپونت باال رفت پول هنگفتی به جیب زد. اما اوضاع همیشــه هم بر وفق مراد ســرمایهداران هوشــمند پیش نمیرود .تا ســالها دو نوع سهام برای شرکت ادغامشدة رویال داچ ِشل 4معامله میشد .سهام رویال داچ در نیویورک و هلند معامله میشــد ،و ســهام شــل در لندن .بر اساس توافق صورتگرفته برای ادغام این دو شــرکت در سال 60 ،1907درصد سود به ســهامداران رویال داچ میرسید و چهل درصد هم به سهامداران شل .قانون قیمت واحد تصریح میکند که نسبت قیمت این دو گروه از سهام 40/60یا 1/5است .اما آیا این نسبت همواره در قیمت این سهامها در معامله بازتاب مییافت؟ خیر! سهام رویال داچ گاهی 30درصد کمتر معامله میشــد و گاهی 15درصد بیشتر .به نظر میرسید معاملهگران با ضرب 1/5مشکل دارند. -1البته اگر کسی زمان داشت میشد سهمهایی برای قرض کردن پیدا کرد .حقیقت این است که در آن زمان یکی از دانشجوهای پی.اچ.دی مالیه در دانشگاه شیکاگو مصمم بود که از این داستان پام/تریکام پول در بیاورد .او در همة کارگزاریها حساب باز کرد و تمام وقتش را به تالش برای قرض کردن پام بهمنظور فروش استقراضی اختصاص داد. هر وقت که سهام پام به دستش میرسید آن را بهصورت استقراضی میفروخت و باقیمانده را به خرید تعدادی سهم از تریکام اختصاص میداد که برای پوشش ضرر در آن معامله الزم بود .زمانیکه چند ماه بعد معامله انجام شد ،یک سود تَر و تمیز نصیب او شد و یک ماشین اسپرت خرید که نامش را گذاشت پا ِم سیار .نکتة اخالقی این داستان این بود که در آن زمان با استفاده از این بیقاعدگی میشد چند ده هزار دالر درآمد کسب کرد ،اما چند ده میلیون نه. -2چنین شرایطی در اواسط سال 2014هم پیش آمد ،زمانیکه سهم یاهو از علیبابا بیش از کل شرکت یاهو ارزشگذاری شده بود (جکسون2014 ،؛ کارلسون.)2014 ، 4- Royal Dutch Shell
3- DuPont
-1زمانیکه در دهة 1990این بیقاعدگی را برای یکی از مدیران عامل صندوقهای بازنشســتگی توضیح دادم، گفت که احتماال در اشتباهم چون پول هوشمند باید آن سهمی را بخرد که ارزانتر است .به او گفتم« :جدی؟ من فکر میکنم شما میلیونها دالر از سهم گرانتر در صندوق شما وجود دارد »،و پیشنهاد شرط بستن روی یک شام گرانقیمت را به او ارائه دادم .او عاقل بود و شــرط نبست .صندوق او که بخشی از آن در شاخص اس.اند.پی 500 وجود داشت ،شامل سهام داچ بود که آن زمان اضافه قیمت داشت.
333
بخش ششم :مالیه ()1983-2003
در این مورد معاملة هوشــمند خرید ســهم ارزانتر و فروش استقراضی سهم ن ســهمها به شکل گستردهای گرانتر اســت .برخالف پام و تریکام ،هر دوی ای معامله میشــد و بهراحتی قابل قرضگرفتن بود ،پس چه چیز پول هوشــمند را بازمیداشت تا نسبت مناســب 1/5برابری را بین قیمت این دو سهم برقرار کند؟ عجیب اســت اما ،هیــچ! و برخالف مثال پام ،که اطمینان کامل وجود داشــت که اختالف قیمتش ظرف چند ماه برطرف میشــود ،اختالف قیمت رویال داچ شــل میتوانست دههها ادامه پیدا کند و همینطور هم شد 1.در این مواقع ریسک وجود ِ ریسک النگترم ق پوشش خواهد داشت .برخی معاملهگران هوشمند ،مانند صندو کپیتال منجمنت (ال.تی.ســی.ام) ،معاملة هوشــمند را انجام دادند ،و سهام گرانتر رویال داچ را بهصورت اســتقراضی فروختند و ســهام ارزانتر شل را خریدند .اما این داســتان پایان خوشی نداشت .در آگوست ،1998بهدلیل بحران مالی پیشآمده در آســیا و نکول بدهی اوراق قرضه در روسیه ،ال.تی.سی.ام و دیگر صندوقهای پوشش ریسک ،پول زیادی از دســت دادند و نیازمند فروش بعضی موقعیتهای ِ قراردادی خود ،از جمله معاملة رویال داچ شل ،شدند .اما ،عجیب نیست که ،ال.تی. سی.ام تنها صندوق پوشش ریســکی نبود که بیقاعدگی موجود در قیمتگذاری رویال داچ شــل را تشخیص داده بود ،و دیگر صندوقهای پوشش ریسک نیز پول زیادی در روسیه و آسیا از دســت داده بودند .بهاینترتیب ،همان موقع که ال.تی. سی.ام به دنبال واگذاری موقعیت معاملهاش در رویال داچ شل بود ،دیگر صندوقها هم به دنبال همین کار بودند ،و این جریان باعث شد که برخالف خواستة آنها سهم گران ،گرا نتر شــود .بهدلیل کاهش ِ ارزش ایــن موقعیت «آربیتراژ» و موقعیتهای مشابه دیگر ،تنها چند هفته کافی بود تا ال.تی .سی .ام از پا در آید. مثال ال.تی.سی.ام نمونة مناسبی است از آن چیزی که آندری اشالیفر و همکار
کژرفتاری
334
همیشگیاش رابرت ویشنی 1به آن «محدودیتهای آربیتراژ» 2میگویند .درحقیقت در مقالهای که آنها در ســال ،1997یک ســال قبل از این اتفاقات ،چاپ کردند ،به شــکل زیرکانهای موقعیتی فرضی را ترسیم کردند که بسیار شبیه به آن چیزی بود که ال.تی.ســی.ام تجربه کرد .زمانیکه قیمتها برخالف انتظار مدیر پولی حرکت میکند و ســرمایهگذاران درخواســت برگشت بخشی از پولشــان را میکنند ،آن قیمتها بیشازپیش برخالف خواســتة آن مدیر پیش خواهند رفت ،که درنهایت میتواند منجر به ایجاد یک دور باطل شود .درسی که از این داستان میتوان گرفت این اســت که قیمتها گاهی میتوانند سرجایشان نباشند ،و پول هوشمند همیشه هم نمیتواند همهچیز را سرجای درستش قرار دهد. *** من و اُون مقالهای دربارة قضیة پام-تریکام نوشتیم و عنوان جسورانة «آیا بازار قادر است جمع و تفریق کند؟» 3را روی آن گذاشتیم .ما این مقاله را در کارگاه مالیه در دانشگاه شیکاگو ارائه دادیم .در انتهای کارگاه جین فاما اهمیت مثالهایی مانند این یا صندوقهای محدود را زیر سؤال برد .استدالل او این بود که اینها داراییهای ِ ی هستند .بهاینترتیب ،اگرچه نتایج با فرضیة بازار کارا در تناقض بود ،اما مالی جزئ به نظر او مقیاس این موضوع به حدی نبود که باعث نگرانی شود. دیــدگاه من این بود که این موارد خاص همانند پشــة میوة متخصصان ژنتیک ِ خودیخود موجودات مهمی نیستند ،اما توانایی آنها برای است .پشــههای میوه به بازتولید ســریع به دانشمندان این شــانس را داده تا مسائلی که در غیر اینصورت بررسیشان دشوار بود را بهراحتی بررسی کنند .پشههای میوة مالیه هم همین نقش را دارند .اینها موقعیتهایی نادر هستند که میتوانیم با استفاده از آنها دربارة ارزش ذاتی نظر بدهیم .هیچکس نمیتواند بگوید که قیمت تریکام یا پام بهصورت مجزا باید چند باشــد ،اما میتوانیم با اطمینان زیاد بگوییم که بعد از عرضة اولیه ،قیمت تــریکام باید حداقل 1/5برابر قیمت پام میبود .در آنجا گفتم که مثالهایی از این دســت فقط نَمی از یَمی از عدم قیمتگذاری مناسب بازار است .دیدگاه جین این بود که ما کل یَم را دیدهایم و چیزی بیشتر از این نیست. ?3- Can the Market Add and Subtract
2- Limits of Arbitrage
1- Robert Vishny
1- NASDAQ
335
بخش ششم :مالیه ()1983-2003
داللتهای چنین مثالهایی چیست؟ اگر گاهی قانون قیمت واحد به این وضوح نقض شود ،کامال مشخص است که اختالفهای بیشتری هم ممکن است در کلیت ب در ســهام اینترنت بازار روی دهد .بحثی را که درباره وجود یا عدم وجود حبا در اواخــر دهة 1990درگرفته بود به یاد بیاورید .در آن زمان ،یا حتی همین حاال، هیچ راهی وجود نداشــت که بتوان ثابت کرد قیمتگذاری ســهام فناوری بیش از حد باالست .اما وقتی بازار نتواند رابطهای به سادگی پام و تریکام را دریابد ،کامال محتمل است که شاخص فناوریمحور «نزدک» 1هم بیش از حد قیمتگذاری شده باشد .به نظر تصادفی نیست که قسمت گران ترکیب پام/تریکام ،پامِ جذاب است و قســمت ارزان این ترکیب صاحب آرامتر آن یعنی تریکام است .همین موضوع میتواند دربارة افزایش قیمت ســهام جذاب فناوری در مقابل سهام آرامتر صنایع نیز صادق باشد. بهاینترتیب ،من کجای فرضیة بازار کارا را شایســتة ســرزنش میدانم؟ باید تاکید کنم که فرضیة بازار کارا بهعنوان معیاری دســتوری برای اینکه شــرایط باید چطور باشد ،عملکرد بسیار خوبی داشته است .من معتقدم که در دنیای انسانهای اقتصــادی فرضیة بازار کارا کامال برقرار خواهد بــود .همینطور پژوهش در مالیة رفتاری ،بدون استفاده از مدل عقالیی بهعنوان نقطة عزیمت ،امکانپذیر نخواهد بود. بدون چارچوب عقالیی ،دیگر بیقاعدگیهایی وجود نخواهد داشت که بخواهیم با بهرهگیری از آنها کژرفتاری را تشخیص دهیم .عالوهبراین ،تابهحال نظریة معیاری در حوزة رفتاری ارائه نشــده اســت که بتوان از آن بهعنوان بنیان پژوهش عملی استفاده کرد .برای ســازماندهی افکارمان در هر موضوع ،باالخره نیاز به یک نقطة عزیمت داریم ،و فرضیة بازار کارا همچنان بهترین نقطه برای شروع است. امــا زمانیکه صحبت از فرضیة بازار کارا بهعنوان مدل توصیفی باشــد ،موضع من متفاوت است .اگر بخواهم میان دو جزء این فرضیه قضاوت کنم ،به آن شکلی که معموال ادعاهای سیاستمداران را قضاوت میکنند ،باید بگویم که جزء خبری از نهار مجانی نیست «اغلب صحیح» است .البته که بیقاعدگیهایی وجود دارد :گاهی بازار واکنش بیش از حد نشــان میدهد و گاهی واکنش کمتر از حد .اما با اینحال
کژرفتاری
336
مدیران پولی تقریبا هیچگاه موفق به شکست بازار نمیشوند .و همانطور که داستان رویال داچ شل و ال.تی.ســی.ام نشان داد ،حتی زمانیکه سرمایهداران میتوانند از اشتباه بودن قیمتها مطمئن باشند ،این قیمتها همچنان میتوانند اشتباه بمانند یا حتی اشتباهتر از قبل شوند .این موضوع باید هشداری باشد برای سرمایهگذارانی که فکر میکنند باهوشند و میخواهند از قیمتگذاری اشتباه بهره ببرند .پول درآوردن از شــرایط اینچنینی ممکن اســت ،اما ساده نیست 1.مشــخص است که نمیتوان ســرمایهگذارانی را که اصول فرضیة بــازار کارا را قبول میکنند و در صندوقهای مبتنی بر شاخص کمهزینه سرمایهگذاری میکنند بهدلیل این انتخاب سرزنش کرد. ِ قیمت-صحیح-اســت فرضیة بازار کارا بهمراتب اما دیدگاهم نســبت به جزء بدبینانهتر اســت ،و این جزء برای بســیاری از مسائل مهم ،جزء مهمتری است .از نظر من این جزء تا چه حد اشتباه است؟ فیشر بلک ابراز عقیدة جالبی در مقالهاش دربارة هیاهو دارد« :شاید بتوان بازار کارا را بازاری تعریف کرد که قیمت در بازة 2 برابر کمتر یا بیشــتر نسبت به ارزش قرار دارد ،یعنی قیمت بیشتر از نصف و کمتر از دوبرابر ارزش اســت .البته که این عدد 2دلبخواهی است .بااینحال این عدد از نظر شهودی به نظر من مناسب میآید ،بهخصوص با توجه به منابع ایجاد نااطمینانی نسبت به ارزش و میزان قدرت نیروهایی که به دنبال نزدیک کردن قیمت به ارزش واقعی هستند .با این تعریف ،ب ه نظر من میتوان گفت که تقریبا همة بازارها ،تقریبا همیشه ،کارا هستند .و منظورم از تقریبا همیشه حداقل 90درصد اوقات است». نمیدانم که « 90درصد اوقات» تعریف مناسبی از تقریبا همیشه است یا نه ،اما مهمتر از آن عدد 2است که به نظرم حاشیة بیش از حد وسیعی برای کارا دانستن یک بازار اســت .فقط به همة آن واحدهای مسکونی فکر کنید که در دوران حباب مسکن ساخته شــدهاند و هنوز هم نصف ارزششان در اوج حباب ،قیمت ندارند. احتماال کســانی که آن زمان خانه خریدهاند با این ایده که کارایی بازار مســکن در آن دوران مناســب بود موافق نباشند .عالوهبراین ،بلک در سال ،1996یعنی قبل از -1افشای علنی :من از سال 1998در یک شرکت مدیریت پول بهنام مدیریت دارایی فولر و تِیلر شریک هستم. این شرکت با یافتن موقعیتهایی که در آن سوگیریهای رفتاری سرمایهگذاران باعث قیمتگذاری اشتباه میشود، در آنها سرمایهگذاری میکند .این حقیقت که این کسبوکار هنوز پابرجاست نشان میدهد که با ما در استفاده از مالیة رفتاری برای شکست بازار موفق بودهایم ،یا خوششانس بودهایم ،یا هر دو.
1- Liar Loans
337
بخش ششم :مالیه ()1983-2003
حبابهای فناوری و مسکن ،درگذشت .به نظرم اگر او زنده بود متقاعد میشد که عدد انتخابیاش برای محدودة بازار کارا را به « 3برابر کمتر و بیشــتر» تغییر دهد. شاخص نزدک از سقفی که در سال 2000تجربه کرد تا کفی که در سال 2002به آن رسید ،بیش از دو سوم ارزشش را از دست داد. نتیجهگیری من :قیمت معموال اشــتباه اســت ،و گاهی خیلی اشــتباه اســت. عالوهبراین ،زمانیکه قیمتها تا این حد از ارزش بنیادی فاصله میگیرند ،تخصیص نامناســب منابع میتواند بسیار گسترده باشد .برای مثال زمانیکه در ایاالت متحده قیمت خانهها در سطح ملی رو به افزایش بود ،بعضی مناطق افزایش بسیار سریع و مقادیر باال و بیسابقهای از نسبت قیمت به اجاره را تجربه کردند .اگر هم صاحبان خانه و هم وامدهندگان انســا ن اقتصادی بودند ،متوجه این عالئم هشــداردهنده میشدند و میفهمیدند که ســقوط قیمتهای خانه هر روز محتملتر میشود .اما برعکس ،مطالعات شــیلر نشان داد که این مناطق اتفاقا مناطقی بودند که انتظارات نسبت به افزایش قیمت خانهها در آینده خوشبینانهتر از مناطق دیگر بود .انگار که افراد بهجای اینکه انتظار برگشــت به سمت میانگین را داشته باشند ،انتظار داشتند هرچه باال رفته باز هم باالتر برود. عالوهبراین وامدهندگان نیز ،در چنین شرایطی میبایست به دنبال تضمینهای ســفت و ســختتر برای دادن وام میبودند ،اما آنچه اتفــاق افتاد عکس این بود. تضمینهای ناچیزی از وامگیرندگان خواســته میشد و توجهی به ارزش اعتباری آنها نمیشــد .این «وامهای بیپایه و اساس» 1به رونق خرید و فروش مسکن دامن چ اقدامی برای جلوگیری از آنها نکردند. زدند ،و سیاستگذاران هم هی این درس یکی از مهمترین درسهایی اســت که میتــوان از پژوهش دربارة کارایی بازار گرفت .اگر سیاستگذاران خیلی راحت به صحیح بودن قیمتها ایمان داشته باشــند ،هیچگاه دلیلی برای اقدامات پیشگیران ه نخواهند داشت .اما زمانیکه وجــود حبابها را محتمل بدانیم ،و با هجوم دیوانــهوار بخش خصوصی مواجه شویم ،اقدامات سیاستگذاران برخالف جریان موجود منطقی خواهد بود. بانکهای مرکزی سراســر جهان از آن زمان مجبــور بودهاند که از معیارهای
سختگیرانهای برای کمک به اقتصادها بهمنظور بازیابی از بحران مالی استفاده کنند. آنهایی که این روزها از این معیارهای سختگیرانه انتقاد میکنند ،همانهایی هستند که به گامهای نســبتا ناچیز برای کاهش احتمال فاجعهای دیگر اعتراض میکنند. چنین رفتاری بهوضوح غیرعقالیی است.
کژرفتاری
338
بخش هفتم
به شیکاگو خوش آمدید
(اکنون )1995 -
به شیکاگو خوش آمدید (اکنون )1995-
341
بخش هفتم :به شیکاگو خوش آمدید (اکنون )1995-
در جلســهای که قرار بود مصاحبة شغلی من برای ورود به دانشگاه شیکاگو و مدرسة بازرگانی بوث باشد ،با چند نفر از اعضای هیئتعلمی مالیه جلسة ضیافت نهار داشتیم .همینطور که در حال ترک مدرسه بازرگانی برای رفتن بهسوی سالن نهار هیئتعلمی بودیم ،درست بیرون از ساختمان و در کنار پیادهرو ،یک اسکناس بیســت دالری دیدم .خم شدم و آن را برداشتم وهمه شــروع به خندیدن کردند، ِ شــوخی ایــن خنده به این دلیل بــود که همة ما نکتة این اتفاق را دریافته بودیم. قدیمیای معروف اســت که اقتصاددان شیکاگو هیچگاه خود را برای برداشتن یک بیســتدالری از پیادهرو به زحمت نمیاندازد چرا که اگر واقعی بود ،قطعا قبل از ی دیگر آن را به جیب زده بود .چیزی بهعنوان نهار یا اسکناس بیست دالری او یک مجانی وجود ندارد .اما برای مرتدی مثل من ،آن بیســت دالری آنقدری واقعی به نظر میرسید که زحمت خم شدن را به خودم بدهم. انتصاب من مناقشــاتی را هم در دانشکده در پی داشت .قابل پیشبینی بود که مرتون میلر از این اتفاق خیلی راضی نبود ،اگرچه انتصاب من در بخش مالیه نبود. من قرار بود به گروه رفتارشناسی بپیوندم که بخش عمدة آن از روانشناسان تشکیل شده بود ،اتفاقی که من به آن به دید مثبت نگاه میکردم .در این شرایط این فرصت را داشــتم تا گروهی از دانشــمندان رفتاری را شکل دهم که آموزشهای رشته ِ ای درخور را به آنها بدهم که مدتها فکر میکردم باید در مدارس بازرگانی برجسته وجود داشته باشد ،و درحالیکه این کار را میکردم ،این شانس را داشتم که دربارة روانشناسی نیز بیشتر بیاموزم ،رشتهای که دانش محدودی در آن داشتم. مــن از صحبتهایی که در زمان انتصاب من در میان اعضای هیئتعلمی رد و
بدل میشد خبر ندارم ،اما پس از ورود من گزارشگری با جینی فاما و مرتون میلر مصاحبه کرد .او میخواست بداند که چرا اجازه دادهاند که فردی شورشی مثل من به آنها ملحق شود .جینی ،که همیشه رابطة خوبی با او داشتهام ،با شوخطبعی پاسخ داده بود که میخواهند من نزدیکشــان باشم تا چشم از من برندارند .گزارشگر با سؤالی چالشیتر از میلر پرسید که چرا مانع از انتصاب من نشده است .این سؤال، ســؤالی بیمورد اســت که میلر هم باید پاسخی مثل «به شــما ربطی ندارد» به آن میداد .اما او در مقابل گفت که به این دلیل مانع انتصاب من نشده که «هر نسل باید اشتباهات خودش را مرتکب شود» .به شیکاگو خوش آمدید.
کژرفتاری
342
27 تحصیالت حقوق
1- France Leclerc
-2فرنس بازاریابی را رها کرده و به سمت عکاسی رفته است .نظر به شدت جانبدارانة من این است که عکسهای او ارزش یک نگاه را دارد .خودتان میتوانید به سایت Francleclerc.comبروید و عکسهایش را ببینید. -3همانطور که قبال هم گفته شــد این عبارت ترکیب دو کلمة َوک و اکانامیکز است که چیزی میشود شبیه اقتصاد ابلهانه یا مضحک که از قرار عبارت مورد عالقة آقای آشنفلتر بوده است( .مترجم)
343
بخش هفتم :به شیکاگو خوش آمدید (اکنون )1995-
سال دانشگاهی 95-1994را بهعنوان استاد مهمان در دانشکدة مدیریت اسلون فرنس لکلرک 1بگذرانم ،کســی که آن موقع ام.آی.تی گذراندم تا بتوانم مدتی را با َ عضو هیئتعلمی دانشــکدة بازاریابی بود .در آن سال بود که هر دوی ما عضویت هیئتعلمی را در مدرســة بازرگانی دانشگاه شیکاگو (که آن موقع نامش این بود) پذیرفتیــم ،و بعدتر ازدواج کردیــم 2.زمانیکه در ام.آی.تی بودم تماســی از اُرلی آشــنفلتر دریافت کردم ،همان اقتصاددانانی که به من و الدار شفیر این اجازه را داد که از خبرنامة نوشیدنیاش برای تحقیقات حسابداری ذهنی استفاده کنیم .او در این تماس از من پرسید که تمایلی به سخنرانی عمومی دربارة کاربرد اقتصاد رفتاری در حقوق دارم یا نه .او گفت« :کمی از آن وکانامیکز 3الزم داریم» .به اُرلی گفتم که این موضوع به نظرم خیلی جذاب میآید ،اما هیچچیز از رشتة حقوق نمیدانم .به او گفتم که سعی میکنم همکار متخصصی در این زمینه پیدا کنم و دوباره با او تماس بگیرم. اولیــن گزینهای که به نظرم آمد ،کریســتین جولز ،یکی از شــرکتکنندگان اولین کمپ تابســتانیمان بود .او همزمان در حال دریافت دکتــری اقتصاد از ام.آی.تی و مدرک حقوقش از هاروارد بود و انســان بســیار پُرکاری هم به حساب میآمد. کریستین انسان جسور و خوشفکری است و با مشورتی ساده دربارة موضوعاتی
کژرفتاری
344
ِ سخنرانی درخور پیدا کردیم، که میخواستیم مطرح کنیم ،ایدههای الزم را برای یک و بهاینترتیــب به اُرلی گفتم کــه دعوت او را میپذیریم .ایدة اصلی ما این بود که یافتههای اخیر در اقتصاد رفتاری مستلزم ایجاد چه تغییراتی در رویکرد فعلی رشتة حقوق و اقتصاد 1است. رویکرد متعارف حقوق و اقتصاد تنها به مدلهای انسانهای اقتصادی منحصر بود .مقاالت بســیاری صفحات متعددی را صرف رسیدن به این نتیجه کردهاند که اگر بازارها را به حال خود بگذارید بهترین پیامد ممکن حاصل خواهد شد .بسیاری از این استداللها بهصورت ضمنی به شکلی از دستتکاندادن نامرئی بستگی دارد. ایدة ما این بود که بعضی اجزای اساسی اقتصاد رفتاری را به این استداللها وارد کنیم و ببینیم که این اســتد اللها چطور باید تغییر کنند .من بهرسم معمول معلمها در نامگذاری ،این اجزای اساســی را «سه محدود» نامیدم :عقالنیت محدود ،2ارادة محدود ،3و نفع شخصی محدود .4این ویژگیهای انسانی در حوزة حقوق و اقتصاد، از ابتدا کامال نامحدود در نظر گرفته میشد. در نهایت ،شــرایط طوری پیش رفت که من نتوانستم در کنفرانس حضور پیدا کنم وکریستین به تنهایی سخنرانی را پیش برد ،بااینحال بازخوردها آنقدر خوب بود که به نظرمان آمد ارزشــش را دارد که آن را به یک مقالة آکادمیک تبدیل کنیم. تصمیم گرفتیم بهمحض اینکه در مشــاغل جدیدمان جا افتادیم ،مشــغول این کار شــویم .همان موقعی که من در حال نقلمکان به شــیکاگو بودم او نیز به استخدام دانشکدة حقوق هاروارد درآمده بود و قرار بود به هیئتعلمی آنجا ملحق شود. فکر میکنم آن روز که به شــیکاگو رســیدم ،همة ستارههای بخت من به خط شــده بودند زیرا اولین عضو هیئتعلمی که بیرون مدرســة بازرگانی دیدمَ ،کس سانســتین 5بود ،استاد دانشکدة حقوقَ .کس قبل از این با دنی همکاری کرده بود و عالقة زیادی به اقتصاد رفتاری داشت .در دنیای حقوق دانشگاهیَ ،کس مانند یک ســتارة راک بود .اگرچه تخصص او اسما در حوزة حقوق اساسی 6است ،تقریبا در همة حوزههای حقوق کتاب و مقاله نوشــته و بهصورت گستردهای مورد تحسین 3- Bounded Willpower 6- Constitutional Law
2- Bounded Rationality 5- Cass Sunstein
1- law and economics 4- bounded self-interest
1- Stanforfd Law Review
345
بخش هفتم :به شیکاگو خوش آمدید (اکنون )1995-
قرار گرفته است .ما چند باری با هم نهار خوردیم و خیلی زود صمیمی شدیم .شور و حرارت او توجه انســان را به خود جلب میکند و دانش دایرهالمعارفگونهاش شگفتآور است .یک روز به کریستین پیشنهاد دادم تا از َکس بخواهیم که به پروژة حقوق و اقتصاد رفتاریمان بپیوندد .حرفم تمام نشده ،او موافقتش را با این پیشنهاد اعالم کرد .اضافه کردن َکس به یک تیم پژوهشی چیزی شبیه به اضافه کردن لیونل مسی به یک تیم فوتبال است .چیزی نگذشت که دواندوان شروع بهکار کردیم .و منظورم از دویدن همان دویدن است ،چون َکس اینقدر سریع کار میکند که برای رسیدن به او فقط باید بدوی. چند ماه بیشتر طول نکشید که نسخة اولیة مقالهمان با عنوان «رویکردی رفتاری به حقوق و اقتصاد» آماده شد .این طوالنیترین مقالهای است که تابهحال نوشتهام. از نظر استادان حقوق مقاله هر اندازه طوالنیتر باشد ،بهتر است ،و هیچ محدودیتی نیز برای تعداد پانوشتها قائل نیستند .نسخهای که درنهایت چاپ شد 76صفحه بود و 220پانوشــت داشت ،و تازه دلیل اینکه این مقاله تا این حد «کوتاه» شد هم شکایتهای گاهوبیگاه من از طوالنیشدن آن بود. زمانیکه نســخة اولیهمان برای چاپ آماده شد ،متوجه شدم که فرایند چاپ در حلقههای حقوق با حلقههای اقتصادی تفاوت زیادی دارد .شــما در اقتصاد هر بار فقط میتوانید مقالهتان را برای یک مجله بفرستید .اگر آنها قبول نکردند ،میتوانید مجلهای دیگــر را امتحان کنید .اما در حقوق یک مقاله را میتوان برای چند مجله فرستاد ،کاری که ما هم کردیم .استنفورد ال ریویو 1اولین مجلهای بود که پاسخ داد و مقالهمان را قبول کرد ،کمی بعد مجلهای دیگر نیز عالقهاش را به انتشار مقاله ابراز کرد .در این شرایط ،ما قدرت چانهزنی داشتیم و به همین دلیل من پیشنهادی دادم. از آنجا که نشریات خیلی مشتاق چاپ این مقاله بودند ،و مشخص بود که این مقاله بحثبرانگیز میشود ،میتوانســتیم آنها را محبور کنیم که از چهرهای برجسته در حلقة حقوق و اقتصاد متعارف بخواهند تا در همان شــماره تفسیری دربارة مطلب ما بنویسد و ما نیز فرصت پاسخ به آن را در شمارة بعدی داشته باشیم .آنچه من در ذهن داشتم رقم زد ِن چیزی شبیه به مباحثه با مرتون میلر و گروهش بود که باعث
کژرفتاری
346
جلبتوجه بسیار به مقالة صندوقهای سرمایهگذاری محدود شد. واضحترین گزین ه برای نوشــتن تفسیر انتقادی ،پژوهشــگر حقوقی برجسته، ریچــارد پازنر بود .بســیاری پازنر را پایهگذار حقوق و اقتصــاد مدرن میدانند و او رســالهای دقیق و روشــنگر در این حوزه نوشت ه اســت ،که چندین و چند بار مورد بازبینی قرار گرفته اســت .حوزهای که پازنر در ایجادش نقش ایفا کرد ،باعث ورود اســتدالل مرسوم اقتصادی به روشهای پژوهشی حقوق شد .رشتة حقوق و اقتصاد ،از همان ابتدا ،به شکل اساسی به اقتصاد سنتی به سبک شیکاگو مبتنی بود، بهاینترتیب او وقت و تفکر بســیاری را وقــف رویکردی کرده بود که ما در حال ارائة جایگزینش بودیم. میدانســتیم که پازنر انتقادات زیادی به رویکرد ما خواهد داشت ،و همینطور میدانســتیم که میتواند بهسرعت یادداشــتی در اینباره بنویسد .با اینکه او هم به تدریس نیمهوقت حقوق مشــغول اســت و هم بهعنوان قاضی دادگاه حوزة هفتم شیکاگو (یک پله پایینتر از دادگاه عالی) فعالیت میکند ،میزان تولید پژوهشیاش افسانهای اســت .همانطور که رابرت ســولوی اقتصاددان به زیبایی گفته« :پازنر آنطوری که بقیه نفس میکشــند ،مینویسد ».با این تفاسیر نوشتن یادداشتی روی مقالة بلند ما زمان زیادی از او نمیگرفت. اگرچه میتوانســتیم نظر پازنر دربــارة مقالهمان را حدس بزنیم ،اما روز قبل از سخنرانیمان در دانشکدة حقوق شیکاگو ،بخشهایی از مقاله که به نظر او بیش از همه محل ایراد بود کامال مشخص شد .آن روز صبح ما نامهای از او دریافت کردیم که حاوی نظراتش بود .این نامه که حاوی صفحات زیاد با نوشتههایی نزدیک به هم بود ،به شدت منتقدانه و تا حدی احساسی بود .پازنر به ما گفته بود که اندیشههایش را نوشــته تا بتواند در طول سخنرانی ما ساکت بنشیند ،بهخصوص که دیگران هم مشتاق صحبت کردن خواهند بود .شاید او با این کار بهنوعی خواسته بود از راهبرد الزام استفاده کند. قبل از اینکه به مباحث مطرحشــده بپردازیم ،نیاز توضیح به برخی پسزمینهها وجود دارد .زمانیکه ریچارد پازنر و دیگرانی در نسل او ،جنبش حقوق و اقتصاد را شروع کردند ،بسیاری از پژوهشگران حقوقی از بعضی نتیجهگیریهای کارهایشان
-1بعدها این را سقلمه نامیدیم
347
بخش هفتم :به شیکاگو خوش آمدید (اکنون )1995-
راضی نبودند ،اما آموزش اقتصادی الزم را برای مطرح کردن نارضایتیشــان ندیده بودند .در آن زمان ،چند اســتاد حقوق که تا حدی آموزش اقتصاد متعارف را دیده بودند ،از رویکرد مرسوم بر پایة مدلهای انسانهای اقتصادی استفاده میکردند ،و پژوهشگران حقوقی که تالش میکردند نتایج چنین مقالههایی را به چالش بکشند اگر در مقابل گردنکلفتهای حامی حقوق و اقتصاد قرار میگرفتند مورد تمسخر واقع شــده ،و این افراد با تکبر به آنها میگفتند «خب ،متوجه نمیشی دیگه ».این شــرایط باعث میشــد که بعضی حاضران در کارگاه ما ،مانند پازنر ،از راه و رسم قدیمی دفاع کنند درحالیکه برخی دیگر ته دلشــان بدشــان نمیآمد که ما بتوانیم جلوی آن گردنکلفتها بایستیم. هم َکس و هم کریستین معتقد بودند که من باید مقاله را ارائه دهم .استدالل آنها این بود که من تجربة نبرد بیشتری دارم ،یا حداقل این چیزی بود که میگفتند .آنها همان نزدیکی بودند و هر بار که نگاهشان میکردم احساس میکردم بیشتر از قبل خودشان را پنهان کردهاند. صحبتــم را با یادآوری این نکته برای همه شــروع کــردم که حقوق و اقتصاد استاندارد فرض میکند که افراد باورهای صحیحی دارند و عقالیی انتخاب میکنند. اما تصور کنید که افراد اینطور نباشند .حقوق و اقتصاد چطور تغییر میکند؟ مقالة ما در این زمینه مثالی روشــنگر ارائه میداد ،مثالی که اساسش سیاست جدید ادارة پلیس شیکاگو بود .جریمههای پارک ماشین از قدیماالیام روی شیشة جلوی ماشین و زیر تیغة برفپاککن قرار میگرفت .سیاســت جدید این بود که جریمهها روی کاغذهای نارنجی روشــن چاپ شود و روی شیشــة کناری راننده چسبانده شود، جایــی که همة رانندههایی که از آنجا رد میشــدند بهخوبی آن را میدیدند .ما در مقاله بیان کرده بودیم که چنین سیاســتی از منظر رفتاری هوشــمندانه است ،زیرا احتمال جریمهشــدن را در ذهن افراد افزایش میدهد و تقریبا بدون هیچ هزینهای مردم را از پارک کردن ماشین در مکانهای ممنوعه باز میدارد 1.شاید این موضوع آنچنان اساســی و بحثبرانگیز به نظر نیاید ،اما به یاد داشــته باشید که بخشی از ِخ َرد پذیرفتهشــده در حقوق و اقتصاد این است که افراد باورهایی درست دارند،
کژرفتاری
348
این باورها شامل جریمه شــدن بهدلیل ارتکاب جرم نیز میشود و تصمیمات آنها در ارتکاب جرم ،از پارک غیرمجاز گرفته تا سرقت بانک بر اساس محاسبة سود و زیان انتظاری صورت میگیرد .اگر تنها تغییر رنگ و مکان برگههای جریمة پارک ماشین ،بدون تغییر احتمال گیر افتادن در واقعیت ،میتواند برداشت افراد نسبت به احتمال گیر افتادن را تغییر دهد ،شاید این قضیه دربارة جرمهای جدیتر نیز ممکن باشد .مطرح کردن چنین دیدگاهی در آن شرایط ارتداد به شمار میرفت. قاضی پازنر تقریبا تا پنج دقیقه ســاکت ماند ،اما دیگر نتوانست جلوی خودش را بگیرد .او یکدفعه پرسید که چرا ما تکامل را نادیده میگیریم؟ آیا زیستشناسی تکاملی بســیاری از رفتارهای اشارهشــده در مقاله را توضیح نمیدهد؟ رفتارهایی مانند رد کردن پیشــنهادهای کوچک در بازی اولتیماتــوم ،یا نادیده گرفتن هزینة مرده .آیا تکامل نمیتوانســت اینها و تمام دیگر «عجایب ذهنی» (عبارتی کنایی که او به استفادهاش اصرار داشت) ما را توضیح دهد ؟ نظر او این بود که اگر انسانها طوری تکامل یافتهاند که به هزینههــای مرده توجه کنند یا در بازی اولتیماتوم در مقابل پیشنهادهای غیرعادالنه مقاومت کنند ،پس حتما این رفتارها به نحوی به نفع ما بوده و بنابراین عقالییاند .به همین سادگی. 1 مــن به او اطمینان دادم که من آفرینشگرا نیســتم و تکامــل را بهعنوان یک حقیقت علمی قبول دارم .همینطور اضافه کردم که هیچ شــکی نیست که بسیاری از جنبههای رفتار انســان که ما دربارهاش سخن میگوییم ریشههای تکاملی دارند. اما صحیح دانســتن نظریة تکامل به این معنی نیســت که این نظریه باید به شکل برجســتهای در تحلیل اقتصادی حضور داشته باشد .ما میدانیم که افراد زیانگریز هســتند؛ دیگر الزم نیســت بدانیم که این رفتار توضیح تکاملی دارد یا نه( .آموس همیشــه به شــوخی میگفت زمانی گونهای جانوری وجود داشته که اث ِر داشته در رفتارش مشاهده نمیشده ،ولی آن گونه مدتهاست که منقرض شده ).عالوهبراین، کار اساســی اقتصاد رفتاری برجســته کردن رفتارهایی اســت که با مدل عقالیی استاندارد در تناقض است .تا وقتی مدل بر این اساس باشد که افراد به هزینة مرده اهمیت نمیدهند ،پیشبینیهای آن چندان قابلتوجه نخواهد بود .در اینجا بود که 1- Creationist
2- Ronald Coase
1- Coase Theorem
-3شرط دیگر قضیة کوز ،در کنار عدم وجود هزینة معامالتی ،این است که مقادیر تبادلشده باید نسبت به ثروت دو طرف معامله ناچیز باشد .برای پرداختن به بحث ،این شرط را نادیده میگیرم.
349
بخش هفتم :به شیکاگو خوش آمدید (اکنون )1995-
پازنر کامال از کوره در رفت .او با ناامیدی شدید فریاد زد که «شما کامال غیرعلمی هســتید!» من توانستم بر خودم مسلط باشم و فقط لبخند زدم و گفتم «خب ،باشه» و از کنار موضوع گذشــتم .هنوز مطالب مناقشهبرانگیز زیادی باقی مانده بود و من قصد نداشتم داد و بیداد راه بیندازم ،بهخصوص که طرف مقابلم یک قاضی فدرال بود! 1 مهمتریــن بخش دعــوا به چیزی بهنام قضیة کوز مربــوط بود .نام قضیة کوز برگرفته از نام مبدع آن یعنی رونالد کوز 2کســی اســت که ســالهای سال عضو هیئتعلمی دانشــکدة حقوق شیکاگو بوده است .بیان سادة این قضیه چنین است: در نبودِ هزینههای معامالتی ،یعنی در شرایطی که افراد بتوانند به سادگی با یکدیگر 3 تجارت کنند ،منابع بهسوی باارزشترین استفادهها روان خواهند شد. توضیح منطقی این موضوع کار دشــواری نیست .آنچه را کوز میگوید با یک ض کنید که الکسا و جولیا هماتاقی دانشگاه مثال عددی ســاده توضیح میدهم .فر هســتند .جولیا آرام و درسخوان است ،اما الکسا شخصیت شلوغی دارد و دوست دارد وقتی درس میخواند صدای آهنگ را زیاد کند ،کاری که جولیا را آزار میدهد. جولیا شــکایتش را نزد مشــاور خوابگاه ،هالی ،میبرد که حل مشکالتی نظیر این را بــر عهده دارد .هالی میتواند یکی از این دو گزینه را انتخاب کند :میتواند این حق را به الکسا بدهد تا صدای آهنگش را هر قدر میخواهد بلند کند ،یا میتواند به جولیا این حق را بدهد که اتاق باید در ساعاتی مشخص ساکت باشد .پیشبینی قضیة کوز مشخص و غافلگیرکننده است :تصمیم هالی هیچ تاثیری روی آهنگی که الکســا پخش میکند ندارد .در مقابل آنچه تعیینکننده است این است که آیا عالقة الکسا به موسیقیاش بیش از تنفر جولیاست یا نه. نتیجه غافلگیرکننده اما منطقش مشــخص اســت .فرض کنید که الکسا حاضر است برای بلند کردن صدای آهنگ شبی 5دالر بدهد و جولیا هم حاضر است شبی 3دالر بدهد تا صدای موســیقی قطع شود .اگر حق به جولی داده شود ،بر اساس
کژرفتاری
350
قضیة کوز ،الکســا مقداری بین 3ال 5دالر به جولیا میدهد تا حق پخش موسیقی را بهدســت آورد ،مقداری که جولیا نیز قبول میکند .در این شرایط هر دو نسبت به شرایط قبلی خوشــحالترند که در آن الکسا نمیتوانست موسیقیاش را پخش کند و پولی هم جابجا نمیشــد .و اگر الکسا حق پخش موسیقی را ازآن خود کند، جولیا تمایلی به پرداخت پول مورد نظر الکســا نخواهد داشت ،زیرا ارزشی که او برای سکوت قائل است کمتر از ارزشی است که الکسا برای پخش موسیقی در نظر دارد .در هر دو صورت ،جولیا اگر میخواهد در محیطی آرام درس بخواند ،باید به فکر جای دیگری باشد. دلیــل اهمیت این نتیجه برای حقوق این اســت که قاضیهــا معموال تصمی م میگیرند که چه کســی حق مسلّم دارد ،و قضیة کوز بیان میکند که اگر هزینههای معامالتی پایین باشــد ،تصمیم قاضی در واقع مشخص نمیکند که چه فعالیتهای اقتصــادیای رقم خواهد خورد؛ قاضی فقط تعیین میکند که چه کســی باید پول پرداخت کند .مقالهای که این نتیجه را ارائه میدهد« ،مســئلة هزینة اجتماعی» 1نام دارد و یکی از مقاالتی است که بیشترین ارجاعات را در میان تمام مقاالت اقتصادی مال خود کرده است. بحثی که تا اینجا مطرح کردم به شــکلی اساســی به این فرضیه مبتنی بود که هزینههای دو طرفی که به یک توافق موثر اقتصادی میرسند آنقدر ناچیز است که میتوان از آن صرفنظر کرد .کوز در این رابطه بســیار صریح صحبت میکند .او میگوید« :مشخص است که این فرضیه بسیار غیرِواقعگرایانه است ».این در حالی است که بسیاری از کاربردهایی که از قضیة کوز استخراج شده این هشدار کوز را نادیده گرفتهاند .ما به دنبال نشــان دادن این بودیم که این نتیجه حتی درصورتیکه هزینههای معالمالتی در عمل صفر باشــد ،برقرار نیســت .برای این کار ،ما نتایج آزمایشهای لیوان را که در فصل 16به آن پرداخته شد ارائه کردیم ،نتایجی که در شکل 17خالصه شده است.
1- The Problem of Social Cost
شکل 17
بخش هفتم :به شیکاگو خوش آمدید (اکنون )1995-
351
کژرفتاری
352
اگر به یاد داشــته باشــید ،مرحلة اول این آزمایش شامل ژتونهایی ِ قابلتبدیل به پول نقد بود ،و به هر کس ارزش بازخرید متفاوتی گفته میشــد ،که این ارزش در واقــع پول نقدی بود که اگر افراد در انتهای آزمایش ژتونشــان را در دســت
2- More Guns, Less Crime
1- John Lott
353
بخش هفتم :به شیکاگو خوش آمدید (اکنون )1995-
داشتند میتوانستند دریافت کنند .پیشبینی قضیة کوز این است که دانشجویانی که بیشترین ارزشگذاری روی ژتونهایشان انجام شده تا انتهای آزمایش آن ژتونها را حفظ خواهند کرد .و درحقیقت هم همین اتفاق افتاد ،بازار به همان خوبی که این نظریه پیشبینی کرده بود عمل کرد که نشــاندهندة این نکته نیز بود که هزینههای معامالتی نباید به شکل معناداری مانع داد و ستد شود. اما قضیة کوز تنها به ژتونهایی محدود نیســت که ارزش شخصی آن به افراد گفته شــده اســت .بر اســاس این قضیه اگر ژتونها را با کاالی واقعی ،مثل لیوان قهوهخوری جایگزین کنیم ،تغییری روی نخواهد .بهاینترتیب ،پیشبینی قضیة کوز این است که وقتی به دانشجویان لیوان قهوهخوری بدهیم در نهایت آنهایی که این لیوانها را بیشتر دوست داشتهاند آنها را در اختیار خواهند داشت ،و از آنجا که این لیوانها بهصورت تصادفی توزیع میشود پس تقریبا نیمی از آنها باید معامله شود. اما یافتههای ما نشان داد که حجم داد و ستد بهمراتب کمتر از این است :منابع با آن نرخی که پیشبینی میشد جریان نیافتند .دلیل این موضوع اث ِر داشته است :افرادی که لیوانها را دریافت کردهاند بیــش از دو برابر آنهایی که دریافت نکردهاند برای لیوانها ارزش قائلند .نحــوة توزیع لیوانها در عمل در تعیین افرادی که درنهایت لیوانها را در اختیار داشتند تاثیر داشت .بهعبارتدیگر ،قضیة کوز در مقیاس نظری و زمانیکه پای ژتونهای قابل نقد شــدن وســط باشد درست عمل میکند ،اما در عمل و زمانیکه پای کاالهای واقعی مانند لیوان قهوهخوری در میان باشد ،عملکرد درســتی نخواهد داشــت .زیر ســؤال بردن قضیة کوز ،آن هم در کارگاه حقوق و اقتصاد؛ این کار دل شیر میخواست! یکی از شرایط تاســفآوری که آن زمان در دانشگاه شیکاگو حکمفرما بود ،و شکر خدا دیگر شاهدش نیستیم ،نرمش بیجایی بود که درمقابل پژوهشگرانی وجود داشــت که بهصراحت و مستقیما خطوط فکری مکتب شیکاگو را بلغور میکردند. مثالی از این دســت جــان ِ الت 1اقتصاددان بود .او با جور کــردن مجموعهای از فرصتها بهعنوان استاد مهمان ،چندین سال بود که در دانشگاه حضور داشت .الت ح بیشتر ،جرم کمتر 2مشهور است .همانطور که بیش از همه برای نوشتن کتاب سال
کژرفتاری
354
از نامش هم برمیآید ،تز این کتاب این است که اگر اطمینان حاصل کنیم که تمام آمریکاییها همیشه مسلح هستند ،هیچکس جرأت ارتکاب جرم را نخواهد داشت، ادعایی که دیگر پژوهشــگران به شدت آن را به چالش کشیدهاند 1.الت همیشه در کارگاهها حضوری فعال داشت .مدل او آدم را یاد سگهای پیتبول میاندازد. الت در این کارگاه هم حاضر بود و به نظر رنجیده میرســید ،فقط امیدوار بودم سالحی همراهش نداشته باشد! همسرش ،گرترود (ایضا اقتصاددان) ،نیز در جمعیت بود و سؤالی دربارة مطالعة لیوانهای قهوهخوری پرسید .آیا مبادلة کم لیوانها را نمیتوان با هزینههای معامله توضیح داد؟ من توضیح دادم که آزمایش ژتونها این امکان را از بین برده بود-باالخره ژتونها هم همان هزینههای معامالتی را داشت که لیوانها داشتند ،و ژتونها به هما ن مقدار که نظریه پیشبینی کرده بود داد و ستد شدند .گرترود به نظر از این جواب قانع شده بود که الت وسط بحث پرید تا به او «کمک» کند .او پرسید« :خب، آیا اصال نمیتوان خودِ اث ِر داشــته را هزینة معامالتی دانست؟» این نظر مرا شوکه کرد؛ هزینههای معامالتی باید هزینة انجام معامله باشند-نه تمایل به انجام معامله .اگر خیلی راحت بتوانیم ترجیحات را «هزینه» بنامیم دیگر نظریة استاندارد نه قابل آزمون خواهد بود و نه ارزشــی خواهد داشت .این بود که بهجای اینکه بخواهم برای الت استدالل بیاورم ،به سمت پازنر نگاه کردم و پرسیدم که آیا قبول دارد که من غیرِعلمیترین آدم در آن جمع نیســتم .پازنر لبخند زد ،ســرش را به نشانة تایید تکان داد ،و هر کس که میتوانست او را ببیند زیر خنده زد .اما پازنر در میدان دید الت قرار نداشت و به همین دلیل دیدم که با خشم از افراد دوروبرش میپرسد که چه اتفاقی افتاده است .من سریع وارد مبحث بعدی شدم. *** این حقیقت که بیشــترین مقاومت در مقابل اقتصاد رفتاری از سوی افرادی بود که بیشترین ســرمایهگذاری را برای شــکلگیری مدل عامل عقالیی کرده بودند، امکانــی جذاب را ِ پیش رو قرار میداد .آیا ممکن بود مخالفتها و اعتراضات آنها شــاهدی دیگر در حمایت از مغالطة هزینة مرده باشــد؟ البته که نمیتوانســتم به -1آخرین یافتههای جان داناهو ،استاد حقوق استنفورد نشان میدهد که تصویب قانونهای «حق حمل اسلحه» باعث افزایش نرخ جنایات شده است.
-1این آزمایش به این دلیل درآمدزا بود که بســیاری از پیشــنهادهای دانشجویان رد میشد ،و این یعنی هیچکدام از دو طرف پولی دریافت نمیکردند .همیشه راهی پیدا میکردیم تا پول باقیمانده را به نحوی به دانشجویان بدهیم ،این کار معموال با انجام بازی رقابت زیبایی که قبال صحبتش شد ،و دادن پول باقیمانده به برندة آن بازی انجام میشد.
355
بخش هفتم :به شیکاگو خوش آمدید (اکنون )1995-
منتقدانم بگویم که با چسبیدن به نظریههای مورد عالقهشان فقط دارند بر طبق اصل هزینة مرده عمل میکنند ،بااینحال ،میتوانســتم بخشی از دادههای آزمایشگاهی را ارائه کنم که در مقالة مورد بحث آورده بودیم .این دادهها از نســخهای از بازی اولتیماتوم حاصل شده بود. در نسخة معمول بازی اولتیماتوم ،آزمایشگر پولی را میدهد که شرکتکنندگان تقســیمش میکنند .حال ما نســخهای از بازی را درست کرده بودیم که آزمایشگر در آن پول در میآورد .از دانشــجویان خواســتیم که برای یک بازی کالسی نفری 5دالر بــه کالس بیاورند( .شــرکت در آن اختیاری بود ).بعد از آن هر دانشــجو فرمی را پر میکرد که نشــان میداد چطور نســخهای ده دالری از بازی اولتیماتوم را بازی میکند ،آن هم با پولی که حاصل از 5دالری بود که هر دانشــجو وســط گذاشــته بود .بازیکنان تصمیمهای احتمالی خود را هم بهعنوان پیشــنهاددهنده و هم بهعنوان پاســخدهنده مشــخص کرده بودند و به هرکدام از آنها گفته شده بود که بهصورت تصادفی یکی از این نقشها به آنها واگذار خواهد شــد و ســپس با 1 دانشــجوی ناشناس دیگری که نقش مقابل به او واگذار شده بود جفت میشوند. اگر هزینههای مرده اهمیتی نداشــته باشد ،پس نتیجة این بازی باید با آن نسخهای کــه آزمایشکنندگان پول را فراهم میکنند یکی باشــد .هزینــة مردة 5دالر عامل ظاهرا بیربط اســت .اما ممکن اســت اقتصاددانان فکر کنند که اگر دانشــجویان خودشان پولشــان را وسط بگذارند ،آزمایش را جدیتر خواهند گرفت و بنابراین عقالییتــر رفتار میکنند .امــا یافتههای ما کامال با این موضــوع در تضاد بود .با اینکه پیشــنهاددهندهها رفتار بسیار مشابهی با شرکتکنندگان نسخههای قبلی این بازی داشتند که آزمایشگر پول را تامین میکرد و بیشترشان پیشنهاد تقسیم حداقل 40درصد از 10دالر را ارائه میدادند ،اما پاســخدهندهها ،کســانی که ما مشــتاق مشــاهدة رفتارشان بودیم ،رفتار خود را به شکلی تغییر دادند که نتایج بهدستآمده بیشازپیش با پیشبینیهای نظریة متعارف ناسازگار شد.
کژرفتاری
356
حال که پاسخدهندگان با پولی بازی میکردند که آن را پول خودشان میدانستند (نه پول دیگران) ،بهجای انجام کار مطابق با نفع شخصی و قبول هر پیشنهاد مثبتی (کمترین مقدار پیشــنهادی مجاز در این نسخه 50سنت بود) ،بیشازپیش به دنبال رفتار منصفانه بودند .در آزمایشهایی که کانمن ،نِتچ ،و من سالها پیش انجام داده بودیم ،میانگین کمینة درخواست پاسخدهندگان 1/94دالر بود .آن میانگین در این آزمایشهای جدید به شدت افزایش یافت و برای دانشجوهای ام.بی.اِی در ام.آی. تی به ،3/21برای دانشجویان ام.بی.اِی شیکاگو به ،3/73و برای دانشجویان حقوق شیکاگو به 3/35دالر رسید .در هر سه گروه ،پاسخدهندگان بسیاری کل 5دالرشان را میخواستند« .واقعی»تر کردن آزمایش باعث شده بود رفتار پاسخدهندگان کمتر از قبل با حداکثرســازی درآمد بر اساس نفع شخصی سازگار باشد! همانطور که امیدوار بودیم ،این نتیجه حاضران را در بهت و حیرت فرو برد. ایــن آزمایش با تحلیــل رفتاری قضیة کوز مرتبط اســت .یکی دیگر از دالیل اینکه پیشبینیهای قضیة کوز معموال درســت از آب در نمیآید ،همین تمایل رد پیشنهادهای «غیرمنصفانه» است .این قضیه را اولین بار سالها قبل از آن در روچستر دریافته بودم .در آنجا درخت بیدی داشتیم که از اواخر پاییز تا بعد از شروع بارش برف برگریزان داشت .این موضوع جارو کردن برگهای درخت را دشوار میکرد. درخت در جایی نزدیک به مرز میان خانة من و همســایهام قرار گرفته بود ،و او از این درخت متنفر بود .مرد همسایه از من خواست که این درخت را از آنجا بکنم. خودِ من نســبت به این درخت دودل بودم .از یک طرف ظاهر خوبی داشــت و ســایة دلچسبی فراهم میکرد ،از ســوی دیگر تمیز کردن برگهایش کار بسیار مشــکلی بود .درنهایت بهدلیل حســن همجواری دربارة هزینــة کندن آن درخت سوجو کردم و متوجه شــدم که هزینهاش چیزی در حدود 1000دالر اســت، پر تقریبا بهاندازة یک ماه درآمد من در آن دوران .من حاضر نبودم برای خالص شدن از آن درخت آنقدر پول بدهم .اما قضیة کوز را بلد بودم .در حقیقت ،آن موقع در حال تدریس درسی بودم که این قضیه نقشی اساسی در آن ایفا میکرد .این شد که پیش همسایه رفتم و به او گفتم با اینکه این درخت مرا آزار نمیدهد ،اگر اینقدر مایة آزار اوست ،این اجازه را میدهم که با هزینة خودش ترتیب کندن آن را بدهد.
3- Consumer Sovereignty
2- Paternalism
1- Ward Farnsworth
357
بخش هفتم :به شیکاگو خوش آمدید (اکنون )1995-
او که احســاس میکرد زشتترین پیشنهاد عمرش را شنیده ،در را محکم به روی من بست ،و هیچوقت دیگر این موضوع را پیش نکشید. زمانیکه پیشــنهادهایی به افراد میشود که آن را غیرمنصفانه میپندارند ،ممکن است آنقدر عصبانی شــوند که حاضر باشند به بهای ایجاد هزینه برای خودشان، ِ اساســی بازی اولتیماتوم است .همانطور که طرف مقابل را تنبیه کنند .این درس داستان درخت بید هم نشان میدهد ،همین مورد اغلب دربارة قضیة کوز نیز صادق است .بعد از اقامة دعوی ،هر دو طرف از هم شاکی هستند ،بهخصوص آنطرفی که پرونده را باخته است .اگر قرار به عملکرد صحیح قضیة کوز باشد ،آنطرف بازنده اگر حق مالکیتی که باخته ارزش بیشتری برایش دارد ،باید به طرف دیگر پیشنهادی درخور ارائه دهد .وارد فارنسورت ،1استاد حقوق ،این بیمیلی را بهخوبی مشخص کرده اســت .او برای این کار با وکالی بیش از 20پروندة شــهروندی که به دنبال حکم قضایی بودند مصاحبه کرد ،حکمهایی که پس از بررسی کامل توسط قاضی یا درخواست شاکی را تایید یا رد کرده بود .در هیچیک از این بیست پرونده طرفین بعد از حکم قاضی اقدام به مذاکره نکرده بودند. بخــش دیگری از مقاله را که در کنار قضیة کوز ،خون افراد را به جوش آورده 3 فکننده بود گذاشــته بودیم برای آخر کار :موضــوع قیممآبی .2قدرت مطلق مصر اصلی اساسی است که در باور آزادیخواهانة مکتب شیکاگو نهفته است :این تصور که افراد انتخابهای خوبی میکنند ،و انتخابهای خودشــان قطعا بهتر از هر کس دیگری است که بخواهد برایشان انتخاب کند .ما با مطرح کردن کابوسهایی بهنام عقالنیت محدود و خودمهاری محدود ،این اصل را زیر ســؤال میبردیم .اگر افراد اشــتباه کنندِ ، قابلفهم است که ،حداقل بهطور کلی ،ممکن است کسی بتواند برای انتخابهایی بهتر به آنها کمک کند. این را میدانستیم که این قلمرو ،برای دار و دستة حقوق و اقتصاد شیکاگو ،قلمرویی حساسیتبرانگیز است ،به همین دلیل سعی کردیم به آرامترین شکل ممکن به آن ورود کــرده و برای این منظور از عبارت ابداعی َکس اســتفاده کردیم« :ضد ضد قیممآبی». این عبارت منفی در منفی مبین آن بود که شــرایط برای دفاع مستقیم از قیممآبی مهیا
کژرفتاری
358
نبود .در این شــرایط اشاره کردیم که این ادعای پیشفرض که نمیتوان به کسی برای ک کرد ،با این پژوهش زیر ســؤال میرود .بعد از شرح کوتاه دو تصمیمگیری بهتر کم صفحهای در این رابطه ،به بحث «دیوانســاالران رفتاری» میرسیدیم .این اولین بار از چندین باری بود که من و َکس تاکید میکردیم اگر دیوانساالران دولتی کسانی هستند که میخواهند کمک کنند ،باید دانست که آنها هم انسانند و تحتتاثیر سوگیریهای مختلف قرار میگیرند .متاسفانه بیتوجه به چندین و چندباری که این ترجیعبند را تکرار کردهایم ،باز هم ما را به نادیدهگرفتن آن متهم میکنند. بعد از کارگاه بهســرعت بهســوی کلوب اســتادان رفتیم .کریستین یک لیوان شــراب سفارش داد ،من یک اسکاچ دوبل خوردم ،و َکس هم سه تا کوکای دایِت ِ نوشیدنی موردِعالقهاش .اگرچه نتوانسته بودیم نظر هیچکدام از نوشید-سنگینترین شرکتکنندگان کلیدی را تغییر دهیم ،اما حداقل جان سالم بهدر بردیم .از آن بهتر، مطمئن شدیم که مقالهمان آشوب به پا خواهد کرد. *** پسنوشت :نمیتوان گفت مقالة ما چه تاثیری داشته است .میدانیم که ارجاعات بســیاری به آن شده ،اما نمیتوان مشــخص کرد که توانستهایم کسی را به جنبش حقوق و اقتصــاد رفتاری اضافه کنیم یا خیر .آنچه میتوانم بگویم این اســت که پژوهشهای بسیاری در حوزة حقوق و اقتصاد رفتاری در حال انجام است ،آنقدر که بتواند یک کتاب 800صفحهای بهنام راهنمای آکســفورد برای اقتصاد رفتاری و حقوق ،1نوشــتة ایال زمیر 2و دورون تیچمن 3را پر کند .کار به جایی رســیده که راسل کوروبکین ،4استاد حقوق یو.سی.ال.ای ،و یکی از اصلیترین چهرههای این رشــته اعالم پیروزی کند« :نبرد برای جدا کردن تحلیل اقتصادی قوانین و نهادهای حقوقی از تنگپوش 5فرضهای سفت و سخت عقالیی با پیروزی به پایان رسید». من که همیشــه از اعتمادبهنفس بیش از حد گریزانم ،هنوز نمیتوانم اعالم کنم که «ماموریت با موفقیت به پایان رســید »،اما میتوانم با اطمینان بگویم که «ماموریت با موفقیت آغاز شد». 2- Eyal Zamir 5- Straitjacket
1- Oxford Handbook of Behavioral Economics and the Law 3- Doron Teichman 4- Russell Korobkin
28 دفرت کار
1- Rafael Viñoly
359
بخش هفتم :به شیکاگو خوش آمدید (اکنون )1995-
مدرسة بازرگانی بوث در دانشگاه شیکاگو معموال کانون پژوهش است .جوری که حس میکنی صدای جابجا شــدن مرزهای دانش را در آ ن میشنوی .البته بهجز چند ماه در بهار .2002در آن دوره ،پژوهش ،حداقل برای اعضای دائمی هیئتعلمی دانشکده ،برای مدتی متوقف شد .دلیلش هم انتخاب دفاتر کار بود. این کار در ابتدا ســاده به نظر میرســید .پس از ســالهایی که در ساختمان کوچک ،ســاده و درعینحال دوستداشتنی فضای اصلی دانشگاه گذرانده بودیم، مدرسة بازرگانی در حال ساخت ساختمان جدیدی ،دو بلوک آنطرفتر بود .این ســاختمان که معمارش ،رافائل وینیولی ،1را تمام دنیا میشــناختند ،قرار بود بنایی چشــمگیر و مدرن با میانتاالری منحصربهفرد شــود .این ساختمان جدید درست روبهروی «خانة روبی» ،اولین بنای ساختهشده توسط فرانک لوید رایت ،بنا میشد. به همین ســبب وینیولی در طراحی آن گوشهای که رو به خانة نمادین رایت قرار داشت ،توجه ویژهای به خرج داده بود .این بنای قصرمانند پر بود از نور و به واقع ی مانده بود مشخص کردن همه چشــمانتظار انتقال به آنجا بودند .تنها کاری که باق دفتر کار هر کس بود .کار از این سادهتر؟ راههای زیادی برای تقسیم دفترها وجود داشت ،اما مدیران فرایندی غیرمعمول را انتخاب کردند .در این شــرایط هر کس به نوبت و در زمان مشــخصی حاضر میشد و دفتری را که دلش میخواست ،به این شرط که هنوز کسی انتخابش نکرده باشــد ،انتخاب میکرد .تا اینجای کار مسئلهای نبود ،فقط میماند یک نکته :اینکه
کژرفتاری
360
ترتیب برداشتن اتاقها باید چطور مشــخص میشد .کِسوت میتوانست انتخابی ســاده باشد ،اما َمثلی معروف در شیکاگو هست که ارزش هر کس بهاندازة آخرین مقالهایســت که چاپ کرده .در این شرایط احتمال انتخاب بر اساس کسوت از بین رفت .قرعهکشی هم نمیتوانست روش مناسبی باشد؛ جای دفترها مهمتر از آن بود که بهکلی به شانس و اقبال سپرده شود. در نهایت تصمیم مدیران بر این شــد که ترتیب انتخاب بر اساس «شایستگی» مشخص شود و مسئولیت بررسی شایستگی نیز بر عهدة معاون هیئت ِ علمی رئیس دانشکده ،جان هویزینگا ،1گذاشته شد .او قبل از آن نیز مسئولیت مذاکره با اعضای جدید هیئتعلمی دربارة قراردادشــان را داشت و عالوهبراین مسئول رسیدگی به هر یک از اعضای هیئتعلمی بود که که از شــرایط تدریس ،پرداختی ،همکاران، دانشجویان ،بودجة تحقیقاتی ،یا هر چیز دیگری ناراضی بودند .همگی جان را که ســالها بود به این کار مشغول بود بهدلیل صداقتش ستایش میکردند ،هر چند که 2 ت َکنده حرفهایی را که شاید ناخوشایند بود میزد. گاهی خیلی ُرکوپوس دیگر مدیران تا جایی که میتوانســتند بــه این نکته تاکید کردند که این کار به تنهایی توسط جان انجام میشود ،و شکایتهای احتمالی هم باید متوجه او باشد. او بعد از بررســیهای بســیار باالخره اعالم کرد که ترتیب انتخاب به چه شکلی خواهد بود .در ابتدا چند دستة مشخص وجود داشت (هر کدام از این دستهها را با عبــارت آماری جعبه نامگذاری کرده بودیم) .جان تصمیم میگرفت که چند جعبه وجود خواهد داشت و هرکدام از اعضای هیئتعلمی در کدام جعبه قرار میگیرند، اما ترتیب داخل هر جعبه بهصورت تصادفی مشخص میشد .تعداد جعبهها اعالم نشــد و تا امروز هم بر همه پوشیده است .در ادامه خواهیم دید که همین موضوع باعث ایجاد ابهاماتی در جریان این فرایند شد. در روز انتخاب دفاتر کار ،اعضای هیئتعلمی هرکدام پانزده دقیقه وقت داشتند تا دفترشــان را انتخاب کنند .آنها این کار را به کمک یکی از معماران پروژه انجام 1- John Huizinga
-2جان طرفدار سرســخت بســکتبال هم بود و بارها لیگهای فانتزی ان.بی.اِی را برده بود .چند سال بعد از این داستان ،او مدیر برنامههای بسکتبالیست 2متر و 28سانتی ،یائو مینگ ،شد.
1- Anil Kashyap
361
بخش هفتم :به شیکاگو خوش آمدید (اکنون )1995-
میدادند .ساختمان در آن زمان چیزی بیش از یک قفس آهنی نبود و امکان مشاهدة دفاتر وجود نداشــت ،اما طرحهای کشیدهشده و ماکتهای ساختمان فراهم شده بود .دو قانون قابلتوجه دیگر هم وجود داشــت :دفترها را نمیشد تعویض کرد، و امکان خرید زمان انتخاب زودتر از همکاران نیز وجود نداشــت .این قوانین ،و همینطور چشمپوشی دانشکده از برگزاری حراج برای انتخابها ،مشخص میکرد که حتی در مدرسة بازرگانی بوث در شیکاگو-که بسیاری با پوست و گوشت خود به بازار آزاد پایبند هســتند-بعضی حوزهها آنقدر محترم شــمرده میشوند که به شکل بازاری با آنها برخورد نمیشود :دفاتر اعضای هیئتعلمی. به نظر میرســید بیشــتر اعضــای هیئتعلمی انتظار چنیــن فرایند مبهمی را داشــتند ،و تقریبا تمام اعضای ممتاز هیئتعلمی ،به این دلیل که میدانستند یکی از انتخابهای اولیه نصیب آنها خواهد شــد ،راضی بودند .چند هفتهای بهخوبی و خوشی گذشت. زمانش که فرا رســید همة اعضای هیئتعلمی ایمیلی دریافت کردند که اعالم میکرد انتخابها در چند هفتة آینده برگزار خواهد شد و همینطور زمان مشخصی را هم برای انتخاب ما مشــخص کرده بود ،مثال ذکر شده بود که زمان انتخاب شما ســاعت 10:15تا 10:30روز چهارشنبة فالن تاریخ اســت .در این ایمیلها هیچ اشــارهای به نحوة ترتیببندی نشــده بود .هیچکس نمیدانست اوضاع از چه قرار اســت ...البته تقریبا تا نیم ساعت .آنیل کاشیاپ ،1یکی از اعضای بیشفعال و ممتاز هیئتعلمی در گروههای اقتصاد و مالیه ،وظیفة مشخص کردن نحوة ترتیببندی را به عهده گرفت .ایمیلی به همه فرستاده شد و از آنها خواسته شد برنامة زمانیشان را بفرستند .چند ساعت بعد ،نمای کلی ترتیب انتخاب مشخص شد. ردة استادان نادیده گرفته نشــده بود .همة استادان دائمی قبل از دانشیاران (که در سیســتم ما غیردائمی به حســاب میآمدند) و آنها نیز قبل از استادیاران و آنها هم قبل از مربیان انتخاب میکردند .ترتیب انتخاب در گروههای اعضای غیردائمی هیئتعلمی مشــخصا بهصورت تصادفی انجام شــده بود ،در این شرایط ،اعضای جوان هیئتعلمی به دفترهایشــان رفتند تا کار کنند و شاید روزی به آن دفترهای
کژرفتاری
362
اعضــای ممتاز هیئتعلمی برســند .این در حالی بود که در میــان اعضای ممتاز هیئتعلمی قیامتی به پا شده بود. جــان هیچوقت به من (یا تا جایی که میدانم به کس دیگری) نگفت که ترتیب انتخاب برای اعضای ممتاز هیئتعلمی به چه صورت مشــخص شده بود .آنچه در ادامه میآید بهترین حدســی است که میتوانم بزنم 1.به نظر من سه جعبة استادتمام وجود داشــته است .اولین جعبه (جعبة الف) شــامل تقریبا دوجین از افرادی بوده که ستاره یا چهرههای شناختهشــدهای در گروه خود شمرده میشدند .از هر گروه هیئتعلمی ،مانند حسابداری ،اقتصاد و غیره حداقل یک عضو در این جعبه حضور داشته است .اما تعداد بیشتری مربوط به گروه مالیه بوده که با فاصله بزرگترین گروه دانشکده بود .تا اینجا همهچیز خوب بود .هیچکس از اینکه جینی فاما اولین انتخاب را داشته باشد ناراحت نمیشد ،باالخره او برجستهترین عضو هیئتعلمی بود. جعبة ب بیشــتر دیگر اعضای دائمی هیئتعلمی را در خود جای داده بود ،و جعبة ج نیز از اعضایی از هیئتعلمی تشــکیل شــده بود که دیگر بهصورت فعال مشغول پژوهش نبودند .جان ،در یک حرکت نمادین ،خود را آخرین نفر از اعضای دائمی هیئتعلمی برای انتخاب دفتر قرار داده بود .به نظرم جان برای قرار دادن نام افراد در جعبة اول اهداف متعددی را مدنظر قرار داده بود .یکی از این اهداف ارج نهادن کار کســانی بود که کارهای عظیمی برای دانشکده کرده بودند .هدف دیگر پخش کردن ستارههای هیئتعلمی در جاهای مختلف ساختمان بود؛ جذابترین دفترها ،آنهایی بودند که در گوشــههای ســاختمان واقع شده بودند و بهاینترتیب بسیار از هم دور بودند. ناراحتتریــن افراد ،افرادی بودند که فکر میکردند الیق حضور در جعبة الف هستند ،اما در جعبة ب قرار گرفته بودند و تازه در آنجا هم با قرعة نامطلوبی روبهرو 2 شده بودند .افراد متعددی در این دسته قرار داشتند ولی عصبانیترینشان «آرچی» بود .شخص دیگری از گروه او بهنام «کالید »،در جعبة الف قرار گرفته بود و تازه -1زمانیکه نسخة اولیة این فصل را به جان نشان دادم و نظرش را خواستم ،جزئیات را نه تایید کرد نه تکذیب، فقط اعتراف کرد که کلیت آن درست است. -2در این فصل وقتی فقط اســم کوچک افراد گفته میشــود یعنی آنها شخصیتهایی واقعی هستند ولی اسامیشان خیالیست.
363
بخش هفتم :به شیکاگو خوش آمدید (اکنون )1995-
از خوششانسی دومین انتخاب نصیبش شده بود .این در حالی بود که آرچی باید تقریبا در انتهای گروه دوم ،و بعد از دو نفر از همکاران بسیار جوانترش ،انتخاب میکرد .عصبانی خواندن آرچی اصال نمیتواند بیانگر حال و احوال آن روزهای او باشــد .او از عصبانیت میلرزید و باال و پایین میپرید .اصال عنان از کف داده و از خود بیخود شده بود .به نظر آرچی کل این فرایند از پیش طراحی شده بود و همة شواهد موجود برخالف آن هم او را متقاعد نمیکرد .اولین انتخاب به داگ دایاموند رسید ،یکی از دوستداشتنیترین و مورد احترامترین اعضای هیئتعلمی که البته خارج از فضای دانشگاهی چندان شناختهشده نیست .فاما نفر سوم بود .یادم هست که آن زمان به این فکر میکردم که تنها کســی که از آن شــرایط راضی است داگ است .اما از آنسو هیچکس بهاندازة آرچی ناراضی نبود. تقریبا یک روز بعد از مشخص شدن ترتیب انتخاب ،آنیل کاشیاپ دوباره رشتة کار را بهدست گرفت تا ببیند این انتخابها در عمل به چه شرایطی میانجامد .شاید کسی که انتخابهای اولیه را دارد بخواهد ببیند با انتخابهای بعدی «همسایگیاش» از چه کســانی تشکیل شده باشد .ما نسخهای «ســاختگی» از طریق ایمیل درست کردیم .طرحی از طریق ایمیل دستبهدست میشد ،از داگ به کالید ،از او به جینی و همینطور به دیگران ،و همگی جای مورد نظرشان را برای دفتر انتخاب میکردند. نقشة طبقات را پخش کرده بودند اما اعضای هیئتعلمی درخواست اطالعات بیشتری داشتند ،بهخصوص دربارة اندازة دفاتر و اینکه کدام دفاتر ترموستات دارند. تقریبا در یک سوم اتاقها ترموستات وجود داشت و ،حداقل در مقام نظر صاحب آن دفتر میتوانســت دما را با ترموســتات کنترل کند .به جان پیشنهاد دادم که در ش ُکنک» نصب کنند تا همه راضی شوند ،تجربة بقیة دفاتر هم ترموســتات «دلخو ش ُکنک اگر کارایی شخصی من نشان میدهد که این ترموستاتهای کاذب دلخو بیشتری از ترموستاتهای واقعی برای کنترل دما نداشته باشند ،کارایی کمتری نیز ندارند .روزها طول کشید تا آن نسخة ساختگی کامل شود و در این میان باید دنبال کسانی میگشــتیم که به ایمیلشان سر نمیزدند .همه درگیر این قضیه شده بودند، آنقدر که تصمیم گرفتیم دوباره فرایند انتخابها را انجام دهیم تا ببینیم چیزی تغییر میکند یا نه .موضوع کمی نبود!
کژرفتاری
364
باالخره روز موعود فرا رسید و از 8:30صبح شروع کردیم به انتخاب دفاترمان. تنها مشــکلی که در آن ابتدا به وجود آمد زمانــی بود که یک نفر اتاقی را انتخاب میکرد که در آن نســخة ســاختگی دیگری آن را انتخاب کرده بود ،اینجا بود که مورد خطاب قرار میگرفت «لعنت به تو ،اون دفتر مال من بود!» به نظر میرســید اث ِر داشته حتی برای دفاتر و در آن نسخة ساختگی هم صادق است ،درحالیکه آن نسخة ساختگی بهطور رسمی هیچ حقی را به هیچ طرفی نمیداد .بعد از این اتفاق عجیبی افتاد .لوییجی زینگالس ،اســتاد مالیه ،که قرار بود ساعت 1:15انتخابش را انجام دهد به دفتری در طبقة پنجم و نزدیک همکارانش در دپارتمان مالیه چشــم داشت .لوییجی ذاتا به همهچیز مشکوک است -خودش دلیل این موضوع را تربیت ایتالیاییاش میداند -و مساحت تقریبی اتاقی را که انتخاب کرده بود پرسیده بود. معمارِ مشاور سعی کرده بود او را از سر خود باز کند ،اما لوییجی کسی نبود که به این سادگیها از چیزی دست بردارد .معمار نقشة واقعی را آورده بود تا اطمینان حاصل کند که متراژ مورد نظر لوییجی درســت اســت یا نه .دفتری که او انتخاب کرده بود دو متر مربع از آنچه فکر میکرد کوچکتر بود (همة دفترها بزرگ هستند و مساحت بیشترشان بین 18تا 23متر مربع است ).لوییجی انتخابش را به دفتری بزرگتــر در همان نزدیکی تغییر داده بود ،و به دفترش برگشــته بود تا موضوع را با دیگران در میان بگذارد .طبیعی اســت که او قبل از انتخابش از شــکش با کسی صحبت نکرده بــود ،چرا که در آنصورت مزیت رقابتیاش را از دســت میداد. ایــن مطلب دهانبهدهان چرخیــد .افرادی که قبل از آن انتخابشــان را انجام داده بودند پشت در دفتر انتخاب اتاقها جمع شده بودند و خواستار اندازهگیری دوبارة دفترشان بودند .مشخص شد که اشتباهات دیگری هم در اندازهگیری وجود داشته و افراد خواستار تعویض اتاقهایشان شدند .چه قشقرقی! جان که در یک کنفرانس خارج از شهر بود حدود ساعت 3پیدایش شد و فرایند انتخاب را برای اندازهگیری دوباره متوقف کرد. اعــام اندازهگیریهای دوباره چند روزی طول کشــید و اینبار افراد ناراضی کسانی بودند که اولین انتخابها را انجام داده بودند .بعضی از دفاتر آنها «آب رفته بود» ،و آنها میخواستند دفاترشان را با دفاتری که دیگران بعد از آنها انتخاب کرده
بودنــد عوض کنند .اینجا بود که جان ایمیلی به همه ارســال کرد .فرایند انتخاب دوباره از هفتة آینده شروع میشود .افراد میتوانستند انتخابهایشان را تغییر دهند؛ یتوانســتند دفتری را انتخاب کنند که قبال دیگری انتخابش کرده بود، بااینحال ،نم حتی اگر از نظر زمانی نســبت به او تقدم داشتند .غوغایی به پا شد .در آن شرایط، جان با یک عینک پالســتیکی شــبیه گروچو مارکس به سالن هیئتعلمی آمد ،که یعنی مثال اینطوری هیچکس او را نمیشناســد .همه از خنده رودهبر شده بودند، البته بهجز آن دستة شاکی که به یک لبخند کوتاه بسنده کردند.
بعد از امتام ماجرا
365
بخش هفتم :به شیکاگو خوش آمدید (اکنون )1995-
حدود یک ســال بعد بود که به ساختمان جدید نقلمکان کردیم و تقریبا همهچیز خوب بود .حال که به آنجا آمده بودیم به نظر میرســید که بهجز نُه دفتری که در گوشــههای ساختمان قرار داشــت ،بقیة دفترها چندان تفاوتی با هم نداشتند .همة دفترها خوب بودند ،خیلی خوبتر از آنچه در ســاختمان قدیم داشتیم .بله بعضی دفترها بزرگتر از بقیه بودند ،و بعضی دیگر تا حدی از چشمانداز بهتری برخوردار بودند ،اما بسیاری از تفاوتهایی که حاال مشخص شده بود در زمان انتخاب اصال مورد نظر نبود .برای مثال ،دفترهای موجود در طبقة پنجم قبل از همه انتخاب شد، آن هم احتماال بر اســاس این قاعدة ذهنی کــه «هر چه باالتر بهتر» .اما طبقة پنجم نسبت به طبقة چهارم هیچ مزیتی از نظر چشمانداز نداشت و تازه این نقص را هم داشت که فقط یکی از سه آسانسور به آن طبقه میرفت که از قضا شلوغترینش هم بود .دفترهایی که در ضلع شمالی ساختمان قرار داشتند بهترین چشمانداز را داشته و نمای ساختمانهای شیکاگو را در افق دید خود داشت ،اما این دفاتر جزء اولین دفاتر انتخابشده نبود. اگر ضلع شمالی ،با نور مناسب و چشماندازهای دیدنی ،ارزش خرید زیادی در ی شده بود .تفاوت این بازار داشــت ،مساحت اتاق کاالیی بیش از حد قیمتگذار یک دفتر 19متری و یک دفتر 21متری اصال قابلتوجه نیست .بیشتر کسانی که به دانشکده میآمدند اصال متوجه تفاوت اندازة دفاتر نمیشدند .اما وقتی تنها چیزی که به آن خیره میشــوی ،فهرســتی از اتاقها با اندازهشان باشد ،این عامل بیش از
کژرفتاری
366
دیگر عوامل به چشــم خواهد آمد .هر عددی که ِ پیش روی افراد بگذاری از همان استفاده میکنند. حاال کــه نگاهی به آن زمان میانــدازم فکر میکنم اگر ایــن فرایند تا حدی شفافتر انجام میشد ،مقداری از آن خشمی که به دلیل دستهبندی مستقیم ،اعضای هیئتعلمی را برآشفته بود ،کنترل میشد .مثال شاید بد نبود که تعداد جعبهها را به همه میگفتند .این کار حداقل باعث میشد کالید مطمئن شود که از عمد یکی از انتخابهای آخری را به او ندادهاند. البته مقداری از تقصیر را هم متوجه رافائل وینیولی ،معمار بنا ،و گروه او میدانم. اگرچه آنها چند صد ســاعت ،وظیفهشناسانه ،با دانشجویان ،اعضای هیئتعلمی و مدیران دربارة نحوة استفاده از ساختمان صحبت کردند ،و نتیجه مکانی شد که هم از نظر زیباییشناســی و هم از نظر کاربردی فوقالعاده است ،هیچکس به مهندس معمار نگفته بود که دفاتر قرار اســت چطور به افراد اعطا شود .شاید اگر او از این قضیه مطلع میشــد ،بهکلی دفاتر گوشهای را کنار میگذاشت .حداقل کاری که او میتوانســت انجام دهد این بود که دفتر داگ دایاموند را کمی کوچکتر کند .دفتر داگ در طبقة پنجم اســت ،در گوشة شمال شرقی ،و ،نکتة آخری که نمکی است روی این زخم ،اینکه از همة دفترها هم بزرگتر اســت .در آن زمان پیشنهاد دادم، که معمار با اضافه کردن کمی از فضای اتاق داگ به اتاق کناریاش ،انتخاب بهترین گزینه را کمی دشــوارتر کند .اما او فقــط یک معمار بود؛ آن روزها هنوز اصطالح «معمار انتخاب» 1ابداع نشده بود.
1- Choice architect
29 فوتبال
1- Gary Becker
-2صد افســوس که گری بکر در ســال 2014و زمانیکه این کتاب در حال نگارش بود از دنیا رفت .او یکی از خالقترین اقتصاددانانی بود که تا بهحال مالقات کردهام .متاســفم که اینجا نیست تا نظرش دربارة این کتاب را بگوید .حتی اگر با نظرش هم مخالف بودم ،چیزی از آن میآموختم .کلیشة «مردی محترم و پژوهشگری برجسته» به واقع توصیفی دقیق از گری بود. 3- Becker Conjecture
367
بخش هفتم :به شیکاگو خوش آمدید (اکنون )1995-
یکی از جنبههای منحصربهفرد اســتادی در دانشگاهی سرآمد از نظر پژوهشی، و جنبــهای که بیش از همه برای من خوشــایند اســت ،آزادی برای فکر کردن به تقریبا هر چیز جالب و همزمان کار دانســتن این تفکرات است .قبل از این دیدید که مقالهای دربارة حسابداری ذهنی شرابخورها نوشتم .این فصل و فصل بعد به حوزههای دیگری میپردازد که شــاید در نگاه اول بیربط و سخیف به نظر برسد: انتخاب بازیکن در لیگ فوتبال ،و تصمیمگیری شــرکتکنندگان در مســابقههای تلویزیونی .نکتة مشترک در این مباحث این است که روشهایی منحصربهفرد برای مطالعة تصمیمگیری در شرایطی را میسر میکند که پای تصمیمات تعیینکننده در میان باشد .این روشها پاسخی است به منتقدانی که مدام ادعا میکردند (و میکنند) ِ رفتاری زنگ که وقتی پای مقادیر بزرگ و تعیینکننده وســط باشد سوگیریهای مبارزه از بین خواهد رفت. یکی از نســخههای این انتقاد ،که در مطالعة لیگ ملی فوتبال هم صدق میکند، متعلق اســت به گری بکر ،1شناختهشدهترین متخصص نظریة قیمت شیکاگو 2.من این نقد را حدس بکر 3مینامم .بکر باور داشــت که در بازارهای رقابتی کار ،تنها
کژرفتاری
368
افرادی که بتوانند مانند انسانهای اقتصادی کارشان را انجام دهند قادر به در اختیار گرفتن موقعیتهای کلیدی خواهند بود .بکر این حدس را زمانی زده بود که نظرش را دربارة اقتصاد رفتاری پرسیده بودند« .تقسیم کار هر اثری را [برآمده از عقالنیت محــدود] خنثی یا حداقل تضعیف میکند .اهمیتی ندارد که 90درصد افراد از پس تحلیلهای پیچیدة مورد نیاز برای محاســبة احتماالت برنمیآیند .آن ده درصدی که از پس این کار بر میآیند درنهایت در مشــاغلی قرار خواهند گرفت که به این تخصص نیاز دارند ».در این فصل این حدس بکر را آزمون میکنیم .آیا این حدس دربارة صاحبان ،مدیران و مربیان تیمهای لیگ ملی فوتبال صادق است؟ هشدار اسپویلر :نه صدق نمیکند. پژوهش مرتبط با لیگ ملی فوتبال را به همراه یکی از دانشجویان قبلیام یعنی کِید مســی 1انجام دادم ،که االن در مدرســة بازرگانی وارتون تدریس میکند .او را هم مانند ورنر دوبونت در اولین ســال تدریسم در شیکاگو و زمانیکه دانشجوی ام.بی.ای بود مالقات کردم .من تحتتاثیر درک شهودی او از آنچه انتخاب افراد را شــکل میدهد و آنچه یک پروژة پژوهشی را جالب میکند ،قرار گرفتم .من او را به گرفتن پی.اچ.دی ترغیب کردم و جای خوشحالی برای هر دوی ما و البته برای دانشجویانش است که او این پیشنهاد را قبول کرد. مقالة فوتبال ما اســما دربارة نهادی خاص بهنام گزینش ان.اف.ال 2بود .انتخاب بازیکن توسط تیمهای حاضر در ان.اف.ال شبیه به روندی است که ما برای انتخاب دفتر طی کردیم .همین اول کار بگویم که جای نگرانی نیســت :درک این فصل و ِ ضمنی آن اصال به آشنایی یا عالقة شما به فوتبال آمریکایی ارتباطی ندارد. اشارات درحقیقت ،این فصل دربارة مشکلی است که همة سازمانها با آن روبهرو میشوند: شیوة انتخاب کارکنان. گزینش ان.اف.ال به اینصورت است :سالی یکبار در اواخر بهار ،تیمها بازیکنان آیندهدار را انتخاب میکنند .تقریبا تمام بازیکنان مورد نظر در یک دانشگاه یا مدرسه بازی میکنند و بهاینترتیب ،استعدادیابها و مدیران حرفهای فرصت دیدن بازیشان را دارند .تیمها به ترتیب و بر اســاس نتایج سال گذشته شروع به انتخاب بازیکنان 2- NFL Draft
1- Cade Massey
1- New Orleans Saints
369
بخش هفتم :به شیکاگو خوش آمدید (اکنون )1995-
میکنند .تیمی که بدترین نتایج را کسب کرده اولین انتخاب را خواهد داشت ،و تیمی که قهرمان شــده بعد از همه انتخاب خواهــد کرد .گزینش هفت مرحله دارد یعنی هر تیم هفت «انتخاب» خواهد داشــت .البته انتخابهای دیگری هم به تیمها اعطا میشود که از حوصلة بحث ما خارج است .هر بازیکن با قرارداد اولیه ،معموال برای چهار یا پنج سال ،تنها میتواند برای تیمی که او را گزینش کرده بازی کند .زمانیکه آن قرارداد تمام شود یا بازیکن را ازتیم بیرون بگذارند ،آن بازیکن آزاد نامیده میشود و میتواند با هر تیمی که میخواهد قرارداد ببندد. ِ ویژگی کلیدیای که در اینجا هســت و در فرایند انتخاب دفتر ما نبود ،امکان معاوضة انتخابها برای تیمهای مختلف اســت .برای مثــال ،تیمی که چهارمین انتخاب را دارد میتواند آن را با دو انتخاب یا بیشتر از انتخابهای بعدی معاوضه کند .تعداد معاوضهها آنقدر هســت (در نمونة مــا بیش از )400تا بتوان دریافت که تیمها چقدر برای انتخابهــای اولیه ارزش قائلند .تیمها عالوهبراین میتوانند انتخابهای امســال را با ســالهای بعد معاوضه کنند ،که این موضوع راهی برای بررسی ترجیحات زمانی تیمها در اختیار ما قرار میدهد. قبل از شــروع این پــروژه ،چیزی ته دل من و کید میگفــت که در این فضا کژرفتاریهای جدیای وجود دارد .بهخصوص فکر میکردیم که تیمها ارزش بیش از حدی برای انتخابهای اولیه در گزینش دارند .بخشی از این احساس ،برآمده از مشاهدة چند نمونة عجیب و غریب در این زمینه بود .یکی از مشهورترین نمونهها به بازیکنی افســانهای بهنام مایک دیتکا مربوط اســت که هدایــت تیم نیو اورنلز ِسنتس 1را بر عهده گرفته بود. دیتکا در گزینش ســال 1999به این نتیجه رســیده بود که تنها چیزی که برای قهرمانی کم دارند ،بازیکنی بهنام ریکی ویلیامز برای عقب زمین اســت .ســنتس انتخاب دوازدهم را در اختیار داشــت و دیتکا نگران بود که قبل از آنکه نوبت آنها شود تیمی دیگر ریکی ویلیامز را بقاپد .این بود که بهصورت عمومی اعالم کرد که حاضر اســت همة انتخابهایش را در ازای گرفتن ویلیامز بدهد (ناگفته پیداست که این روش مذاکره هوشــمندان ه نیست) .تیم واشنگتن رداسکینز انتخاب پنجم را
کژرفتاری
370
داشــت و زمانیکه نوبت این تیم شد ریکی ویلیامز هنوز انتخاب نشده بود ،اینجا بود که تیم ســنتس توانست معاوضهای که دیتکا خواسته بود را انجام دهد ،البته به قیمتی گزاف .سنتس برای معاوضة جایگاه دوازده ِم انتخاب با جایگاه پنجم حاضر شــد همة انتخابهایش در گزینش این فصل و همچنین انتخابهای اول و سوم گزینش ســال بعد را در اختیار تیم مقابل قرار دهد .بعدها معلوم شد که واگذاری این دو انتخاب سال بعد تا چه اندازه برایشان گران تمام شد ،چرا که سنتس در سال 1999از آخر دوم شــد ،و این یعنی انتخاب دوم ســال 2000متعلق به آنها بود که البته آن را به رداسکینز داده بودند .مشخص است که خرید ویلیامز نتوانست تیم را زیر و رو کند ،و دیتکا هم اخراج شد .ویلیامز چهار سال برای این تیم بازی کرد و بازیکن خیلی خوبی هم بود ،اما بازیکنی نبود که یکتنه تیم را هدایت کند ،و خب اگر تیم آن انتخابها را از دست نداده بود ممکن بود بتواند به کمک بازیکنان دیگر جایگاهش را ارتقا دهد .من و کید شــگفتزده بودیم که چرا کسی حاضر میشود تن به چنین معاوضهای دهد؟ به نظرمــان میآمد که معاوضة ســنتس نمونهای افراطــی از رفتاری عمومی ِ شناســی بــود :ارزشگذاری بیش از انــدازة انتخابهای زودتر .پنج یافته از روان تصمیمگیری فرضیة ما را مبنی بر اینکه انتخابهای اولیه گران هستند تایید میکرد: .1افراد بیش از حد به خود مطمئن هستند .تصور آنها نسبت به تواناییشان در تمایز قائل شدن میان دو بازیکن بیش از واقعیت تواناییشان است. یدهند که بیش از حد خارج از عرف اســت .در یهایی انجام م شبین .2افراد پی این مورد افرادی که شغلشان ارزیابی بازیکنان آیندهدار است (استعدادیابها) بیش از حد تمایل دارند که بگویند بازیکنی خاص به احتمال زیاد به یک ابر ستاره تبدیل خواهد شد ،درحالیکه ابرستارهها طبق تعریف هر چند وقت یکبار ظهور میکنند. یکه پیشنهاددهندگان برای رسیدن به چیزی تالش میکنند، .3نفرین برنده .1زمان برندة حراجی کســی اســت که بیش از دیگران ارزش بیش از اندازهای برای شیء در حال فروش قائل شــود .این قضیه دربارة بازیکنان و بهخصوص بازیکنانی که مشتریهای زیادی دارند و در همان دور اول انتخاب میشوند نیز صادق است .بر 1- The winner’s curse
1- The false consensus effect
371
بخش هفتم :به شیکاگو خوش آمدید (اکنون )1995-
طبق نفرین برنده آن بازیکنــان ،بازیکنان خوبی خواهند بود اما نه به آن خوبی که تیمهای انتخابکنندهشان فکر میکنند .اکثر تیمها فکر میکردند که ریکی ویلیامز آیندة درخشانی دارد ،اما هیچکس بهاندازة مایک دیتکا او را دوست نداشت. .4اثر اجماع کاذب .1افراد معموال دوست دارند اینطور فکر کنند که ترجیحات دیگران مشــابه آنهاست .برای مثال زمانیکهآیفون تازه به بازار آمده بود دو سؤال بدون نام از دانشــجویانم پرســیدم :آیا آیفون دارید ،و فکر میکنید که چند درصد کالس آیفون دارند؟ آنهایی که آیفون داشــتند فکر میکردند اکثریت کالس آیفون دارند ،درحالیکه آنهایی که صاحب آیفون نبودند فکر میکردند که تعداد صاحبان آیفون زیاد نیست .روند انتخاب بازیکن نیز به همین صورت ،زمانیکه تیمی عاشق یک بازیکن میشــود فرضش این است که تمام دیگر تیمها هم عاشق آن بازیکن هستند .بهاینترتیب آن تیم سعی میکند تا از دیگران جلو بیفتد ،نکند کسی بازیکن مورد نظرش را مال خود کند. .5تمایل به حال .مالکان تیمها ،مربیان و مدیران همگی به دنبال بردِ همین حاال هستند .همیشه این احتمال ،یا مثل مورد ریکی ویلیامز ،این توهم دربارة بازیکنانی که اول انتخاب میشوند وجود دارد که آن بازیکن بهسرعت یک تیم همیشه بازنده را به تیم برنده تبدیل میکند ،یا یک تیم برنده را به قهرمان لیگ تبدیل خواهد کرد. تیمها دوست دارند همین حاال ببرند! پس فرضیة اولیــة ما این بود که انتخابهای ابتدایی بیش از حد ارزشگذاری شدهاند ،یعنی بازار انتخابها فرضیة بازار کار را برآورده نکرده است .خوشبختانه، ما همة دادههای مورد نیاز برای امتحان این فرضیه را در اختیار داشتیم. اولیــن گام در تحلیل ما تخمین ارزش بازاری انتخابها بود .از آنجا که انتخابها معموال معاوضه میشوند ،میتوان از دادههای معاوضه در گذشته برای تخمین ارزش نسبی انتخابها استفاده کرد .اگر االن انتخاب دوازدهم را دارید و میخواهید انتخاب پنجم را بهدســت آورید ،در ازایش باید چه چیز بدهید؟ نتایج آن تحلیل در شکل 18 مشخص شده است .نقطهها نمایانگر معاوضههایی هستند که ما برای تخمین منحنی از آنها بهره گرفتهایم .در همان نگاه اول دو نکته از این شکل مشخص میشود .اول اینکه
شیب بسیار تندی دارد :انتخاب اول تقریبا پنج برابر انتخاب سی و سوم ،یعنی انتخاب اول در دور دوم ،ارزش دارد .از لحاظ نظری یک تیم میتواند مجموعهای از معاوضهها را انجام دهد و درنهایت پنج انتخاب اولیه در دور دوم را مال خود کند. شکل :18ارزش میانگین بر اساس ترتیب انتخاب نسبت به انتخاب اول
کژرفتاری
372
نکتــة دیگری که باید دربارة این تصویر در نظر داشــت میزان تطابق منحنی با دادههاست .معاوضههای انجامشده که با نقطه مشخص شدهاند ،بسیار نزدیک خط تخمینی قرار میگیرند .در کارهای عملــی تقریبا هیچگاه چنین دادههای مرتب و منظمی نخواهید داشــت .چطور چنین چیزی ممکن است؟ کاشف به عمل آمد که این تطابق عجیب دادهها به این دلیل است که همگی بر اساس چیزی بهنام «نمودار» عمل میکردند ،جدولی که ارزش نسبی انتخابها را مشخص کرده بود .اولین بار مایک مککوی ،یکی از صاحبان تیم داالس َکوبویز که مهندس تجربی هم بود ،این نمودار را تخمین زده بود .مربی وقت تیم ،جیمی جانسن ،از او برای ارزشگذاری معاوضههای بالقوه کمک خواسته بود ،و مککوی هم با نگاهی به دادههای معاوضه در گذشــته ،این جــدول را ارائه کرده بود .اگرچه این جــدول در ابتدا بهصورت اختصاصی تحت مالکیت َکوبویز بود ،درنهایت میان همة تیمها پخش شد ،و امروزه
همه از آن استفاده میکنند .شکل 19نشان میدهد که این جدول چه ارزش باالیی برای انتخابهای دور اول قائل است. شکل 19
انتخاب
ارزش
انتخاب
17
950
25
720
18
900
26
700
1
3000
9
1350
2
2600
10
1300
875
27
680
3
2200
11
1250
19
28
660
4
1800
12
1200
20
850
29
640
5
1700
13
1150
21
800
620 600
6
1600
14
1100
22
80
30
7
1500
15
1050
23
760
31
590
8
1400
16
1000
24
740
32
مــن و کید ،آقای مککــوی را یافتیم و گفتگوی جالبــی دربارة تاریخچة این اقدام با او داشــتیم .مککوی تاکید داشت که قصد او هیچگاه این نبوده که بگوید انتخابها باید چه ارزشــی داشــته باشند ،بلکه تنها ارزشــی را مشخص کرده که تیمها بر آن اســاس به معاوضه میپرداختنــد .هدف تحلیل ما چیز دیگری بود .ما میخواستیم ببینیم که آیا قیمتهای مشخصشده در جدول ،بر اساس قیود مطرح در فرضیة بازار کارا« ،درســت» هســتند یا خیر .آیا یک تیم عقالیی باید آن همه انتخاب را رها کند تا یکی از انتخابهای اولیه را در اختیار بگیرد؟ بــرای اثبات ادعایمان مبنــی بر اینکه تیمهــا ارزش بیش از انــدازهای برای انتخابهای اولیه قائل هستند ،دو گام دیگر نیاز بود .اولین گام آسان بود :مشخص کردن قیمت بازیکنان .خوشبختانه اطالعات دریافتی بازیکنان در دسترس بود .قبل از کنــد و کاو آن دریافتیها ،باید به ویژگی خاص دیگری از بازار نیروی کار لیگ ملی فوتبال برای بازیکنان توجه کرد .این لیگ یک سقف حقوق تعیین کرده است که حدی را مشــخص میکند که یک تیــم میتواند به بازیکنانش اختصاص دهد. این شــرایط با بسیاری از ورزشهای دیگر متفاوت است ،برای مثال در لیگ برتر بیســبال و فوتبال اروپا ،مالکان ثروتمند باشگاهها برای خریدن ستارهها هر چقدر
373
بخش هفتم :به شیکاگو خوش آمدید (اکنون )1995-
ارزش
انتخاب
ارزش
انتخاب
ارزش
کژرفتاری
374
دوســت داشته باشند پول میدهند .سقف درآمد چیزی بود که مطالعة ما را ممکن میکرد .وجود این سقف به آن معنی بود که هر تیم باید در یک محدودة بودجهای مشــخص فعالیت کند .برای مدام برنده شدن ،تیمها مجبورند اقتصادی باشند .اگر یک ســرمایهدار روس بخواهد صدها میلیون دالر خرج خرید یک ابرستارة فوتبال کند ،همیشــه میتوان تصمیمــش را عقالیی جلوه داد ،آن هم بــا این ادعا که او با تماشــای آن بازیکن مطلوبیت بهدســت میآورد ،همانطور که خریدار یک اثر هنــری گرانقیمت به مطلوبیت دســت مییابد .اما در لیگ ملی فوتبال ،بهدســت آوردن بازیکن گرانقیمت ،یا از دســت دادن انتخابهای زیاد برای بهدست آوردن ی مستقیمی را متوجه تیم میکند، ســتارهای مانند ریکی ویلیامز ،هزینه فرصتها هزین ه فرصتهایی مانند دیگر بازیکنانی که میشــد با آن پول خرید یا بازیکنانی که میشــد با آن انتخابها برگزید .این قید بودجــة الزامی به آن معنا بود که تنها راه ســاختن یک تیم برنده یافتن بازیکنهایی اســت که ارزش بیشتری نسبت به هزینهشان به ارمغان بیاورند. این لیگ قوانینی هم در حوزة حقوق تازهواردها دارد .حقوق و مزایای بازیکنان ســال اولی به ترتیب انتخاب در شکل 20نشان داده شــده است .اعداد و ارقامی که در اینجا اســتفاده کردهایم «سقف هزینة» رســمیای است که تیم باید طبق آن عمل کند ،که این مقدار شــامل حقوق بازیکن ،بهعالوة همة پرداختهای تشویقی ِ پیش رو اســت .شکل 20بسیاری از ویژگیهای شکل 18را داراست .اول از همه اینکه ،این منحنی شیب نســبتا تندی دارد .انتخابهای باال دریافتی بسیار بیشتری از انتخابهای پایینتر دارند .و در اینجا نیز ،خط تخمین زدهشــده تطابق بسیاری بــا دادهها دارد ،آن هم به این دلیل که این لیگ تقریبا از ابتدا مشــخص میکند که بازیکنان در قراردادهای اولیهشان چقدر دریافتی خواهند داشت. بهاینترتیب انتخابهای اولیه به دو دلیل گرا ن هستند .اوالً ،تیم باید انتخابهای زیادی را از دست بدهد تا یکی از این انتخابها را به دست آورد .و ثانیًا ،انتخابهای اولیه پول زیادی دریافت میکنند .سؤال مشخصی که پیش میآید این است :آیا این انتخابهای اولیه ارزشش را دادند؟
شکل :20حقوق و مزایای میانگین به ترتیب انتخاب
375
بخش هفتم :به شیکاگو خوش آمدید (اکنون )1995-
این ســؤال را میتوان طور دیگری هم پرسید :چه شــرایطی باید برقرار باشد تا قیمت این انتخابهای اولیه عقالیی باشــد ،و آیا واقعا آن شرایط برقرار است؟ بر اســاس قیمتها ،اولین بازیکنی که انتخاب شــود بهصورت میانگین باید پنج برابر بهتر از سیوســومین بازیکن باشد .این حقیقت هیچچیز به ما نمیگوید ،چرا که ارزش بازیکنان میتواند بســیار بیش از نســبت 5به 1باشــد .برخی بازیکنان ســتارههای برجستهای هستند که میتوانند یک تیم را زیر و رو کنند .اما در مقابل برخی دیگر هســتند که مقدار زیادی پول خرجشان میشود ولی بازدهی چندانی ندارند .حقیقت این اســت که این ستارههای ناکارا ،به عملکرد تیم ضربه میزنند، چــرا که تیمها نمیتوانند هزینة مرده را نادیده بگیرند .اگر تیمی به بازیکنی که در انتخابهای اولیه بوده پول زیادی پرداخت کند ،فشار زیادی احساس خواهد کرد که ،بدون توجه به کیفیت بازی آن بازیکن ،او را در ترکیب قرار دهد. به نظر میرســد که کلید این قفل ،توانایی مربیان یک تیم برای تشخیص میان ســتارهها و بازیکنان بهدردنخور است .این آزمایش فکری ساده را در نظر بگیرید. فرض کنید تمام بازیکنانی را که در یک پُســت خاص جذب شدهاند به ترتیبی که انتخاب شــدهاند فهرست کردهاید (مدافع ،دریافتکننده ،و غیره) .حال دو بازیکنی که ِ پشتسرهم انتخاب شدهاند را مشخص کنید ،مثال مدافعان وسط سوم و چهارم.
کژرفتاری
376
احتمال اینکه بازیکنی که زودتر انتخاب شــده بر اســاس معیاری مشخص بهتر از بازیکن بعدیاش باشــد چقدر است؟ اگر تیمها پیشبینیکنندگان بینقصی بودند، بازیکنی که زودتر انتخاب شده در %100اوقات از بازیکن بعدیاش بهتر بود .اگر تیمها هیچ توانایی پیشبینیای نداشته باشــند بازیکن زودتر انتخابشده در %50 موارد بهتر اســت ،درست مثل انداختن سکه .حاال حدس بزنید که تیمها چقدر در این وظیفه موفق بودهاند. در واقعیت ،در کل فرایند انتخاب ،احتمال اینکه بازیکنی که زودتر انتخاب شده بهتر از بازیکن بعدیاش باشد تنها 52درصد است .البته این مقدار در دور اول کمی بیشــتر و برابر 56درصد است 1.این موضوع را در ادامة این فصل و همینطور هر بار که خواســتید کسی را استخدام کنید و گمان کردید که بهترین گزینه را یافتهاید با خود مرور کنید. اگرچه همین نتایج هم نشان میدهد میدهد که تحلیلهای ما به کجا ختم شد، بد نیســت که اشارهای داشته باشیم به کلیتی از ارزیابی جامعتری که در این زمینه انجام دادیم .ما عملکرد هر بازیکن انتخابشــده در دورة زمانی مورد مطالعهمان را در طول قرارداد اولیهاش بررســی کردیم .سپس برای هر بازیکن-سال ،یک ارزش اقتصادی برای عملکردش مشخص کردیم؛ بهعبارتدیگر ،ارزشی را که آن بازیکن در آن ســال برای تیم به ارمغان آورده بود تخمین زدیم .ما این کار را با مشــخص کردن میزان هزینة الزم برای اســتخدام یک بازیکن مشابه (از نظر پُست و کیفیت) انجام دادیم که در ســال ششم ،هفتم ،یا هشتم قراردادش بود ،و بنابراین پرداختی او با نرخ بازار انجام میشــد ،چرا که بعد از اینکه قرارداد اولیهاش تمام شــده بود بهعنوان بازیکن آزاد قرارداد بســته بود .بهاینترتیب ارزش عملکردی یک بازیکن برای تیمی که انتخابش کرده مجموع ارزش سالیانة او در سالهایی است که تا پایان قرارداد اولیــه در آن تیم حضور دارد( .پس از آن ،آنها یا باید برای حفظ او قیمت بازاری را بپردازند یا در غیر اینصورت او میتواند به تیم دیگری برود). -1این آمار و ارقام برای مشــخص کردن بازیکن بهتر از معیار ســادة «بازیهای آغاز کرده» بهدست آمده است. از اینرو از این معیار استفاده کردیم که به همة بازیکنان قابل تعمیم است .البته حتی اگر از معیارهای دقیقتری برای سنجش عملکرد استفاده کنیم نیز ،نتایج یکسان خواهد بود ،معیارهایی مانند مقدار مسافت طیشده توسط دریافتکننده یا مدافع.
در شکل 21این «ارزش عملکردی» کل را برای هر بازیکن ،به ترتیب انتخاب، در کنار منحنی حقوق و مزایای شــکل 20آوردهایم .توجه کنید که منحنی ارزش عملکردی شــیب منفی دارد ،یعنی تیمها تا حدی برای رتبهبندی بازیکنان توانمند هســتند .بازیکنانی که در فرایند انتخاب زودتر انتخاب میشــوند به واقع بهترند، اما چقدر؟ اگر حقوق و مزایــا را از ارزش عملکردی بازیکن کم کنید ،آنچه باقی میمانــد «ارزش مازاد» هر بازیکن برای تیمش اســت ،یعنی ارزش عملکردی که هر بازیکن برای تیم دارد چقدر بیشــتر (یا کمتر) از مقداری است که تیم برای او میپــردازد .میتوانید این مقدار را ســودی بدانید که یک تیم از بازیکنش در طول مدت قرارداد اولیهاش بهدست میآورد.
377
منحنی پایینی نشــانگر ارزش مازاد است .آنچه باید مورد توجه قرار گیرد این اســت که این نمودار در انتخاب اول شــیب مثبت دارد .معنای آن این اســت که انتخابهای اولیه در واقــع ارزش کمتری از انتخابهای بعدی دارند .اما حتما به خاطر دارید که طبق آن جدول معروف انتخابهای اولیه ارزش بســیار بیشتری از انتخابهای بعدی دارند! شــکل 22هر دو منحنی را در یک نمودار نشان میدهد
بخش هفتم :به شیکاگو خوش آمدید (اکنون )1995-
شکل « :21ارزش مازاد» انتخابهای ان.اف.ال
که با واحدی مشــترک اندازهگیری شدهاند ،و محور عمودی مقادیر ارزش نسبت به انتخاب اول را نشان میدهد ،انتخاب اولی که ارزش 1به آن داده شده است. شکل :22مقایسة «جدول» با مازاد بازیکنان اگر بازیکنان ان.اف.ال کارا بودند ،این دو نمودار باید یکسان میشدند
کژرفتاری
378
اگر این بازار کارا بود ،دو منحنی باید یکســان میشدند .منحنی ارزش انتخاب پیشبینی دقیقی از مازادی خواهد بود که با استفاده از آن انتخاب ،نصیب تیم میشود؛ یعنی ،اولین انتخاب بیشــترین مازاد را دارد ،دومین انتخاب دومین بیشترین مازاد را دارد و همینطور تا آخر .اما واقعیت چنین نیســت .منحنی بازار معاوضه (و جدول معــروف) بیان میکنند که میتوان انتخــاب اول را با پنج انتخاب اولیه در دور دوم معاوضه کرد ،درحالیکه یافتههای ما نشان میدهد که هرکدام از انتخابهای دور دوم مازاد بیشتری عاید تیم میکنند ،تا انتخاب اولی که همگی با آن معاوضه میشوند! در همة این سالهایی که کارایی بازار را مطالعه کردهام ،به نظرم این فاحشترین مورد نقض کارایی اســت .کشف جالب دیگری نیز دربارة بازار انتخابها حاصل کردیم. گاهی تیمها انتخاب امسال را با انتخابی در سال آینده معاوضه میکنند .نرخ مبادله در چنین شرایطی چه خواهد بود؟ نگاهی به دادههای موجود در این زمینه نشان میدهد
-1تیمی که خیلی باهوش باشد ،انتخاب دوم امسال را با انتخاب اول سال بعد معاوضه میکند ،سپس آن انتخاب دور اول را با تعداد زیادی انتخاب دوم سال بعد معاوضه میکند ،یکی از انتخابهای دوم بهدستآمده را به با انتخاب اول سال بعد معاوضه کرده و همینطور به این روند ادامه میدهد. فروختن چیزی برای خرید چیزی مشابه به قیمت ارزانتر( .مترجم)
2- Trade Down:
379
بخش هفتم :به شیکاگو خوش آمدید (اکنون )1995-
که از قوانین سرانگشتی برای چنین معاوضههایی استفاده شده است :انتخابی در هر دور امســال برابری میکند با انتخابی در یک دور زودتر سال بعد .اگر امسال تیمی انتخاب دور سومش را بدهد ،میتواند انتخاب دوم سال بعد تیم مقابل را در ازایش دریافت کند( .تحلیلهای مفصل تایید میکند که معاوضهها تقریبا از این قانون پیروی کردهاند ).این قانون سرانگشتی در ظاهر غیرمنطقی به نظر نمیرسد ،اما یافتههای ما نشــان میدهد که این معاوضه به این معنی است که تیمها آینده را با نرخ %136در سال تنزیل میکنند! صد رحمت به سوگیری به حال! نزولخورهای بیهمهچیز هم با نرخ عادالنهتری قرض میدهند .تعجبی ندارد که تیمهای هوشمندتر ،این موضوع را دریافتهاند و با آغوش باز از اینکه امســال انتخابی را بدهند و انتخاب زودتری را 1 برای سال بعد بگیرند استقبال میکنند. بهاینترتیب ،پژوهش ما دو پیشنهاد ساده برای تیمها داشت .اول اینکه معاوضه به پایین 2کنند .انتخابهای اول را با چندین انتخاب در دورهای بعدی ،و بهخصوص دور دوم ،معاوضه کنند .دوم اینکه بانکدار گزینههای انتخاب شــوند .انتخابهای امسال را در ازای انتخابهای بهتر سال بعد وام دهند. قبل از آنکه به اهمیت یافتههایمان ،بهخصوص پیشنهاد معاوضه به پایین ،بپردازیم الزم اســت که توجیههای بالقوهای که ممکن اســت به ذهــن بعضی خوانندگان، بهخصوص آنهایی را که مانند اقتصاددانان فکر میکنند ،خطور کرده باشد رد کنیم. ممکن است تیمها با خرید آن بازیکن مشهور آنقدر پیراهن بفروشند که حتی اگر ستاره هم نباشد باز هم برایشان سودآور باشد؟ خیر .فروش تیمها از پیراهنها و دیگر محصوالت رسمی ان.اف.ال برابر است. ممکن اســت انتخاب بازیکنی برجسته آنقدر فروش بلیط را باال ببرد که حتی اگر ستاره هم نشود همچنان برای باشگاه سودآور شود؟ خیر .اوال که بیشتر تیمهای ان.اف.ال لیســت انتظار بــرای خرید بلیطهای فصل دارند .امــا از آن مهمتر اینکه
کژرفتاری
380
هیچکس نمیآید که بازی یک بازیکن بد را تماشا کند ،حتی اگر آن بازیکن مشهور باشــد .برای اینکه این امکان را بهطور کامل مورد نظر قرار دهیم ،تحلیلهایمان را با اســتفاده از بازیکنان خط جلو تکرار کردیم ،بازیکنان درشتاندام و تا حد زیادی گمنامی که ســعی میکنند از بازیکنان جلو زن در برابر تکل مدافعان تنومند حریف محافظت کنند .اگرچه تنها مشتاقترین هواداران میتوانند نام تعداد زیادی از بازیکنان خط حمله را بدانند ،تحلیلهای ما همان نتایج را به دنبال داشت ،بهاینترتیب «کشش ستاره» نمیتواند عامل گمشده برای توضیح این بیقاعدگی باشد. ممکن است شانس گرفتن یک ابر ستاره به این قمار بیارزد؟ خیر .برای مشخص کردن این مورد یک بررســی ساده انجام دادیم .نتیجهای که از مطالعات ما حاصل شده بود این بود که تیمهایی که انتخابهای اولیه را در اختیار دارند باید معاوضه بــه پایین کنند ،یعنی ،انتخاب اولیهشــان را با چند انتخــاب بعدی تعویض کنند. بــرای آزمون اعتبار ایــن راهبرد ،همة معاوضههای دو در برابر یک را با اســتفاده از جــدول مورد نظر قرار دادیم .بــرای مثال بر طبق جدول تیمی که اولین انتخاب را دارد میتواند آن را با انتخابهای هفتم و هشــتم ،چهارم و دوازدهم ،و دوم و پنجاهم ،و به همین ترتیب با انتخابهای دیگر معاوضه کند .ما برای هرکدام از این معاوضههای فرضی ،عملکرد تیم را بر اســاس دو معیار کارایی بازیکنان مورد نظر قرار دادیم :تعداد بازیهایی که بازیکن آغاز کرده و فصلهایی که بهعنوان ســتارة مسابقات انتخاب شده است .نتایج یافتههای ما حاکی از آن بود که معاوض ه به پایین باعث افزایش قابلمالحظة بازیهایی که بازیکن آغاز کرده شــده بدون آنکه تعداد بهترین بازیکن فصل برای یک تیم پایین بیاید. چطور ممکن اســت تصمیمگیران این لیگ تا این حد در اشــتباه باشند؟ چرا نیروهای بازاری نتوانســتهاند قیمت انتخابها را با ارزش مازادی که آنها برای تیم تهای میآورند تطبیق دهند؟ پاســخ این ســؤال توضیح خوبی از مفهوم محدودی آربیتراژ فراهم میکند که برای فهم بازارهای مالی بسیار مهم است .فرض کنید یک تیم مقالة ما را بخواند و داســتان را بفهمد ،چه کار میتواند بکند؟ اگر تیم خوبی باشــند که معموال در باالی جدول جا میگیرد ،نمیتوانند کار زیادی برای استفاده از ایــن ناکارایی بازاری انجام دهند ،جز اینکه انتخابهای امسالشــان را در مقابل
381
بخش هفتم :به شیکاگو خوش آمدید (اکنون )1995-
انتخابهای بهتر ســال آینده با تیمهای دیگــر معاوضه کنند .ازآنجا که هیچ راهی برای فروش اســتقراضی انتخابهای باال وجود ندارد ،فرصت آربیتراژی هم برای یک تیم هوشمند وجود نخواهد داشت ،و برای سرمایهگذاران خارجی هم که هیچ. بهترین کاری که یک نفر میتواند انجام دهد این اســت که یک تیم بد را بخرد ،و حداقل تا مدتی با استفاده از معاوضه به پایین ،راهبرد انتخابشان را بهبود دهد. قبل از آنکه نسخة اولیة این مقاله را به پایان برسانیم ،یکی از تیمهای ان.اف.ال به کارمان ابراز عالقه کرده بود ،و تابهحال نیز بهصورت غیرِرســمی با سه تیم کار کردهایم (البته که بهصورت جداگانــه و در موقعیتهای مختلف) .اولین تعامل را با دنیل اســنایدر از واشنگتن رداسکینز داشتیم .آقای اسنایدر برای سخنرانی به یک باشگاه کارآفرینی در مدرسة اقتصاد بوث دعوت شده بود ،و یکی از برگزارکنندگان هم از من خواسته بود تا مسئولیت کنترل مناظره را بر عهده بگیرم .من هم با توجه به اینکه میدانستم سر نهار زمانی برای صحبت رو در رو با اسنایدر خواهم داشت، قبول کردم. دن اســنایدر مرد خودساختهایســت .او از دانشگاه اخراج شــد و شرکتی را تاســیس کرد که هواپیما چارتر میکرد تا مسافرتهای ارزانقیمت بهاری کوتاه را به دانشجویان دانشگاهها بفروشد .او سپس به کسبوکار بازاریابی مستقیم از طریق ایمیل وارد شــد و بینش یا شــانس الزم را داشت تا این شرکت را در سال ،2000 در اوج بازار ،بفروشــد .او با استفاده از پول فروش آن شرکت ،و البته کلی قرض، رداســکینز ،تیم محبوب بچگیهایش را خرید( .عجیب نیست که بسیاری نام تیم را نامناسب میدانســتند ،اما اسنایدر معتقد به حفظ همین نام بود ).زمانیکه با هم مالقات کردیم مدت کوتاهی بود که تیم را بهدست گرفته بود. من دربارة پروژهمان به آقای اسنایدر گفتم و او هم اگرچه در میان فصل بودند، گفت که بالفاصله «بر و بچههایش» را برای مالقات با ما میفرســتد .او گفت «ما میخواهیم در همهچیز بهترین باشــیم ».از قرار معلوم وقتی آقای اسنایدر اراده به چیزی میکرد باید به دستش میآورد .دوشنبة همان هفته تماسی از مدیر اجرایی او دریافت کردم ،که میخواســت در زودترین زمان ممکن با من و کید صحبت کند. همان جمعه با او و دو نفر از دســتیارانش مالقات کردیم و بحث دوطرفة مفیدی
کژرفتاری
382
داشتیم .ما یافتههای اساسی تحلیلمان را برای آنها تشریح کردیم ،و آنها هم بعضی جزئیات نهادی را برای ما تبیین کردند. بعد از پایان فصل ،بحثهای بیشــتری با کارکنان اســنایدر داشتیم .تا آن موقع دیگر مطمئن شده بودیم که آنها دو نکتة مدنظر ما را بهخوبی دریافتهاند :معاوضه به پایین کنید ،و انتخابهای امسال را با انتخابهای بهتر سال بعد معاوضه کنید .من و کید مراسم انتخاب آن سال را با اشتیاق بسیار از تلویزیون تماشا کردیم ،اشتیاقی که به یأســی عمیق ختم شــد .تیم دقیقا عکس آن کاری را کرد که ما توصیه کرده بودیم! آنها جای خود در انتخابها را باال آوردند ،و انتخابهای بهتر سال بعدشان را در ازای انتخابها نامناســب امسال از دست دادند .زمانیکه از آنها پرسیدیم که دقیقا چه اتفاقی افتاد ،پاسخ کوتاهی دریافت کردیم« .آقای اسنایدر میخواهد همین حاال ببرد». این جمله بهخوبی بیانگر تصمیمات آیندة اســنایدر بود .رداســکینز در 2012 ششــمین انتخاب را در اختیار داشت ،که به آن معنی بود که در سال 2011از آخر ششــم شده بودند .آنها به شــدت به دنبال یک مدافع جلو زدن باکیفیت بودند .آن ســال دو مدافع جلوزن خوشآتیه مطرح بود ،اندرو الک 1و رابرت گریفین ،2که به آر.جــی 3.معروف یود .ایندیاناپولیس 3اولین انتخاب را در اختیار داشــت و اعالم کرده بود که الک را جذب خواهد کرد .رداسکینز آر.جی 3.را میخواست .انتخاب دوم به سنت لوییز رامز 4تعلق داشت که خودشان یک مدافع جلوزن جوان داشتند، این بود که رداســکینز با رامز وارد معامله شد .آنها از انتخاب ششم چهار انتخاب بــاال آمده و انتخــاب دوم را در اختیار قرار گرفتند ،و عالوهبرآن انتخاب ششــم، انتخابهای دور اول و دوم خود در ســال آینده ،یعنی ،2013و انتخاب دور اول خود در 2014را نیز به تیم رامز دادند .این همه امتیاز در مقابل تنها چهار انتخاب زودتر؟یا للعجب! نتیجة این فعل و انفعالها چه شــد؟ آر.جی 3.در ســال اول هرچه از دستش برمیآمد انجام داد تا این معاوضه را موفق ،و ما را یکسری استاد جوجه روشنفکر نشــان دهد .او بازیکن موثری بود که دیدن بازیاش هیجانآور بود و تیم هم روی 4- St. Louis Rams
3- Indianapolis
2- Robert Griffen III
1- Andrew Luck
383
بخش هفتم :به شیکاگو خوش آمدید (اکنون )1995-
دوربرد قرار داشــت و بازیهای حذفی رســید ،اینها همه به این معنی بود که اگر آر.جی 3.به یک ابرســتاره تبدیل میشــد همة آن امتیازهایی که در مقابل آن چهار انتخاب داده شــده بود ،منطقی به نظر میرســید .اما اواخر فصل او مصدوم شد و یک بازی را بیرون نشســت .زمانیکه به ترکیب بازگشــت ،احتماال زودتر از زمان الزم ،مصدومتیش تشدید شــد و مورد جراحی قرار گرفت .سال آینده او هیچگاه آن بازیهای فوقالعادهای را که در ســال اول از خود نشــان داده بود ارائه نداد و رداســکینز فصل فاجعهباری را پشت سر گذاشت .آنها در سال 2013از آخر دوم شدند و این به آن معنی بود که آن انتخاب دور اول 2014که دودستی تقدیم رامز کرده بودند ،انتخاب دوم بود ،و این خود نشان میداد که آن زمان چه قیمت گزافی برای آن معاوضه پرداختهاند( .حتما به یاد دارید که رداسکینز آن همه امتیاز را برای بهدست آوردن همین انتخاب دوم تقدیم رامز کرد ).فصل 2014هم برای آر.جی3. فصل ناامیدکنندهای بود .حاال که به عقب نگاه میکنیم ،بازیکن دیگری بهنام راسل ویلسون ،که تا دور سوم هیچکس انتخابش نکرده بود ،عملکرد بهتری از آر.جی3. داشــت و کمتر از او هم مصدوم میشد .ویلسون در سه سال حضورش در ان.اف. ال دو بار تیمش را به فینال رساند که یک بارش منجر به قهرمانی شد. البتــه که یک معاوضه را نباید با نگاه به گذشــته و پــس از اتفاقاتی که افتاده سنجید ،و رداسکینز هم قطعا بدشانس بود که گریفن دچار مصدومیت شد .اما این همة ماجرا نیســت .زمانیکه تعداد زیادی انتخاب مرغوب را در ازای یک بازیکن از دســت میدهید ،در واقع همة تخم مرغها را در ســبد او گذاشتهاید ،و بازیکنان فوتبال ،مانند تخممرغها ،میتوانند شکننده باشند. رابطهمان با رداسکینز چندان به طول نینجامید ،اما چیزی نگذشت که متوجه شدیم تیم دیگری (که هویتش باید محرمانه بماند) دوســت دارد با ما دربارة راهبرد انتخاب ت کند .در گفتگوهایی که با آن تیم داشــتیم ،دریافتیم که معموال بحثهایی در صحب رهبری تیم دربارة راهبرد انتخاب بازیکن وجود دارد .بعضی از اعضا که با تفکر تحلیلی آشنا بودند جذب تحلیل ما شده بودند و اعتقاد داشتند که باید معاوضه به پایین انجام شــده و همینطور انتخابهای حاضر در ازای انتخابهای بهتر آینده واگذار شوند. برخی دیگر ،مانند صاحب باشــگاه و یکی از مربیــان ،معموال مجذوب یک بازیکن
کژرفتاری
384
میشدند و اصرار داشتند که برای گرفتن بازیکنشان معاوضه به باال کنند .عالوهبراین، در موقعیتهای معدودی هم که تیم در دور اول معاوضه به پایین میکرد و انتخاب اول بهعالوة انتخاب دومــی را در آینده را دریافت میکرد ،آن انتخاب اضافی چندان دوام نمیآورد .انتخاب اضافه همان احساس «پو ِل بُرده» را به افراد میداد و معموال بهسرعت برای بهدست آوردن یک «چیز مطمئن» دیگر معاوضه میشد. *** ناتوانی تیمها در انتخاب بازیکن بهصورت بهینه مثال خوبی است از وضعیتی که در آن بهتر است مسئلة کارفرما-کارگزار را مسئلة کارفرمای کودن بنامیم .زمانیکه تیمی معاوضه به باال میکند اقتصاددانان میگویند« ،این فقط مشکل کارگزار است»، منظورشان این اســت که یک مدیر یا مربی نگران شغلش است و اگر همین حاال بازیهــا را نبرد اخراج خواهد شــد ،به همین دلیل هم بهجــای معاوضه به پایین معاوضه به باال میکند .البته که نگرانی دربارة از دســتدادن شغل از سوی مدیران و مربیان کامال عقالیی است-آنها معموال اخراج میشوند .اما به نظر من اینکه آنها تقصیر تصمیمات نادرستشان را گردن مسئلة مشهور کارگزار بیندازند ،فقط رد گم کردن است .در بسیاری از این موقعیتها ،و نه فقط در ورزش ،صاحب کسبوکار نیز حداقل بهاندازة کارمندانش مقصر است .در اکثر موارد دلیل اینکه مدیر معاوضه به باال میکند این اســت که صاحب تیم میخواهد همین حاال ببرد .این مثال مانند همان مثالی است که در فصل 20مورد بحث قرار گرفت .در آنجا هم از مدیرعاملی گفتیم که از کارکنانش خواســته بود بیستوســه پروژة پُرریسک را اجرا کنند اما درنهایت کارکنان سه پروژة پُرریسک را انتخاب کردند زیرا میترسیدند اگر پروژه به نتیجه نرســد ،مدیرعامل اخراجشان کند .اینجا مدیرعامل بود که باید این مشکل را حل میکرد. همین موضوع دربارة تصمیمات مربیگری هم صادق است .در فوتبال آمریکایی برخالف فوتبال عادی مربیان در هر بازی باید تصمیمات راهبردی متعددی بگیرند دلیل این موضوع طبیعت سیال فوتبال عادی است که باعث میشود توقفهای آن محدود به ضرباتی مانند کرنر باشــد .برخی از فرصتهای تصمیمگیری در ان.اف. ال را میتوان تحلیل کرد .یکی از این تصمیمات این است که آیا در توقف چهارم
2- The Signal and the Noise
1- Nate Silver
385
بخش هفتم :به شیکاگو خوش آمدید (اکنون )1995-
اقدام «تالش برای گلزنی» انجام بشــود یا خیر .هر تیم ۴فرصت بازی دارد ،که به آنها توقف گفته میشــود ،تیم سعی میکند یا ده یارد را طی کند یا اقدام به گلزنی کند .اگر تیمی موفق به این کار نشــود توپ به تیم مقابل واگذار خواهد شــد .اگر تیمی در ۳ توقف اولیه موفق نشود ده یارد را طی کند در آخرین فرصتش یا میتواند مقــدار باقیمانده از ده یارد را برای به ثمر رســاندن یک گل منطقهای طی کند یا توپ را به سمت دیگر زمین شوت کند و موقعیت را به حریف بدهد .اقتصاددانی از دانشگاه برکلی بهنام دیوید رومر این موضوع را مورد مطالعه قرار داده مشخص کرده است که تیمها بهاندازة کافی تالش برای گلزنی نمیکنند. تحلیلهای رومر بعدتر با استفاده از دادههای بهمراتب بیشتری بازسازی شد و گســترش یافت .این کار توسط متخصصی بهنام برایان بورک انجام شد .نیویورک تایمز در ســال ۲۰۱۳از مدلی استفاده کرد تا برنامهای بسازد که راهبرد بهینه را در هر وضعیتی از توقف چهارم مشــخص کند :زیر توپ بزنند ،با طی کردن ۱۰یارد گل منطقهای به ثبت برسانند ،یا با شوت اقدام به زدن گل منطقهای کنند .هواداران با اســتفاده از «ربات توقف چهارم نیویورک تایمز» میتوانند ببینند که تیمشان در هر موقعیت بر اســاس ریاضیات چه تصمیمی بایــد بگیرد .حال فکر میکنید این پژوهشها در کنار این برنامه رایگان چه تاثیری روی رفتار مربیان گذاشته است؟ به واقع هیچ .از آن زمان که رومر مقالهاش را نوشت ،تعداد اقدامها برای گل منطقهای در توقف چهارم کاهش یافته است ،این به آن معنی است که تیمها احمقتر شدهاند. (به همین صورت بعد از انتشار مقالة ما نیز تغییر چندانی در راهبرد انتخاب بازیکنان تیمها مشاهده نشده است). 1 بر اساس تخمین نِیت سیلور که قبال تحلیلگر ورزشی بوده و برای پیشبینیهای سیاســیاش و همینطور کتاب فوقالعادهاش ب هنام ســیگنال و نویز 2مشهور شده، تصمیمات نامناســب در توقف چهارم میتواند به قیمت از دست دادن یک نیمبرد در هر فصل تمام شــود .تحلیلگر مجله تایمز این مقدار را دو سوم یک برد در هر سال میداند .شاید این عدد زیاد به نظر نرسد اما باید دانست که هر فصل تنها ۱۶ بازی دارد .هر تیم با دو یا سه تصمیم هوشمندانه در هر بازی میتواند دوسالی یک
کژرفتاری
386
برد به بردهایش اضافه کند ،تصمیم هوشمندانهای که بهسادگی و با سر زدن به آن برنامه بهراحتی قابل دستیابی است. البته که مربیان هم انســان هســتند .آنها تمایل دارند که کارها را همانطور که همیشــه انجام شده انجام دهند ،چرا که روســا نمیتوانند تصمیمات معمول را به چالش بکشــند .همانطور که کینز هم گفته پیروی از خرد متعارف باعث میشود اخراج نشوید .اما یک صاحب واقعا هوشمند کسبوکار (که ژورنالهای اقتصادی میخواند یا کسی را استخدام میکند که این کار را برایش انجام دهد) از کارکنانش خواهد خواست راهبردی را دنبال کنند که شانس برنده شدن را حداکثر کند ،و به آنها اطمینان خواهد داد که پیروی از آن راهبرد باعث اخراجشــان نخواهد شد .اما چنین مدیرانی انگشتشمار هســتند .بهاینترتیب ،اینکه یک نفر صاحب یک تیم چند میلیارد دالری باشد به این معنی نیست که در آن ۱۰درصد گری بکر که قبال صحبتش را کردیم جای میگیرد ،و البته به این معنی هم نیست که میتواند افرادی را استخدام کند که در آن ۱۰درصد باشند و تصمیمات بهینه اتخاذ کنند. در این شــرایط درباره صحت ادعای بکر چه میتوان گفت -این ادعا که آن ده درصد از افرادی که در مهارتی سرآمد هستند درنهایت به مشاغلی خواهند رسید که چنین مهارتهایی در آنها اهمیت دارد .این ادعا را تا حدی میتوان پذیرفت .همة بازیکنان ان.اف.ال واقعا خوب فوتبال بازی میکنند؛ همة ویراســتاران در دانستن امال و دســتور زبان قوی هســتند؛ همة معاملهگران اختیار سهام حداقل میتوانند دکمهای را روی ماشینحسابشــان بیابند که فرمول بلک-شــولز را محاسبه کند ،و قس علی هذا .یک بازار کار رقابتی بهخوبی افراد را بهســوی مشــاغلی میفرستد که برایشــان مناسب اســت .اما نکتة عجیب اینجاست ،که هرچه در سلسلهمراتب مدیریتی باالتر میآییم ،این قضیه کمتر صادق است .همة اقتصاددانان حداقل اقتصاد را خوب بلدند ،اما بســیاری که بهعنوان مدیر یک دپارتمان انتخاب میشــوند ،به شدت در این کار شکســت میخورند .این همان اصل معروف پیتر است :افراد تا حدی که دیگر صالحیت نداشته باشند ارتقا مییابند. مشــاغلی مانند مربیگری فوتبال ،ریاســت دپارتمان ،یا مدیرعاملی چندوجهی هســتند .احتماال اینکه یک مربی بتواند گروهــی از بازیکنان غولپیکر جوان را در
387
بخش هفتم :به شیکاگو خوش آمدید (اکنون )1995-
طول یک فصل مدیریت کرده و به آنها انگیزه دهد از این مهمتر اســت که بتواند تشخیص دهد که برای گل منطقهای در توقف چهارم اقدام کند یا نه .همین موضوع دربارة بسیاری از مدیران و مدیرعاملها نیز صادق است ،افرادی که بسیاری از آنها دانشجویان ضعیفی بودهاند .حتی آنهایی هم که دانشجویان خوبی بودهاند احتماال تا ش کردهاند. االن هرچه را در کالسهای آمار فراگرفته بودند فرامو یک راه توجیه ادعای بکر این اســت کــه بگوییم مدیرعاملها ،مربیان ،و دیگر مدیرانی که بهدلیل طیف وســیع مهارتهایشــان استخدام شــدهاند ،ممکن است از اســتدالل تحلیلی قویای برخوردار نباشند ،اما به ســادگی میتوانند کسانی را استخدام کنند که در آن 10درصد مورد نظر بکر در تحلیل اعداد و ارقام قرار داشته باشند .اما برداشت من این است که وقتی اهمیت یک تصمیم افزایش مییابد ،تمایل به اتکا به تحلیلهای ک ّمی انجامشــده توسط دیگران کاهش مییابد .زمانیکه پای قهرمانی یا آیندة شرکت در میان باشد ،مدیران ترجیح میدهند به دنبال چیزی بروند که دلشان میگوید. من و کید سپس به ســراغ تیم سومی رفتیم که صاحبش سودای وارد شدن به آن ۱۰درصد بکر را دارد .بااینحال ،هرچه اطالعات بیشتری درباره نحوه کارکرد تیمها بهدســت میآوریم ،بیشــتر میفهمیم که رهنمون کردن همة افراد بهســوی راهبردهایی که ســود و تعداد بازیهای برنده را حداکثر میکند ،تا چه حد دشوار است ،بهخصوص که آن راهبردها با خرد متعارف در تعارض باشد .مشخص است که اجرای چنین راهبردهایی نیازمند تاکید از باال ،و بهخصوص از سوی صاحب آن کســبوکار است ،اما او عالوه بر اعتقاد شخصیاش باید همة دیگر کارکنان را نیز متقاعد کند که بهرهگیری از فرصتهای مناسب اما غیرمتعارف ،حتی (بهخصوص) زمانیکه شکســت بخورند ،آنها را منتفع خواهد کرد .عدم پیشــرفت در انتخاب تاکتیک درســت در توقف چهارم و همینطور عدم بهبود اتخاذ راهبرد صحیح در روز انتخاب بازیکنان از ســوی تیمها ،نشان میدهد که تیمهای کمی به این فرمول پیروزی دست یافتهاند .برای آنکه نحوة تصمیمگیری تیمها یا هر سازمان دیگری را درک کنیم ،و به تبع آن بتوانیم این تصمیمگیریها را بهبود ببخشیم ،قبل از هر چیز باید بدانیم که آنها توسط «انسانها» مدیریت میشوند.
30 مسابقههای تلویزیونی
389
بخش هفتم :به شیکاگو خوش آمدید (اکنون )1995-
پژوهشهای انجامشــده در زمینة بازارهای مالی ،که تصمیمات تعیینکنندهای در آنها گرفته میشود ،و همینطور مقالة مرتبط با فوتبال ،باعث شده بود بتوانیم تا حدی در مقابل این انتقاد بایستیم که بیقاعدگیهای رفتاری موجود در آزمایشگاهها در جهان واقعی تکرار نخواهد شد .اما هنوز تا اعالم پیروزی در مقابل این انتقادها فاصلة زیادی داشتیم .افسانهها را سخت میتوان از بین برد .عالوهبراین ،یافتههای ما با یک نقطهضعف مهم روبهرو بود :تا حد زیادی به قیمتهای بازاری وابسته بود تا رفتارهای فردی مشخص .بله ،قیمت معاوضة انتخاب بازیکنان بسیار باال بود ،اما نمیشد دلیل رفتاری مشخصی برای آن تعیین کرد. در حقیقت ،این نکته که بســیاری از پدیدههای رفتــاری ،از اعتمادبهنفس کاذب گرفتــه تا نفرین برنده ،پیشبینــی میکردند که انتخابهای اولیه بیش از حد گران باشند ،سبب میشــد که نتوان گفت کدام قسمت کژرفتاری است که باعث قیمتگذاری نادرست میشــود .و اگرچه نظریة دورنما توضیح معقولی از رفتار رانندگان تاکسی و ســرمایهگذاران فردی ارائه میدهد ،نمیتوان دیگر توضیحات سازگار با حداکثرســازی مطلوبیت انتظاری را رد کرد .اقتصاددانان در ابداع توجیهات عقالیی برای رفتارها اســتادند ،حال آن رفتارها هر قدر هم که میخواهد احمقانه باشد. ســوالهای کامال فرضیای که کانمن و تورسکی برای بنا کردن نظریة دورنما از آن استفاده کرده بودند باعث میشد هیچ ابهامی باقی نماند .زمانیکه از یک فرد پرسیده میشــود« :آیا ۳۰۰دالر نقد را ترجیح میدهی یا یک شانس پنجاه-پنجاه
کژرفتاری
390
برای بردن 1000دالر و از دســت دادن ۳۰۰دالر؟» ،احتما ِل بردن دقیقا ۵۰درصد اســت و مسئله آنقدر ساده اســت که نمیتوان عوامل دیگری را در پاسخ آن فرد دخیل دانست .دنی و آموس با فرضی ساختن سؤاالت مسئلة تصمیمات تعیینکننده را حــل کرده بودند و افراد حاضر در آزمایش آنها تصور میکردند که انتخابهایی مهــم را انجام میدهند ،اما هیچکس بودجة الزم برای واقعیکردن این انتخابها را در اختیار نداشت .پژوهشگرانی هم که با رفتن به کشورهای محروم سعی میکردند آزمایشها را با مقادیر قابلتوجهتری برای افراد انجام دهند ،نمیتوانســتند بیش از درآمــد چند ماه یک نفر را برای انجام آزمایش اســتفاده کنند؛ البته که این مقدار، مقدار ناچیزی نبود اما با تصمیمات تعیینکنندهای که در خرید خانه ،انتخاب شغل، یا ازدواج اتخاذ میکنیم فاصلة بســیاری دارد .این جستجو برای یافتن راهی برای تکرار سؤاالت آموس و دنی ،با وجود انتخابهایی تعیینکننده ،تا سال 2005ادامه داشت ،تا اینکه من بهصورت اتفاقی در هلند پاسخی برای این موضوع یافتم. من برای دریافت مدرک افتخاری از دانشــگاه اراســموس در روتردام به آنجا رفته بودم .نکته برجســته سفر من به آنجا ،به غیر از آن مدرک افتخاری ،مالقات با ســه اقتصاددان بود :تیری پوست ،1استاد تمام مالیه ،مارتین فن دن آسم ،2استادیار، و گوئیدو بالتوســن ،3دانشــجوی دکتری .آنها در پروژهشان به بررسی تصمیمات گرفتهشــده در یک مســابقه تلویزیونی هلندی میپرداختند .من نســبت به پروژة آنها به شــدت مشتاق شــده بودم و یافتههای اولیهشــان که وجود اثر پو ِل بُرده را در تصمیمــات تعیینکننــده تایید میکرد مرا به هیجــانآورده بود( .اگر به خاطر داشــته باشید بر طبق اثر پو ِل بُرده ،که در فصل ۱۰مطرح شد ،زمانیکه افراد گمان میکنند در یک بازی پیش هستند ،تمایل بیشتری به امتحان کردن شانسشان دارند). در این مورد ،افراد حاضر در مســابقه با تصمیماتــی دربارة صدها هزار دالر پول روبهرو بودند .شــاید با یافتههای مربوط به این مسابقه ،میشــد این افسانه را که یافتههای رفتــاری در مواجهه با تصمیمات تعیینکننده رنگ میبازند رد کرد .آنها از من درباره تمایلم برای پیوستن به گروه و کار کردن روی پروژهشان پرسیدند و
3- Guido Baltussen
2- Martijn Van Den Assem
1- Thierry Post
-1البته در کنار قبول پیشنهاد ،هشدارهایی نیز به آنها دادم .به آنها گفتم که این همکاری حداقل از دو جهت ممکن است غی ِرعاقالنه باشد .اول اینکه من به شکل بسیار وحشتناکی کند هستم( .تازه صحبتی از تنبلیام نکردم). دوم اینکه من نگران «اثر متیو» بودم .این عبارت که اولین بار توسط جامعه شناسی به نام رابرت کی .مرتون استفاده شده ،به این نکته اشاره دارد که زمانیکه گروهی ایدهای را مطرح میکنند ،فردی از آن گروه بیشترین اعتبار را نصیب خود می کند که بیشتر از دیگران شناختهشده باشد .استفن استیگلر ،آماردان دانشگاه شیکاگو ،نسخه دیگر این اثر را به شوخی و بهصورت کنایی ،قانون استیگلر نامیده است« :هیچ اکتشاف علمیای به نام کاشف اصلیاش ثبت نمیشود ».البته که نکتة طنز ماجرا در آنجا نهفته است که قانون استیگلر خود بیان دیگری از اثر مورد نظر مرتون است .در نهایت تیری و بقیه گروه تصمیم به همکاری گرفتند ،البته با این شرط که اگر من فکر کردم که چیزی به پژوهش اضافه نکردهام ،کنار بکشم. 3- Deal or No Deal
2- Endemol
391
بخش هفتم :به شیکاگو خوش آمدید (اکنون )1995-
من هم قبول کردم 1.اگر کســی از من میخواست که برای آزمون نظریه دورنما و حســابداری ذهنی بازیای طراحی کنم ،هیچگاه نمیتوانستم بازیای بهخوبی این برنامة تلویزیونی طراحی کنم .این برنامه توســط کمپانی بهنام اندمول 2ساخته شده بود ،و با اینکه اولین نســخه در تلویزیون هلند پخش شــده بود ،چیزی نگذشت که در سراســر جهان برنامههایی مشــابه آن ساخته شــد .نام این بازی در هلندی Miljoenenjachtبود که یعنی «به دنبال میلیونها» ،اما در انگلیسی نام این برنامه را «قبوله یا قبول نیست» 3گذاشته بودند. قوانین تقریبا در همة نســخههای این بازی یکسان بود ،اما من در اینجا نسخة اصلی هلندی را توضیح میدهم .در این بازی جدولی به فرد مســابقهدهنده نشان داده میشــود که حاوی 26مبلغ مختلف پول اســت ،مبالغی که 0/01یورو تا ۵ میلیون یورورا شامل میشود (شکل 23را ببینید) .بله درست خواندید ،پنج میلیون یورو ،یا بهعبارتدیگر بیش از شــش میلیون دالر آمریکا .افراد شرکتکننده بهطور متوســط بیش از ۲۲۵هزار پوند برنده میشدند ۲۶ .چمدان وجود دارد که هرکدام حاوی کارتی اســت که یکی از این مبالغ روی آن نوشته شده است .شرکتکننده یکی از این چمدانها را بدون اینکه باز کند انتخاب میکند ،و اگر بخواهد ،میتواند آن را تا انتهای برنامه نگه داشته و هر مبلغی را که درونش باشد با خود به خانه ببرد. شــرکتکننده پس از انتخاب چمدان خودش که هیچکــس نمیداند داخلش چیســت ،باید ۶چمدان دیگر را باز کند ،و بهاینترتیــب مبلغی که در هرکدام از این چمدانهاســت مشخص میشود .با باز شــدن هر چمدان ،مبلغ مربوط به آن، همانطور که در شــکل نشان داده شده اســت ،از جدول پاک میشود .بعد از این
به شــرکتکننده پیشنهادی ارائه میشــود .او هم میتواند مقدار مشخصی پول را، بهعنوان «پیشــنهاد بانک» ،که در باالی جدول نوشته میشــود دریافت کرده و از بازی خارج شود ،و هم میتواند همچنان به باز کردن چمدانها ادامه دهد .زمانیکه شرکتکننده با انتخاب بین پیشنهاد بانک و ادامة بازی روبهرو میشود یا باید بگوید ِ انگلیســی این بازی ترتیب کار به این «قبوله» یا «قبول نیســت» ،حداقل در نسخه شکل است .اگر شرکتکننده ادامة مسابقه را انتخاب کند (قبول نیست) ،باید در هر دور چند چمدان دیگر را باز کند .حداکثر نُه دور وجود دارد ،و تعداد چمدانهایی که باید در دورهای باقیمانده باز شــود ،به ترتیب پنج ،چهار ،ســه ،دو ،یک ،یک، یک ،و یک است. شکل :23جدول قبوله یا قبول نیست
کژرفتاری
392
مقدار پیشــنهاد بانــک به مبالغ باقیمانده در بــازی و همچنین به مرحله بازی بســتگی دارد .برای ترغیب بازیکنان به ادامه بازی و همچنین سرگرمکنندهتر شدن آن ،پیشــنهاد بانک در دورهای اولیه ،نســبت کوچکــی از ارزش انتظاری جوایز باقیمانده است ،و البته منظورمان از «ارزش انتظاری» ،میانگین همة مبالغ باقیمانده است .زمانیکه بازی آغاز میشود و قبل از باز کردن اولین چمدان ،ارزش انتظاری
1- path dependence
393
بخش هفتم :به شیکاگو خوش آمدید (اکنون )1995-
تقریبا برابر با 400هزار یورو اســت .پیشنهادها در دور اول بازی حدود ۱۰درصد ارزش انتظاری اســت ،اما در دورهای بعدی ،این پیشنهاد میتواند برابر با ارزش انتظاری یا حتی از آن بیشــتر باشد .تا دور ششم ،میانگین پیشنهادهای بانک تقریبا به ســه چهارم ارزش انتظاری میرسد و شــرکتکنندگان با تصمیماتی دشوار و تعیینکننده روبهرو میشــوند .اگرچه با جلو رفتن بازی درصد بیشــتری از ارزش انتظاری بهعنوان پیشــنهاد بانک مطرح میشود ،اما شرکتکنندگان با ادامة بازی با ِ ریســک باز کرد ِن چمدانهایی با مبلغ باال نیز روبهرو هستند .زمانیکه چمدانی با مبلغی باال باز میشــود ،ارزش انتظاری کاهش یافته و به تبع آن پیشنهاد بانک نیز کاهش مییابد. هــدف اولیه ما در این مقاله اســتفاده از تصمیمات تعیینکننده برای مقایســة نظریة اســتاندارد مطلوبیت انتظاری با نظریة دورنما ،و همینطور اشــاره به نقش ِ تصمیمات افراد را تحتتاثیر قرار «وابستگی به مســیر» 1بود .آیا روش انجام بازی میداد؟ بنابر نظریة اقتصاد چنین اتفاقی نباید رخ دهد .بر طبق این نظریه تنها چیزی که باید اهمیت داشــته باشد ،انتخابی است که شــرکتکننده با آن روبهروست ،نه خوششانسی و بدشانسیای که در طول مسیر بازی سراغ او میآید .در واقع مسیر، یک «عامل ظاهرا بیربط» است. زمانیکه پای ارزیابی نظریههای رقیب و مقایســة آنها به میان میآید ،یک یافتة بهظاهــر بیاهمیت ،اهمیت زیادی پیدا میکند .افراد تنها «تا حدی ریســکگریز» هســتند -در واقع به شدت ریسکگریز نیستند .بسیاری از بازیکنان ،حتی زمانیکه پای صدها هزار یورو پول در میان اســت ،پیشــنهادهای نقدی بهاندازة ۷۰درصد ارزش انتظاری را رد کرده و ترجیح میدهند بازی را ادامه داده و شــانس خود را امتحان کنند .این یافته با پژوهشهای انجامشده دربارة معمای پاداش سهام مرتبط اســت .بعضی از اقتصاددانان بیان کردهاند که اگر سرمایهگذاران بسیار ریسکگریز باشــند ،دیگر معمایی باقی نخواهــد ماند .اما نتایج برآمده از مســابقه تلویزیونی بههیچوجــه این فرضیه را تایید نمیکند .یک مثال ســاده که نمایانگر این حقیقت است این است که در نســخه هلندی این بازی ،تابهحال هیچ بازیکنی قبل از دور
کژرفتاری
394
چهارم دســت از بازی نکشــیده ،هر چند که پای صدها هزار یورو در میان بوده است .بازیکنی که آنقدر ریسکگریز باشد که رفتارش بتواند معمای پاداش سهام را توضیح دهد ،هیچگاه تا این حد به بازی ادامه نمیدهد. نکته جالبتوجهتر نقش وابســتگی به مسیر اســت .من و اریک جانسون در مقالهای که انگیزه نوشــتنش میل شدید چندتا از همکارانم به پوکر بازیکردن بود، دو وضعیت را نشــان دادیم که افراد را بر آن میداشــت که کمتر از حالت عادی ریســکگریز ،یا در حقیقت ،بهطور جدی ریسکپذیر باشند .اولین موقعیت زمانی اســت که فرد در بازی جلو بــوده و «با پو ِل بُرده بازی میکنــد» .موقعیت دیگر نیز زمانی است که فرد در بازی عقب افتاده و شانس جبران را دارد .شرکتکنندگان در برنامة «قبوله یا قبول نیست» هم همین رفتارها را از خود نشان دادند ،البته اینبار درحالیکه پای تصمیماتی تعیینکننده و مقدار زیادی پول وسط بود. برای اینکه متوجه شوید برای کسی که خود را در بازی «عقب» میداند ،ممکن اســت چه اتفاقاتی بیفتد ،وضعیت اسفناک یکی از شــرکتکنندههای این برنامة هلندی ،بهنام فرانک را در نظر بگیرید .در شش چمدانی که فرانک در دور اول باز کرد ،شــانس با او یار بود ،تنها یکی از چمدانها حاوی مبلغ زیادی بود ،و ارزش انتظاری چمدانهای باقیمانده بیش از ۳۸۰هزار یورو بود .اما در دور دوم شانس از او روی برگردانــد ،و چهارتا از چمدانهایی را که حاوی مبالغی زیاد بودند باز کرد .با این انتخابها ارزش انتظاری چمدانهای باقیمانده به شدت کاهش یافت و به حدود ۶۴هزار یورو رسید .در این شرایط پیشنهاد بانک نیز تنها 8هزار یورو بود .فرانک به آدمی شبیه بود که همین االن مقدار زیادی پول گم کرده است .او از این مرحله گذر کرد ،شــانس دوباره روی خوشش را به او نشان داد ،و در مرحله ششم به جایی رسید که باید تصمیمی جالب میگرفت .جوایز باقیمانده اینها بود: 0/5یورو 10 ،یورو 20 ،یورو 10 ،هزار یورو ،و 500هزار یورو ،که میانگینشــان میشــود ۱۰۲هزار و شش یورو .بانک به او پیشنهاد ۷۵هزار یورو را داده بود ،که برابر بود با ۷۴درصد ارزش انتظاری .اگر شما بودید چه میکردید؟ توجه کنید که توزیع جوایز به شــدت دچار چولگی اســت (اکثر جوایز مبلغ پایینی دارند) .اگر چمدان بعدیای که او باز میکرد حاوی جایزة نیممیلیون یورویی
395
بخش هفتم :به شیکاگو خوش آمدید (اکنون )1995-
بود ،دیگر هیچ شانسی برای بردن جایزهای بیش از ۱۰هزار دالر نداشت .فرانک که همچنان برای بردن جایزة بزرگ مصمم بود ،گفت «قبول نیست ».متاسفانه انتخاب بعدی او همان چمدان نیم میلیونی بود ،و بهاینترتیب ارزش انتظاری چمدانهای باقیمانده به ۲۵۰۸یورو رســید .فرانک که مأیوس شده بود تصمیم داشت تا انتها به بازی ادامه دهد .در دور پایانی تنها دو مبلغ باقی مانده بود ۱۰ :یورو و 10هزار یورو .بانکدار که دلش برای فرانک ســوخته بود ،پیشــنهادی 6هزار یورویی به او داد ،یعنی ۱۲۰درصد ارزش انتظاری .فرانک باز هم گفت «قبول نیست» .درنهایت فرانک بیچاره با ۱۰یورو راهی خانهاش شــد .مثال دیگر ،متعلق به سوزان بود که در نســخه آلمانی برنامه تلویزیونی با جایزههایی با مبالغ کمتر شــرکت کرده بود. شــرکتکنندگان در این برنامه بهطور متوســط «فقط» 20هزار و 602یورو برنده میشــدند ،و باالترین جایزه برابر بود با ۲۵۰هزار یورو .انتخابهای ســوزان با خوششانسی بسیاری همراه شــد ،بهطوریکه در دور آخر دو گزینة باقیماندة او صد هزار و ۱۵۰هزار یورو بودند که یعنی دو جایزه از ســه جایزة بزرگ .پیشنهاد بانک برای او ۱۲۵ هزار یورو ،دقیقــا بهاندازة ارزش انتظاری بود .بااینحال او در مقابل این پیشنهاد گفت «قبول نیست »،آن هم بدون شک با این ذهنیت که او تنها روی 25هزار یورو «پو ِل بُرده» ریســک میکند .سوزا ِن خوششانس با ۱۵۰هزار یورو آن مسابقه را ترک کرد. تصمیمات فرانک و ســوزان نمایانگر یافتههای رســمیتر این مقاله است ،که وجود وابســتگی به مســیر را به شــدت تایید میکند .بهوضوح مشخص بود که شــرکتکنندگان نهتنها به انتخابهای ِ پیش رویشان ،که به سودها و ضررهایی که در مسیر متحمل شده بودند نیز توجه میکردند .همان رفتاری که من اولین بار بین رفقای پوکربازم در کرنل دیده بودم ،و بعدها به همراه اریک جانسون با دهها دالر آن را آزموده بودیم ،در اینجا نیز با وجود تعیینکنندهتر شدن تصمیمات و در میان بودن صدها هزار و یورو همچنان برقرار بود. یک نگرانی برای استفاده از دادههای بهدستآمده از مسابقههای تلویزیونی این بود که ممکن است افراد زمانیکه در انظار عمومی قرار میگیرند رفتار متفاوتی از رفتار شخصیشان نشان دهند .خوشبختانه گوئیدو ،مارتین ،و دنی فن دولدر ،که آن
کژرفتاری
396
زمان دانشجوی دکتری بود ،آزمایشی اجرا کردند تا تفاوت میان تصمیمات شخصی و عمومی را مشخص کنند. اولین مرحلة این آزمایش با هدف تکرار نتایج بازیهای تلویزیونی ،با استفاده از دانشــجویان و در مقابل تعدادی تماشــاچی انجام شد .آنها تا جایی که توانسته بودند شــرایط برنامه تلویزیونی را شبیهســازی کرده ،و از مجری حرفهای ،سالن همایــش پر از جمعیت ،و هواداران پرشــور اســتفاده کرده بودنــد .البته که تنها ِ غیرقابلتکرار ،مقدار جوایز بود .جوایز یا تقســیم بر ۱۰۰۰شــده بود (نسخة چیز تعیینکنندهتر) ،یا 10هزار (نســخة عادیتر) .بیشترین جوایز در نسخه اول۵۰۰۰ یورو و در نسخه دوم ۵۰۰یورو بود .یکی از یافتههای جالب این پژوهش این بود که انتخابهای انجامشده در این شرایط تفاوت زیادی با انتخابهای انجامشده در نســخة تلویزیونی نداشت .همانطور که انتظار میرفت ،در نسخهای که پای مقدار زیادی پول وســط نبود ،دانشجویان کمی کمتر ریســکگریز بودند ،اما نه خیلی. عالوه براین ،الگوی وابستگی بهمسیر ،دوباره در اینجا نمایان شده بود ،بهاینترتیب که هم برندگان و هم بازندگان بزرگ بیشتر ریسکپذیر میشدند. نتایج این آزمایشها با آزمایش دیگری مقایســه شــد که در آن دانشجویان به تنهایی و پشت رایانة آزمایشگاه تصمیمات خود را میگرفتند .روش انجام آزمایش و مجموعة گزینههایی که ِ پیش روی فرد تصمیمگیرنده قرار داشــت ،دقیقا مشابه شــرایط آزمایش در مقابــل جمعیت زیاد بود .یک آزمایــش فکری :فکر میکنید در کدام وضعیت ،دانشجویان ریسک بیشــتری متحمل شدند ،زمانیکه به تنهایی انتخاب میکردند ،یا زمانیکه در مقابل جمعیت تصمیمشان را میگرفتند؟ نتایج حاصلشده برای خود من هم شگفتآور بود .من گمان میکردم که انتخاب در مقابل جمعیت زیاد باعث میشود دانشجویان ریسک بیشتری را بپذیرند ،اما آنچه اتفاق افتاده بود دقیقا برعکس این بود .افراد در مقابل جمعیت ریسکگریزتر میشدند. از این مورد که بگذریم ،نتایج تقریبا مشابه بود ،که خب این موضوع تسلیبخش بود، چرا که دوران کاری من بهعنوان دانشجوی مسابقههای تلویزیونی تازه شروع شده بود. *** دیگر حوزهای که انتقاد «اگر تصمیمات ،تعیینکننده شــوند چطور؟» را به خود
1- Other-regarding
397
بخش هفتم :به شیکاگو خوش آمدید (اکنون )1995-
میدید ،حوزة رفتار «مربوط به دیگران» 1بود ،جایی که در آن بازیهایی مانند بازی اولتیماتوم و بازی دیکتاتور مطرح بود .پژوهشــگران در این مورد نیز تنها توانسته بودند پولی را که در میان بود بهاندازة درآمد چند ماه تامین کنند ،اما برخی به دنبال این بودند که ببینند اگر پای «پول واقعی» وســط باشــد چه اتفاقی میافتد .مارتین مدتی بعد از انتشار مقالة قبوله یا قبول نیست با من تماس گرفت و دربارة پرو ژهای گفت که با دنی ون دولدر مشــغول آن بودنــد .کمپانی اندمول بازی دیگری به راه انداختــه بود که اصال انگار فریاد میزد که مرا از نقطهنظر رفتاری تحلیل کنید .نام پهای طالیی بود. این بازی تو فینال هر قســمت ،بخشــی بود که توجه ما را به خود جلب کرده بود .برنامه با چهار شــرکتکننده آغاز میشــد ،اما در دورهای مقدماتی دو نفر از آنها حذف میشدند ،و دو نفر باقیمانده برای مبالغی که میتوانست چشمگیر باشد در فینال به رقابت میپرداختند .آنها در این مرحله نسخهای از بازیای را انجام میدادند که از همة بازیهای نظریة بازیها مشــهورتر است :معمای زندانی .کلیت بازی را به یاد بیاورید :دو بازیکن داریم که باید تصمیم بگیرندکه با طرف مقابلشان همکاری کنند یا به او پشــت کنند .راهبرد خودخواهانة عقالیی در بازیای که تنها یکبار انجام شود این است که هر دو به یکدیگر پشت کنند ،اما اگر بتوانند بهصورتی همکاری کنند ،نتیجة بســیار بهتری نصیبشان میشــود 40 .تا 50درصد شرکتکنندگان در آزمایشهای معمــای زندانی با مبالغ کم ،برخالف پیشبینی نظریة اســتاندارد ،با یکدیگر همکاری میکنند .اما اگر مبالغ را افزایش دهیم چه اتفاقی میافتد؟ دادههای پهای طالیی به ما امکان یافتن پاسخ این سؤال را میداد. موجود در تو فینالیستها در این برنامه ظرفی پر از پول داشتند و باید تصمیم میگرفتند که این جایزه را چطور تقسیم کنند؛ آنها میتوانستند یا «تقسیم» یا «سرقت» را انتخاب کنند .اگر هر دو نفر گزینة تقسیم را انتخاب میکردند ،هرکدام نیمی از پول داخل ظرف را مال خود میکردند .اگر یکی از بازیکنان تقســیم را انتخاب میکرد و دیگری سرقت را بر میگزید ،کسی که سرقت را انتخاب کرده بود همة پول را مال خود کرده و به دیگری هیچ پولی نمیرســید .و اگر هر دو بازیکن ســرقت را انتخاب میکردند ،به هیچکدام
چیزی نمیرسید .مبالغ آنقدری زیاد بود که یکدندهترین اقتصاددانان را هم مجاب کند که پای تصمیمات تعیینکنندهای وسط است .مبلغ متوسط بیش از 20هزار دالر بود ،و گروههایی هم بودند که برای بیش از 100هزار دالر بازی میکردند. این برنامه تقریبا ســه ســال در بریتانیا روی آنتن میرفت ،و سازندگان برنامه آنقدر مهربــان بودند که فایل کامل تقریبا همة برنامهها را در اختیار ما قرار دهند. درنهایت ما نمونهای متشکل از 287جفت بازیکن برای مطالعه داشتیم .اولین سؤال مورد نظر ما این بود که در این مبالغ قابلتوجه میزان همکاری کاهش مییابد یا نه. پاسخ ،که در شکل 24هم نشان داده شده است ،هم مثبت بود و هم منفی. شکل 24
کژرفتاری
398
این شکل نشــاندهندة درصد بازیکنانی است که برای مبالغ مختلف همکاری کردهانــد ،از کوچک به بزرگ .همانطور که بســیاری پیشبینی کرده بودند ،نرخ همکاری با افزایش مبلغ کاهش یافته است .اما خوشحالی مدافعان مدلهای متعارف اقتصادی از این یافته بیش از این نخواهد بود .بله ،نرخ همکاری کاهش مییابد ،اما
399
بخش هفتم :به شیکاگو خوش آمدید (اکنون )1995-
تا جایی که در آزمایشهای فرضی یا برای مقادیر ناچیز پول نیز شــاهدش بودیم، یعنــی تا 50-40درصد .بهعبارتدیگر ،هیچ شــاهدی وجود ندارد که بگوید نرخ همکاری باال در این موقعیتهای مبالغ ناچیز ،با وجود مبالغ باال کاهش مییابد. نــرخ همکاری با افزایــش مبالغ تنها به این دلیل کاهــش مییابد که زمانیکه مبالغ بر طبق اســتانداردهای این برنامه کم بود ،نرخ همکاری به شــدت باال بود. من و نویســندگان همکارم حدســی برای دلیل این اتفاق داریــم که آن را فرضیة «بادامزمینیهای بزرگ» مینامیم .ایدة این فرضیه این است که یک مقدار مشخص پول در شــرایط مختلف میتواند کم یا زیاد باشــد .از آن فهرست ابتدای کتاب به یاد میآورید که افراد حاضر بودند برای صرفهجویی دهدالری روی خرید کوچک مســافت زیادی طی کنند ولی حاضر نبودند همین مسافت را برای صرفهجویی ده دالری روی خریدهــای بزرگ طی کنند .ده دالر زمانیکه فرد میخواهد تلویزیون بخرد حکم «بادامزمینی» را خواهد داشــت و ذهن او را مشــغول نخواهد کرد .به عقیدة ما همیــن اتفاق در این برنامه نیز میافتاد .به خاطر دارید که میانگین مبلغی که افراد در این مســابقه میبردند تقریبا 20هزار دالر بود ،بهاینترتیب وقتیکه دو شرکتکننده خود را در فینالی میدیدند که پولی که وسط است تنها 500دالر بود، ی به نظر میرســید که دارند برای بادامزمینی بازی میکنند .حال که برای بادام زمین بازی میکردند ،چرا رفتارشان متین و جوانمردانه نباشد ،بهخصوص که تصویرشان هم از تلویزیون ملی پخش میشد؟ البته که در چارچوب شرایط آزمایشگاهی 500 دالر جایزهای فوقالعاده بزرگ به نظر میرسد. شــواهدی از وجود همین پدیدة «بادام زمینیهای بزرگ» در دادههای قبوله یا قبول نیست هم قابل مشاهده بود .فرانک بدشانس را به خاطر دارید که در دور آخر میــان دو گزینة 6هزار دالر قطعی و شــانس 50-50بین 10هزار دالر و 10دالر قرار داشــت و خواست که شانسش را امتحان کند .گمان ما این است که او که به بازیای وارد شــده بود که درآمد انتظاریاش نزدیک به 400هزار یورو بود و در دورهای قبلی با پیشــنهادهای 75هزار یورویی هم روبهرو شده بود ،این پیشنهاد 6هــزار دالری برایش حکم بادام زمینی را پیــدا کرده بود و تصمیم گرفته بود که شانسش را امتحان کند.
کژرفتاری
400
پهای طالیی را نیز بررسی ما یک جنبة دیگر از رفتارهای مشاهدهشــده در تو کردیم :آیا میتوان پیشبینی کرد که چه کسی سرقت و چه کسی تقسیم را انتخاب میکند .مــا مجموعهای از متغیرهای جمعیتنگاری را تحلیل کردیم ،اما تنها یافتة قابلتوجهمان در این زمینه این بود که احتمال تقســیم از سوی مردان جوان بسیار کم است .هیچوقت به یک مرد زیر سی سال اعتماد نکنید. عالوهبراین ،سخنان هر بازیکن قبل از تصمیم بزرگ را هم تحلیل کردیم .جای تعجب نیست که همة این حرفها رنگ و بوی مشابهی داشت« :من از اون آدمایی نیســتم که بخوام دست به ســرقت بزنم ،و امیدوارم که تو هم از اونا نباشی ».این نمونهای است از چیزی که نظریهپردازان بازی آن را «حرف مفت» 1مینامند .وقتی مجازاتی برای دروغگویی وجود نداشــته باشد ،همه قول میدهند که خوب رفتار کنند .بااینحال ،در میان این همه ادعای پوچ یک نشانة قابل اعتماد وجود دارد .اگر کسی قول مستقیم داد که گزینة تقسیم را انتخاب میکند 30 ،درصد بیشتر احتمال دارد کــه واقعا این کار را بکند( .مثالش میتواند این باشــد« :من 120درصد قول میدم که تقیســمش کنم )».این نشــانگر یک تمایل عمومی میان مردم است .مردم اصوال با نگفتن دروغ میگویند تا با گفتن .اگر من بخواهم یک ماشــین دست دوم را از شما بخرم ،الزامی نمیبینم که بخواهم بگویم که ماشین روغنسوزی دارد ،اما اگر شما مسقیما از من بپرسید« :آیا این ماشین روغنسوزی دارد؟» به احتمال زیاد از من پاسخ میشــنوید که بله ماشین کمی روغنسوزی دارد .برای یافتن حقیقت پرسیدن سؤالهای مشخص میتواند مفید باشد. ما تعدادی دانشــجو داشتیم که کار کدگذاری هر قسمت را بر عهدهداشتند ،و من فقط ده دوازده تا از برنامهها را دیدم تا بدانم که در این مســابقه چه میگذرد. به همین دلیل ،زمانیکه یک قســمت از این برنامه در اینترنت دستبهدست میشد پهای طالیی یکی از بهترین لحظات مسابقات تلویزیونی را در متوجه شدم که تو خود داشته است .بازیکنان این قسمت نیک و ابراهیم نام داشتند ،و ستارة این بازی نیک بود .اینطور به نظر میرسید که نیک اصال بهصورت نیمهوقت به کار شرکت در مسابقات تلویزیونی مشغول است ،زیرا تا آن زمان در بیش از 30برنامة مختلف 1- Cheap Talk
-1در آثار مربوط به نظریة بازی به این بازی معمای زندانی «ضعیف» میگویند.)Rapoport, 1998( .
401
بخش هفتم :به شیکاگو خوش آمدید (اکنون )1995-
شرکت کرده بود .اما همة خالقیتش را یکجا در آن قسمت خرج کرد. قبل از اینکه راهبرد او را برایتان تعریف کنم ،باید نکتهای فنی را متذکر شــوم. پهای طالیی انجام میشد از یک جهت با معمای زندانی مرسوم بازیای که در تو متفاوت بود :اگر شــما پول را تقســیم میکردید و بازیکن دیگر اقدام به ســرقت میکرد ،وضعیتتان بااینحالت که شما هم سرقت را انتخاب کنید تفاوتی نمیکرد. در هر دو حالت هیچچیز گیرتان نمیآمد ،درحالیکه در نمونة عادی این بازی ،اگر یک زندانی سکوت و دیگری اعتراف کند ،آن کسی که ساکت مانده به شدت تنبیه میشود 1.نیک از این تفاوت کوچک در طراحی نقشهاش استفاده کرده بود. بهمحض اینکه زمان گفتگو فرا رســید ،نیــک کارش را با این جملة عجیب و غریب آغاز کرد« :ابراهیم ،میخوام بهم اعتماد کنی .من قول میدم که حتما سرقت رو انتخــاب کنم ولی بعدش هرچی بردم رو با تــو نصف کنم ».هم ابراهیم و هم مجری نمیتوانســتند منطق پشت این پیشنهاد را هضم کنند .همانطور که ابراهیم میگفت ،راه بسیار ســادهتری برای تقسیم وجود داشت .اگر هر دو بازیکن توپ «تقســیم» را انتخاب میکردند طبیعتا پول میانشان تقسیم میشد .اما نیک مخالفت کرد و گفت که قطعا گزینة ســرقت را انتخاب خواهد کرد .مجری که تا آن زمان چنین چیزی نشــنیده بود ،وســط بحث پرید تا تاکید کند کــه برنامه هیچکدام از قولهایی را که در بین صحبتهای افراد داده میشــود تایید یا تضمین نمیکند ،و تنها راهی که هر دو بازیکن میتوانند مطمئن باشند نیمی از پول را مال خود میکنند این اســت که گزینة تقسیم را انتخاب کنند .این بحث بسیار بیشتر از حالت عادی ادامه پیدا کرد و بیشــتر آن بهدلیل محدود بودن زمان ،در نسخة پخششده حذف شده بود .خودتان را بهجای ابراهیم بگذارید و ببینید که چه میکردید. ابراهیم بیچاره به شــدت زیر فشــار اضطراب بود ،و نمیتوانست کار نیک را درک کند .جایی از بحث با عصبانیت شــدید از نیک پرســید« ،مغزت کجا رفته؟» نیک لبخند زد و به ســرش اشاره کرد .زمانیکه مجری درنهایت این بحث را تمام کرد و از دو بازیکن خواست که توپ مورد نظرشان را انتخاب کنند ،ابراهیم ،که به شــدت به گفتههای نیک شک داشت ،ناگهان توپی را که از ابتدا انتخاب کرده بود
کژرفتاری
402
با توپ دیگر تعویض کرد ،و با این کار مشــخص بود که تصمیم گرفته که با نیک همکاری کند و توپ «تقســیم» را انتخاب کند ،شاید به این دلیل که حس میکرد دیگر چارهای ندارد .یا شاید هم حقة آخرش بود. ســپس گزینههای انتخابی افراد مشخص شــد .ابراهیم واقعا توپ «تقسیم» را انتخاب کــرده بود ،اما نیک چطور؟ نیک هم توپش را بــاز کرد ،توپی که رویش نوشته بود «تقسیم». برنامة رادیوی ملی بهنام رِیدیولب 1یک قســمت کامل را به این برنامة خاص اختصاص داد .مجریها از ابراهیم پرســیدند که برنامهاش چه بوده ،و او گفت که تا لحظة آخر میخواســته گزینة ســرقت را انتخاب کند .مجریها سخنان ابتدای برنامهاش را به او یادآور شــدند ،جایی که با هیجان و شوری وصفناشدنی از این میگفت که همیشــه پدرش نصیحتش میکرده که اگر ســرت رفت ،قولت نرود. مجری با حیرت و تعجب پرسید «پس اون حرفها چی بود؟» ابرهیم گفت «آهان، خب واقعیــت اینه که من هیچوقت پدرم رو ندیدم .فقــط با خودم فکر کردم که اینجور حرفها بقیه رو تحتتاثیر قرار میده». عجب آدمهایی پیدا میشوند.
1- RadioLab
بخش هشتم
کمکرسانی (اکنون)2004 -
کمکرسانی (اکنون )2004-
405
بخش هشتم :کمکرسانی (اکنون )2004-
اقتصاددانان رفتاری در اوســط دهة 1990دو هدف اصلی داشتند .اولین هدف تجربی بود :یافتن و ثبتکردن بیقاعدگیها ،هم در رفتارهای فردی و شرکتی و هم در قیمتهای بازاری .دومین هدف ایجاد و بسط نظریه بود .اقتصاددانان تا وقتیکه این حوزه مدلهای ریاضی رســمی ارائه نمیداد که بتواند یافتههای روانشناســی را نیــز در بر بگیرد ،آن را جدی نمیگرفتند .با وجود اقتصاددانان رفتاری جدید و بااستعدادی که در این حوزه وارد شــده بودند ،و البته نظریهپردازان قدیمی ،مانند ژان تیرول (برندة نوبل )2014که به کار با مدلهای رفتاری مشــغول شده بودند، کار در هر دو جبهه مدام در حال پیشروی بود .اما هدف سومی هم وجود داشت که همچنان در پسزمینه باقی مانده بود :آیا میتوانیم از اقتصاد رفتاری برای بهتر کردن دنیای پیرامونمان اســتفاده کنیم؟ و آیا میتوانیم این کار را بدون پذیرفتن بدگمانی عمیق منتقدان نســبت به کارمان انجام دهیم :اینکه اگر کمونیست نباشیم ،در خفا سوسیالیستهایی هســتیم که به دنبال جایگزینی بازارها با ماموران دولتی هستند. زمان پرداختن به این موضوع فرا رسیده بود.
31 فردا بیشرت پسانداز کن
1- after-tax financial return on savings
407
بخش هشتم :کمکرسانی (اکنون )2004-
با وجود توجهی که جامعة اقتصاد رفتاری صرف مسائل مربوط به خودمهاری کــرده بود ،بهترین انتخاب برای بهبود دنیــای واقعی کمک به افراد برای پسانداز ِ بازنشستگی مناسبتر ماموریتی بازنشستگیشــان بود .طراحی برنامههای پسانداز است که نظریة اســتاندارد اقتصادی نتوانسته بهخوبی از پس آن بر آید .اول اینکه، نظریة اســتاندارد کار را با این فرض آغاز میکند که افراد دقیقا بهاندازهای که باید پسانداز میکنند (و البته هوشمندانه سرمایهگذاری میکنند) .وقتی افراد همین االن کاری را بینقص انجام میدهند ،دیگر چه کمکی میتوان به آنها کرد؟ عالوهبراین حتــی اگر اقتصاددانی میخواســت در چنین پروژهای کمک کنــد ،تنها یک ابزار سیاســتی در اختیار داشــت ،که آن بازده مالی پسانداز پس از کسر مالیات 1بود. نظریههای اســتانداردِ پسانداز مانند نظریههای ارائهشده توسط میلتون فریدمن یا فرانکــو مودیگلیانی بهطور ضمنی این پیشبینی را در خــود دارند که هیچ متغیر سیاســتی دیگری نمیتواند اهمیت داشته باشــد ،زیرا عوامل دیگری که پسانداز خانــوار را تعیین میکنند (مانند ســن ،درآمد ،امید به زندگــی و غیره) هیچکدام تحت کنترل دولت نیســتند .دولت نمیتواند سن شــما را تغییر دهد ،اما میتواند بازده پسانداز شــما را بعد از کســر مالیات تغییر دهد و مثال طرحهای پسانداز بازنشستگی معاف از مالیات ارائه دهد .بااینحال ،یک مشکل اساسی برای استفاده از این ابزار سیاستی وجود دارد -نظریة اقتصاد به ما نمیگوید که پساندازکنندگان تا چه حد نســبت به چنین تغییری تاثیرپذیر خواهند بود .حقیقت این است که ما
کژرفتاری
408
حتی نمیتوانیم با اطمینان بگوییم که با معاف کردن پسانداز از مالیات ،کل مقدار پولی که افراد برای بازنشستگی کنار میگذارند افزایش مییابد یا کاهش. در نگاه اول ،اینطور به نظر میرســد که افزایش بازده پسانداز با اســتفاده از ایجاد حســابهای معاف از مالیات باید پسانداز را افزایش دهد ،چرا که در واقع شــرایط مناسبتری برای پسانداز وضع شده است .بااینحال ،ممکن است برخی اینطور فکر کنند که نرخ باالتر پسانداز به این معنی است که با پساندازِ پول کمتر هم میتوان ب ه هدفهای پساندازی مورد نظر رسید .کسی که به دنبال جم ع کردن مقدار مشخصی اندوخته 1است ،با باال رفتن بازده پساندازهایش میتواند با مقدار پسانداز کمتری به هدف مورد نظرش برســد 2.بهاینترتیب نظریة اقتصاد تنها یک ابزار سیاســتی بهنام نرخ بازده بعد از کسر مالیات را در اختیار ما قرار میدهد ،که مطمئن نیســتیم که برای افزایش میزان پسانداز باید آن را باال ببریم یا پایین .چنین ابزاری نمیتواند خیلی موثر باشد .البته که آزمونهای تجربی میتوانند به ما بگویند کــه اثر تغییر نرخ مالیات چه خواهد بود ،اما تا همین اواخر ،دادن پاســخی قطعی بسیار مشکل بود .همانطور داگالس برنهایم ،اقتصاددان دانشگاه استنفورد ،در نگاه جامع خود به این موضوع در ســال 2002بیان میکند« :هر اقتصاددانی که بخواهد آثار متعدد موجود دربارة مالیاتگیری و پسانداز را مرور کند ،از شــدت دشواری آموختن چیزی مفید حتی دربارة اولیهترین مسائل تجربی از پا میافتد». یکی از مشکالتی که بر ســر راه تعیین اثر تغییر در قوانین مالیاتی وجود دارد، دیگر قواعدی است که سرمایهگذاران برای بهرهمندی از نرخ مالیات پایین باید آنها را رعایت کنند ،قواعدی مانند اینکه باید پول را در حســابهای ویژهای قرار دهند که برداشت از آن قبل از بازنشســتگی شامل جریمه میشود .حسابهای ویژه از دو جهت میتوانند پسانداز را تسهیل کنند .اول ،جریمة برداشت سبب میشود که 1- Nest egg
-2نظریة اقتصاد پیشبینی میکند که مجموع اندوختة افراد با معاف از مالیات شــدن پسانداز باال میرود؛ اما نمیگوید که مشــارکت پساندازی باال میرود یا پایین میآید ،و ما بهعنوان یک جامعه به هر دوی اینها اهمیت میدهیم .بگذارید مثالی بزنیم .فرض کنید شما ماشین قدیمیتان را با ماشینی جدید عوض کردهاید که مصرف ن اقتصادی باشید ،با کاهش هزینة رانندگی ،مسافت بیشتری ســوختش نصف ماشین قبلی است .اگر شما انسا رانندگی خواهید کرد ،اما بعید است که سوخت بیشتری بخرید.
1- Tax sheltered 2- Psychology and Savings Policies 3- Individual Retirement Account 4- Tax Return
409
بخش هشتم :کمکرسانی (اکنون )2004-
فرد به پول سرمایهگذاریشــده دست نزند .دوم ،برداشتن پول از حساب ذهنیای که نام «پسانداز بازنشســتگی» را یدک بکشد ،دشوارتر از برداشت از یک حساب پسانداز عادی است .در حقیقت ،پس از معرفی طرحهای پسانداز بازنشستگی با حمایت مالیاتی 1در ایاالت متحده ،بحث داغی در اقتصاد درگرفته بود که آیا چنین طرحهایی پسانداز را افزایش میدادند یا فقط پول را از حسابهای شامل مالیات به حســابهای معاف از مالیات انتقال میداد .همیــن تازگی آزمونی دقیق در این زمینه ارائه شد که کمی جلوتر در این فصل به آن خواهیم پرداخت. اقتصاد رفتاری در این حوزه و بســیاری حوزههای سیاســتی دیگر پتانســیل بیشــتری دارد .دلیل این پتانسیل بیشتر وجود عواملی برجسته در این حوزه است، همــان عوامل ظاهرا بیربط .اولین بار که وارد این حوزه شــدم ســال 1994و با مقالهای کوتاه بهنام «روانشناســی و سیاســتهای پسانداز» 2بود .در آن مقاله سه پیشــنهاد سیاستی را مطرح کردم که به بینشهای رفتاری وابسته بود .دو مورد اول به حســاب پساندازی مربوط بود که آن زمان محبوبیت زیادی داشــت ،حسابی بهنام حســاب بازنشستگی فردی 3یا آی.آر.اِی( .این طرحهای پساندازی با کاهش محدودیتهای درآمدی برای تعیین شایستگی و مطرح شدن طرحهای بازنشستگی کارفرمامحور مانند 401کِی ،به حاشیه رفت) .زمانیکه آن مقاله را مینوشتم هر کس میتوانســت تا 2هزار دالر در سال ( 4هزار دالر برای زوجها) در این حسابهای دارای حمایت مالیاتی مشــارکت داشته باشد .از آنجا که این مشارکتها قابل کسر از مالیات بود ،فردی با نرخ نهایی مالیات 30درصد که 2هزار دالر مشارکت کرده بود میتوانست 600دالر از صورتحساب مالیاتش کم کند. یکی از مشکالت آی.آر.ای این است که مالیاتدهنده باید قبل از ثبت اظهارنامة مالیاتی 4مشارکتش را انجام دهد .این طراحی از آنرو مشکلآفرین است که بسیاری از مالیات دهندگان تنها بعد از ثبت اظهارنامه و تصفیه حساب با دولت است که پو ل نقد برای مشارکت در آی.آر.ای را خواهند داشت .مالیاتدهندگان آمریکایی بعد از ثبت اظهارنامة مالیاتی امکان دریافت پول را خواهند داشت ،بهطوریکه 90درصد
کژرفتاری
410
آنها بهطور متوسط بازپرداخت 3هزار دالری به ازای هر خانوار دریافت میکنند ،و رسیدن این بازپرداخت مدتی زمان میبرد. بهاینترتیب ،اولین پیشــنهاد من این بود که به مالیاتدهندگان این اجازه داده شود که از درآمد حاصل از بازپرداخت مالیات برای مشارکتی استفاده کنند که برای اظهارنامهای که در حال حاضر ثبت شــده به حساب بیاید (یعنی برای درآمد سال گذشته) .بر اساس پیشــنهاد من ،مالیاتدهنده تنها باید قبل از ارائة اظهارنامه ،یک حساب آی.آر.ای باز کند و از مسئول مربوط بخواهد که بخشی از بازپرداخت را به آن حساب واریز و برای سالهای بعد نیز همین رویه را تکرار کند. دومین پیشنهاد بهمنظور تقویت پیشنهاد اول بود .در این پیشنهاد به دولت توصیه کــردم که فرمول مورد اســتفاده برای تعیین مقدار پولــی را که از حقوق کارگران برای پیشپرداخت مالیات از آنها دریغ میشــود تعدیل کند .این فرمول را میشد بهصورتی تغییر داد که مالیاتدهندگان مقدار بیشــتری بازپرداخت در انتهای سال دریافت کنند ،مگر اینکه واقعا نرخ کســر از حقوق را کاهش دهند .شــواهد نشان میدهد که وقتی پول بادآوردهای نصیب افراد میشــود ،تمایل بیشتری به پسانداز بخش بیشــتری از آن دارند تا زمانیکه درآمد معمولشــان را دریافت میکنند ،این شرایط بهخصوص زمانی صادق است که آن پول بادآورده مقدار قابلتوجهی باشد (به نظر میرســد با وجود مورد انتظار بودن بازپرداخت مالیات ،این پول هم برای افراد بادآورده به حســاب میآید) .بهاینترتیب برداشــت من ایــن بود که اگر به افراد بازپرداخت بیشتری میدادیم ،چه راهی برای روانه کردن آن بازپرداختها به پسانداز آی.آر.ای پیدا میکردیــم چه نمیکردیم ،پسانداز را افزایش داده بودیم. بهترین حالت این بود که این دو پیشنهاد با هم ترکیب شوند. گمان من این بود که افزایش نرخ مالیات کسرشده از حقوق ،یک اثر جانبی مثبت دیگر هم خواهد داشــت :تمکین مالیاتی 1بیشــتر .احساس من این بود که بسیاری از مالیاتدهندگان بازپرداخت را یک آورده حســاب میکنند و پرداخت باقیمانده را زیان میدانند ،و زمانیکه با زیان روبهرو شــوند ممکن است در ارائة اظهارنامة مالیاتی «خالقیتشان» گل کند .حتما به خاطر دارید که افراد در شرایطی که در ضرر 1- Tax Compliance
411
بخش هشتم :کمکرسانی (اکنون )2004-
هستند و شانس خارج شدن از ضرر را دارند ریسکپذیرتر میشوند .مطالعهای که اخیرا روی چهار میلیون اظهارنامة مالیاتی انجام شده ،برداشت من را تایید میکند. نویســندگان این مقاله دریافتهاند که مالیاتدهندگان اگر قرار باشد هزینهای را هم به دولت پرداخت کنند ،هزینههای ِ قابلکســر از مالیات را در اظهارنامههایشان به شدت افزایش میدهند .مطالعة نویسندگان نشــان میدهد که ادعاهای هزینههای ناچیز در این دســتهبندی (مقادیر کمتر از 20هزار کرون یا 2هزار و ششصد دالر) اکثرا ساختگی است .زمانیکه اظهارنامة مالیاتدهندگان حسابرسی شود (که کمتر ش میآید) ،این ادعاها در بیش از 90درصد موارد رد میشود. پی سومین پیشنهاد من تغییری ساده در روش ثبتنام افراد برای طرحهای مشارکت مشخص در پسانداز است که توسط کارفرمایانشان اداره میشود ،طرحهایی مانند ( 401کِی) که در ایاالت متحده اجرا میشــود .ســؤال من خیلی ســاده بود :چرا شــرایط پیشفرض را تغییر ندهیم؟ با قوانین معمول ،هر کارمند برای ثبتنام در این طرح باید چندین فرم را پر میکرد ،نرخ پسانداز را انتخاب میکرد ،و تصمیم میگرفت که پول را چطور ســرمایهگذاری کند .در مقابل میشــد پیوستن به این طــرح را حالت پیشفرض قرار دهیم و به افراد بگوییم که اگر خودشــان از این طرح کنارهگیری نکنند بهصورت خودکار با نرخ و شــیوة سرمایهگذاری مشخص در این طرح ثبتنام میشوند. علم اقتصاد پیشبینی روشنی از تاثیر این پیشنهاد آخر دارد :هیچ .اینکه یک گزینة خاص را بهعنوان گزینة پیشفرض تعیین کنی ،عاملی ظاهرا بیربط است .پیوستن به طرح (401کی) میتواند منافع قابلتوجهی ،در حد دهها یا شاید صدهاهزار دالر داشته باشــد ،بهخصوص اگر ،آنطور که مرسوم است ،بخشی از مشارکت از سوی کارفرما ِ جزئی پر کردن چند انجام شود .یک انسان اقتصادی هیچگاه اجازه نمیدهد که زحمت فرم او را از به دستآوردن مقدار قابلتوجهی پول بازدارد .این کار مثل این میماند که یک بلیط برندة التاری داشته باشی اما زحمت پنج دقیقه رفتن به فروشگاه مربوطه برای تحویل بلیط را نکشی .اما وقتی پای انسانهایی وسط باشد که پرکردن فرمها برایشان اضطرابآور و انتخاب راهبرد سرمایهگذاری برایشان دلهرهآور است ،تغییر گزینة ثبتنام به گزینة پیشفرض میتواند تغییرات عظیمی در پی داشته باشد.
کژرفتاری
412
بعدهــا فهمیدم که من اولین نفری نبودهام کــه به تغییر گزینة پیشفرض برای طرحهای پسانداز بازنشستگی فکر کردهام .چند شرکت این کار را کرده بودند ،که مهمترینشان غول فستفود ،مک دانلدز ،بود .اما نامی که در آن زمان برای این طرح اســتفاده میشد نامطبوع بود .این طرح در صنعت به «انتخاب منفی» 1شهرت یافته بود .سخت بتوان نظر افراد را به طرحی جلب کرد که نامش انتخاب منفی است. چند ســال بعد از انتشــار این مقاله ،از من خواسته شــد تا برای مشتریان طرح بازنشستگی صندوق فیدلیتی ،2یکی از بزرگترین صندوقهای سرمایهگذاری متقابل آمریکا ،سخنرانی کنم .مشخصا این موضوع سود مالی خوبی برای فیدلیتی در پی داشت. شرکتهای مختلف در سراسر ایاالت متحده بهسرعت در حال تغییر طرحهای حقوق بازنشستگی قدیمی که کارفرما همة تصمیمات را میگرفت به طرحهای مشارکتی جدید بودند .در این شــرایط فیدلیتی و بسیاری از دیگر شــرکتهای بزرگ خدمات مالی، خطوط کسبوکاری جدیدی راهاندازی کرده بودند که میتوانست از سوی کارفرما بر این طرحها نظارت کند ،و صندوق متقابلشــان هم گزینة سرمایهگذاری بالقوهای برای کارکنان بود .افزایش این ماندهحسابها هم برای کارکنان خوب بود و هم برای فیدلیتی. در آنجــا چند صد نفر از نمایندههای کارفرمایان بزرگ حضور داشــتند ،و اگر میتوانســتم راهی ارائه کنم که پول بیشتری در حسابهای پسانداز بازنشستگی قرار دهد ،ممکن بود آنها هم جذب آن شــده و آن راه را امتحان کنند .البته که از تغییر شرایط پیشفرض به ثبتنام خودکار حمایت میکردم ،اما عالوهبرآن باید ایدة جدیدی را نیز مطرح میکردم. بعــد از مقداری رأی افکنی با شــلومو بنارتزی ،که آن زمان همکاری زیادی با هم داشــتیم ،رویکردی که اتخاذ کردم درست کردن فهرســتی از مهمترین موانع رفتاریای بود که باعث میشد افراد نتوانند بهاندازة کافی برای بازنشستگی پسانداز کنند ،و بعــد از آن هم طراحی برنامهای از نحوة غلبه بر هرکدام از این موانع .این رویکرد ،رویکردی اســت که در حال حاضر نیــز زمانیکه میخواهم به اقدامات رفتاری برای حل یک مشــکل فکر کنم ،از آن اســتفاده میکنم .برای فهرستم سه عامل را مشخص کردم. 2- Fidelity
1- Negative election
413
بخش هشتم :کمکرسانی (اکنون )2004-
اولین مانع لَختی است .نظرســنجیها نشان میدهد که اکثر افراد در طرحهای پسانداز بازنشســتگی بر این باورند که باید بیشتر پسانداز کنند و میخواهند که ایــن کار را هم بکنند ،کِی؟ بهزودی زود! اما بعد تعلل کرده و هیچوقت برای تغیر نرخ پساندازشان اقدام نمیکنند .حقیقت این است که بیشتر شرکتکنندگان در این طرحها هیچگاه تغییر خاصی در گزینههای پساندازشان ایجاد نمیکنند مگر اینکه شغلشان را تغییر دهند و مجبور باشند فرمهای جدیدی را از نو پر کنند .این لختی مشــکلی است که ثبتنام خودکار ،به شکلی جادویی آن را حل میکند .میبایست از همین مفهوم لختی در یک برنامه برای افزایش نرخ پسانداز اســتفاده کرد .اگر میتوانستیم افراد را به شکلی به شــروع برنامهای برای افزایش نرخ پساندازشان وادار کنیم و این افزایش ب ه شکل خودکار ادامه پیدا میکرد ،همان مفهوم لختی این بار میتوانست به نفع ما عمل کند. مانع دوم زیانگریزی اســت .ما میدانیم که افراد از زیان بیزارند ،و بهخصوص از دیدن اینکه چک حقوقشان کاهش پیدا کند متنفر هستند .عالوهبراین ،بر اساس یافتههــای مطالعاتمان در حوزة انصاف ،میدانیــم که در این حوزه زیانگریزی بر اساس دالر اسمی صورت میگیرد ،یعنی بدون تعدیل بر اساس تورم .بهاینترتیب اگر میتوانستیم راهی بیابیم که کارکنان کاهش حقوقشان را احساس نکنند ،مقاومت کمتری در برابر پسانداز بیشتر انجام میشد. سومین بینش رفتاری به خودمهاری مربوط بود .یکی از یافتههای کلیدی در این حوزه این است که وقتی پای آینده ،و نه حال ،در میان باشد ما خودمهاری بیشتری از خود نشان میدهیم .حتی بچههایی که در آزمایش مارشملوی والتر میشل حضور داشــتند هم اگر دو گزینه بین یک مارشملو برای فردا 2بعد از ظهر یا 2مارشملو برای پسفردا 2بعد از ظهر در مقابلشان بود ،احتمال داشت که پسفردا را انتخاب کنند .اما اگر یکی از این گزینهها ساعت 2بعد از ظهر همین امروز بود ،بعید بود که حتی بتوانند تا 2و 15دقیقه تاب بیاورند .آنها دچار سوگیری حال بودند. پیشنهادی که درنهایت در کنفرانس فیدلیتی ارائه دادم «فردا بیشتر پسانداز کن» نــام گرفت .ایدة اصلی این بود که این گزینه پیــش روی افراد قرار بگیرد که االن تصمیم بگیرند که بعدا نرخ پساندازشــان را افزایش دهند ،بهخصوص ،زمانیکه
کژرفتاری
414
با افزایش حقوق مواجه شــدند .ســپس ،آنها در این طرح بهطور خودکار ثبتنام میشــوند ،مگر اینکه خودشــان بخواهند از آن خارج شوند یا به سقف مشخصی برســند .با وابســتهکردن افزایش نرخهای پسانداز به افزایش حقوق ،زیانگریزی افراد مورد نظر قرار میگیرد .با درخواست از آنها برای گرفتن تصمیمی که تاثیرش در آینده خواهد بود ،سوگیری حال تسکین داده میشود .و با فعالکردن طرح بهجز شــرایطی که خود فرد بخواهد از آن خارج شود ،لختی نیز به سود ما عمل خواهد کرد .همة آنچه من دربارة اقتصاد رفتاری میدانستم نشان میداد که این طرح مفید خواهد بود .همچنین از روی سادگی ،مطمئن بودم که یکی از آن چند صد شرکتی که نمایندگانشــان در آنجا بودند بهزودی برای امتحانکــردن این ایدههای جدید تماس خواهد گرفت .و من هم به شرطی که به من و بنارتزی اجازة ارزیابی نتایج پیشآمده را بدهند حاضر بودم اطالعات الزم را در اختیارشان قرار دهم و مشاورة رایگان نیز به آنها ارائه کنم. پســر بدجوری اشتباه کرده بودم .حتی یک شرکت هم تماس نگرفت .همینطور ثبتنام خودکار هم ،حتی با نام جدید و اصالحشدهاش ،عملکرد چندان بهتری نداشت. یکی از نکاتی که باعث شــده بود ثبتنام خودکار با کندی مواجه شود این بود که شــرکتها مطمئن نبودند چنین کاری قانونی اســت یا نه .اینجا بود که مارک ایوری ،1وکیل و متخصص حقوق و مزایا برای کمک وارد شد .ایوری که آن زمان مسئول سیاست ملی حقوق و مزایا در وزارت خزانهداری بود ،این وزارت و آی.آر. اس را بر آن داشــت تا مجموعهای از قوانین و بیانیههایی را منتشر کنند که استفاده از آنچه آنها ثبتنام خودکار 401(کِی) و دیگر طرحهای بازنشســتگی مینامیدند توضیحدهــد ،تایید کند ،و اســتفاده از آن را ترویج کند .بهاینترتیب باید گفت که مــارک ایوری نهتنها بــا دادن نامی بهتر به این ایدة جدید ،که با زدن مهر قانونی بر آن ،راه را برای استفادة شرکتها از این ایده باز کرد( .او این کار را بدون اطالع ما انجام داد ،اگرچه ما بعدا همدیگر را بیشتر شناختیم و برای اقدامات دیگر با یکدیگر کار کردیم). بااینهمه ،هنوز هم ترغیب به استفاده از یک ایده بدون شاهدی بر کارایی آن در 1- Mark Iwry
1- Brigitte Madrian
-2شک بریجت پس از مدتی از بین رفت .او کمی بعد در کنار دیوید الیبسون و برخی دیگر از نویسندگان یافتههای اولیهاش را تکرار کرد .او و دیوید امروزه از متخصصان برجستة حوزة طراحی پسانداز بازنشستگی هستند.
415
بخش هشتم :کمکرسانی (اکنون )2004-
گذشته کار دشواری بود .این مشکل توسط همکارم در شیکاگو ،بریجت مادرین،1 حل شد ،کســی که امروز در دانشــکدة کندی هاروارد تدریس میکند .یک روز بریجت ســری به دفتر من زد تا نتایج جالبی را که بهدست آورده بود به من نشان بدهد .اگرچه بریجت خودش تحلیلها و محاسبات را بهدست آورده بود ،اما نتایج حاصله آنقدر قوی بود که باورش نمیشــد .شرکتی که از ثبتنام خودکار استفاده کرده بود از بریجت خواسته بود که دادههای حاصل از این اقدام را تحلیل کند .او با کارمندی از این شرکت ،بهنام دنیس شی ،کار میکرد تا مشخص کند که آیا ثبتنام خودکار در عمل مفید بوده اســت یا خیر .نتایج حاصلشده بسیار حیرتانگیز بود، حداقل برای بریجتی که بهعنوان یک اقتصاددان ،آموزشهای ســنتی دیده بود .او میدانســت که اینکه گزینة پیشفرض چه باشــد ،یک عامل ظاهرا بیربط است و بهاینترتیب نباید اهمیت داشــته باشد .اما در اینجا مشاهده میکرد که این موضوع 2 از اهمیت زیادی برخوردار بوده است. این شــرکت ثبتنام خــودکار را در ژوئن 1999بــه راه انداخت ،یعنی تقریبا یک ســال بعد از اینکه این اقدام از سوی دولت تایید شد .بریجت رفتار کارکنانی را که در ســال ،1998قبل از تغییر ،شــامل این طرح شده بودند با رفتار کارکنانی مقایســه کرد که ســال بعد از این تغییر به این طرح وارد شدند .حتی بیخبرترین کارمندان هم باالخره متوجه میشدند که پیوستن به به طرح بازنشستگی ایدة خوبی اســت ،بهخصوص در طرحی شبیه اینکه بخشی از پرداختی به عهدة کارفرما بود، بهاینترتیب ثبتنام خودکار بیش از هر چیز ســرعت پیوستن افراد به این طرح را تحتتاثیر قرار میداد .قبل از ثبتنام خودکار ،تنها 49درصد از افراد در سال اولی که شــامل طرح میشدند ،به آن میپیوســتند؛ بعد از ثبتنام خودکار این عدد به 86درصد رســیده بود! تنها 14درصد خواسته بودند که از این طرح خارج شوند. اینچنین تغییر رفتاری بر پایة یک عامل ظاهرا بیربط بسیار چشمگیر است. مادرین و شی مقالة حاصلشده بر اساس این دادهها را با خوشسلیقگی «قدرت
کژرفتاری
416
پیشنهاد» 1نامیدند ،و تحلیلهای آنها نشان داد که قدرت گزینة پیشفرض میتواند جنبهای منفی هم داشــته باشد .هر شرکتی که میخواست ثبتنام خودکار را به کار گیرد ،باید یک نرخ پسانداز پیشفرض و یک ســبد سرمایهگذاری پیشفرض را ِ شــرکت آنها نرخ پسانداز 3درصد را بهعنوان پیشفرض انتخاب انتخاب میکرد. کرده بود ،و پول پسانداز شــده به یک صنــدوق بازار پولی میرفت ،گزینهای که اگرچه ریســکش کم بود ،نرخ بازدهی بسیار پایینی داشت ،و این به این معنی بود که انباشت پسانداز بسیار آرام صورت میگرفت .دولت در هر دوی این انتخابها تاثیرگذار بود .شــرکت برای انتخاب حســاب بازار پولی بهعنوان سرمایهگذاری پیشفرض گزینة دیگری در اختیار نداشت زیرا ،در آن زمان ،این گزینه تنها گزینهای بود که وزارت کار ایاالت متحده برای چنین استفادهای تایید کرده بود .از آن زمان به بعد ،وزارت کار مجموعهای را تایید کرد که به «جایگزینهای ســرمایهگذاری پیشفرض» مشهور شــدهاند ،و در حال حاضر بیشتر طرحها صندوقی را انتخاب میکنند که سهام و اوراق قرضه را ترکیب کند و با نزدیک شدن فرد به بازنشستگی مقدار سهام را در این ترکیب بهصورت تدریجی کاهش دهد. انتخاب ســطح ســرمایهگذاری 3درصدی بهعنوان پیشفرض نیز تحتتاثیر دولت بود ،البته بدون اینکه خودِ دولت قصدی داشــته باشد .در قانونگذاریهای رســمی مانند نمونة مارک ایوری ،معموال مثالهای مشــخصی ذکر میشود ،و در دستورالعملهای وضعشده در ژوئن 1998نیز این کار انجام شده بود« 2:فرض کنید شرکتی کارکنانش را بهصورت خودکار با نرخ پسانداز 3درصد در طرح پسانداز بازنشستگی ثبتنام کرده است »...از آن زمان به بعد ،اکثریت قاطع شرکتهایی که از ثبتنام خودکار استفاده میکردند ،نرخ اولیه را همین نرخ 3درصد قرار میدادند. هــر دو گزینة پیشفرض-گزینة ســرمایهگذاری بازار پولــی و نرخ پسانداز 3درصد-که از ســوی کارفرما ارائه میشد نه به نیت توصیه یا پیشنهاد ،بلکه فقط برای حداقل کردن امکان شــکایت از شرکت بود .اما به نظر میرسید که کارکنان 1- The Power of Suggestion
-2ایوری و همکارانش فقط به این دلیل از نرخ 3درصد استفاده کرده بودند ،که نرخهای پایین به احتمال کمتری باعث بروز مخالفت میشود و یک مقدار حداقلی را برای راهنمایی ارائه میدهد .گروه او تا سال 2000تالش کرد که با احکام قانونی ،این مقدار را تغییر دهد اما تغییر چیزی که اولین بار جا میافتد به این سادگی نیست.
1- Brian Tarbox
417
بخش هشتم :کمکرسانی (اکنون )2004-
این گزینهها را به چشــم پیشنهاد میدیدند .اکثر افراد درنهایت همان نرخ 3درصد و سرمایهگذاری در صندوق بازار پولی را انتخاب میکردند. مادرین و شی ،با مقایسة انتخاب افرادی که قبل از ثبتنام خودکار به این طرح پیوسته بودند با افرادی که بعد از ثبتنام وارد این طرح شده بودند ،اگر انتخاب به خود کارکنان واگذار میشــد ،بعضی از آنها نرخهای باالتری را انتخاب میکردند. بهطور مشــخص بسیاری از کارکنان پیش از آن ،نرخ پسانداز 6درصد را برگزیده بودند-نرخی که کارفرما بعد از آن ســهم مساوی با کارگر نخواهد داشت .بعد از معرفی ثبتنام خودکار ،تعداد بیشتری از افراد نرخ 3درصد را انتخاب کرده بودند و افــراد کمتری 6درصد را برگزیــده بودند .این همان جنبة منفی ثبتنام خودکار اســت .و دلیل خوبی است برای آنکه هر شرکتی که از ثبتنام خودکار بهره میبرد باید از طرح «فردا بیشتر پسانداز کن» هم استفاده کند. مقالة بریجیت باعث افزایش سطح آگاهی نسبت به کارایی ثبتنام خودکار شد، اما همچنان افراد زیادی نبودند که از «فردا بیشتر پسانداز کن» استفاده کنند .شرایط به همین منوال پیشمیرفت که تماسی غیرمنتظره از شلومو بنارتزی دریافت کردم. برایان ترباکس ،1مشــاور خدمات مالی ،صحبتهای یکی از ما را دربارة طرح فردا بیشــتر پسانداز کن شنیده بود و آن را به اجرا درآورده بود .ما دربارة نحوة اجرای این طرح با برایان صحبت کرده بودیم ،اما چون چند سالی از آن میگذشت بهکلی ماجرا را فراموش کرده بودم .برایان با شلومو تماس گرفته بود و به او گفته بود که دادههای اجرای این طرح را دارد و حاضر اســت که آن را در اختیار ما قرار دهد. بیاور بادة رنگین! باالخره یک مطالعة موردی داشتیم که میتوانستیم تحلیلش کنیم. شــرکتی که ترباکس با آن کار میکرد به مشــکلی برخــورده بود .زمانیکه در طرحهای بازنشســتگی ،کارکنان کمدرآمدتر به طرح نپیوندند ،ممکن است شرکت نتوانــد الزامات قوانین وزارت کار را برآورده کند که این موضوع باعث میشــود مقدار مزایایی که شــرکت میتوانــد به کارکنان پردرآمدش بدهد محدود شــود. اتفاقی که در این شرایط میافتد این است که حداکثر مقداری که هر کس میتواند مشــارکت کند کاهش مییابد .شرکت طرف مشــاورة ترباکس به شدت به دنبال
کژرفتاری
418
ترغیب کارکنان کمدرآمدش برای پسانداز بیشتر بود ،آنقدر که برایان را استخدام کرده بود تا با هرکدام از کارکنان برای برنامهریزی مالی جلســة رو در رو بگذارد. برایان لپتاپی داشت که نرمافزار روی آن میتوانست مشخص کند که هر کس باید چقدر پسانداز کند ،و گمان من این است که شرکت امیدوار بود که او کارکنان را راضی کند .اما آنچه آنها نیاز داشتند بیش از صحبت بود .آنها نیازمند برنامه بودند. در آن زمان کارکنان آن شــرکت چندان پسانــداز نمیکردند .زمانیکه برایان با اســتفاده از برنامهاش نرخ پسانداز بهینة کارکنان را محاســبه میکرد (نرخی که یک انســا ن اقتصادی اســتفاده میکند) ،برنامه در اکثر موارد بیشترین مقدار مجاز در این شــرکت ،یعنی 15درصد را پیشــنهاد میداد .اگر برایان به کســی که االن 5درصد پسانداز میکرد میگفت که باید نرخ پساندازش را به 15درصد افزایش دهد ،احتماال واکنشــش بیش از یک پوزخند نبود .بیشتر آنها با درآمدی که داشتند بهســختی از پس هزینههای زندگی بر میآمدند .افزایــش زیاد پسانداز ،به معنی کاهش شدید پولی بود که به خانه میبردند ،و این گزینه اصال ِ قابلطرح هم نبود. بنارتزی و ترباکس از راهبرد مالیمتری استفاده کرده بودند .برایان بهجای آنکه مقدار پیشنهادی برنامه برای پسانداز را به کارکنان بگوید به آنها پیشنهاد میکرد که نرخ پساندازشــان را بهاندازة پنج درصد افزایش دهند .اگر با این پیشنهاد موافقت نمیکردند ،نسخهای از طرح فردا بیشتر پسانداز کن به آنها ارائه میشد. اینکه ما این برنامة پشــتیبان را در اختیار ترباکس گذاشته بودیم ،هم خیلی به کمک او آمد و هم به کمک کارکنان .تقریبا ســه چهارم کارکنان پیشــنهاد او برای افزایش 5درصدی نرخ پساندازشــان را رد کردند .برایان به این افرادی که تمایل چندان به پسانداز نداشتند ،پیشنهاد میداد که بار بعدی که حقوقشان افزایش یافت 3درصد به نرخ پساندازشــان اضافه شــود ،و این کار را تا چهار افزایش حقوق بعدی ادامه دهند ،و پس از آن دیگر افزایشی در کار نباشد .برخالف انتظار او78 ، درصد از کارکنان با این پیشــنهاد موافقت کرده بودند .بعضی از آنها کسانی بودند که تا آن زمان در این طرح شرکت نمیکردند اما به نظرشان رسیده بود که فرصت بدی نیســت که این کار را انجام دهند-بهخصوص که االن نباید این کار را انجام میدادند و مربوط به چند ماه بعد بود.
کارکنانی که طرح فردا بیشــتر پسانداز کن را انتخاب کرده بودند ،پس از سه سال و نیم و چهار افزایش حقوق سالیانه ،مقدار پسانداز خود را از عدد ناچیز 3/5 درصد به تقریبا چهار برابر آن یعنی 13/6درصد رسانده بوند .این در حالی بود که افرادی که پیشــنهاد اولیة برایان برای افزایش 5درصدی نرخ پسانداز را پذیرفته ی مانده بودند ،بهدلیل وجود لختیای که قبال از آن صحبت کردیم ،در آن سطح باق و نرخ پساندازشان را افزایش نداده بودند .برایان بعدها به ما گفت که بعد از دیدن این نتایج به این نتیجه رســیده است که از همان ابتدا باید به همه طرح فردا بیشتر پسانداز کن را پیشنهاد میداده است (شکل 25را ببینید). شکل :25آیا آنها فردا بیشتر پسانداز کردند؟
پیشنهاد مشاوره مالی را رد کرده بودند
6.6
6.5
6.8
6.6
6.2
با افزایش 5درصدی موافقت کرده بودند
4.4
9.1
8.9
8.7
8.8
به طرح «فردا بیشتر پسانداز کن» پیوسته بودند.
3.5
6.5
9.4
11.6
13.6
طرح «فردا بیشتر پسانداز کن» را رد کرده بودند.
6.1
6.3
6.2
6.1
5.9
ما با در اختیار داشــتن این دادهها سعی کردیم شرکتهای دیگر را هم متقاعد کنیم که این ایده را امتحان کنند .من و اشــلومو هم پیشــنهاد هرگونه کمکی که از دســتمان بر میآمد را به آنها میدادیم و درمقابل از آنها میخواســتیم که دادههای حاصلشده را برای تحلیل در اختیارمان بگذارند .این شرایط باعث شد چند نمونة اجرایی دیگر هم برای مطالعه داشته باشیم .نکتهای کلیدی که در این میان آموختیم این بود که نرخ مشــارکت افراد به میزان ســهولت کارکنان برای دانستن جزئیات طرح و ثبتنام در آن بستگی داشت .ترتیباتی که برایان از آن استفاده میکرد ایدئال بود .او ابتدا به هر یک از کارکنان نشان میداد که شرایط پساندازیاش تا چه حد نامســاعد است ،برنامهای ساده برای شروع مســیری بهتر پیش پایش قرار میداد، ک میکرد که فرمهای ضروری را پر کند .متاســفانه چنین و درنهایــت به او کمــ
419
بخش هشتم :کمکرسانی (اکنون )2004-
نرخ پسانداز افرادی که ...
در ابتدا
بعد از اولین افزایش حقوق
بعد از دومین افزایش حقوق
بعد از سومین افزایش حقوق
بعد از چهارمین افزایش حقوق
کژرفتاری
420
شکلی از اجرای شخصی و فرد به فرد هزینهبر است .بعضی شرکتها سمینارهای آموزشی گروهی را تدارک دیدند ،که میتوانست مفید باشد ،اما اگر امکان ثبتنام در همان جا فراهم نمیشد ،کاراییشان محدود بود .و اینکه این امکان در گوشهای از وبسایت شرکت قرار داده شــود هیچگاه نمیتواند تنبلهای پشتگوشانداز (یعنی اکثر ما) را جذب این طرح کند .یک راهحل عملی برای چنین مشــکلی این اســت که برنامهای مانند فردا بیشتر پسانداز کن را بهعنوان پیشفرض قرار دهیم (البته در کنار امکان خارج شدن از آن) .قطعا شرکتی که هنوز از نرخ 3درصد اولیه بهعنوان نرخ پیشفرض استفاده میکند این را به کارکنانش بدهکار است که سقف پساندازشــان را افزایش دهد و امکان داشتن درآمدی کافی در دوران بازنشستگی را برایشــان فراهم کند .به نظر من ،پسانداز 10درصد از درآمد برای کســانی که منبع ثروت دیگری ندارند ،حداقل مقدار ممکن است ،و نرخ 15درصد از آن بهتر خواهد بود. هم ثبتنام خودکار و هم فردا بیشتر پسانداز کن باالخره در حال گستردهشدن هستند .بسیاری شرکتها نسخة سادهتری از فردا بیشتر پسانداز کن ،بهنام افزایش خودکار ،را در دســتور کار قرار دادهاند .در این نسخه افزایش پسانداز به افزایش حقوق منوط نشده است .به نظر میرسد که دپارتمانهای حقوق و مزایای بسیاری شــرکتها توان (یا عالقة) الزم برای برنامهنویســی برای ترکیب هر دو را ندارند. (خوشبختانه این موضوع بخش اساســی برنامه نبوده است ).بر اساس نظرسنجی ت 1که روی بزرگترین کارفرمایان متمرکز انجامشــده از سوی شــرکت اِیان هی ِو شده ،تا سال 56 ،2011درصد از کارفرمایان از ثبتنام خودکار استفاده میکردند و 51درصد افزایش خودکار یا فردا بیشــتر پسانداز کن را ارائه میدادند .بخشی از ِ مشــارکت باال مرهون قانونی است که در سال 2006به تصویب رسید، این میزان قانونی بهنام قانون حفاظت از حقوق بازنشســتگی ،که مشوقی کوچک در اختیار شرکتها قرار میداد تا این ویژگیها را اِعمال کنند. در مقالهای که من و اشــلومو اخیرا در مجلة ساینس منتشر کردیم تخمین زدیم که تا ســال 2011تقریبا 4/1میلیون نفر در ایاالت متحده از نوعی از طرح افزایش 1- Aon Hewitt
1- Raj Chetty
421
بخش هشتم :کمکرسانی (اکنون )2004-
خــودکار بهره میبرند ،و تا ســال 2013آنها در نتیجة ایــن کار 7/6میلیارد دالر در سال بیشــتر پسانداز میکنند .بریتانیا اخیرا برنامة پسانداز شخصی ملیای را راهانــدازی کــرده که از ثبتنام خودکار بهره میبرد ،و تــا اینجا تنها 12درصد از کســانی که شــامل این ثبتنام خودکار میشدند ،به خواســت خود از آن خارج ی بعد به برنامه شدهاند .در آنجا صحبت از این است که افزایش خودکار را نیز کم اضافه کنند .برنامههای مشابهی را نیز میتوان در استرالیا و نیوزلند مشاهده کرد. *** ســوالی که معموال از ما میپرسیدند ،اما پاسخی برایش نداشتیم این بود که آیا این نــوع پسانداز خودکار واقعا ثروت خالص خانوار را افزایش میدهد .شــاید بعضی بگویند که کسانی که در این طرح حاضرند ،بهمحض ثبت نام ،پساندازشان را در جای دیگر کاهش داده یا بدهی بیشتری متحمل میشوند .هیچ مجموعه دادة آمریکاییای وجود ندارد که اطالعات کافی دربارة ثروت خانوارها را برای پاســخ به این سؤال داشته باشد .اما گروهی از اقتصاددانان آمریکایی و دانمارکی به رهبری راج چتی 1از دانشگاه هاروارد ،که ستارهای در حال اوجگیری در علم اقتصاد است، از دادههای دانمارکی استفاده کردند تا پاسخی مشخص برای این سؤال فراهم کنند، و عالوهبراین به این سؤال کلیتر نیز پاسخ دهند که آیا عنص ِر پسانداز بدون مالیات طرحهای بازنشســتگی واقعا در افزایش پسانداز موثر است یا نه .آنها به این دلیل توانســتند این کار را بکنند که دانمارکیها اطالعات دقیق و موشکافانهای از ثروت و درآمد خانوارها ثبت میکنند. مطالعة انجامشده روی مردم دانمارک دو نتیجهگیری اساسی در پی داشت .اولین نتیجه این است که قسمت عمدة پساندازی که توسط طرحهای پسانداز خودکار تامین میشــود« ،جدید» است .زمانیکه کسی به شرکتی میرود که طرح پسانداز بازنشستگی سخاوتمندانهتری دارد و با استفاده از آن طرح بهصورت خودکار شروع به پسانداز بیشــتر میکند ،نه کوچکترین کاهشی در پسانداز در دیگر بخشها خواهد داشت و نه افزایشی در بدهی .در دنیای انسانهای اقتصادی این نتیجهگیری از آنرو شــگفتانگیز اســت که آنها پول را تبدیلپذیر در نظر میگیرند و همین
کژرفتاری
422
االن هم مقدار درســتی را پسانداز میکنند ،بهاینترتیب کارمندی که یا با ســقلمه یا با اجبار به پسانداز بیشــتر در یکجا ترغیب شــود ،باید یا در جای دیگر کمتر پسانداز کند یا قرض بگیرد .نتیجهگیری دوم میزان تاثیرگذاری نســبی دو عاملی را که در این طرحها ترکیب میشــوند مقایســه میکند :ویژگــی خودکار بودن و تخفیف مالیاتی حاصل از پسانداز در حســابهای معاف از مالیات .نویسندههای ایــن مطالعه تنها 1درصد از پساندازهای جدیــد را با تخفیفهای مالیاتی مرتبط میدانســتند 99 .درصد دیگر بهدلیل ویژگی خودکار بودن بود .آنها نتیجه گرفتند: «در مجموع ،یافتههای مطالعة ما این گمان را که یارانههای مالیاتی کاراترین سیاست برای افزایش پساندازهای بازنشستگی هستند زیر سؤال میبرد .ثبتنام خودکار یا سیاستهای پیشفرض که سقلمهای به افراد برای پسانداز بیشتر به حساب میآید، میتواند با هزینهای بهمراتب کمتر ،تاثیر بیشتری بر پسانداز ملی داشته باشد». در ســال ،2004چندین ســال بعد از اینکه برایان ترباکــس آن اولین آزمایش را اجرا کرد ،من و شــلومو مقالهای دربارة این یافتهها نوشــتیم .اولین باری که این ش را در دانشــگاه شیکاگو ارائه دادم ،در کنفرانســی بود که به افتخار استاد پژوه راهنمای پایاننامهام ،شــروین رزن ،ترتیب داده شده بود که بهتازگی و خیلی زود در سن 62سالگی در گذشته بود .طرف مقابل مباحثه دربارة مقالة ما ،یکی از چند اقتصاددان متعصب باقیمانده از مکتب شــیکاگو در دپارتمان اقتصاد این دانشگاه، کیسی مولیگان 1بود. یافتههای مقالة ما درســت مقابل آن چیزی بود که مولیگان به آن باور داشــت. ما توانسته بودیم با اســتفاده از ویژگیهای ظاهرا بی ِ ِ طراحی برنامه افراد را به ربط پسانداز بیشــتر ترغیب کنیم .یک انســا ن اقتصادی در طرح فردا بیشتر پسانداز کــن ثبتنام نمیکــرد ،چرا که او از قبل بهاندازة مناســب پسانداز میکند ،و اگر هم ثبتنام میکرد ،نرخ پساندازش را تحتتاثیر قرار نمیداد ،چرا که انســانهای اقتصادی هرجا که الزم باشــد تغییرات مناســب را برای بهینه کردن نرخ پسانداز انجام میدهند .مولیــگان برخالف میل باطنیاش پذیرفت که ما توانســتهایم این جادوی ســیاه را به اجرا در آوریم ،اما به نظرش میآمد که ممکن اســت ما باعث 1- Casey Mulligan
3- Chicago Bears
2- Green Bay Packers
1- paternalism
423
بخش هشتم :کمکرسانی (اکنون )2004-
آســیب شده باشیم .او گمان میکرد که ممکن است ما افراد را به پسانداز بیش از حد فریفته باشیم .البته که من با خودم فکر میکردم که اگر افراد آنقدر که طرفداران انتخاب عقالیی مانند مولیگان فرض میکنند ،باهوش هســتند ،نباید به این سادگی خام فریب ما شوند ،اما چیزی در اینباره نگفتم .در مقابل پذیرفتم که ممکن است ما باعث شویم که افراد بیشتر از حد بهینهای پسانداز کنند که یک انسا ن اقتصادی انتخاب میکند ،که البته همین موضوع هم با توجه به نرخ پسانداز پایین در ایاالت متحده بعید است .بااینحال ،ما برای پیشبینی این موضوع نرخ پسانداز حداکثری را مشخص کرده بودیم که افزایش خودکار پسانداز در آن نرخ متوقف میشد. عالوه بر این ،اگر قرار باشــد که افراد درســت به هدف پساندازی نزنند ،بهتر است بیش از اندازه پسانداز کنند تا اینکه برای بازنشستگی پسانداز کافی نداشته باشــند .من دربارة اینکه افــراد باید چطور در طول عمرشــان مصرف کنند ،هیچ قضاوتی نمیکنم ،و قطعا افراد خســیس بسیاری بودهاند که زندگیها فالکتباری را گذراندهاند .آنچه برای من مهم اســت دشواری پیشبینی نرخ بازده پسانداز ،و سهولت تعدیل این نرخ در آینده است .کسی که شصت ساله شده و با پساندازهای اضافه روبهرو میشــود گزینههای زیادی ِ پیش رو خواهد داشــت ،از بازنشستگی توحسابی ،و رسیدن به نوههای عزیز ش از موعد گرفته ،تا مســافرتهای درس پی دردانهاش .اما کسی که در شصت سالگی متوجه میشود که بهاندازة کافی پسانداز نکرده زمان چندانی برای جبران نخواهد داشت ،و شاید با این حقیقت روبهرو شود که بازنشستگی را باید تا زمانی نامعلوم به تعویق بیندازد. کیســی مولیگان بحث را با یک ســؤال تمام کرد« :بله ،خب به نظر میرسد که شما میتوانید افراد را به پسانداز بیشتر ترغیب کنید .اما آیا این ’قیممآبی‘ 1نیست؟» در دانشــگاه شیکاگو اگر کسی را مارکسیســت بنامید ،یا آنارشیست ،یا حتی طرفدار گرین بِی پکرز( 2تیم رقیب شــیکاگو برز 3در لیگ فوتبال) مسئلة چندانی پیش نمیآید ،اما اینکه همکارت را قیممآب بنامی بیرحمانهترین اتهام ممکن است. واقعا از این اتهام گیج شده بودم .ما معموال قیممآبی را با اجبار همراه میدانیم ،مثل زمانیکه افراد باید در تامین اجتماعی مشــارکت کنند یا زمانیکه از خرید الکل یا
مواد مخدر منع میشوند .اما فردا بیشتر پسانداز کن برنامهای داوطلبانه است .اینها را گفتم و ادامه دادم که اگر هم این قیممآبی باشــد ،نوع متفاوتی از قیممآبی است. همانطور که به دنبال کلمة مناسب میگشتم ،ناگهان گفتم« :شاید باید اسمش رو، نمیدونم ،مثال قیممآبی اختیارگرا 1بگذاریم». به خاطرم سپردم که بار بعدی که َکس سانستین را دیدم با او دربارة این عبارت جدید صحبت کنم.
کژرفتاری
424
1- Libertarian Paternalism
32 عام شدن
2- Asymmetric Paternalism 4- Optimal paternalism
1- Sam Issacaroff 3- Cautious paternalism
425
بخش هشتم :کمکرسانی (اکنون )2004-
بار بعدی که َکس سانســتین را دیدم عبارت جدیدم یعنی «قیممآبی اختیارگرا» را با او در میان گذاشــتم .درست اســت که این عبارت ،عبارت زیبایی نبود اما او چارهای نداشــت جز اینکه قبول کند که راهگشــاتر از عبــارت او یعنی «ضد ضد قیممآبی» است. مفهوم قیممآبی در آن زمان ،ذهن اقتصاددانان رفتاری را به خود مشــغول کرده بود .کالین کامرر ،جرج لوونشتاین ،و متیو رابین با همکاری تد اُداناهو و یک استاد حقوق بهنام َســم ایســاکاروف 1مقالهای با همین ایده و با عنوانی به همان اندازه نامــوزون ارائه دادند« :قیممآبی نامتقارن» .2آنها مفهــوم مورد نظر خود را اینطور تعریــف کردند« :زمانی یــک تعدیل را میتوان قیممآبی نامتقــارن نامید که منافع زیادی را برای افرادی که مرتکب خطا میشوند در بر داشته باشد ،درحالیکه هیچ صدمــهای به آنهایی که کامال عقالیی عمــل میکنند نمیزند ».رابین و اُداناهو قبل از آن عبــارت «قیممآبی محتاطانه» 3را ابداع کرده بودند اما بعدها آن را به «قیممآبی بهینه» 4تغییر دادند .هرچه بود ما همه به دنبال پرداختن به ســؤالی بودیم که دههها بود بود حکم لباس پادشاه را پیدا کرده بود و کسی از آن سخن نمیگفت :اگر افراد دچار خطاهای نظاممند هستند ،چطور باید آن را در سیاستهای دولتی بازتاب داد؟ پیتر دایامند در سال 2002بهعنوان رئیس منتخب انجمن اقتصاد آمریکا فعالیت ت ســاالنهای بود که قرار بود در ژانویة 2003 میکرد و مســئول برنامهریزی نشس
کژرفتاری
426
برگزار شــود .پیتر یکی از اولین طرفداران و مشارکتکنندگان اقتصاد رفتاری بود. ت اســتفاده کرد و چند جلسهای را به مباحث رفتاری و یک جلسه او از این فرص را هم به قیممآبی اختصاص داد .من و َکس مقالهای کوتاه نوشتیم که ایدة قیممآبی اختیارگرا را در آن معرفی کردیم .آن مقالة پنج صفحهای حکم دستگرمی را برای َکس داشــت ،این بود که او آن مقالــه را به یک مقالة مروری حقوق با بیش از 40 صفحه مطلب تبدیل کرد .نام آن مقاله را گذاشــتیم «قیممآبی اختیارگرا یک ترکیب متضاد نیست».1 زمانیکه نسخة اولیة مقاله را بهدست گرفتم ،به نظرم نسبتا طوالنی و شبیه کتاب آمد .یک روز از َکس پرســیدم که آیا نمیتوان این مقاله را کتاب کرد .اگر بگویم َکس از شــنیدن این مطلب بال درآورد ،حق مطلب را ادا نکردهام .هیچچیز بهاندازة نوشتن کتاب برای َکس جذاب نیست. پیشفرض این مقاله ،و بعدها این کتاب ،این بود که درجهان هر روز پیچیدهتری که در آن زندگی میکنیم ،نمیتوان از افراد این انتظار را داشــت که مهارت گرفتن تصمیمــات نزدیک به بهینه را در همة حوزههایی که باید دســت به انتخاب بزنند داشته باشــند .اما همة ما از اینکه خودمان حق انتخاب داشته باشیم لذت میبریم، حتی اگر گاهی دچار اشــتباه شویم .آیا راههایی هست که گرفتن تصمیماتی را که از نظر افراد مناسب است تسهیل کند ،بدون اینکه مستقیما کسی را مجبور به انجام کاری کنــد؟ بهعبارتدیگر ،با محدود کردن خودمان به قیممآبی اختیارگرا چه چیز بهدست میآوریم؟ ما از قبل میدانســتیم که عبارت «قیممآبــی اختیارگرا» مخالفتهایی را در پی خواهد داشــت .نه فقط در دانشگاه شیکاگو افراد از عبارت «قیممآبی» متنفر بودند؛ بسیاری با دولت ،یا هر کس دیگری که میخواست به آنها بگوید چه کنند ،مشکل داشــتند ،و معنای این عبارت هم اصوال همین است« .قیممآبی اختیارگرا» عبارت قلمبهسلمبهای است که یک نوع ترکیب متضاد به نظر میرسد .اما اینطور نیست، حداقل آنطور که ما تعریفش میکنیم دیگر ترکیب متضاد نخواهد بود. منظور ما از قیممآبی کمک به افراد برای رســیدن به اهدافشان است .اگر کسی 1- Libertarian Paternalism Is Not an Oxymoron
-1اگرچه ما فکر میکردیم این عبارت کامال منطقی است ،همه در این مورد با ما همعقیده نبودند .یکی از استادان حقوق یادداشتی بر مقالة ما نوشت با این عنوان« :قیممآبی اختیارگرا یک ترکیب متضاد ‘است’( ».میشل.)2005 ، من قصد داشــتم پاسخ آنالینی برایش بفرستم که هیچ متنی نداشــت ،فقط یک عنوان دو کلمهای داشت« :نه، نیست»َ .کس متقاعدم کرد که این کار کمکی نخواهد کرد. 2- Nudge
427
بخش هشتم :کمکرسانی (اکنون )2004-
از شــما آدرس نزدیکترین ایستگاه مترو را بپرسد ،و شما هم مسیر دقیق را به او نشان دهید ،طبق تعریف ما قیممآبانه برخورد کردهاید .همینطور واژة «اختیارگرا» را بهعنوان صفتی استفاده کردهایم که به این معنی است که این کمک بدون محدود 1 کردن گزینهها انجام میشود. اگرچه ما عبارت «قیممآبی اختیارگرا» را میپسندیدیم و میتوانستیم از منطقش هم دفاع کنیم ،مشــخص بود که این عبارت نمیتوانست نام چندان مناسبی برای کتابمان باشد .این مشکل زمانی حل شد که یکی از سردبیرانی که پیشنهاد کتاب ما را بررســی میکرد ،گفت که به نظرش کلمة «سقلمه» 2بیانگر آن چیزی است که ما به دنبالش هستیم .آن انتشارات درنهایت کتاب را رد کرد ،اما ما آن پیشنهاد را روی هوا زدیم ،پیشنهادی که هنوز هم قدردانش هستیم. ِ رویهمرفته به نظرم میزان خوشبینی انتشــاراتها نســبت به کتاب ما چیزی بین ولرم و یخ بود .درنهایت ،کتاب را به یک ناشــر دانشگاهی معتبر ولی بیحال سپردیم که بعدها فهمیدیم که بازاریابی اصال جزء گزینههایش نیست .فقط تبلیغات دهانبهدهان بود که ممکن بود مخاطب گســتردهای را بــرای آن کتاب به ارمغان بیاورد( .حقوق چاپ این کتاب بعدتر به ناشران تجاری در ایاالت متحده و بریتانیا واگذار شد ،و آن موقع بود که تازه این کتاب به کتابفروشیها راه پیدا کرد). *** ما هیچگاه به دنبال این نبودهایم که بگوییم ســقلمهزنی تمام مشکالت را حل میکند .بعضی موانع و محدودیتها ناگزیر هستند .هیچ جامعهای نمیتواند خالی از هرگونه قاعده و قانون باشــد .ما باید کودکان را به مدرسه بفرستیم (قیممآبی به معنای واقعی کلمه) و حملة یک نفر به دیگری را ممنوع کنیم .قوانینی هســتند که مشخص میکنند باید کدام سمت خیابان رانندگی کرد .کشورهای مختلف قوانین متفاوتی در این زمینه دارند ،اما زمانیکه یک بریتانیایی به آمریکا میرود ،نمیتواند
کژرفتاری
428
سمت چپ خیابان براند .سفتوسختترین اختیارگراها نیز قبول دارند که یک نفر به صرف اینکه از همسایهاش دل خوشی ندارد حق شلیک به او را نخواهد داشت. بهاینترتیــب ،هدف ما در اینجا محدود بود .ما میخواســتیم ببینیم چقدر میتوان سیاست کمک به دیگران را پیش برد بدون آنکه آنها را به انجام کاری وا داشت. پیش فرض ما ساده بود .از آنجا که افراد انسان هستند ،نه انسا ن اقتصادی (واژهای که در کتاب سقلمه ابداعش کردیم) ،خطاهای قابل پیشبینی مرتکب میشوند .اگر بتوان آن اشــتباهات را پیشبینی کرد ،میتوان سیاستهایی را طراحی کرد که نرخ خطــا را کاهش دهد .برای مثال ،رانندگی ،بهخصــوص در زمان طوالنی ،میتواند موجب خوابآلودگی راننده شده و خطر خارج شدن از خط وسط و ایجاد تصادف را افزایش دهد .به همین دلیل ،بعضی جاها خط جداکنندة وســط را رنگی کرده و سرعتگیرهای مخصوص در آن قرار میدهند تا اگر ماشین روی آن رفت بهشدت بلرزد ،و بهاینترتیب به راننده ســقلمه میزند که بیدار شود (و شاید ماشین را کنار زده و با نوشیدن یک فنجان قهوه استراحتی کند) .از آن بهتر سرعتگیرهایی هستند که نور را هم بازتاب میدهند و رانندگی در شب را سادهتر میکنند. این سرعتگیرهای وسط جاده نشانگر نکتهای هستند که به نظر میرسد منتقدان کتاب ما قادر به درکش نیســتند :ما هیچ عالقهای بــه اینکه به افراد بگوییم چه کنند، نداریم .ما به دنبال این هستیم که به آنها برای رسیدن به اهداف «خودشان» کمک کنیم. خوانندگانی که تا صفحة پنجم کتاب ســقلمه را بخوانند ،خواهند دید که ما هدفمان ِ «تحتتاثیر قــرار دادن انتخابها بهصورتی که انتخابکنندگان از نظر را تالش برای خودشــان وضع بهتری داشته باشند» ،قرار دادهایم .این فونت کج را در متن اصلی هم آوردهایم ،اما با توجه به دفعاتی که متهم شدهایم که فکر میکنیم میدانیم چه چیز برای افراد بهترین اســت ،شاید باید آن عبارت را هم بولد میکردیم و هم با فونت بزرگتر مینوشتیم .بله ،این درست است که ما معتقدیم که بیشتر افراد دوست دارند بازنشستگی راحتی داشته باشند ،اما میخواهیم که این انتخاب را به عهدة خودشان بگذاریم .ما تنها به دنبال کاهش چیزی هستیم که خود افراد آن را خطا میدانند. کاهش خطا سرمنشــأ یکی از مشهورترین مثالهای سقلمه نیز هست ،مثالی از فرودگاه بینالمللی شیفول در آمستردام .یکسری آدم بهواقع نابغه ایدهای را بهکار
2- The Design of Everyday Things
1- Don Norman
429
بخش هشتم :کمکرسانی (اکنون )2004-
گرفته بودند که باعث میشــد افراد زمانیکه به دستشــوییهای سرپایی فرودگاه میروند در هدفگیری دقت بیشــتری کنند! تصویر یک مگس در کنار ســوراخ فاضالب دستشویی کندکاری شده بود .بر اساس گزارش مدیریت فرودگاه ،استفاده از این تصاویر باعث شده بود نشتی (چه حسن تعبیری) تا 80درصد کاهش یابد. مــن راه دقیقی برای تحلیل تجربی میزان کارایی این مگسها بلد نیســتم ،اما این مگسها (یا شــکلهای دیگر آنها) در فرودگاههای دیگر سراســر جهان نیز بهکار گرفته شــد .در زمان برگــزاری جام جهانی توپ کنار دروازه یکی از شــکلهای محبوب در این دستشوییهای سرپایی بود. مثال مگس در دستشویی به نظر من نمونة بارز یک سقلمه است .سقلمه مشخصهای کوچــک در محیط اطرفمان اســت که توجه ما را به خود جلب کــرده و رفتارمان را تحتتاثیر خود قرار میدهد .ســقلمهها برای انسانها کارا هستند ،اما برای انسانهای اقتصادی خیر ،چرا که انسانهای اقتصادی از ابتدا کار درست را انجام میدهند .سقلمهها عوامل ظاهرا بیربطی هستند که انتخابهای ما را بهصورتی تحتتاثیر قرار میدهند که باعث بهبود وضعیتمان میشوند .آن مگس بیشازپیش برای من مشخص کرد که اگرچه من و َکس زمانیکه با سقلمههای مناسب روبهرو میشویم ،قادر به شناسایی آنها هستیم، هنوز اصل مشخصی برای طراحی سقلمههای کارا نداریم. پیشرفت برای یافتن این اصل زمانی حاصل شد که من بار دیگر کتاب برجستة دان نورمــن 1بهنام طراحی چیزهــای هر روزه 2را خواندم .جلــد این کتاب یکی از بهترین جلدهایی اســت که در زندگیام دیدهام .تصویــر روی جلد این کتاب قوریای را نشــان میدهد که دسته و دهانهاش هر دو یک طرف قرار دارد .تصور کنید .بعد از دوبارهخوانی کتاب نورمن به این نتیجه رســیدم که بسیاری از اصول او را میتوانیم دربارة مسائل ِ پیش رویمان به کار بگیریم .من بهتازگی اولین آیفونم را خریدم ،وســیلهای که استفاده از آن به حدی راحت است که اصال دستورالعملی همراهش نیست .ما هم باید سیاستهایی طراحی میکردیم که به همان اندازه برای ایحاد محیط انتخاب «کاربرمحور» ســاده باشد .زمانی رسید که از عبارت «معماری انتخاب» برای توصیف آنچه انجام میدادیم استفاده کردیم .عجیب است اما همین
کژرفتاری
430
داشــتن یک عبارت برای مرتب کردن ایدهها و اندیشــههایمان به ما کمک کرد که فهرســتی از اصولی را بهدست بیاوریم که برای معماری انتخاب خوب الزم بود ،و در این مسیر ایدههای بسیاری را از آثار موجود حوزة طراحی وام گرفتیم .طراحی سیاستهای عمومی مناسب اشتراکات زیادی با طراحی کاالهای مصرفی دارد. حال که مجموعه ابزارهای مورد نظرمان را داشتیم ،انتخاب مسائل سیاستی که میخواســتیم به آنها بپردازیم ،انتخاب بزرگ ِ پیش رویمان بود .بعضی مباحثی که قبلتر دربارهشان نوشته بودیم مسائل سادهای بودند ،اما مسائل دیگر مستلزم کاوش بیشتر ما در آثار موجود و یافتن چیزهای کارا و جالب بود .بعضی از این کاوشها به بنبســت رسید .ما در ابتدا فصلی را به توفان کاترینا اختصاص داده بودیم اما از آنجا که تنها به یک ایدة جالب رســیدیم کــه آن هم برای خودمان نبود ،آن را رها کردیم .جان تیرنی ،1مقالهنویس نیویورک تایمز ،پیشنهادی ارائه کرده بود تا افراد را تشــویق کند که قبل از آمدن توفان به مکانهای مرتفعتر بروند .ایدة تیرنی این بود که به افرادی کــه در مقابل ترک محل زندگی خود مقاومت میکنند و میخواهند همانجا بمانند ،ماژیکی دادهشود و به آنها گفته شود که شمارة تامین اجتماعیشان را روی بدنشان بنویسند تا وقتی جانشان را از دست دادند ،به شناسایی اجساد بعد از توفان کمک شود .ما هیچ ایدهای که به این اندازه درخشان باشد نداشتیم. در موارد دیگر ،پژوهشها دیدگاههای ما را دربارة بعضی از موضوعات تغییر داد. یک مثال خوب در اینباره اهدای عضو اســت .زمانیکه فهرستمان را درست کردیم این مورد یکی از اولین موارد بود ،دلیل آن هم مقالهای بود که اریک جانســن و دنیل گلدستاین دربارة اثر انتخابهای پیشفرض در این زمینه نوشته بودند .بیشتر کشورها نسخهای از سیاست انتخاب برای ورود به طرح را به کار میگرفتند ،که در آن افراد باید کاری مثل پر کردن فرم را برای ثبتنام در فهرست اهداکنندگان انجام میدادند .این در حالی بود که برخی دیگر از کشورهای اروپایی ،مثل اسپانیا ،سیاست خروج از طرح را انتخاب کرده بودند که «رضایت پیشفرض» خوانده میشد .در این شرایط چنین فرض میشود که افراد با اهدای اعضایشان موافق هستند مگر اینکه خودشان تصمیم به خروج گرفته و نامشان را در فهرست اهداکنندگان خارج کنند. 1- John Tierney
-1بیشــتر ایالتها این سیاســت را در کنار قانون «رضایت نفر اول» قرار دادهاند که بر طبق آن در صورت مرگ اهداکننده ،خواستههایش باید اجرا شود .بهاینترتیب ،خانواده از بار تصمیمات دشوار در زمان فشارهای روحی رها میشوند.
431
بخش هشتم :کمکرسانی (اکنون )2004-
یافتههای مقالة جانسن و گلدستاین نشان از میزان اثرگذاری گزینههای پیشفرض داشت .در کشــورهایی که گزینة پیشفرض اهداکننده بودن است ،تقریبا هیچکس به خواســت خود از آن خارج نمیشــود ،اما در کشورهایی که از سیاست ورود به طرح اســتفاده میکنند ،تنها نیمی از جمعیت برای اهداکننده بودن ثبتنام میکنند! در این شرایط به نظر میرسید که نسخة سیاستی ســاده این است :رویکردتان را به رضایت پیشفرض تغییر دهید .اما بعد کمی عمیقتر شدیم .مشخص شد که بیشتر کشورهایی که از رضایت پیشفرض استفاده میکردند در استفاده از این سیاست خیلی سفت و سخت عمل نمیکردند .در مقابل ،اعضای کادر پزشکی باز هم از خانوادة افراد میپرسیدند که آیا اعتراضی به اهدای عضو فرد از دست رفته دارند یا نه .این سؤال معموال زمانی مطرح میشود که فشار روحی زیادی روی اعضای خانواده وارد شده است ،چرا که بسیاری از اهداکنندگان عضو بهدلیل اتفاقات ناگهانی مانند تصادف جان خود را از دست میدهند. آنچه این شرایط را در کشورهایی که از این سیاست استفاده میکردند سختتر میکرد این بود که خانوادههایی که با این شرایط روبهرو میشدند نمیدانستند که تمایل او چه بوده است ،چرا که بسیاری از افرادی که در فهرست اهداکنندگان باقی مانده بودند هیچ کاری بهمنظور تایید این کار نکرده بودند و فقط نامشان را از آن فهرست خارج نکرده بودند .اینکه یک نفر نتواند فرمی را پر کند تا از اهداکننده بودن انصراف دهد نمیتواند نشان دهد که او به اهدای عضو اعتقاد داشته است. در نهایت ،به این نتیجه رسیدیم که رضایت پیشفرض بهترین سیاست نیست. ت ایلینوی و بعضی دیگر در مقابــل انتخاب ما گزینة دیگری بود کــه اخیرا در ایال از ایالتهای آمریکا اجرا شــده اســت .در این ایالتها زمانیکه فرد برای تمدید گواهینامهاش اقدام میکند ،از او میپرســند کــه آیا تمایل دارد که اهداکنندة عضو شود .این شــرایط که از افراد سؤال میشد و اطالعاتشان خیلی سریع ثبت میشد ثبتنام را آسان کرده بود 1.این رویکرد در آالسکا و مونتانا به افزایش 80درصدی نرخ اهدای عضو منجر شــده اســت .در آثار مربوط به اهدای عضو این سیاست
کژرفتاری
432
«انتخاب دستوری» 1نامیده شده و ما هم از همین عبارت در کتاب بهره بردهایم. البته بعدا مشخص شــد که این واژگان دچار مشکل است .مدتی بعد از اینکه کتاب به چاپ رســید ،مقالهای دربارة اهدای عضو در نیویورک تایمز نوشتم و در آن از سیاســت ایلینوی ،که همچنان آن را انتخاب دستوری مینامیدم ،دفاع کردم. چند هفته بعد یک نفر از هیئت سردبیری یو.اس.ای تودی با من تماس گرفت زیرا روزنامــة آنها هم به دنبال تایید این حرکت بود .چند روز بعد تماســی اضطراری از یکی از نویســندگان ســردبیری روزنامه دریافت کردم .آنطور که میگفت او با مســئول این سیاست یعنی فرماندار آنجا تماس گرفته بود ،و او خیلی محکم گفته بود که اصال چنین سیاستی وجود ندارد .من گیج شده بودم .چیزی نگذشته بود که من گواهینامهام را تمدید کرده بودم و این سؤال از خود من شده بود که میخواهم اهداکننده باشــم یا نه( .پاســخ من مثبت بود ).چند تماس تلفنی دیگر ،این معما را حل کرد .جســی وایت ،فرماندار ایلینوی ،به واژة دســتوری اعتراض داشت .او اعتقاد داشت که در اینباره کسی ملزم به کاری نیست ،و حرفش هم حق بود .اگر کسی در مقابل سؤال برای اهداکنندهشدن از پاسخ سر باز میزد یا سکوت میکرد، مسئول تمدید گواهینامه این کار او را به مثابه پاسخ منفی در نظر میگرفت. آنطور که مشخص شد جسی وایت سیاستمدار باهوشی بود ،و یک سیاستمداری باهوش بهخوبی میداند که رایدهندگان چیزهای دســتوری را دوست ندارند 2.با توجه به درســی که دربارة اهمیت نامگذاری آموختیم ،نام این سیاست را «انتخاب تشویقی» گذاشتیم ،که هم دقیقتر بود و هم از نظر سیاسی بار معنایی بدی نداشت. زمانیکه با «انسانها» سر و کار داری ،واژهها هم اهمیت پیدا میکنند.
1- mandated choice
-2بد نبود که او این خرد را با رئیسجمهور اوباما نیز به اشتراک میگذاشت ،کسی که قانون مراقبتهای درمانیاش یک ویژگی منفور داشت که همان داشتن صفت «دستوری» بود .از آنجا که قانون به شرکتهای بیمه اجازه نمیداد که افرادی را که از قبل مشکالتی داشتند متفاوت فرض کند ،باید اقداماتی انجام میداد تا اجازه ندهد که افراد تنها پس از مریض شدن یا دچار حادثه شدن بیمه بخرند ،و پوشش بیمهای دستوری راهحل این موضوع دانسته شد. اما راههای دیگری هم برای نیل به این هدف وجود داشت .برای مثال ،به نظر من ثبتنام خودکار (با امکان خروج) در کنار اقداماتی مانند اینکه اگر کسی از این طرح خارج شد برای مدت مشخصی ،مانند سه سال ،نمیتواند وارد آن شود ،مفیدتر بود.
33 سقلمهزنی در بریتانیا
خیلی بعید میدانستم که چنین جلسهای به نتیجهای برسد .در سراسر زندگیام 1- Richard Reeves
-2ریچارد در حال حاضر به ایاالت متحده نقل مکان کرده و ســمتی در موسســة بروکینگز در واشــنگتن دی.سی دارد.
433
بخش هشتم :کمکرسانی (اکنون )2004-
در جوالی 2008در مسیرم بهسوی ایرلند برای شرکت در مراسم عروسی َکس با سمنتا پاور ،چند روزی را در لندن گذراندم .اگرچه سقلمه چند ماهی بود که در ایاالت متحده چاپ شده بود ،تنها چند نسخه از آن به لندن رسیده بود .من هیچگاه نتوانســتم روش انتقالی را که انتشارات از آن اســتفاده میکرد متوجه شوم ،اما به نظرم کشتیهای بادبانی با پیشنهاد مبلغ کمتر ،تیم پاروزنی دانشگاه را برای رساندن بستهها از آمریکا به انگلیس کنار زده بودند! یکی از آن افراد جســوری که توانســته بود در بریتانیا یک نسخه از این کتاب را مال خود کند کســی نبود جــز ریچارد ریوز .1ریچارد جــزء گونههای کمیاب اســت :یک اندیشمند متخصص بدون داشتن شغلی ثابت بهعنوان استاد دانشگاه یا صاحبنظر .در آن روزها او در شرف مدیریت اتاق فکری بهنام دیماس بود که من را برای ســخنرانی دربارة سقلمه دعوت کرد 2.قبل از اینکه من و ریچارد یکدیگر را از نزدیک مالقات کنیم ،تماســی از او دریافت کردم .او میخواست بداند که آیا من تمایلی به مالقات گروهی از رهبران حزب محافظهکار دارم یا نه .اصل پیشنهاد متعلق به یکی از دوســتان او بهنام روهان ســیلوا بود که او هم سقلمه را خوانده و ِ تحتتاثیرش قرار گرفته بود.
کژرفتاری
434
جایی نبوده که بتوان من را محافظهکار خطاب کرد .رادیکال ،دردســر درستکن، جنجا ل بهپا کن ،موی دماغ و دیگر صفتهایی که نمیشــود در اینجا ذکرش کرد همگی به من نسبت داده شده بود ،اما محافظهکار نه. بااینحال ،بدم نمیآمد ببینم چه پیش میآید .به او گفتم «مســئلهای نیســت. شمارهم رو به روهان بدین ،خوشحال میشم باهاشون صحبت کنم ».روهان تقریبا بالفاصله با من تماس گرفت و پرســید که آیا میتوانــم همان بعد از ظهر با چند نفر از دوســتانش در مجلس مالقات کنمّ . شــکم نســبت به صحبت با گروهی از محافظهکاران در کنار این حقیقت قرار گرفته بود که با تیشــرت و شلوار جین در توگذار بودم .در آن زمان یکی از معدود روزهای گرم و آفتابی لندن مشــغول گش تقریبا هیچچیز دربارة سیاستهای بریتانیا نمیدانستم و تصویر ذهنیام از گروهی از اعضای محافظهکار مجلس ،عدهای پیرمرد بود که از آن کالهگیسهای ســفید به ســر و رداهای بلند به تن داشــتند .به روهان گفتم که فکر نمیکنم لباسم مناسب چنین مالقاتی در مجلس باشــد ،اما او گفت که جای نگرانی نیســت .از صدایش پشت تلفن بر میآمد که جوان باشد .این بود که گفتم «باشه ،مشکلی نیست». ترس من از نامناسب بودن لباس به همان اندازه بیجا بود که تصورم از افرادی که میخواســتم مالقات کنم .روهان سیلوا ،جوانی بیست و هفت ساله از اجدادی سریالنکایی است ،که همیشه به نظر میرسد سه روز پیش صورتش را اصالح کرده اســت .تنها نوبتی که یادم هســت او صورتش را تمیز اصالح کرده بود ،چند سال بعد و در مراســم ازدواجش بود .استیو هیلتون همکار او ،هنوز چهل سالش نشده بود و لباسش ترکیب یک تیشرت با شلوارک لوس آنجلس لیکرز بود .ما یکدیگر را در دفتر یکی از اعضای محافظهکار پارلمان بهنام الیور لتوین مالقات کردیم .آنها درحقیقــت در تیم رهبری دیوید کمرون و جرج ازبورن قرار داشــتند که هر دوی آنها نیز چهل و چند سال داشتند .هیچکدام از آنها کالهگیس به سر نداشت ،و فکر توشلوار تنش بود. میکنم فقط آقای وزیر ،یعنی لتوین ،ک مــن بدون آمادگی قبلی بــرای آنها صحبت کردم و از قــرار این گروه از این صحبتها خوششان آمد و احساس کردند که رویکرد ما نسبت به سیاستگذاری عمومی در کتاب ســقلمه ،رویکردی اســت که این حزب میتواند برای تغییرات
3- Civil Servant
2- Cabinet Secretary
1- Sir Gus O’Donnell
435
بخش هشتم :کمکرسانی (اکنون )2004-
مــورد نظر کمرون و ازبورن از آن بهره ببرد .هدفی که این دو ترســیم کرده بودند پیشــروتر کردن حزب و توجه بیشتر آن به محیطزیست بود .بعد از آن جلسه ،من و روهان به گفتگویمان ادامه دادیم و من متوجه شدم که او برای کمک به اوباما در تبلیغات انتخاباتی حزب دموکرات سفری به آیوا داشته است .تصویر من از حزب محافظهکار بهسرعت در حال تغییر بود. نمیدانم چطور ،ولی روهان موفق شده بود ده نسخه از سقلمه را بخرد ،احتماال کمین کرده بود و بهمحض رسیدن کشتی بادبانی آن کتابها را از چنگشان در آورده بــوده او آن کتابها را روی میزش چیده بود تا به اینصورت به افرادی که از آنجا میگذرند سقلمهای بزند تا به آن نگاهی بیندازند .یک روز دیوید کمرون (که بعدتر نخستوزیر شــد) این کتابها را روی میز او میبیند و میپرسد که آیا این همان کتابی اســت که دربارهاش شنیده است .روهان پیشنهاد میدهد که نگاهی به کتاب بینــدازد .از قرار معلوم کمرون از آنچهخواند خوشــش میآید ،چرا که بعدتر آن کتاب را در فهرســت کتابهای پیشنهادی تابستان برای اعضای حزب محافظهکار قرار داد .البته گمان من این است که روهان نسخة اولیة آن فهرست را نوشته است. یکی از شغلهای روهان ،از میان چندین شغلش ،مطالعه بود. ســفر بعدی من به لندن در بهار 2009اتفاق افتاد ،زمانیکه در کنار ناشــرمان در انگلســتان مشغول برنامههای تبلیغاتی برای کتاب بودیم .با توجه به تجربههای قبلی ،از اینکه بیلبوردهایی را در ایستگاه مترو میدیدم که روی آن با حروف بزرگ نوشته شده بود «امروز کسی بهت سقلمه زده؟» بسیار تعجب کردم .در یکی از این برنامههای تبلیغاتی به من گفته شــد که در مراســم شام کنار کسی بهنام ِسر گاس اُدانل 1مینشــینم .باز هم با سؤالی که نشان از جهالتم داشت ،پرسیدم که او کیست و پاسخ شــنیدم که او دبیر کابینه 2و باالترین کارگزار کشوری 3بریتانیاست .بعدها فهمیدم که افراد از او بهنام «گاد» یاد میکنند که هم بازی با حروف اول نامش است و هم البته اشاره به میزان قدرت او دارد .او در واقع کشور را اداره میکرد ،و شگفت اینکه از قبل طرفدار اقتصاد رفتاری بود. او که امروز لرد اُدانل نام گرفته است ،پیشینة فوقالعادهای دارد .پی.اچ.دی اقتصاد را از
کژرفتاری
436
دانشگاه آکسفورد دریافت کرده ،برای مدتی تدریس کرده ،و بعد برای دولت کار کرده ،و از آن زمان شغلهای متعددی داشته ،که از همه جالبتر ،مشاور رسانهای نخستوزیر بوده است .من هیچگاه اقتصاددانی را مالقات نکردهام که بتواند یک روز بهعنوان مشاور رسانهای یک نفر دوام بیاورد ،مشاور رسانهای رئیس دولت که هیچ .او پس از خدمت ِ کشوری اصلی در بریتانیا فعالیت میکرد .ما در در جایگاههای مختلف ،بهعنوان کارگزار ایاالت متحده شغلی بهنام دبیر کابینه نداریم ،و باید اعتراف کنم که بعد از تجربیاتی که از کار با گاس و جانشین او ،جرمی هیوود ،1داشتم ،فکر میکنم ما نیز باید چنین جایگاهی را در کشور داشته باشیم .زمانیکه در ماه می 2010انتخابات عمومی برگزار شد و هیچ حزبی نتوانست اکثریت را مال خود کند ،دولت همچنان به کار خود ادامه داد ،و اُدانل سکان ادارة کشور را بهدست گرفت و در همین حال سیاستمداران نیز مشغول مذاکره برای تشکیل دولت ائتالفی شدند. در نهایت ،محافظهکاران برای تشــکیل دولــت ائتالفی با لیبرا ل دموکراتها به توافق رسیدند و قرار بر این شد که دیوید کمرون نخستوزیر بعدی باشد و نیک کلگ ،رهبر لیبرال دموکراتها ،جانشین نخستوزیر لقب بگیرد .و کلگ چه کسی را بهعنوان مشــاور سیاســی خود انتخاب کرد؟ ریچارد ریوز .این در حالی بود که روهان و استیو هیلتون مشاوران ارشد سیاسی نخستوزیر شدند .البته زمانیکه کلمة ارشــد را کنار مشاور سیاســی میآوری انتظار نداری که با کسی روبهرو شوی که هنوز ســی سالش نشده است .آنها برنامههای بزرگی در سر داشتند ،و رفتارشناسی نیز در آن برنامهها نقش داشت ،برنامههایی که گاس اُدانل میتوانست نقش مهمی در آنها بازی کند .به نظر میرســید بعد از چند روزی که بهعنوان مســافر در لندن گذرانده بودم ،بهطور اتفاقی به افرادی برخورد کرده بودم که واقعا ایدههای موجود در ســقلمه را جدی گرفته بودند ،و بهاینترتیب ممکن بود بتوانم نتیجة عملی این ایدهها را بهطور کامل مشاهده کنم. *** بالفاصله پس از برقرار شــدن ائتالف بین دیوید کمرون و نیک کلگ ،روهان با من تماس گرفت .دولت جدید عزمی جدی داشت که با استفاده از اقتصاد رفتاری، 1- Jeremy Heywood
1- David Halpern
437
بخش هشتم :کمکرسانی (اکنون )2004-
و بهطورکلی رفتارشناسی ،دولت را کاراتر و کارآمدتر کند .او میخواست ببیند که تمایلی به کمک دارم یا نه .البته که پاسخ مثبت بود .ما سقلمه را به این امید نوشتیم که شــاید روزی برخی از افراد تاثیرگذار آن را بخوانند و ایدههای سیاستی مناسبی از آن دریافت کنند .آن موقع ،سانستین به کار برای دوست و همکار قدیمیاش در ت جمهوری آمریکا رسیده دانشــکدة حقوق شیکاگو مشغول شده بود ،که به ریاس بود ،و حاال بریتانیاییها هم به این موضوع عالقهمند شده بودند. شانس ،نبوغ ،و زمانبندی مناسب دستبهدست هم دادند و دیوید هلپرن 1برای ادارة این برنامهای که هنوز نام مشــخصی هم نداشــت انتخاب شد .دیوید نهتنها یک دانشــمند علوم اجتماعی درجه یک است که در دانشگاه کمبریج درس داده، بهعنوان تحلیلگر در واحد راهبردی نخستوزیر تونی بلر نیز فعالیت کرده است. او همچنین یکی از نویسندههای گزارشهای بریتانیا دربارة رویکردهای رفتاریای بوده است که امکان بهرهگیری توسط دولت را دارد ،از جمله یکی از گزارشها که در زمان کار برای بلر نوشــته شده بود .این نکته بر دو موضوع داللت داشت :او از دانــش و تجربة زیادی دربارة نحوة کارکرد دولت برخوردار بود ،و تعصب خاصی هم نداشت که این برای تشکیل تیمی که میخواست منبع اطالعات بیطرفانه باشد بســیار حیاتی اســت .عالوهبراین ،هلپرن خوشرو و متواضع است .اگر نتوانید با دیوید هلپرن کنار بیایید ،حتما مشکلی دارید. در طول این مالقات ،تیم سفری کوتاه به پاریس داشت ،جایی که روانشناسی بهنام الیویه اولیه ،تالش میکرد دولت ســارکوزی را به اســتفاده از رفتارشناســی ترغیب کند .در مسیری که سوار قطار بودیم ،من و استیو هیلتون بحث داغی دربارة نام این تیم جدید داشتیم .استیو به استفاده از «تغییر رفتار» اصرار داشت ،که به نظر من مضمون خوبی نداشــت .من و دیوید هلپرن بــرای انتخاب نام «تیم بینشهای رفتاری» روی هم ریختیم ،نامی که درنهایت هم انتخاب شــد .بیشتر زمان سفر به پاریس به بحث در اینباره گذشــت .جایی از بحث روهان استیو را کنار کشید به او گفت که بیخیال شود ،و با لحنی پیامبرگونه به او گفت «هر اسمی که برای تیم بگذاریم ،دست آخر همه ‘واحد سقلمه’ صداش میکنن».
کژرفتاری
438
*** تا زمان ســفر بعدی من به لندن ،تیم اولیه شکل گرفته بود و بهطور موقت در جایی از ادمیرلتی آرچ مستقر شده بودند ،جایی که پیاده ده دقیقه با خیابان داونینگ و مجلس فاصله داشت .زمستان بود ،و برفی در لندن باریده بود که به نظر محلیها بورانی شــدید بود .یک اینچ برف روی زمین نشســته بود .و دمای داخل و خارج ی در و پیکری که بهعنوان اولین خانة تیم برگزیده شده بود ،تفاوت آن ساختمان ب چندانی نداشت. ماموریت رسمی تیم بینش اقتصادی بسیار کلی بود :دستیابی به تاثیری قابلتوجه حداقل در دو حوزة سیاســت؛ گسترش درک نســبت به رویکردهای رفتاری در سراســر دولت؛ و دستیابی به بازده حداقل ده برابری در مقابل هزینههای هر واحد. ایدة اصلی اســتفاده از یافتههای رفتارشناسی برای بهبود عملکرد دولت بود .هیچ راهنمایی برای این کار وجود نداشت ،بهاینترتیب خودمان باید به دنبال ایجادش میرفتیــم .در این مالقات و مالقاتهای بعد از آن ،معموال در جلســاتی در کنار دیوید و یکــی دیگر از اعضای تیم با مقامات عالیرتبة دولت شــرکت میکردم، افرادی مثل وزرا یا معاونهای آنها .این جلســات را اصوال با پرسیدن مشکالتی که آن وزارتخانه با آن روبهرو بود آغاز میکردیم و سپس دربارة آنچه میتوان انجام داد رایافکنی میکردیم .برای موفقیت این پروژه الزم بود که بهجای سخنرانی برای بخشهای مختلف دولتی دربارة مزیتهای رفتارشناسی ،به آنها اجازه دهیم دستور جلسه را تعیین کنند. اولین جلسهای که در آن شرکت کردم آنقدر خوب پیش رفت که با خودم فکر کردم که این استفاده از بینشهای رفتاری برای بهبود سیاستگذاری عمومی کار سختی هم نیست .نیک داون ،از ادارة درآمد و معاملة علیاحضرت (اچ.ام.آر.سی) ،مسئول جمعآوری مالیات در بریتانیا ،دربارة تیم ما شنیده و خود را به آنجا رسانده بود .کار او گرفتن مالیات از افرادی بود که به دولت بدهکار بودند .برای مالیاتدهندگان بریتانیایی ریسک کمی برای روبهرو شدن با چنین شرایطی وجود دارد .کارفرماها بر اساس سیستمی که به آن «پرداخت در زمان دریافت» گفته میشود ،مالیات کارکنان را از حقوقشان کم میکنند. کســانی که تمام درآمدشان از دستمزد حاصل میشود نیازی به ارائة اظهارنامة مالیاتی
-1این راهبرد میتواند راهبرد مناسبی برای «همکاران مشروط» باشد که در فصل 15از آنها صحبت شد
439
بخش هشتم :کمکرسانی (اکنون )2004-
ندارند .بااینحال ،افرادی که خویشفرما هســتند یا از منابع درآمدی دیگری در کنار شغلشــان بهره میبرند ،باید اظهارنامة خود را ارائه کنند و ممکن است با مالیاتهای سنگینی هم روبهرو شوند. مالیاتدهندگانــی که اظهارنامه ارائه میکنند ،بایــد مبالغ خود را در 31ژانویه و 31جوالی پرداخت کنند .اگر پرداختی دوم ســر موقع دریافت نشــود ،ابتدا به مالیاتدهنده اخطار یادآوری داده میشــود ،و سپس با نامه ،تلفن ،و اقدام قضایی پرداختی او پیگیری میشــود .این نهاد مالیاتگیری نیز مانند تمام دیگر طلبکاران، تمایل چندانی به اســتفاده از اقدامات قضایی نداشــت ،چرا که هم گران بود و هم دشمنی مالیاتدهنده را بر میانگیخت ،مالیاتدهندهای که شاید با این کار در رأیش در انتخابات تجدیدنظر کند .اگر آن اخطار اولیه موثرتر نوشــته میشــد ،از صرف شدن پول زیادی در این نهاد جلوگیری میکرد .این هدف نیک داون بود. البته او پیش از آن هم اقدامات مناسبی را آغاز کرده بود .او آثار رابرت چلدینی روانشناس ،نویسندة کتاب مشــهور تاثیر را مطالعه کرده بود .بسیاری دنی کانمن را مهمترین روانشــناس زنده میدانند و من هم ســخت بتوانــم با چنین ادعایی مخالفت کنم ،اما فکر میکنم اگر بگوییم چلدینی کاربردیترین روانشــناس زنده اســت ،بیجا نگفتهایم .نیک داون عالوه بر کتاب چلدینی ،پیشنهادهایی را هم از یک شــرکت مشاورة مرتبط با چلدینی دریافت کرده تا به او کمک کند راهی برای واداشتن افراد به پرداخت سریع مالیاتهایشان پیدا کند. تیم نیک درنهایت آزمایشــی اولیه را با نامهای انجام داد که از یکی توصیههای کتاب مقدس چلدینی برداشــت شــده بود :اگر میخواهید افراد از یک هنجار یا قانون پیروی کنند ،یکی از راهبردهای مناســب دادن اطالعات دربارة انجام آن کار توســط اکثریت افرد است (البته اگر واقعا اینطور باشد) 1.در سقلمه تجربة موفقی در این حوزه را در مینســوتا ذکــر کرده بودیم .در آن مطالعــه ،افرادی که مهلت پرداخت مالیاتشان گذشته بود نامههای مختلفی دریافت میکردند تا آنها را مجاب به پرداخت مالیات کند .متن نامهها چیزهای مختلفی بود ،از اینکه پولشــان صرف چه چیز میشود ،تا تهدید به اقدام قضایی ،اما کاراترین پیام این بود که به افراد گفته
کژرفتاری
440
شود 90درصد از مالیاتدهندگان مینسوتا ،مالیاتشان را سر موقع پرداخت میکنند. این حقیقت در بریتانیا هم صادق بود ،و آن آزمایش هم از زبانی مشــابه آنچه گفته شد استفاده کرده بود .این نتایج بهنظر تاییدکننده بود ،اما آزمایش انجامشده توسط تیم نیک از نظر علمی چندان دقیق نبود؛ هم گروه کنترل نداشت و هم اینکه چندین متغیر همزمان دچار تغییر میشدند .نیک مشتاق کار بیشتری بود اما نه آموزشهای الزم را در ایــن زمینه دیده بود و نه کارکنان ماهر برای انجام آزمایش مناســب را داشت ،و بودجة کافی برای سپردن کار به مشاوران خارج از دولت را هم نداشت. این از خوششانسی ما بود که نیک داون در همان مراحل اولیة تشکیل تیم بینش رفتاری ســر راهمان قرار گرفت .او از قبل به این باور رسیده بود که رفتارشناسی ش بود ،و میتواند به او برای انجام بهتر شــغلش کمک کند ،او مشتاق انجام آزمای آزمایشهای الزم هم هزینة چندانی نداشت .فقط کافی بود جملهبندی نامههایی را تغییر دهیم که از قبل هم قرار بود برای مالیاتدهندگان ارســال شود .بهاینترتیب، الزم نبود نگران هزینههای پستی باشیم .از همه بهتر اینکه رسیدن به بهترین شکل ارســال نامه میتوانســت چند میلیون پوند آورده داشته باشــد .تیم بینش رفتاری دســتور کاری دو ســاله داشــت ،و بعد از آن عملکردش باید مورد بررسی قرار میگرفت .آزمایش مالیات پتانسیل بهارمغانآوردن موفقیتی زودهنگام را داشت که افراد مشکوک را ساکت میکرد ،افرادی که گمان میکردند استفاده از رفتارشناسی در سیاست دولت کاری بیهوده و محتوم به شکست است. آن جلســة اول درنهایت به سه مرحله آزمایش ختم شد که میزان پیچیدگیاش افزوده میشد .مایکل هلســورث 1از تیم ما و گروهی از پژوهشگران این آزمایش را انجام دادند .نمونه شــامل تقریبا 120هزار مالیاتدهنده بود که از 351یورو تا 50هزار یورو بدهی داشتند( .برای مالیاتدهندگانی که بیش از این بدهی داشتند، شــیوة متفاوتی استفاده میشــد ).همه نامهای دریافت میکردند که توضیح میداد چطور میتوانند بدهیشان را واریز کنند ،و به غیر از شرایط کنترل ،هر نامه حاوی ســقلمهای تکجملهای بود که نسبت به مضمون اولیة چلدینی که بیشتر افراد سر موقع مالیات میدهند ،تغییراتی داشت .چند مثال: 1- Michael Hallsworth
-1البته که ممکن است دربارة معنای واژة «شفاف» ابهامهایی وجود داشته باشد .مثال اگر در بوفة دانشگاه میز ساالد را جلوی چشم شما قرار دهند (همانطور که در مدرسة بازرگانی شیکاگو هست) ،فکر نمیکنم الزم باشد که تابلویی هم نصب کنند که روی آن نوشته هدف از جلوی چشم بودن این میز ساالد این است که شما بهجای خوردن همبرگر ساالد بخورید .همین نکته برای زبان نامه نیز صادق است .الزم نیست به افراد بگوییم فالن جمله، جملة اصلی اســت ،یا هدف ما واداشتن شما به پرداخت سریعتر مالیات است .در واقع همة آن نامه همان کار را میکند .بهاینترتیب طبق تعریف من ،شفافیت یعنی هیچ چیز پنهان نیست ،و اینکه نتایج همة مطالعات در نهایت برای عموم منتشر میشود( .این مبحث بهتفصیل در مقالهای به نام «اخالق سقلمهزنی» توسط سانستین ()2014 بررسی شده است).
441
بخش هشتم :کمکرسانی (اکنون )2004-
• اکثریت قاطع مردم بریتانیا مالیاتشان را سر موقع میپردازند. • اکثریت قاطع مردم منطقة شما مالیاتشان را سر موقع میپردازند. • شــما در حال حاضر در اقلیت کوچکی قرار دارید که مالیاتشان را سر موقع نمیپردازند. بد نیست بدانید عبارت «اکثریت قاطع» بهجای عبارت دقیقتر « 90درصد تمام مالیاتدهندگان» استفاده شد ،چرا که بعضی از این نامهها برای مناطق خاصی ارسال میشــد ،و تیم ما نمیتوانســت تایید کند که این 90درصد در همة مناطق صادق اســت .یک نکتة کلی مهم در اینجا وجود دارد .سقلمههای اخالقی هم باید شفاف باشند و هم صادقانه .این قانونی است که تیم بینش رفتاری با وسواس زیاد همیشه 1 آن را پی گرفته است. همــة آن تغییرات مفیــد بود ،اما کاراترین پیام حاوی دو نقطهنظر بود :بیشــتر افراد مالیات پرداخت میکنند و شــما یکی از معدود افرادی هســتید که پرداخت نکرده .این نامه در طول بیستوســه روز ،پنج درصد بــه تعداد مالیاتدهندگانی که پرداختیشــان را انجام دادند افزود .از آنجا که اضافهکردن یک جمله به چنین نامههایی هیچ هزینهای ندارد ،این راهبرد راهبردِ بســیار کارایی بود .محاسبة دقیق آوردة حاصل از این تغییر کار دشــواری است ،چرا که اکثر افراد باالخره مالیاتشان را میدهند ،اما این آزمایش در طول بیستوسه روز اول جریان درآمدی 9میلیون دالری را نصیب دولت کرد .حقیقت این است که به نظر میرسد نتیجة حاصلشده از این آزمایش برای دولت آنقدر بوده که بتواند تا ســالها پوشش همة هزینههای تیم بینش رفتاری را بدهد. ***
کژرفتاری
442
جلسههای دیگری که داشتیم معموال شبیه جلسهمان با نیک داون نبود .در اکثر موارد وزیر یا مدیر یک نهاد را هم دربارة ارزش رفتارشناســی متقاعد میکردیم و هم دربارة نیاز به آزمایش .در بسیاری از جلسات ،مدام دو جمله را تکرار میکردم، آنقدر که به شعار گروه تبدیل شده بود. یخواهید کســی را به انجام کاری تشــویق کنید ،آن کار را ساده کنید. .1اگر م 1 این درسی اســت که من از دنی کانمن گرفتهام ،و بنیانش به اثری از کرت لوین ، روانشناس برجستة نیمة اول قرن بیستم ،برمیگردد .لوین اولین گام برای واداشتن افراد به تغییر رفتارشــان را «باز کردن یخ» مینامد .یک راه برای باز کردن یخ افراد، برداشتن موانعی است که آنها را از تغییر باز میدارد ،هر قدر هم که آن موانع ظریف و نامحسوس باشند. تهای شواهدمحور برسیم .اگرچه بیشتر یتوانیم بدون شواهد به سیاس .2ما نم صحبتهایی که دربارة تیم بینش رفتاری انجامشده بهدرستی روی استفاده از نکات رفتاری برای تغییر شــیوة عملکرد دولت متمرکز بوده است ،نوآوری دیگری که به همان اندازه مهم بوده اصرار به آزمودن هرگونه تغییر ،با اســتفاده از روششناسی درخشــان آزمون تصادفی کنترلشده (آر.سی.تی) بوده است ،روشی که معموال در پژوهشهای پزشکی مورد استفاده قرار میگیرد .در یک آر.سی.تی ،افراد بهصورت تصادفی با برخوردهای متفاوتی روبهرو میشوند (مثل جملهبندیهای متقاوت در مطالعة مالیات) ،و یک گروه کنترل نیز وجود دارد که هیچ برخوردی با آنها نشــده اســت (در این مورد ،جملهبندی اولیه) .اگرچه این رویکرد ایدئال اســت ،همیشه امکانپذیر نیســت 2.گاهی پژوهشگران برای انجام آزمایشها باید از بعضی چیزها 1- Kurt Lewin
-2برای مثال ،آن قدر که من میدانم ،هیچگاه آزمون تصادفی کنترلشدهای برای «فردا بیشتر پسانداز کن» انجام نشده است .دلیل آن هم این بوده است که ما هیچگاه نتوانستهایم شرکتی را بیابیم که حاضر باشد بهطور تصادفی به برخی کارکنان برنامهای را پیشنهاد دهد و به برخی دیگر نه .بهترین حالتی که توانستیم به آن دست یابیم این بود که یک شرکت را به استفاده از آزمونهای متفاوت در دو شعبهاش متقاعد کنیم ،و بیستوشش شعبة دیگر نقش گروه کنترل را بازی کنند .این آزمونها بینقص نبود ،بااینحال چیزهایی از آنها آموختیم ،چیزهایی دربارة ارزش جلسههای آموزشی ،اما تفاسیر حاصل از نتایج باید با احتیاط صورت بگیرد زیرا افراد به انتخاب خود در این جلسههای آموزشی شرکت کرده بودند .زمانیکه پای انجام آزمایش در دولت یا کسبوکارها وسط باشد ،نمیتوان خیلی کمالگرا بود.
443
بخش هشتم :کمکرسانی (اکنون )2004-
کوتاه بیایند .مثال بعدی هم اهمیت این شــعارهای گروه را مشخص میکند ،و هم دشواریهای عملی انجام آزمایش در شــرکتهای بزرگ ،چه شرکتهای بزرگ دولتی چه خصوصی. روزی در جلســة اعضای تیم با نمایندههای دپارتمان انرژی و تغییرات اقلیمی شرکت کردم .پُر بیراه نبود که این جلسه در هفتهای انجام شد که همه به دنبال راهی برای گرمکردن خود بودند ،زیرا موضوع جلســه دربارة راههایی بود که باعث شود افرادِ بیشتری شیروانیهایشان را عایق کنند .در دنیای انسانهای اقتصادی هر کس خودش از قبل شــیروانیاش را عایق کرده است؛ صرفهجویی در هزینههای انرژی در کمتر از یک ســال هزینة انجامشــده برای عایقکاری را برمیگرداند .بااینحال شــیروانی یک ســوم خانههای بریتانیا بهاندازة کافی عایقکاری نشــده بود ،و این دپارتمان هم اقداماتی را برای تشــویق افراد تنبل در این زمینه انجام داده بود .این اقدامــات اولیه به مالکان و صاحبخانهها یارانههایی میداد تا عایق خانهشــان را بهبود داده و از وسایلی که باعث صرفهجویی میشود استفاده کنند .افراد زیادی به این پیشنهاد دپارتمان روی خوش نشان نداده بودند .تیم بینش رفتاری قول داد که راههای ممکن را بررسی کند. تغییری که پیشنهاد کردیم ناظر به شعار «سادهاش کن» بود .زمانیکه از صاحبان خانه پرسیده شده بود که چرا تن به عایقکاری نمیدهند ،بسیاری پاسخ داده بودند آن همه وسایلی که در اتاق زیر شیروانی قرار دارد باعث میشود اصال این زحمت را به خود ندهند .تیم ما پیشــنهاد داد که شرکتهای خصوصیای که عایقکاری را بر عهده داشتند ،در کنار نصب عایق ،گزینة مرتبکردن شیروانی را هم ارائه دهند. اگر مالک خانهای این بسته را انتخاب میکرد ،دو نفر مشغول خالی کردن اتاق زیر شیروانی میشدند و سپس با تصمیم صاحبخانه یا وسایل را دور میریختند یا در جایی که او تعیین میکرد میگذاشتند .در همین حال ،یک نفر دیگر مشغول نصب عایق میشــد .برای مرتب کردن اتاق زیر شــیروانی دو گزینه ارائه شده بود ،یکی که توســط شرکت نصب عایق ارائه میشد ( 190پوند) و دیگری که قیمت بازاری این خدمت بود ( 271پوند) .البته این جدا از نصب عایق بود که خودش 179پوند هزینه داشت.
کژرفتاری
444
آزمایشــی برای آزمون این ایده اجرا شــد ،و نتایج نشــان میداد که شاید این ایده به موفقیت برسد .میگویم «شــاید» چون دادهها آنقدر پراکنده است که باید جانب احتیاط را رعایت کرد .تنها راهی که برای شناســاندن این پیشنهاد ،با هدف صرفهجویی انرژی ،به افراد داشتیم فرستادن نامه به سه منطقة متفاوت ولی شبیه به هم بود ،مناطقی که به این دلیل انتخاب شــده بودند که گمان میرفت خانههایشان شرایط الزم برای این پیشنهاد را دارند .تمامی مالکان خانه در هر منطقة تعیینشده نامهای مشابه دریافت میکردند 1،که به آنها گزینة نصب همراه با نظافت شیروانی، نظافــت جداگانه ،یا گزینة نصب عایق بدون نظافت را پیشــنهاد میداد (این گروه آخــری گروه کنترل بودنــد) .تقریبا 24هزار نامه برای هرکدام از این ســه منطقه فرستاده شد. متاسفانه ،یافتة اصلی این آزمایش این است که تعداد کمی از افراد به عایقکردن شیروانیشان تمایل داشــتند .دلیل این موضوع چه این باشد که نامههایشان را باز نکردهاند ،چه اینکه پیشــنهاد برایشان جذاب نبوده ،یا از نسیم خنکی که گهگاه از ســقف به سویشان میوزد لذت میبرند ،پاسخ مثبت به این پیشنهاد بسیار کم بود. در مجموع تنها بیستوهشت شیروانی عایقکاری شدند .بااینحال ،حداقل نشانهای قوی در این دادهها وجود داشت که نظافت شیروانی ایدة خوبی بوده است .اگرچه اندازة نمونهها تقریبا مشابه بود ،تنها سه خانواده گزینة نصب عایق بدون نظافت را انتخاب کرده بودند ،درحالیکه شانزده خانواده گزینة عایقکاری با نظافت ارزانرا انتخاب کرده ،و نه خانواده هم عایقکاری با نظافت گرانتر را انتخاب کرده بودند. بهاینترتیب تقریبا همة کســانی که این گزینه را انتخاب کرده بودند ،در شــرایطی حاضر به این کار شــده بودند که پیشنیاز کار برایشان فراهم شده بود .بااینحال، تعداد نتایج آنقدر کم است که برای مطمئن شدن از این اثر باید آن را تکرار کرد. در حال حاضر من این موضوع را به چشــم چیزی بین یافتة علمی و یک داســتان بهدردبخور میبینم. با اینکه اعضای تیم مشتاق تکرار آزمایش بودند ،نرخ مشارکت پایین ،دپارتمان -1البته که این نوع طراحی توزیع تصادفی کاملی نیست زیرا وقتی فقط سه منطقه داریم ،طبیعی است که نگران باشیم ممکن است تفاوتهایی جزئی در این مناطق وجود داشته باشد که نتایج را منحرف کند.
1- What Works Network
445
بخش هشتم :کمکرسانی (اکنون )2004-
را از انجام دوبارة آن دلسرد کرد .اما چرا این مثال را از آن همه نمونة تیم بینشهای رفتــاری ذکر کردم؟ دو دلیل دارم .اول ،هیچگاه به نمونة بهتری از اصل برداشــتن موانع لوین بر نخوردهام .در این مورد که به معنای واقعی کلمه بحث «برداشــتن» وســایلی مطرح بود که مانع کار شده بودند .چه این مورد خاص در مقیاس بزرگ انجام شــود یا نه ،بهیاد داشــتن این مثال ممکن است در شرایطی دیگر الهامبخش افراد برای سقلمهای قدرتمند شود. دوم اینکه این مثال نشاندهندة اشکاالت بالقوهای است که در عمل ممکن است ســر راه آزمونهای تصادفی کنترلشده سبز شــود .این آزمایشها هزینهبر هستند و ممکن است خیلی چیزها اشتباه شــود .زمانیکه آزمایشها انجامشده در محیط آزمایشگاه دچار اشکال شــوند ،که طبیعتا در آزمایشگاههایی که توسط «انسانها» اداره میشــود زیاد اتفاق میافتد ،مبلغ ناچیزی به افراد شــرکتکننده داده شده و مسئول آزمایش بهراحتی میتواند آن آزمایش را تکرار کند .عالوهبراین آزمایشگران هوشــمند ابتدا نمونــهای کمهزینه را اجرا میکنند تا نقایــص احتمالی طراحی را ن کارها در آزمایشهای میدانی با مقیاس بزرگ دشوار خواهد بود، دریابند .همة ای و آنچه شــرایط را بغرنجتر میکند این اســت که امکان حضور آزمایشگر در همة گامهای آزمایش وجود ندارد .البته که دانشمندانی که در انجام آر.تی.سیها مهارت الزم را دارند میتوانند ریسک مشکالت را کاهش دهند ،اما این ریسکها هیچگاه از بین نمیرود. ما باید با وجود ناکامیها ،به انجام آزمونها ،و آزمودن ایدهها ادامه دهیم ،چرا که هیچ راه دیگری برای درک چیزهای مفید وجود ندارد .حقیقت این است که شاید مهمترین میراثی که تیم بینش رفتاری از خود به جا خواهد گذاشت ،سقلمه به دولت برای آزمودن ایدهها قبل از اجرای آنهاســت .دولت بریتانیا در سال « 2013شبکة آنچه کاراست» 1را تشــکیل داد تا آزمودن راههای بهبود کارایی دولت را در همة زمینهها تشویق کند ،از بهداشــت و درمان گرفته تا جنایت و آموزش .هر دولتی ،در واقع هر سازمان بزرگی، باید چنین تیمهایی برای انجام آزمو ن روی ایدههای جدید داشته باشد .اما باید دربارة نتایج این آزمونها واقعگرا باشــیم .همة ایدهها به نتیجه نخواهد رسید؛ هر دانشمندی
کژرفتاری
446
میتواند به وجود این حقیقت تلخ در زندگی شهادت دهد .درک این نکته نیز حیاتی است که بسیاری از بهبودهای حاصلشده ممکن است در ظاهر به نظر کوچک بیاید: تغییری 1یا 2درصدی در بعضی نتایج .این نباید دستاویزی برای کوچککردن آن اقدام باشــد ،بهخصوص اگر آن اقدام بدون هزینه انجام شده باشد .حقیقت این است که در این شــرایط خطر افتادن در دام همان مغالطة «بادامزمینی بزرگ» وجود دارد که دربارة شرکتکننده در مسابقة تلویزیونی دربارهاش صحبت کردیم 2 .درصد افزایش کارایی در بعضی طرحها شاید در نگاه اول مقدار زیادی به نظر نرسد ،اما وقتی پای میلیاردها دالر وسط باشد ،تغییرات کوچک نیز مهم خواهد بود .همانطور که از یکی از سناتورهای مشهور آمریکایی نقل شده« ،یه میلیارد اینجا ،یه میلیارد اونجا ،همینطوری که بری جلو 1 پول زیادی میشه». تعدیل انتظــارات مربوط به مقیاس تاثیرات مهم اســت ،زیرا موفقیت ثبتنام خودکار و فردا بیشــتر پسانداز کن میتواند این باور غلــط را به وجود آورد که همیشــه خیلی راحت میتوان با تغییراتی کوچک به نتایجی بزرگ دســت یافت. اینطور نیست .این تغییرات پساندازی ،حاوی سه جنبة مهم بود که شانس دستیابی برنامه به اهدافش را به شــدت افزایش مــیداد .اول اینکه طراحان این برنامه باور داشــتند که بخشی از جمعیت با ایجاد تغییر در رفتارهایشان منتفع خواهند شد .در این مورد بهخصوص که بســیاری از مردم یا کم پسانداز میکنند یا اصال پسانداز نمیکنند ،فهمیدن این موضوع کار دشــواری نبود .دوم اینکه جامعة هدف باید بر این باور باشــد که تغییر مورد نظر مطلوب اســت .در این بخش نیز نظرسنجیها نشــان میداد که اکثریت کارکنان بر این باورند که باید بیشتر پسانداز کنند .سوم اینکه تغییر به واقع با یک اقدام بدون هزینه (یا در مثال ثبتنام خودکار بدون هیچ اقدامی) میسر میشد .من این نوع سیاستها را تغییرات «یک کلیکی» مینامم .کسی که در فردا بیشتر پسانداز کن ثبتنام میکند ،فقط با تیک زدن یک مورد ،خود را در مسیری قرار میدهد که در طول زمان پساندازش را افزایش میدهد ،بدون اینکه نیاز به کار دیگری وجود داشته باشد. 1- A billion here, a billion there, pretty soon you’re talking about real money:
این عبارت کنایه از این است که همان یک میلیاردهای اولیه هم که گفته شده پول زیادی است( .مترجم)
447
بخش هشتم :کمکرسانی (اکنون )2004-
افســوس که در بسیاری مســائل حتی زمانیکه دو شرط اول برآورده میشود، راهحل یک کلیکی وجود نخواهد داشــت .برای مثال ،بهنظر واضح اســت که کم کردن وزن برای کســی که 50کیلوگرم چاقتر از وزن مطلوبش است مفید خواهد بود ،و اکثر افراد در چنین وضعیتی با این ارزیابی موافق هستند .اما اگر عمل جراحی را کنار بگذاریم ،هیچ پاســخ ســادهای برای این موضوع وجود ندارد .من تابهحال نتوانســتهام برنامة «فردا کمتر بخور» کارایی را ارائــه کنم که خودم یا فرد دیگری تــا آخر از آن پیــروی کند ،و همة ما خوب میدانیم که بیشــتر برنامههای رژیمی در بلندمدت با شکست روبهرو میشــوند .هیچ رژیم یک کلیکیای وجود ندارد. بااینهمه ،اگرچه نمیتوانیم همة مشــکالت را بــا راهحلی یک کلیکی حل کنیم، باالخره مواردی وجود دارد که میتوان از این سیاستها استفاده کرد ،و آنهایی که به دنبال بهکارگیری تغییرات سیاست رفتاری جدید هستند باید در جستجوی چنین ایدههایی باشند .آنها در دنیای سیاســتگذاری عمومی حکم میوههای شاخههای پایینی را دارند که بدون زحمت میتوان آنها را چید. مثالی مشــخص میتواند این باشد :اگر هدف کاهش حاملگی نوجوانان باشد، قابل برگشــت مانند کاراترین راهبرد اســتفاده از روشهای ضدبارداری بلندمدت ِ دستگاه داخل رحمی (آی.یو.دی) است .آزمونهای انجامشده از نمونة زنان دارای رابطة جنسی نشان داده است که میزان ناکارایی این روش کمتر از یک درصد بوده اســت ،که بسیار کمتر از دیگر روشهای پیشــگیری از بارداری است .یک وسیله را داخل رحم میگذارند و دیگر نیازی به هیچ اقدام دیگری نیســت .کســانی که به دنبال تغییرات رفتاریای هســتند که احتمال کاراییاش باال باشــد باید به دنبال دیگــر محیطهایی بگردند که در آن یک اقدام کار را تمام میکند .اگر هنوز راهحل یکنوبتیای وجود ندارد ،ابداعش کنید! در برخی موارد ،تغییرات موفق حاصل یادآوری چیزی به افراد است که ممکن اســت در غیر آنصورت فراموش کنند .بسیاری از مثالهای اینگونه با تکنولوژی پیامهای موبایلی ممکن شــده است ،که نشان میدهد نیازی نیست سقلمهها خیلی خالقانه ،پیچیده یا بهصورتی پنهان باشــند :یادآورهای ساده و مستقیمی مانند یک پیام میتواند بســیار کارا باشــد .یکی از مثالها مربوط به حوزة بهداشت و درمان
اســت .در مطالعهای در غنا ،موسســة غیرانتفاعی «نوآوریها برای مبارزه با فقر» آزمون تصادفی کنترلشدهای اجرا کرد که به بررسی کارایی پیامهای یادآوری برای دریافت داروهای مربوط به ماالریا میپرداخت و مشــخص میکرد که آیا این کار باعث میشــود آنها از رژیم دارویی مناسب پیروی کنند یا خیر .نتایج نهتنها نشان داد که این پیامها اثربخش بوده اســت ،بلکه مشخص کرد که اثربخشترین پیامها پیامهای کوتاه بوده است؛ خودِ یادآور مهم بوده است ،نه اطالعات اضافی. بــه همین صورت ،مطالعهای دیگر در زمینة آموزش نشــاندهندة اثرگذاری و مقیاسپذیری 2یادآورهای ســادة متنی در قالب پیام اســت .این مطالعه به بررسی ِ والدین بچههای پیشدبستانی پیامهای میزان کارایی برنامهای میپرداخت که برای منظمی میفرســتاد که حاوی نکاتی ســاده برای تربیت مناســب بود ،و از جمله راههایی را برای یاد دادن مهارتهای خواندن و نوشتن به والدین ارائه میکرد .این مطالعه نشــانگر افزایش فعالیت والدین برای سوادآموزی کودک هم در خانه و هم در مدرسه و به تبع آن بهبود شرایط یادگیری برای این کودکان بود. این یادآورهای ســاده مثالهای خوبی هستند که نشان میدهد سقلمهها واقعا 3 میتوانند مالیم و شفاف باشند. تیم بینش رفتاری بررسی دو سالهای را که برایش پیشبینی شده بود به سالمت گذراند و دفتر هیئتدولت در ســال 2012ادامة فعالیــت آن را تایید کرد .از آنجا که این تیم بهســرعت در حال رشد بود ،نیاز به مکانی جدید داشتیم .به لطف خدا ی در و پیکری که صحبتش را کردیم دیری نپایید، اقامت اولیهمان در آن ساختمان ب اما محل اسقرار بعدیمان هم که در واقع مکانی قرضی در وزارت خزانهداری بود، برای نیازهای روبهرشــد تیم کافی نبود .بهاینترتیب ،در سال 2014تصمیم بر این شد که تیم بینش رفتاری تا حدی خصوصی شود .این تیم در حال حاضر به نسبت 4 مســاوی در اختیار دفتر هیئتدولت ،کارکنان تیم ،و شریک غیرانتفاعیاش «نستا» 1
کژرفتاری
448
2- scalability
1- Innovations for Poverty Action
-3یادآورها مثال دیگری هستند که نشان میدهد سقلمهها از بسیاری جهات فینفسه شفاف هستند .هیچ دلیل ندارد که بخواهیم بگوییم «الزم به ذکر اســت که هدف از این پیام یادآوری اســتفاده از دارو اســت». چشم بسته غیب گفتی! 4- NESTA
1- OIRA 2- Maya Shankar 3- American Association for the Advancement of Science
449
بخش هشتم :کمکرسانی (اکنون )2004-
است ،که محل کار فعلیاش را هم همین شریک غیرانتفاعی تامین کرده است .تیم بینش رفتاری قراردادی پنج ساله با دفتر هیئتدولت دارد ،بهاینترتیب میتواند به دنبال طرحهایی باشد که مستقل از انتخابات عمومی در ماه می 2015خواهد بود. این تیم در حال حاضر نزدیک به پنجاه عضو دارد و مجموعههای عمومی مختلفی را در سراسر بریتانیا کمک می کند ،و بهطور روزافزون کمک کرده ،که از آن جمله مطالعة جدید دربارة تمکین مالیاتی در گواتماالست. *** درحالیکه من مشــغول تالشهای تیم بینشهای رفتاری بریتانیا بودمَ ،کس در واشنگتن مشــغول خدمت بهعنوان مدیر دفتر امور اطالعات و نظارت ،اُآیرا 1بود. اُآیرا بهطور رســمی بخشــی از دفتر مدیریت و بودجة کاخ سفید بود که در سال 1980شــکل گرفته و ماموریتش ارزیابی تاثیر اقتصادی اقدامات جدید دولتی بود تا اطمینان حاصل کند که نفع این اقدامات به ضررش میچربد .اگرچه او اختیار و بودجة انجام آزمایشهای تصادفی کنترلشده را نداشت ،تا حدی قادر بود که نقش تیم بینشها رفتاری یک نفره را در دورة اول اوباما بازی کند. َکس بعد از چهار سال کار با دولت ،به تدریس در دانشکدة حقوق هاروارد بازگشت، که قبل از انتخاب اوباما به آن نقلمکان کرده بود .اما دستور کار سقلمهزنی ایاالت متحده با جدایی او تمام نشد .در اوایل سال ،2014دکتر مایا شانکار 2اعجوبة ویولننوازی که عصبشــناس شناختی و سپس سقلمهزن شده بود ،واحدی کوچک را در کاخ سفید راهاندازی کرد .مایا که آنقدر چهرة شــادی دارد کــه قیافة خرگوشهای باطریهای انرجایزر در مقابلش بیحال به نظر میرســد ،مهارت فوقالعادهای در به ثمر رساندن اتفاقات دارد .او با بورس تحصیلی انجمن پیشبرد علم آمریکا 3بهعنوان مشاور در دفتر سیاستهای علم و فناوری کاخ سفید مشغول به کار شده بود .مایا در این مسئولیت، ماموریت خود را ایجاد نســخهای آمریکایی از تیم بینش رفتاری تعیین کرده بود .او به شکل معجزهآسایی ،این ماموریت را بدون دریافت هرگونه حمایت یا بودجه از سوی دولت ،در کمتر از یک سال به انجام رساند.
کژرفتاری
450
این تیم ،که بهصورت رسمی تیم علوم رفتاری و اجتماعی کاخ سفید 1نام گرفته بود ،در ابتدا کار خود را بهعنوان واحدی کوچک متشــکل از شش دانشمند علوم رفتاری آغاز کرد :مایا ،دو همکاری که از دانشگاهها بهصورت قرضی آنجا بودند ،و ق فکرهای غیرانتفاعی جدا شده و به این سه نفر دیگری که بهصورت رسمی از اتا واحد پیوسته بودند .این اتاق فکرها یکی شعبة آمریکای شمالی آزمایشگاه مبارزه با فقر جمیل 2بود که در انجام آزمایشهای تصادفی کنترلشده تبحر داشت ،و دیگری آیدیا 42ا 3نام داشت که نقطة قوتش اقتصاد رفتاری بود. این گروه تنها در سال اول فعالیتش چندین آزمون تصادفی کنترلشده با محوریت موارد رفتاری در برنامههای فدرال جا داد ،که اهداف سیاستیاش از افزایش مزایای کهنهســربازان تا کمک به افراد برای پرداخت وامهای دانشجوییشان گسترده بود. این تیم همچنان در حال رشد است .دولت فدرال در مقابل موفقیتهای زودهنگام این تیم ،بخشی از بودجة بهکارگیری اعضای جدید را بر عهده گرفته است .به لطف کمکهای دولتی و شرکای بیرون از دولت ،احتماال تا زمان انتشار این کتاب تعداد اعضای تیم دو برابر شده است. کشــورهای دیگر هــم در حال پیوســتن به ایــن جنبش هســتند.مطالعهای که توســط شــورای پژوهش اقتصادی و اجتماعی در ســال 2014منتشــر شد، نشــان داد که 136کشــور در سراسر جهان رفتارشناســی را در بعضی جنبههای سیاســتگذاری عمومی بــهکار گرفتهاند ،و 51کشــور نیز «اقدامات سیاســتی مشــخصی را در دســتور کار قرار دادند کــه از علوم رفتاری جدید سرچشــمه گرفته اســت ».مشــخص اســت که این روند در حال گســترش یافتن اســت. جا دارد تاکید کنیم که نویسندههای این گزارش بهدرستی از عبارت «علوم رفتاری» برای توصیف روشهای اســتفاده شده بهره بردهاند .کارهای انجامشده توسط تیم بینش رفتاری اغلب اوقات به اشتباه بر پایة اقتصاد رفتاری پنداشته شده است ،این در حالی اســت که در واقع ،حداقل تا االن ،بخش مربوط به اقتصاد بخش ناچیزی بوده است .ابزارها و بینشهای این تیم تا حد زیادی برآمده از روانشناسی و دیگر 1- White House Social and Behavioral Sciences Team 2- Jameel Poverty Action Lab 3- ideas42
451
بخش هشتم :کمکرسانی (اکنون )2004-
علوم اجتماعی است .کل هدف شکلگیری تیم بینش رفتاری بهینهسازی یافتههای دیگــر علوم اجتماعی برای ترکیب با توصیههای معمول علم اقتصاد اســت .اینکه افراد اصرار داشته باشند که هر پژوهش مرتبط با سیاستگذاری را شکلی از اقتصاد بنامند ،جفا در حق دیگر علوم اجتماعی است. *** هر بار که کســی از از من میخواهد که نسخهای از کتاب سقلمه را امضا کنم، در کنار امضا مینویسم «برای چیزهای خوب سقلمه بزنید» .سقلمهها ابزارند ،و این ابزار مدتها پیش از آنکه من و َکس نامی روی آن بگذاریم وجود داشــته اســت. ســقلمه ممکن اســت برای ترغیب افراد به پسانداز بازنشستگی ،تمرین بیشتر ،یا پرداخت به موقع مالیات استفاده شود ،اما همین سقلمه میتواند برای ترغیب افراد به گرفتن وام دوم روی خانهشان و استفاده از پول برای عیش و نوش استفاده شود. کســبوکارها و دولتهایی که نیتهایی شوم داشته باشند ،میتوانند از یافتههای ف سقلمهها ،استفاده علوم رفتاری برای اهداف مشــخص خود و به ضرر افراد هد کنند .کالهبرداران برای انجام کارشان نیازی به خواندن کتاب ما ندارند .دانشمندان رفتاری میتوانند بینشهای بسیاری را ارائه کنند که جهان را به مکانی بهتر از قبل تبدیل کند .بیایید از بینشهای آنها بهره ببریم ،این کار ممکن نیست مگر با انتخاب دقیق سقلمهها بر پایة علم ،و آزمودن این تغییرات با استفاده از آزمونهای دقیق. افتخار دارم که بگویم شــهر محل زندگی من ،شیکاگو ،با کمک آیدیاز 42تیم بینش رفتاری خود را راهاندازی کرده اســت .شما هم از دولتهای خود بخواهید که این کار را بکنند .انجام ندادن این کار باعث بروز جدی یک چیز خواهد شــد: کژرفتاری.
نتیجهگیری چه چیزی انتظارمان را میکشد؟
453
نتیجهگیری :چه چیزی انتظارمان را میکشد؟
االن تقریبا چهل ســال از اولین باری که بخشهای اولیة آن فهرست مشهور را روی تختهســیاه دفتر کارم نوشــتم میگذرد .از آن زمان تابهحال چیزهایی زیادی دستخوش تغییر شده است .اقتصاد رفتاری دیگر یک حوزة جنبی نیست ،و نوشتن مقالة اقتصادیای که در آن افراد مثل انســانها رفتار میکنند کژرفتاری به حساب نمیآید ،حداقل از نظر اقتصاددانانی که کمتر از پنجاه ســال سن دارند که اینطور اســت .من که سراسر زندگیام یک شورشی دانشگاهی به حساب آمدهام ،آرامآرام به این نتیجه رســیدهام که اقتصاد رفتاری در حال تبدیل شدن به جریان غالب در اقتصاد است .عجب .رشد این حوزه آنقدر زیاد بوده که زمانیکه این کتاب در سال 2015به چاپ برسد ،من نیمی از یک سال فعالیتم بهعنوان مدیر «انجمن اقتصادی آمریکا» را گذراندهام ،و رابرت شــیلر نیز جانشین من خواهد بود .دیوانهها کنترل تیمارستان را بهدست گرفتهاند! اما روند گســترش نسخهای غنیشــده از اقتصاد ،که در آن «انسانها» در مرکز توجه باشــند ،هنوز فاصلة زیادی تا کامل شــدن دارد .در این قسمت از چیزهایی خواهم گفــت که امید دارم پس از این اتفاق بیفتند ،و البته تاکید میکنم که «امید» دارم .من عاقلتر از آن هســتم که بخواهم نحوة تغییر یک رشــته در طول زمان را پیشبینی کنــم .تنها حدس معقولی که میتوان زد این اســت که بگوییم اتفاقاتی خواهد افتاد که انتظارش را نداریم و ما را شــگفتزده خواهد کرد .از اینرو ،من بهجای پیشبینی ،فهرســتی از آرزوهایم را برای پیشــرفت این حوزه در سالهای ِ پیش رو خواهم گفت .روی صحبت بیشــتر این آرزوها بــا مولدان پژوهشهای
کژرفتاری
454
اقتصادی است (یعنی همکاران اقتصاددان من) اما در بعضی موارد نیز روی صحبت با مصرفکنندگان این پژوهشهاســت ،مدیران ،کارمندان دولتی ،صاحبان تیمهای فوتبال ،یا مالکان خانهها. *** قبل از آنکه بخواهیم در اینباره صحبت کنیم که اقتصاد ممکن اســت در آینده به چه صورت درآید ،به نظر میرســد که بهتر اســت نگاهی به گذشته بیندازیم و ببینیم چه گذشته است .برخالف انتظار همگان ،رویکرد رفتاری به اقتصاد بیشترین تاثیرش را در حوزة مالیه گذاشــت .در سال 1980هیچکس نمیتوانست این اتفاق را پیشبینی کند .حقیقت این اســت که اصال چنین چیــزی ِ قابلباور نبود چرا که یدانستند که بازار مالی کاراترین بازار است ،جایی که آربیتراژ بهراحتی اقتصاددانان م صورت میگرفت ،و بهاینترتیب حوزهای بــود که کمترین احتمال کژرفتاری در آن داده میشــد .به عقب که نگاه میکنیم دو دلیــل را بهعنوان دالیل واضح برای شکوفایی مالیة رفتاری میبینیم .اول وجود نظریههای بسیار مشخص ،مانند قانون قیمت واحد است .دوم ،وجود دادههای فوقالعاده برای آزمون آن نظریههاست که از آن جمله دادههای روزانة هزاران سهم از سال 1926به اینسو است .هیچ حوزة دیگری را در علم اقتصاد سراغ ندارم که در آن بتوان با داستانی مانند پام و تریکام 1 نظریهای را به شکلی شفاف و مشخص رد کرد. صد البتــه که همة اقتصاددانان مالــی بیعت خود با فرضیــة بازارهای کارا را نشکســتند .اما رویکردهای رفتاری جدی گرفته میشــوند و در دو دهة گذشته، در بســیاری از موضوعات ،بحث میان گروههای عقالیی و رفتاری است که بخش عظیمی از آثار اقتصاد مالی را به خود اختصاص داده است. رکنی که باعث شــده این مباحث اســتوار و (اکثرًا) ســودمند باشد تمرکز بر دادههاست .همانطور که جینی فاما معموال در پاسخ به سؤاالت دربارة دیدگاههای متفاوت ما میگوید :ما بر ســر دادهها توافق داریم ،عدم توافقمان بر ســر تفســیر -1این موضوع باعث شد که مشخص شود که اگر بازارها دچار کژرفتاری هستند ،بازارهای مالی بهترین فرصت را برای پول در آوردن در اختیار میگذارند ،این بود که بسیاری از ذهنها به یافتن راهبردهای سرمایهگذاری سودآور معطوف شد.
1- Evidence-based economics
455
نتیجهگیری :چه چیزی انتظارمان را میکشد؟
این دادههاست .حقیقت این است که مدل قیمتگذاری دارایی سرمایهای بهعنوان توضیحی کارا برای حرکت قیمتهای سهام رد شده است .بتا ،عاملی که زمانی تنها عامل مهم پنداشــته میشد ،درحقیقت کارایی چندانی در توضیح و تبیین ندارد .و مشخص شده که بسیاری از عوامل دیگری که روزی عوامل ظاهرا بیربط پنداشته میشدند ،عواملی بسیار مهم هستند .بااینحال ،اینکه چرا آنها اهمیت دارند همچنان محل بحث است .به نظر میرسد این حوزه به سمتی در حرکت است که من آن را «اقتصاد شاهدمحور» 1مینامم. طبیعی است که بخواهیم بدانیم دیگر چه انواعی از اقتصاد میتواند وجود داشته باشد ،اما بیشــتر بخشهای نظریة اقتصاد از مشاهدات تجربی حاصل نشده است. بلکه از اصول موضوعة انتخاب عقالیی استنباط شده ،حال چه آن اصول موضوعه با آنچه هر روز در زندگیمان میبینیم ارتباط داشــته باشد چه نداشته باشد .نظریة رفتار انسانهای اقتصادی اصال نمیتواند بر پایة تجربیات باشد ،چرا که انسانهای اقتصادی اصال وجود ندارند. ترکیب حقایقی که تطبیقشــان با فرضیة بازار کارا دشــوار یا ناممکن است ،و موضع قدرتمند اقتصاددانان رفتاری حاضر در حوزة مالیه ،باعث شــده این حوزه جایی باشد که دست تکان دادن نامرئی با بیشترین بررسیهای سازنده روبهرو شود. در دنیایی که یک بخش از شرکتی میتواند با ارزشی بیش از کل شرکت به فروش برسد ،مشــخص است که میزان دســت تکان دادن چقدر زیاد است .اقتصاددانان مالی مجبور شدهاند «محدودیتهای آربیتراژ» را جدی بگیرند ،محدودیتهایی که میتوان آنها را بهدرستی محدودیتهای دست تکان دادن نامید .امروز بهتر میدانیم که قیمتها کِی و چگونه از ارزش ذاتیشــان فاصله میگیرند و چه چیز است که مانع «پول هوشــمند» میشود تا قیمتها را به خط اصلیاش بازگرداند( .در بعضی موارد ســرمایهگذارانی که سودای «پول هوشمند» بودن را در سر دارند ،با سواری روی حبابها و امید به اینکه زودتر از دیگران از آن پیاده شــوند پول بیشــتری به جیب میزند تا حساب کردن روی بازدههای عاقالنه و حسابشده ).عالوهبراین، مالیه نشــان میدهد که اقتصاد شــاهدمحور چطور میتواند به نظریهسازی منجر
کژرفتاری
456
شود .همانطور که توماس کان گفته ،کشف ،با بیقاعدگی آغاز میشود .کار شرح ِ تفصیل نســخة شاهدمحور اقتصاد مالی تقریبا به سرانجام رسیده است ،اما هنوز و کارهای زیاد دیگری باقی مانده اســت .االن زمان آن فرا رســیده اســت که همین پیشرفت را در دیگر شاخههای اقتصاد نیز تجربه کنیم. اگر قرار بود من حوزهای از اقتصاد را انتخاب کنم که بیش از همه دوست دارم رویکردهای واقعگرایانة رفتاری در آن اســتفاده شود ،حوزهای را انتخاب میکردم که رویکردهای رفتاری کمترین تاثیر را در آن داشــته اســت :اقتصاد کالن .مسائل اساســی سیاســت پولی و مالی برای رفاه هر کشوری بســیار مهم است ،و درک انسانها برای انتخاب عاقالنة آن سیاســتها بسیار حیاتی است .جان مینارد کینز اقتصــاد کالن رفتاری را بهکار گرفت ،اما از آن زمان تابهحال توجهی به این روش نشــده و متروک مانده است .زمانیکه جرج آکرلوف و رابرت شیلر ،دو پژوهشگر شناختهشــدهای که راه و روش رفتاری کینزی را زنده نگه داشــتهاند ،چندین سال ش تالش کردند تا گردهمایی ســاالنة اقتصادکالن رفتــاری را در دیوان ملی پژوه اقتصادی ترتیب دهند ،یافتن مقاالت مناســب اقتصاد کالن برای این منظور دشوار بود( .برعکس ،گردهمایی مالیة رفتاری که من و شیلر ترتیب میدهیم ،که هر سال دو بار برگزار میشــود ،برای هر گردهمایی مقاالت متعدد بسیار خوبی را دریافت میکند ،بهطوریکه فرایند انتخاب شــش مقاله از میان آن همه مقالة خوب بســیار دشوار است ).آکرلوف و شیلر درنهایت این تالشها را متوقف کردند. شــاید یکی از دالیلی که شــاهد حضور کارِ گروه برجســتهای از اقتصاددانان رفتاری در اقتصادکالن نیســتیم این باشــد که این حوزه از دو جزء کلیدی که در موفقیت مالیة رفتاری ســهیم بود ،بیبهره اســت :نظریات این حوزه پیشبینیهای بهسادگی ِ قابلابطال ارائه نمیدهند ،و دادهها نیز بهنسبت کمیاب هستند .این به آن ِ غیرقابلانکاری که در مالیه داشتیم معنی اســت که در اینجا از آن شــواهد تجربی خبری نیست. شاید از آن مهمتر ،این به آن معنی است که اقتصاددانان حتی دربارة پایهایترین کارهایــی که باید در بحران مالی مانند بحــران 2008-2007انجام دهیم نیز توافق ندارند .چپگراها از ایدة کینزی صحبت میکنند که دولتها میبایست از ترکیب
-1البته توانستهایم از چند آزمایش «طبیعی» بهره ببریم ،آزمایشهایی مثل فروریختن دیوار برلین ،که به ما این اجازه را داد که اقتصادهای بازار را با اقتصادهای برنامهریزیشده مقایسه کنیم.
457
نتیجهگیری :چه چیزی انتظارمان را میکشد؟
نرخ بیکاری بسیار باال و نرخ بهرة پایین (یا منفی) برای سرمایهگذاریهای زیرساختی بهره میبردند .در مقابل راستگراها نگران این هستند که چنین سرمایهگذاریهایی بهخوبی هزینه نشــود و معتقدند بدهی ملی میتواند درنهایت منجر به بحرانهای بودجهای و درنهایت تورم شــود .این اقتصاددانان بر این باورند که کاهش مالیات رشــد را افزایش میدهد ،درحالیکه کینزیهــا معتقدند که مخارج عمومی باعث افزایش رشد خواهد شــد .هر دو طرف هم دیگری را مقصر بازیابی بسیار آهسته میداند :یکی میگوید این شــرایط حاصل ریاضت بیش از اندازه است و دیگری معتقد است ریاضت کمتر از حد باعث این شرایط شده است .از آنجا که بعید است بتوانیم دولتها را متقاعد کنیم که اجازه دهند سیاستهای مقابله با رکود بهصورت تصادفی انتخاب شود ،تا به اینصورت بتوانیم آزمونهای تصادفی کنترلشده داشته 1 باشیم ،احتماال هیچگاه نمیتوانیم به این مباحثات پایان دهیم. بااینحال ،نبودِ توافق دربارة مدل اصلی اقتصادکالن «عقالیی» به آن معنی نیست که اصول اقتصاد رفتاری نمیتواند به شکلی سودمند برای حل مسائل سیاسی کالن به کار گرفته شود .چشماندازهای رفتاری ،حتی در نبودِ نظریهای مشخص که بتوان آن را رد یا به آن تکیه کرد ،میتواند تفاوتهای ظریفی را در مســائل اقتصاد کالن در پی داشته باشد .ما برای جمعآوری شواهد الزاما به مدارک متقن نیازی نداریم. یکی از سیاستهای مهم اقتصاد کالن که به شدت نیازمند تحلیل رفتاری است، نحوة شکل دادن به کاهش مالیاتی است که بهمنظور ایجاد رونق در اقتصاد استفاده میشــود .چه انگیزة این کاهش مالیات کینزی باشد (برای افزایش تقاضای کاالها) چــه طرف عرضه (تهییج «کارآفرینان» به آفریدن کار بیشــتر) ،تحلیلهای رفتاری میتواند کمککننده باشــد .جزئیات رفتاری ضــروریای دربارة نحوة مدیریت و اجرای کاهش مالیاتی وجود دارد که در هر چارچوب عقالیی عوامل ظاهرا بیربط پنداشته میشوند .اگر اندیشة کینزی پشت کاهش مالیاتی باشد ،پس سیاستگذاران میخواهنــد کاهش مالیاتی رفتاری مصرفی را تا حد ممکن برانگیزد .و یکی از آن ِ جزئیات ظاهرا بیربطی که سیاســتگذاران باید به آن بپردازند این اســت که آن
کژرفتاری
458
کاهش بهصورت یکجا اعمال شــود یا در طول سال تقســیم شود .بدون وجود مدلهای شاهدمحور رفتار مصرفی ،پاســخ به این سؤال ناممکن است( .زمانیکه هدف افزایش مخارج اســت ،توصیة من پخش کردن کاهش مالیاتی در طول سال است 1.احتمال اینکه مقادیر یکجا پسانداز شده یا برای تسویة بدهی استفاده شوند بیشتر است). همین مسئله دربارة کاهش مالیات طرف عرضه نیز برقرار است .فرض کنید ما در صدد ارائة معافیت مالیاتی موقت به شــرکتهایی هستیم که بهجای اینکه برای اجتناب از مالیات پول خود را خارج از کشور خرج کنند ،آن را در داخل هزینه می کنند .برای طراحی و ارزیابی این سیاســت باید مدلی شاهدمحور داشته باشیم که به ما بگوید شــرکتها با پول عودتدادهشده چه میکنند .آیا آن را سرمایهگذاری میکنند ،به ســهامداران باز میگردانند ،یا مانند بسیاری از شرکتها پس از بحران مالی آن را کنز میکنند؟ این باعث میشــود پیشبینی رفتار شــرکتها ،زمانیکه مقدار بیشــتری پول نقد داخلی نصیبشان میشود ،ســختتر شود .بهطورکلی ،تا زمانیکه نتوانیم بفهمیم شــرکتهای واقعی ،یعنی شرکتهایی که توسط انسانها اداره میشود ،بهواقع چطور اداره میشوند ،نخواهیم توانست ارزیابی خوبی از اثر طرحهای کلیدی حوزة سیاست عمومی داشته باشیم .بعدتر در اینباره کمی بیشتر خواهم گفت. مسئلة عظیم دیگری که بهشدت نیازمند تحلیل رفتاری کاملتر است ،بهترین راه تشویق افراد برای شروع کسبوکارهای جدید است (بهخصوص آنهایی که ممکن اســت موفق باشــد) .اقتصاددانانی که در اردوگاه راست هستند بیشتر تمایل دارند که برای افزایش رشــد ،روی کاهش نرخ مالیــات نهایی افراد پردرآمد تاکید کنند. در مقابل ،چپگراها بیشــتر به یارانههای هدفمند برای صنایعی توجه میکنند که میخواهند تشویق شوند (مانند انرژی پاک) یا روی افزایش دسترسیپذیری وامها از «ادارة کســبوکار کوچک» تمرکز میکنند ،ادارهای دولتی که وظیفهاش تشویق -1حتی عنوانی که روی یک کاهش مالیاتی گذاشــته میشود هم میتواند تعیینکننده باشد .اپلِی و همکاران ( )2006دریافتند که افراد در کاهش مالیاتهایی که «پرداختی اضافی» نامیده میشود تمایل بیشتری به افزایش مخارج دارند تا آنهایی که «استرداد بخشی از وجه» نامیده میشوند.
ایجاد و موفقیت کسبوکارهای جدید است .و هم اقتصاددانان و هم سیاستمدارا ِن همة گروهها قائل به معاف کردن شــرکتهای از بعضی قواعد دولتی هستند .همة این سیاســتها ارزش بررسی را دارند ،اما کمتر پیش میآید که اقتصاددانی دربارة کاهش ریسک زیان کارآفرینان در صورت شکست کسبوکارهای جدید صحبت کند ،شکستی که حداقل نیمی از این کسبوکارها را شامل میشود 1.ما میدانیم که زیان بیش از ســود« ،انسانها» را تحتتاثیر قرار میدهد ،پس شاید در نظر داشتن این نکته مهم باشــد .این یکی از آن پیشنهادهاست که در یک مصاحبة تلویزیونی فیالبداهه مطرح شد (پس غلطهای دستوری را ببخشید):
این ایده از دهان یک اقتصاددان ،یا حتی یک اقتصاددان رفتاری خارج نشــده ِ استوارت کمدین ،مجری برنامة دیلی شو است اســت .این حرفها متعلق به جان که در مصاحبه با آســتن گولسبی به زبان آورد ،کســی که همکار من در دانشگاه شیکاگو است و مدتی را بهعنوان مدیر شــورای مشاوران اقتصادی رئیسجمهور اوباما خدمت کرد .واقعا نباید الزم باشــد که مجــری یک برنامة خبری کمدی به اقتصاددانان گوشــزد کند که یافتن راههایی برای کاهش هزینة شکست برای تهییج استارتاپهای جدید احتماال موفقتر از کاهش مالیات افرادی خواهد بود که درآمد -1البته که نباید همه را به کارآفرینشدن تشویق کرد .بسیاری افراد کارشان را با انتظاراتی غی ِرواقعبینانه از شانس موفقیتشان آغاز میکنند :اکثریت قابلتوجه افراد شانس موفقیتشان را بسیار بیش از میانگین میدانند ،و حدود یک سوم بر این باورند که موفقیتشان حتمی است (کوپر ،وو ،دانکلبرگ !)1998 ،شاید الزم باشد ادارة کسبوکار جدید آموزشهایی دربارة اعداد و ارقام واقعی موفقیت به صاحبان کســبوکار نوپا بدهد تا هرگونه اعتمادبهنفس بیش از حد را کنترل کند.
459
نتیجهگیری :چه چیزی انتظارمان را میکشد؟
اونچه باید تو این کشــور انجام بدیم اینه که زیر طرفی که شکســت میخوره یه تشک نرمتر پهن کنیم .چرا که چیزی که اونها [راستگراها] میگن اینه که کارآفرینها نیاز به تخفیف مالیاتی بیشتر و آوردة بیشتر ریسک اینکه میترسی ِ در برابر ریسکی دارن که متحمل میشن ...اما کارت رو رها کنی و کارآفرین بشــی به این دلیل که بیمهات از بین میره چی؟ ...چرا این آقایون نمیفهمن که برای رســیدن به موفقیت تو این کشور نباید آوردة ریسک رو زیاد کرد ،باید آسیبشو کم کرد؟
کژرفتاری
460
سالیانهشان بیش از 250هزار دالر در سال است ،بهخصوص زمانیکه 97درصد از صاحبان کسبوکارهای کوچک در ایاالت متحده کمتر از این مقدار درآمد دارند. *** اقتصادکالن رفتاری در صدر فهرست آرزوهای من جای دارد ،اما در واقع همة حوزههای علم اقتصاد میتوانند از توجه بیشتر به نقش «انسانها» سود ببرند .شاید اقتصاد توسعه ،در کنار مالیه ،حوزهای باشد که اقتصاددانان رفتاری بیشترین تاثیر را در آن داشتهاند .بخشی از این موضوع هم به این دلیل است که این حوزه با سیلی از اقتصاددانانی احیا شــده که ایدهها را با استفاده از آزمونهای تصادفی کنترلشده میآزمایند .مشــخص است که یک کشور فقیر آفریقایی ،یکشبه تبدیل به سوئیس نمیشــود ،اما میتوان با آزمایشهای متفاوت آموخت که چطور میتوان شرایط را بهبود داد. ما به اقتصاد شــاهدمحور بیشتری نیاز داریم ،که هم میتواند نظری باشد و هم تجربی .مشــخصا نظریة دورنما ،یک نظریة برجستة شاهدمحور در اقتصاد رفتاری اســت .کانمن و تورســکی کار خود را با جمعآوری داده دربارة آنچه افراد انجام میدهند آغاز کردند (با اســتفاده از آزمایشهای خودشــان) و سپس نظریهای بنا کردند که هدفش تشــخیص هرچه بیشتر آن رفتار ،البته با سختگیری بسیار بود. این شرایط با نظریة مطلوبیت انتظاری در تضاد است ،نظریهای دستوری از انتخاب، که از اصول موضوعة عقالنیت برگرفته شــده بود .نظریــة دورنما ،تا امروز بارها و بارها و با دقت و موشــکافی بســیار با دادههایی از موقعیتهای متفاوت آزمون شده است ،از رفتار شرکتکنندگان مسابقات تلویزیونی گرفته تا بازیکنان حرفهای گلف و ســرمایهگذاران بازار سهام .نسل بعدی نظریهپردازان اقتصاد رفتاری ،مانند نیکالس باربریس ،دیوید الیبسون ،و متیو رابین (و خیلیهای دیگر) ،نیز کار خود را با حقایق آغاز کرده و سپس به سمت نظریه میروند. برای بناکردن نظریههای جدید به حقایق جدید نیاز داریم ،و خوشــبختانه این روزها مجموعههای خالقانهای از شــواهد را میبینم که در ژورنالهای برجسته به چاپ میرســند .محبوبیت روزافزون آزمونهای تصادفی کنترلشــده که از حوزة اقتصاد توســعه آغاز شــد ،بهخوبی این روند را تصویر میکند ،و نشان میدهد که
-1نکتهای که دربارة این یافتهها باید در نظر داشــت این است که پس گرفتن پاداش از معلمها میتواند تبعات خاص خودش را داشته باشد ،ما معموال پاداشهای «منفی» را در محیط کار نمیبینیم .پس گرفتن پول ممکن است «غیرمنصفانه» به نظر برسد.
461
نتیجهگیری :چه چیزی انتظارمان را میکشد؟
آزمایشگری چطور جعبهابزار اقتصاددانان را غنیتر میکند ،جعبه ابزاری که معموال یک ابزار در آن وجود داشــته است :مشوقهای مالی .همانطور که در سراسر این کتاب مشــاهده کردیم ،برخورد یکسان با همة انواع پول ،و تصور اینکه پول محور اصلی انگیزة انسان است ،توصیف خوبی از واقعیت نیست. مثال خوبی از حوزهای که آزمایشهای میدانی توســط اقتصاددانان تاثیرگذار بوده شوپرورش اســت .اقتصاددانان نظریهای ندارند که آنچه را کودکان در اســت ،آموز مدرسه یاد میگیرند حداکثر کند (البته غیر از این نظریة بهوضوح اشتباه که همة مدارس غیرانتفاعی خودشــان بهترین مدل را استفاده میکنند) .یک ایدة بسیار سادهلوحانه این است که با فراهم کردن انگیزة مالی برای والدین ،معلمها ،یا بچهها میتوانیم عملکرد دانشآموزان را بهبود دهیم .متاسفانه شواهد بسیار کمی دربارة اثرگذاری این نوع انگیزهها وجود دارد ،اما تفاوتهای جزئی دیگری هست که میتواند تاثیرگذار باشد .برای مثال یافتههای جالبتوجهی از پژوهشهای رونالد فرایر نشــان میدهد که دادن پاداش به یها (مثل نمرهها) مفید یها (مثل انجام کتاب کار) بهجای خروج دانشآموزان برای ورود خواهد بود .این نتایج از نظر شهودی هم به نظرم درست میآید چرا که دانشآموزانی که بیش از همه نیاز به کمک دارند ،نمیدانند چطور باید دانشآموزان بهتری شوند .به نظر منطقی است که بهدلیل انجام کارهایی به آنها پاداش دهیم که آموزگارها معتقدند در بهبود شرایط آموزشیشان دخیل است. یکی دیگر از نتایج جالب در این زمینه مســتقیما با اســتفاده از کتاب راهنمای اقتصاد رفتاری حاصل شده اســت .گروهی متشکل از فرایر ،جان لیست ،استیون سدف دریافتند که قاببندی پاداش به معلمها میتواند تفاوتهای لویت ،و سالی ُ بســیاری را به بار بیاورد .معلمهایی که در ابتدای ســال تحصیلی پاداشی دریافت میکنند که در صورت نرســیدن به هدف تعیینشده باید آن را بازگردانند ،عملکرد دانشآموزان خود را به شــدت بیشتر بهبود میدهند تا معلمهایی که در آخر سال 1 تحصیلی بسته به رسیدن یا نرسیدن به همان اهداف پاداش را دریافت میکنند.
کژرفتاری
462
ســومین نتیجهای که بیشــتر از دیگر موارد از مشوقهای مالی معمول دور بود ،از آزمون تصادفی کنترلشــدهای در بریتانیا نتیجه شد .این آزمون شامل استفاده از روش کمهزینه و محبوب یادآورهای متنی است .در این روش ،پیامهایی برای نیمی از والدین قبل از یک امتحان ریاضی مهم فرستاده میشد تا آنها را مطلع کند که امتحان فرزندشان، پنج روز دیگر ،در پیامی دیگر سه روز دیگر ،و در پیام آخر یک روز دیگر خواهد بود. پژوهشــگران این رویکرد را «از پیش مطلــع کردن» مینامند .نصف دیگر والدین این پیامها را دریافت نمیکردند .پیامهای از پیش مطلع کردن باعث شــده بود که عملکرد دانشآموزان بهاندازة یک ماه بیشتر مدرسهرفتن تحتتاثیر قرار بگیرد ،و دانشآموزانی که در یک چهارم پایینی قرار داشتند نیز بیشتر از همه منتفع شده بودند .بهبود عملکرد این بچهها نسبت به گروه کنترل بهاندازة دو ماه بیشتر مدرسهرفتن بود .بعد از آن هم والدین و هم دانشآموزان گفته بودند که دوست دارند همچنان از این برنامه استفاده کنند ،و این نشان میدهد که آنها از آن سقلمه استقبال کرده بودند .بهعالوه این برنامه خط بطالنی بود بر این ادعای پرتکرار که سقلمهها برای کارا بودن حتما باید مخفی باشند. مدارس عمومی [دولتی] ،مثل روستاهای دورافتاده در کشورهای فقیر ،فضاهای چالشبرانگیزی برای آزمایشگرها هســتند .اینکه مــا در حال آموختن درسهای مهمی دربارة شــیوة آموزش به کودکان و افزایش انگیزة آنها هســتیم ،باید به افراد دیگر خارج از حوزههای اقتصاد توسعه و آموزش نیز این جسارت را بدهد تا برای جمعآوری دادهها تالش کنند .شاید آزمایشهای میدانی قدرتمندترین ابزاری باشد که در اختیار داریم تا شواهد را وارد اقتصاد شاهدمحور کنیم. *** فهرست آرزوهای من برای غیر اقتصاددانها هم همین حال و هوا را دارد .با توجه به اینکه مدارس یکی از قدیمیترین نهادهای جامعه هســتند ،اینکه هنوز نتوانستهایم شیوة مناسب تدریس به بچهها را بیاموزیم نیاز به توجه ویژه دارد .ما برای درک نحوة اصالح نیاز به آزمایشهای متفاوتی داشــته ،و تازه در آغاز این مسیر قرار داریم .با این اوصاف شرایط آفرینشهای بهمراتب جدیدتر ما ،مثل شرکتهای مدرن ،چگونه است؟ آیا میتوانیــم ادعا کنیم بهترین راه ادارة آنها را میدانیم؟ زمانش فرا رســیده که همه (از اقتصاددانان تا مدیران دولتی ،معلمان و مدیران شــرکتی) متوجه شوند که در دنیای
2- Linda Ginzel
1- Confirmation bias
463
نتیجهگیری :چه چیزی انتظارمان را میکشد؟
«انسانها» زندگی میکنند و از رویکردی دادهمحور در کار و زندگیشان استفاده کنند که دانشمندان هوشمند از آن بهره میبرند. حضور من در فرایند شکلگیری اقتصاد رفتاری ،درسهایی به من آموخت که، با هشیاری و دقت ،میتواند در شرایط دیگر نیز بهکار گرفته شود .سه مورد از این درسها از این قرار است. مشــاهده کن .اقتصاد رفتاری با مشاهدات ساده آغاز شد .اگر ظرف آجیل را از جلــوی افراد برنداری ،بیش از حد میخورند .افراد حســابهای ذهنی دارند و با همة پولها به یک شکل برخورد نمیکنند .افراد اشتباه میکنند ،آن هم خیلی .شاید بتوان نقلقولی را که قبال در کتاب آورده بودیم اینطور تغییر داد« ،انسانها همهجا هســتند .دور و برتان را نگاه کنید ».زمانیکه ِخ َرد متعارف اشــتباه باشد ،اولین گام برای بر هم زد ِن آن ،نگاه به جهان اطراف است .جهان را همانطور که هست ببینید، نه آنطور که دیگران دوست دارند باشد. داده جم عآوری کنید .داســتانها قدرت زیادی دارنــد و به خاطر میمانند .به همین دلیل هم هســت که در این کتاب داستانهای بسیاری روایت کردم .اما یک حکایت تنها فقط میتواند نقش یک نشانه را بازی کند .برای آنکه خودتان ،و کمتر از آن ،دیگران را متقاعد کنید ،باید روش انجام کارها را تغییر دهیم :ما به داده نیاز ک تواین گفته «آنچه نمیدانی تو را به داریم ،مقدار زیــادی داده .همانطور که مار دردسر نمیاندازد .آن چیزی که از آن مطمئنی و اشتباه است تو را به دردسر خواهد انداخت ».افراد دچار اعتمادبهنفس بیش از حد میشوند زیرا هیچوقت به خودشان این زحمت را نمیدهند که پیشبینیهای اشتباه گذشتهشان را ثبت کنند ،و حتی با درگیر شدن در سوگیری تایید 1اوضاع را از آن هم بدتر میکنند-آنها فقط به دنبال شــواهدی میگردند که فرضیههایشان را تایید کند .تنها راه رهایی از اعتمادبهنفس بیش از حد ،جمعآوری نظاممند دادههاست ،بهخصوص دادههایی که میتواند نشان دهد اشتباه میکردید .همانطور که همکار من لیندا گینزل 2همیشه به دانشجویانش میگوید« :اگر چیزی را ننویسید ،وجود ندارد». ِ یادگیری شیوة یادگیری ،و سپس عالوهبراین ،اکثر ســازمانها بهشدت نیازمند
پایبندی به این یادگیری برای انباشت دانش در طول زمان هستند .حداقل نکتة مثبت این روند ،امتحان کردن چیزهای جدید و پیگیری اتفاقات اســت .اگر هیچکس در سازمان شما نمیداند چطور باید آزمایشی درست را اجرا کرد ،یک دانشمند رفتاری استخدام کنید .قیمتشان هم از وکال و مشاوران کمتر است. یپرده حرف بزنید .در موارد مختلف اگر کسی پیدا میشد که به رئیس بگوید ب یک جای کار میلنگد ،بسیاری از مشکالت سازمانی پیش نمیآمد. یک مثال واضح این مورد از دنیای هوانوردی تجاری اســت ،که در کتاب اخیر اتول گاوانده ،1یکی از حامیان کاهش خطاهای انســانی ،بهنام مانیفســت فهرست بازبینی ذکر شــده است .در سال 1997بیش از 500نفر جانشان را از دست دادند زیرا افسر دوم یک پرواز کی.ال.ام جرأت زیر سؤال بردن نظر خلبان را پیدا نکرده بود .در شرایطی که خلبان دستور برج مراقبت دربارة هواپیمای دیگری را که روی باند بود درست نشنیده بود همچنان به سرعتش برای بلندشدن هواپیما افزود .افسر دوم تالش کرد که به او هشــدار دهد اما خلبــان به حرفهای او توجهی نکرد ،و افســر دوم هم ساکت سر جایش نشســت-تا اینکه چند لحظه بعد دو هواپیما به هم برخورد کردند .گاوانده بهدرســتی این مشکل را بهعنوان یک خطای سازمانی مطرح میکند[« :این خطوط هوایی] برای این لحظه آماده نشــده بود .آنها گامهای الزم برای تبدیل شدن به یک تیم را برنداشته بودند .در نتیجه افسر دوم نهتنها فکر نمیکرد وظیفهاش است ،حتی فکر نمیکرد این اجازه را دارد که خلبان را متوقف ش آمده مطلع کند .در این شرایط خلبان بهراحتی به راهش و او را از خطایی که پی ادامه داد و همگی را به کشتن داد». مثال دیگری که در این زمینه میتوان ذکر کرد فاجعة کوهنوردیای اســت که جان کراکاور در کتابش در هوای رقیق 3بهوضوح از آن صحبت کرده است .در آن چند هفتهای که صرف همهوا شدن و بهآرامی رسیدن به کمپ اصلی شد ،راب هال و اسکات فشر ،رهبران این گروه از دو شرکت بزرگ کوهنوردی ،بارها و بارها به افراد گروه تذکر دادند که اگر تا ساعت 1بعد از ظهر به قله نرسیدند حتما و بدون چــون و چرا برگردند .اما هر دوی این راهنماهای باتجربه با زیر پا گذاشــتن این 2
کژرفتاری
464
3- Into Thin Air
2- The Checklist Manifesto
1- Atul Gawande
465
نتیجهگیری :چه چیزی انتظارمان را میکشد؟
قانون جانشان را از دست دادند .با کمال تاسف هیچکدام از همراهانشان هم تالش نکردند قوانین خودشان را به آنها یادآوری کنند .همانطور که هر دوی این مثالها نشــان میدهد ،گاهی شاید الزم باشد زمانیکه حتی با رئیس هم صحبت میکنید، دربارة یک فاجعة قریبالوقوع هشدار دهید. در فرایند شــکلگیری اقتصاد رفتاری بارها و بارها بــا بلندپایهترین اقتصاددانان صحبتهای بیپردهای دربارة غیرواقعی بودن مدلهای بیش از حد عقالیی مطرح شد. من نمیتوانم به دیگران توصیه کنم که همان مسیر شغلی پُرریسکی را که من برگزیدم انتخاب کنند .من در شرایط غیرِمعمولی بودم .من خیلی شانس آوردم که َسرِبزنگاه با کانمن و تورسکی روبهرو شدم .و همانطور که راهنمای پایاننامة من هم خیلی واضح گفته بود ،چشمانداز من بهعنوان یک اقتصاددان چندان درخشان نبود« :ما انتظار زیادی از او نداشتیم» گویای همهچیز هست .زمانیکه هزینهفرصت شما پایین است ،میارزد که ریسک کنید و بیپرده حرفتان را بزنید ،بهخصوص اگر مسیری که در پیش گرفتهاید بهاندازة مسیری که ِ پیش روی من بود سرگرمکننده باشد. ک یا بیپرده حرفزدن اخراج شوند، اما اگر قرار باشــد افراد بهدلیل قبول ریس نمیتوان از آنها انتظار داشــت که به چنیــن کارهایی تن دهند .رهبران خوب باید محیطهایی بسازند که در آن کارکنان احساس کنند که گرفتن تصمیمات شاهدمحور، بدون توجه به نتیجه ،همیشه پاداش مناسبی در پی خواهد داشت .فضای سازمانی ایدئال همه را به مشاهده ،جمعآوری داده ،و بیپردهگویی تشویق میکند .رؤسایی که چنین فضای را ایجاد میکنند تنها روی یک چیز ریســک میکنند :لکههایی که شاید خودپسندیشان را مخدوش کند .این هزینة کمی است که در مقابلش میتوان جریانی از ایدههای جدید و کاهش ریسک فاجعهها بهدست آورد. *** اگرچه بعضی جاها در این کتاب نســبت به اقتصاددانان انتقاد داشتم ،اما نسبت به آیندة اقتصاد کامال خوشبین هستم .یکی از نشانههایی که برایم بسیار خوشایند بوده است این اســت که اقتصاددانانی که خود را «رفتاری» نمیدانند چند مورد از بهترین مقاالت اقتصاد رفتاری سالهای اخیر را منتشر کردهاند .این اقتصاددانان فقط کار عملی درست و مستحکم را انجام دادهاند و اجازه دادهاند تا نتیجه هرچه هست
کژرفتاری
466
مشخص شــود .در همین کتاب به دو نمونه از این دســت مقاالت اشاره کردهام: مقالة جاســتین هستینگز و جسی شاپیرو دربارة حسابداری ذهنی گازوئیل ،و مقالة راج چتی و و گروهش در تحلیل دادههای پسانداز بازنشســتگی در دانمارک .به خاطر دارید که گروه چتی مشــخص کردند که مشوقهای اقتصادی برای پسانداز از طریق مالیات در واقع هیچ تاثیری بر رفتار افراد نگذاشــته بود ،بلکه 99درصد کار با استفاده از معماری انتخاب برنامههای مختلف انجام شده بود ،چیزهایی مثل نرخ پسانــداز پیشفرض که همگی ،از نظر اقتصاد متعارف ،عوامل ظاهرا بیربط بودند .این مقاله تنها یکی از چندین مقالهایست که چتی و گروه همکارانش در آنها نشــان دادهاند که چطور بینشهای رفتاری می تواند درک ما از سیاست عمومی را بهبود ببخشد. زمانیکه همة اقتصاددانان نســبت به استفادة متغیرهای مهم در کارشان به یک اندازه پذیرا و مشتاق باشند ،و حتی با وجود ادعای مدلهای عقالیی مبنی بر ظاهرا بیربــط بودن این عوامل همچنان به آنها توجه کننــد ،حوزة اقتصاد رفتاری دیگر وجود نخواهد شــد .در آن شــرایط تمام علم اقتصاد به همان اندازه که الزم است رفتاری خواهد شد .و آنهایی که با یکدندگی به دنیایی خیالی چسبیدهاند که فقط از انســانهای اقتصادی تشکیل شده ،بهجای دست نامرئی ،پرچمهای سفیدشان را تکان خواهند داد.
کتابشناسی
کتابشناسی
467
- Agarwal, Sumit, Mi Diao, Jessica Pan, and Tien Foo Sing. 2014. “Labor Supply Decisions of Singaporean Cab Drivers.” Available at: http://ssrn.com/abstract=2338476. - Akerlof, George A. 1982. “Labor Contracts as Partial Gift Exchange.” Quarterly Journal of Economics 97, no. 4: 543–69. - ———. 2007. “The Missing Motivation in Macroeconomics.” American Economic Review 97, no. 1: 3–36. - ———, and Robert J. Shiller. 2009. Animal Spirits: How Human Psychology Drives the Economy, and Why It Matters for Global Capitalism. Princeton: Princeton University Press. - ———, and Janet L. Yellen. 1985. “A Near-Rational Model of the Business Cycle, With Wage and Price Inertia.” Quarterly Journal of Economics 100, supplement: 823–38. - Andersen, Steffen, Alec Brandon, Uri Gneezy, and John A. List. 2014. “Toward an Understanding of Reference-Dependent Labor Supply: Theory and Evidence from a Field Experiment.” Working Paper 20695, National Bureau of Economic Research. - Andersen, Steffen, Seda Ertaç, Uri Gneezy, Moshe Hoffman, and John A. List. 2011. “Stakes Matter in Ultimatum Games.” American Economic Review 101, no. 7: 3427–39. - Andreoni, James. 1988. “Why Free Ride?: Strategies and Learning in Public Goods Experiments.” Journal of Public Economics 37, no.3: 291–304. - Arkes, Hal R., and Catherine Blumer. 1985. “The Psychology of Sunk Cost.” Organizational Behavior and Human Decision Processes 35, no. 1: 124–40. - Arrow, Kenneth J. 1986. “Rationality of Self and Others in an Economic System.” Journal of Business 59, no. 4, part 2: S385–99. - Ashraf, Nava, Colin F. Camerer, and George Loewenstein. 2005. “Adam Smith, Behavioral Economist.” Journal of Economic Perspectives 19, no. 3: 131–45. - Asness, Clifford S., Andrea Frazzini, and Lasse Heje Pedersen. 2014. “Quality Minus Junk.” Available at: http://ssrn.com/abstract=2312432. - Baicker, Katherine, Sendhil Mullainathan, and Joshua Schwartzstein. 2013. “Behavioral Hazard in Health Insurance.” Working paper. - Baker, Malcolm, and Jeffrey Wurgler. 2004. “A Catering Theory of Dividends.” Journal of Finance 59, no. 3: 1125–65. - Baltussen, Guido, Martijn J. van den Assem, and Dennie van Dolder. 2015 (forthcoming). “Risky Choice in the Limelight.” Review of Economics and Statistics. Available at: http:// ssrn.com/abstract=2526341. - Banerjee, Abhijit Vinayak, and Esther Duflo. 2011. Poor Economics: A Radical Rethinking of the Way to Fight Global Poverty. New York: PublicAffairs. - Banich, Marie T. 2009. “Executive Function: The Search for an Integrated Account.” Current Directions in Psychological Science 18, no. 2: 89–94. - Banz, Rolf W. 1981. “The Relationship between Return and Market Value of Common Stocks.” Journal of Financial Economics 9, no. 1: 3–18. - Barbaro, Michael. 2007. “Given Fewer Coupons, Shoppers Snub Macy’s.” New York Times, September 29. Available at: http://www.nytimes.com/2007/09/29/ business/29coupons.html. - Barber, Brad M., and Terrance Odean. 2002. “Online Investors: Do the Slow Die First?” Review of Financial Studies 15, no. 2: 455–88. - Barberis, Nicholas C., and Richard H. Thaler. 2003. “A Survey of Behavioral Finance.” In Nicholas Barberis, Richard H. Thaler, George M. Constantinides, M. Harris, and René Stulz, eds., Handbook of the Economics of Finance, vol. 1B, 1053–128. Amsterdam: Elsevier. - Barberis, Nicholas, Ming Huang, and Tano Santos. 2001. “Prospect Theory and Asset Prices.” Quarterly Journal of Economics 116, no. 1: 1–53. - Barner, Martin, Francesco Feri, and Charles R. Plott. 2005. “On the Microstructure of Price Determination and Information Aggregation with Sequential and Asymmetric
468
کژرفتاری
Information Arrival in an Experimental Asset Market.” Annals of Finance 1, no. 1: 73–107. - Barro, Robert J. 1974. “Are Government Bonds Net Wealth?” Journal of Political Economy 82, no. 6: 1095–117. - Basu, Sanjoy. 1977. “Investment Performance of Common Stocks in Relation to Their Price-Earnings Ratios: A Test of the Efficient Market Hypothesis.” Journal of Finance 32, no. 3: 663–82. - Baumol, William J. 1962. “On the Theory of Expansion of the Firm.” American Economic Review 52, no. 5: 1078–87. - Becker, Gary S. 1962. “Investment in Human Capital: A Theoretical Analysis.” Journal of Political Economy 70, no. 5: 9–49. - ———. 1964. Human Capital: A Theoretical Analysis with Special Reference to Education. New York and London: National Bureau for Economic Research and Columbia University Press. - ———. 1992. “Habits, Addictions, and Traditions.” Kyklos 45, no. 3: 327–45. - ———, and Kevin M. Murphy. 1988. “A Theory of Rational Addiction.” Journal of Political Economy 96, no. 4: 675–700. - Behavioural Insights Team. 2013. “Removing the Hassle Factor Associated with Loft Insulation: Results of a Behavioural Trial.” UK Department of Energy & Climate Change, September. Available at: https://www.gov.uk/government/publications/loftclearanceresults-of-a-behavioural-trial. - Bénabou, Roland, and Jean Tirole. 2003. “Intrinsic and Extrinsic Motivation.” Review of Economic Studies 70, no. 3: 489–520. - Benartzi, Shlomo, and Richard H. Thaler. 1995. “Myopic Loss Aversion and the Equity Premium Puzzle.” Quarterly Journal of Economics 110, no. 1: 73–92. - ———. 1999. “Risk Aversion or Myopia? Choices in Repeated Gambles and Retirement Investments.” Management Science 45, no. 3: 364–81. - ———. 2013. “Behavioral Economics and the Retirement Savings Crisis.” Science 339, no. 6124: 1152–3. - Bernheim, B. Douglas. 2002. “Taxation and Saving.” In Martin Feldstein and Alan J. Auerbach, eds., Handbook of Public Economics, vol. 3, 1173–249. Amsterdam: Elsevier. - Bernoulli, Daniel. (1738) 1954. “Exposition of a New Theory on the Measurement of Risk.” Translated from Latin by Louise Sommer. Econometrica 22, no. 1: 23–36. - Brown, Gary S. 2014. “Letter from State of New York Office of the Attorney General to Josh Mohrer, General Manager, Uber NYC.” July 8. Available at: http://ag.ny.gov/pdfs/ Uber_Letter_Agreement.pdf. - Burke, Brian, and Kevin Quealy. 2013. “How Coaches and the NYT 4th Down Bot Compare.” New York Times, November 28. Available at: http://www.nytimes.com/ newsgraphics/2013/11/28/fourth-downs/post.html. - Buss, Dale. 1986. “Rebate or Loan: Car Buyers Need to Do the Math.” Wall Street Journal, October 1. - Camerer, Colin F. 1989. “Bubbles and Fads in Asset Prices.” Journal of Economic Surveys 3, no. 1: 3–41. - ———. 1997. “Progress in Behavioral Game Theory.” Journal of Economic Perspectives 11, no. 4: 167–88. - ———. 2000. “Prospect Theory in the Wild: Evidence from the Field.” In Daniel Kahneman and Amos Tversky, eds., Choices, Values, and Frames. Cambridge, UK: Cambridge University Press. - ———. 2003. Behavioral Game Theory: Experiments in Strategic Interaction. Princeton: Princeton University Press. - ———, Teck-Hua Ho, and Juin-Kuan Chong. 2004. “A Cognitive Hierarchy Model of Games.” Quarterly Journal of Economics 119, no. 3: 861–98. - ———, Samuel Issacharoff, George Loewenstein, Ted O’Donoghue, and Matthew Rabin. 2003. “Regulation for Conservatives: Behavioral Economics and the Case for
کتابشناسی
469
‘Asymmetric Paternalism.’” University of Pennsylvania Law Review 151, no. 3: 1211–54. - ———, and Roberto A. Weber. 1999. “The Econometrics and Behavioral Economics of Escalation of Commitment: A Re-examination of Staw and Hoang’s NBA Data.” Journal of Economic Behavior and Organization 39, no. 1: 59–82. - Cameron, Lisa Ann. 1999. “Raising the Stakes in the Ultimatum Game: Experimental Evidence from Indonesia.” Economic Inquiry 37, no. 1: 47–59. - Carlson, Nicolas. 2014. “What Happened When Marissa Mayer Tried to Be Steve Jobs.” New York Times Magazine, December 17. Available at: http://www.nytimes. com/2014/12/21/magazine/what-happened-when-marissa-mayer-tried-to-be-steve-jobs. html. - Case, Karl E., and Robert J. Shiller. 2003. “Is There a Bubble in the Housing Market?” Brookings Papers on Economic Activity, no. 2: 299–362. - Case, Karl E., Robert J. Shiller, and Anne Thompson. 2012. “What Have They been Thinking? Home Buyer Behavior in Hot and Cold Markets.” Working Paper 18400, National Bureau of Economic Research. - Chang, Tom Y., Samuel M. Hartzmark, David H. Solomon, and Eugene F. Soltes. 2014. “Being Surprised by the Unsurprising: Earnings Seasonality and Stock Returns.” Working paper. - Chen, Nai-Fu, Raymond Kan, and Merton H. Miller. 1993a. “Are the Discounts on Closed-End Funds a Sentiment Index?” Journal of Finance 48, no. 2: 795–800. - ———. 1993b. “Yes, Discounts on Closed-End Funds Are a Sentiment Index: A Rejoinder.” Journal of Finance 48, no. 2: 809–10. - Chernev, Alexander. 2012. “Why Everyday Low Pricing Might Not Fit J.C. Penney.” Bloomberg Businessweek, May 17. Available at: http://www.businessweek .com/ articles/2012-05-17/why-everyday-low-pricing-might-not-be-right-for-j-dot-c-dot-penney. - Chetty, Raj. 2015 (forthcoming). “Behavioral Economics and Public Policy: A Pragmatic Perspective.” American Economic Review 105, no. 5. Video of lecture available at: https:// www.aeaweb.org/webcasts/2015/Ely.php. - ———, John N. Friedman, Søren Leth-Petersen, Torben Heien Nielsen, and Tore Olsen. 2014. “Active vs. Passive Decisions and Crowd-Out in Retirement Savings Accounts: Evidence from Denmark.” Quarterly Journal of Economics 129, no. 3: 1141–219. - Chevalier, Judith, and Glenn Ellison. 1997. “Risk Taking by Mutual Funds as a Response to Incentives.” Journal of Political Economy 105, no. 6: 1167–200. - Childress, James F., Catharyn T. Liverman, et al. 2006. Organ Donation: Opportunities for Action. Washington, DC: National Academies Press. - Choi, James J., David Laibson, and Brigitte C. Madrian. 2004. “Plan Design and 401(k) Savings Outcomes.” National Tax Journal 57, no. 2: 275–98. - ———, and Andrew Metrick. 2003. “Optimal Defaults.” American Economic Review 93, no. 2: 180–5. - ———. 2009. “Reinforcement Learning and Savings Behavior.” Journal of Finance 64, no. 6: 2515–34. - Chopra, Navin, Charles Lee, Andrei Shleifer, and Richard H. Thaler. 1993a. “Yes, Discounts on Closed-End Funds Are a Sentiment Index.” Journal of Finance 48, no. 2: 801–8. - ———. 1993b. “Summing Up.” Journal of Finance 48, no. 2: 811–2. - Choudhry, Niteesh K., Jerry Avorn, Robert J. Glynn, Elliott M. Antman, Sebastian Schneeweiss, Michele Toscano, Lonny Reisman, Joaquim Fernandes, Claire Spettell, Joy L. Lee, Raisa Levin, Troyen Brennan, and William H. Shrank. 2011. “Full Coverage for Preventive Medications aft Myocardial Infarction.” New England Journal of Medicine 365, no. 22: 2088–97. - Cialdini, Robert B. 2006. Influence: The Psychology of Persuasion. Revised edition. New York: Harper Business. - Clifford, Stephanie, and Catherine Rampell. 2013. “Sometimes, We Want Prices to
470
کژرفتاری
Fool Us.” New York Times, April 13. Available at: http://www.nytimes.com/2013/04/14/ business/for-penney-a-tough-lesson-in-shopper-psychology.html. - Coase, Ronald H. 1960. “The Problem of Social Costs.” Journal of Law and Economics 3: 1–44. - Cochrane, John H. 2005. Asset Pricing. Princeton: Princeton University Press. - Cole, Shawn, and A. Nilesh Fernando. 2012. “The Value of Advice: Evidence from Mobile Phone-Based Agricultural Extension.” Finance Working Paper 13-047, Harvard Business School. - Conlisk, John. 1996. “Why Bounded Rationality?” Journal of Economic Literature 34, no. 2: 669–700. - Cooper, Arnold C., Carolyn Y. Woo, and William C. Dunkelberg. 1988. “Entrepreneurs’ Perceived Chances for Success.” Journal of Business Venturing 3, no. 2: 97–108. - Crawford, Vincent P., and Juanjuan Meng. 2011. “New York City Cab Drivers’ Labor Supply Revisited: Reference-Dependent Preferences with Rational Expectations Targets for Hours and Income.” American Economic Review 101, no. 5: 1912–32. - Cutler, David M., James M. Poterba, and Lawrence H. Summers. 1989. “What Moves Stock Prices?” Journal of Portfolio Management 15, no. 3: 4–12. - Daly, Mary, Bart Hobijn, and Brian Lucking. 2012. “Why Has Wage Growth Stayed Strong?” Federal Reserve Board of San Francisco: Economic Letter 10: 1–5. - Dawes, Robyn M., and Richard H. Thaler. 1988. “Anomalies: Cooperation.” Journal of Economic Perspectives 2, no. 3: 187–97. - De Bondt, Werner F. M., and Richard H. Thaler. 1985. “Does the Stock Market Overreact?” Journal of Finance 40, no. 3: 793–805. - De Long, J. Bradford, Andrei Shleifer, Lawrence H. Summers, and Robert J. Waldmann. 1990. “Noise Trader Risk in Financial Markets.” Journal of Political Economy 98, no. 4: 703–38. - DellaVigna, Stefano. 2009. “Psychology and Economics: Evidence from the Field.” Journal of Economic Literature 47, no. 2: 315–72. - ———, John A. List, and Ulrike Malmendier. 2012. “Testing for Altruism and Social Pressure in Charitable Giving.” Quarterly Journal of Economics 127, no. 1: 1–56. - - DellaVigna, Stefano, and Ulrike Malmendier. 2006. “Paying Not to Go to the Gym.” American Economic Review 96, no. 3: 694–719. - DeSilver, Drew. 2013. “Suicides Account for Most Gun Deaths.” Fact Tank, Pew Research Center, May 24. Available at: http://www.pewresearch.org/fact-tank/2013/05/24/suicidesaccount-for-most-gun-deaths/. - Donate Life America. 2014. “National Donor Designation Report Card.” Available at: http://donatelife.net/wpcontent/uploads/2014/06/Report-Card-2014-44222-Final.pdf. - Donohue III, John J., Abhay Aneja, and Alexandria Zhang. 2014. “The Impact of Right to Carry Laws and the NRC Report: The Latest Lessons for the Empirical Evaluation of Law and Policy.” Working Paper 430, Stanford Law and Economics Olin. - Dreman, David N. 1982. The New Contrarian Investment Strategy. New York: Random House. - Duflo, Esther, Michael Kremer, and Jonathan Robinson. 2011. “Nudging Farmers to Use Fertilizer: Theory and Experimental Evidence from Kenya.” American Economic Review 101, no. 6: 2350–90. - Dupas, Pascaline, and Jonathan Robinson. 2014. “The Daily Grind: Cash Needs, Labor Supply and Self-Control.” Working Paper 511, Stanford Center for International Development. - Ellickson, Paul B., Sanjog Misra, and Harikesh S. Nair. 2012. “Repositioning Dynamics and Pricing Strategy.” Journal of Marketing Research 49, no. 6: 750–72. - Ellison, Glenn. 1997. “Learning from Personal Experience: One Rational Guy and the Justification of Myopia.” Games and Economic Behavior 19, no. 2: 180–210.
کتابشناسی
471
- ———, and Drew Fudenberg. 1993. “Rules of Thumb for Social Learning.” Journal of Political Economy 101, no. 4: 612–43. - - Engen, Eric M., William G. Gale, and John Karl Scholz. 1996. “The Illusory Effects of Saving Incentives on Saving.” Journal of Economic Perspectives 10, no. 4: 113–38. - - Engström, Per, Katarina Nordblom, Henry Ohlsson, and Annika Persson. 2015 (forthcoming). “Tax Compliance and Loss Aversion.” American Economic Journal: Economic Policy. - Epley, Nicholas, Dennis Mak, and Lorraine Chen Idson. 2006. “Bonus or Rebate?: The Impact of Income Framing on Spending and Saving.” Journal of Behavioral Decision Making 19, no. 3: 213–27. - Eyster, Erik, and Matthew Rabin. 2005. “Cursed Equilibrium.” Econometrica 73, no. 5: 1623–72. - Fama, Eugene F. 1970. “Efficient Capital Markets: A Review of Theory and Empirical Work.” Journal of Finance 25, no. 2: 383–417. - ———. 2014. “Two Pillars of Asset Pricing.” American Economic Review 104, no. 6: 1467–85. - ———, and Kenneth R. French. 1993. “Common Risk Factors in the Returns on Stocks and Bonds.” Journal of Financial Economics 33, no. 1: 3–56. - ———. 1996. “The CAPM Is Wanted, Dead or Alive.” Journal of Finance 51, no. 5: 1947–58. - ———. 2014. “A Five-Factor Asset Pricing Model.” Working paper, Fama–Miller Center for Research in Finance. Available at: http://ssrn.com/abstract= 2287202. - Farber, Henry S. 2005. “Is Tomorrow Another Day? The Labor Supply of New York City Cabdrivers.” Journal of Political Economy 113, no. 1: 46. - ———. 2008. “Reference-Dependent Preferences and Labor Supply: The Case of New York City Taxi Drivers.” American Economic Review 98, no. 3: 1069–82. - ———. 2014. “Why You Can’t Find a Taxi in the Rain and Other Labor Supply Lessons from Cab Drivers.” Working Paper 20604, National Bureau of Economic Research. - Farnsworth, Ward. 1999. “Do Parties to Nuisance Cases Bargain after Judgment? A Glimpse Inside the Cathedral.” University of Chicago Law Review 66, no. 2: 373–436. - Fehr, Ernst, and Urs Fischbacher. 2003. “The Nature of Human Altruism.” Nature 425, no. 6960: 785–91. - Fehr, Ernst, and Simon Gächter. 2000. “Cooperation and Punishment in Public Goods Experiments.” American Economic Review 66, no. 2: 980–94. - ———. 2002. “Altruistic Punishment in Humans.” Nature 415, no. 6868: 137–40. - Fehr, Ernst, and Lorenz Goette. 2007. “Do Workers Work More If Wages re High? Evidence from a Randomized Field Experiment.” American Economic Review 97, no. 1: 298–317. - Fehr, Ernst, George Kirchsteiger, and Arno Riedl. 1993. “Does Fairness Prevent Market Clearing? An Experimental Investigation.” Quarterly Journal of Economics 108, no. 2: 437–59. - Fehr, Ernst, and Klaus M. Schmidt. 1999. “A Theory of Fairness, Competition, and Cooperation.” Quarterly Journal of Economics 114, no. 3: 817–68. - Fischbacher, Urs, Simon Gächter, and Ernst Fehr. 2001. “Are People Conditionally Cooperative? Evidence from a Public Goods Experiment.” Economics Letters 71, no. 3: 397–404. - Fischhoff, Baruch. 1975. “Hindsight ≠ Foresight: The Effect of Outcome Knowledge on Judgment Under Uncertainty.” Journal of Experimental Psychology: Human Perception and Performance 1, no. 3: 288. - Fisher, Irving. 1930. The Theory of Interest: As Determined by Impatience to Spend Income and Opportunity to Invest It. New York: MacMillan.
472
کژرفتاری
- Fox, Justin. 2009. The Myth of the Rational Market: A History of Risk, Reward, and Delusion on Wall Street. New York: HarperCollins. - Frank, Robert H., Thomas Gilovich, and Dennis T. Regan. 1993. “Does Studying Economics Inhibit Cooperation?” Journal of Economic Perspectives 7, no. 2: 159–71. - Frederick, Shane, George Loewenstein, and Ted O’Donoghue. 2002. “Time Discounting and Time Preference: A Critical Review.” Journal of Economic Literature 40, no. 2: 351– 401. - Friedman, Milton. 1953. “The Methodology of Positive Economics.” In Essays in Positive Economics (ch. 1), 3–43. Chicago: University of Chicago Press. - ———. 1957. “The Permanent Income Hypothesis.” In A Theory of the Consumption Function (ch. 2), 20–37. Princeton: Princeton University Press. - ———. 1963. “Windfalls, the ‘Horizon,’ and Related Concepts in the PermanentIncome Hypothesis.” In Measurement in Economics: Studies in Mathematical Economics and Econometrics in Memory of Yehuda Grunfeld (ch. 1), 3–28. Stanford, CA: Stanford University Press. - Frischmann, Brett M., and Christiaan Hogendorn. 2015. “Retrospectives: The Marginal Cost Controversy.” Journal of Economic Perspectives 29, no. 1: 193–206. - Fryer, Jr., Roland G. 2010. “Financial Incentives and Student Achievement: Evidence from Randomized Trials.” Working Paper 15898, National Bureau of Economic Research. - ———, Steven D. Levitt, John List, and Sally Sadoff. 2012. “Enhancing the Efficacy of Teacher Incentives through Loss Aversion: A Field Experiment.” Working Paper 18237, National Bureau of Economic Research. - Fudenberg, Drew, and David K. Levine. 2006. “A Dual-Self Model of Impulse Control.” American Economic Review 96, no. 5: 1449– 76. - Gabaix, Xavier, and David Laibson. 2006. “Shrouded Attributes, Consumer Myopia, and Information Suppression in Competitive Markets.” Quarterly Journal of Economics 121, no. 2: 505–40. - Gawande, Atul. 2010. The Checklist Manifesto: How to Get Things Right. New York: Metropolitan Books. - Geanakoplos, John, David Pearce, and Ennio Stacchetti. 1989. “Psychological Games and Sequential Rationality.” Games and Economic Behavior 1, no. 1: 60–79. - Ginzel, Linda E. 2015. “The Green Pen—Linda Ginzel: In the Classroom.” Chicago Booth Magazine, Winter. - Glaeser, Edward L. 2013. “A Nation of Gamblers: Real Estate Speculation and American History.” Working Paper 18825, National Bureau of Economic Research. - Gneezy, Uri, and John A. List. 2013. The Why Axis: Hidden Motives and the Undiscovered Economics of Everyday Life. New York: Random House. - Gourville, John T., and Dilip Soman. 1998. “Payment Depreciation: The Behavioral Effects of Temporally Separating Payments from Consumption.” Journal of Consumer Research 25, no. 2: 160–74. - Graham, Benjamin. (1949) 1973. The Intelligent Investor: A Book of Practical Counsel. Fourth revised edition. New York: Harper and Row. - ———, and David L. Dodd. (1934) 2008. Security Analysis. Sixth edition. New York: McGraw Hill. - Grether, David M., and Charles R. Plott. 1979. “Economic Theory of Choice and the Preference Reversal Phenomenon.” American Economic Review 69, no. 4: 623–38. - Grynbaum, Michael M. 2011. “Where Do All the Cabs Go in the Late Afternoon?” New York Times, January 11. Available at: http://www.nytimes.com/2011/01/12/nyregion/12taxi. html. - Güth, Werner, Rolf Schmittberger, and Bernd Schwarze. 1982. “An Experimental Analysis of Ultimatum Bargaining.” Journal of Economic Behavior and Organization 3, no. 4: 367–88. - Halliday, Josh. 2012. “Whitney Houston Album Price Hike Sparks Controversy.”
کتابشناسی
473
Guardian, February 13. Available at:http://www.theguardian.com/music/2012/feb/13/ whitney-houston-album-price. - Hallsworth, Michael, John A. List, Robert D. Metcalfe, and Ivo Vlaev. 2014. “The Behavioralist as Tax Collector: Using Natural Field Experiments to Enhance Tax Compliance.” Working Paper 20007, National Bureau of Economic Research. - Haltiwanger, John, and Michael Waldman. 1985. “Rational Expectations and the Limits of Rationality: An Analysis of Heterogeneity.”American Economic Review 75, no. 3: 326–40. - Hastings, Justine S., and Jesse M. Shapiro. 2013. “Fungibility and Consumer Choice: Evidence from Commodity Price Shocks.” Quarterly Journal of Economics 128, no. 4: 1449–98. - Haushofer, Johannes, and Ernst Fehr. 2014. “On the Psychology of Poverty.” Science 344, no. 6186 (May 23): 862–7. - Heath, Chip, and Jack B. Soll. 1996. “Mental Budgeting and Consumer Decisions.” Journal of Consumer Research 23, no. 1: 40–52. - Heidhues, Paul, and Botond Kszegi. 2010. “Exploiting Naïveté about Self-Control in the Credit Market.” American Economic Review 100, no. 5: 2279–303. - Henrich, Joseph. 2000. “Does Culture Matter in Economic Behavior? Ultimatum Game Bargaining among the Machiguenga of the Peruvian Amazon.” American Economic Review 90, no. 4: 973–9. - ———, Wulf Albers, Robert Boyd, Gerd Gigerenzer, Kevin A McCabe, Axel Ockenfels, and H. Peyton Young. 2002. “What Is the Role of Culture in Bounded Rationality?” In Gerd Gigerenzer and Reinhard Selten, eds., Bounded Rationality: The Adaptive Toolbox (ch. 19), 343–59. Cambridge, MA: MIT Press. - Hess, Pamela, and Yan Xu. 2011. “2011 Trends & Experience in Defined Contribution Plans.” Aon Hewitt. Available at: http://www.aon.com/attachments/thought_ leadership/2011_Trends_Experience_Executive_Summary_v5.pdf. - Hoffman, Moshe, Sigrid Suetens, Martin A. Nowak, and Uri Gneezy. 2012. “An Experimental Test of Nash Equilibrium versus Evolutionary Stability.” In Proc. Fourth World Congress of the Game Theory Society (Istanbul, Turkey), session 145, paper 1. - Hofstadter, Douglas R. 1983. “Computer Tournaments of the Prisoners-Dilemma Suggest How Cooperation Evolves.” Scientific American 248, no. 5: 16. - Hogarth, Robin M., and Melvin W. Reder, eds. 1986. “The Behavioral Foundations of Economic Theory: Proceedings of a Conference October 13–15, 1985.” Journal of Business 59, no. 4, part 2 (October): S181–505. - ———, eds. 1987. Rational Choice: The Contrast Between Economics and Psychology. Chicago: University of Chicago Press. - Hood, Donald C., Paul Andreassen, and Stanley Schachter. 1985. “II. Random and NonRandom Walks on the New York Stock Exchange.” Journal of Economic Behavior and Organization 6, no. 4: 331–8. - Hsee, Christopher K., Yang Yang, Yangjie Gu, and Jie Chen. 2009. “Specification Seeking: How Product Specifications Influence Consumer Preference.” Journal of Consumer Research 35, no. 6: 952–66. - Internal Revenue Service. 1998. “Revenue Ruling 98–30.” Internal Revenue Bulletin 25 (June 22): 8–9. Available at: http://www.irs.gov/pub/irs-irbs/irb98-25.pdf. - Jackson, Eric. 2014. “The Case For Apple, Facebook, Microsoft Or Google Buying Yahoo Now.” Forbes.com, July 21. Available at: http://www.forbes .com/sites/ ericjackson/2014/07/21/the-case-for-apple-facebook-micro soft-or-google-buying-yahoonow. - Jensen, Michael C. 1969. “Risk, The Pricing of Capital Assets, and the Evaluation of Investment Portfolios.” Journal of Business 42, no. 2: 167–247. - ———. 1978. “Some Anomalous Evidence Regarding Market Efficiency.” Journal of Financial Economics 6, no. 2: 95–101. - Jevons, William Stanley. (1871) 1957. The Theory of Political Economy. Fifth edition.
474
کژرفتاری
New York: Augustus M. Kelley. - Jewett, Dale. 1996. “1975 Cars Brought Sticker Shock, Then Rebates.” Automotive News, June 26. Available at: http://www.autonews.com/article/19960626/ANA/606260830/1975car-prices-brought-sticker-shock-then-rebates. - John, David C., and Ruth Levine. 2009. “National Retirement Savings Systems in Australia, Chile, New Zealand and the United Kingdom: Lessons for the United States.” The Retirement Security Project, Brookings Institution. Available at: http://www.brookings. edu/research/papers/2010/01/07-retire ment-savings-john. - Johnson, Eric J., and Daniel G. Goldstein. 2004. “Defaults and Donation Decisions.” Transplantation 78, no. 12: 1713–6. - Johnson, Steven. 2010. Where Good Ideas Come From: The Natural History of Innovation. New York: Riverhead. - Jolls, Christine, Cass R. Sunstein, and Richard Thaler. 1998. “A Behavioral Approach to Law and Economics.” Stanford Law Review 50, no. 5: 1471–550. - Kahneman, Daniel. 2011. Thinking, Fast and Slow. New York: Macmillan. - ———, Jack L. Knetsch, and Richard H. Thaler. 1986. “Fairness and the Assumptions of Economics.” Journal of Business 59, no. 4, part 2: S285–300. - ———. 1991. “Anomalies: The Endowment Effect, Loss Aversion, and Status Quo Bias.” Journal of Economic Perspectives 5, no. 1: 193–206. - Kahneman, Daniel, and Dan Lovallo. 1993. “Timid Choices and Bold Forecasts: A Cognitive Perspective on Risk Taking.” Management Science 39, no. 1: 17–31. - Kahneman, Daniel, and Amos Tversky. 1973. “On The Psychology of Prediction.” Psychological Review 80, no. 4: 237. - ———. 1979. “Prospect Theory: An Analysis of Decision under Risk.” Econometrica 47, no. 2: 263–91. - ———. 2000. Choices, Values, and Frames. Cambridge, UK: Cambridge University Press. - Karlan, Dean, and Jacob Appel. 2011. More Than Good Intentions: Improving the Ways the World’s Poor Borrow, Save, Farm, Learn, and Stay Healthy. New York: Penguin. - Kaur, Supreet. 2014. “Nominal Wage Rigidity In Village Labor Markets.” Working Paper 20770, National Bureau of Economic Research. - Keynes, John Maynard. 1923. A Tract on Monetary Reform. London: Macmillan. - ———. 1936. The General Theory of Employment, Interest and Money. London: Macmillan. - Kleidon, Allan W. 1986. “Anomalies in Financial Economics: Blueprint for Change?” Journal of Business 59, no. 4, part 2: S469–99. - Kliger, Doron, Martijn J. van den Assem, and Remco C. J. Zwinkels. 2014. “Empirical Behavioral Finance.” Journal of Economic Behavior and Organization 107, part B: 421–7. - Knetsch, Jack L., and John A. Sinden. 1984. “Willingness to Pay and Compensation Demanded: Experimental Evidence of an Unexpected Disparity in Measures of Value.” Quarterly Journal of Economics 99, no. 3: 507–21. - Knobe, Joshua, Wesley Buckwalter, Shaun Nichols, Philip Robbins, Hagop Sarkissian, and Tamler Sommers. 2012. “Experimental Philosophy.” Annual Review of Psychology 63: 81–99. - Knobe, Joshua, and Shaun Nichols. 2013. Experimental Philosophy. Oxford and New York: Oxford University Press. - Kocher, Martin G., Todd Cherry, Stephan Kroll, Robert J. Netzer, and Matthias Sutter. 2008. “Conditional Cooperation on Three Continents.” Economics Letters 101, no. 3: 175–8. - Kokonas, Nick. 2014. “Tickets for Restaurants.” Alinea restaurant blog, June 4. Available at:http://website.alinearestaurant.com/site/2014/06/tickets-for-restaurants/. - Korobkin, Russell. 2011. “What Comes after Victory for Behavioral Law and Economics.” University of Illinois Law Review 2011, no. 5: 1653–74.
کتابشناسی
475
- Kraft, Matthew, and Todd Rogers. 2014. “The Underutilized Potential of Teacher-toParent Communication: Evidence from a Field Experiment.” Working Paper RWP14-049, Harvard Kennedy School of Government. - Krakauer, Jon. 1997. Into Thin Air: A Personal Account of the Mount Everest Disaster. New York: Random House. - Krueger, Alan B. 2001. “Supply and Demand: An Economist Goes to the Super Bowl.” Milken Institute Review, Second Quarter: 22–9. - ———, and Alexandre Mas. 2004. “Strikes, Scabs, and Tread Separations: Labor Strife and the Production of Defective Bridgestone/Firestone Tires.” Journal of Political Economy 112, no. 2: 253–89. - Kuhn, Thomas S. 1962. The Structure of Scientific Revolutions. Chicago: University of Chicago Press. - Laibson, David. 1997. “Golden Eggs and Hyperbolic Discounting.” Quarterly Journal of Economics 112, no. 2: 443–78. - Lakonishok, Josef, Andrei Shleifer, and Robert W. Vishny. 1994. “Contrarian Investment, Extrapolation, and Risk.” Journal of Finance 49, no. 5: 1541–78. - Lamont, Owen A., and Richard H. Thaler. 2003. “Can the Market Add and Subtract? Mispricing in Tech Stock Carve-Outs.” Journal of Political Economy 111, no. 2: 227–68. - Landsberger, Michael. 1966. “Windfall Income and Consumption: Comment.” American Economic Review 56, no. 3: 534–40. - Lee, Charles, Andrei Shleifer, and Richard H. Thaler. 1991. “Investor Sentiment and the Closed-End Fund Puzzle.” Journal of Finance 46, no. 1: 75–109. - Lester, Richard A. 1946. “Shortcomings of Marginal Analysis for Wage-Employment Problems.” American Economic Review, 36, no. 1: 63–82. - Levitt, Steven, and John List. 2007. “What Do Laboratory Experiments Measuring Social Preferences Reveal About the Real World?” Journal of Economic Perspectives 21, no. 2: 153–74. - Lewin, Kurt. 1947. “Frontiers in Group Dynamics: II. Channels of Group Life; Social Planning and Action Research.” Human Relations 1, no. 2: 143–53.ژ - Lichtenstein, Sarah, and Paul Slovic. 1973. “Response-Induced Reversals of Preference in Gambling: An Extended Replication in Las Vegas.” Journal of Experimental Psychology 101, no. 1: 16. - Lintner, John. 1956. “Distribution of Incomes of Corporations Among Dividends, Retained Earnings, and Taxes.” American Economic Review 46, no. 2: 97–113. - ———. 1965a. “The Valuation of Risk Assets and the Selection of Risky Investments in Stock Portfolios and Capital Budgets.” Review of Economics and Statistics 47, no. 1: 13–37. - ———. 1965b. “Security Prices, Risk, and Maximal Gains from Diversification.” Journal of Finance 20, no. 4: 587–615. - List, John A. 2011. “The Market for Charitable Giving.” Journal of Economic Perspectives 25, no. 2: 157–80. - Loewenstein, George. 1992. “The Fall and Rise of Psychological Explanations in the Economics of Intertemporal Choice.” In George Loewenstein and Jon Elster, eds., Choice Over Time,. 3–34. New York: Russell Sage Foundation. - ———, and Drazen Prelec. 1992. “Anomalies in Intertemporal Choice: Evidence and an Interpretation.” Quarterly Journal of Economics 107, no. 2: 573–597. - Lohr, Steve. 1992. “Lessons From a Hurricane: It Pays Not to Gouge.” New York Times, September 22. Available at: http://www.nytimes.com/1992/09/22/business/lessons-froma-hurricane-it-pays-not-to-gouge.html. - Lott, John R. 1998. More Guns, Less Crime: Understanding Crime and Gun Control Laws. Chicago: University of Chicago Press. - Lowenstein, Roger. 2000. When Genius Failed: The Rise and Fall of Long-Term Capital Management. New York: Random House.
476
کژرفتاری
- ———. 2001. “Exuberance Is Rational.” New York Times Magazine, February 11. Available at: - http://partners.nytimes.com/library/magazine/home/20010211 mag-econ.html. - Machlup, Fritz. 1946. “Marginal Analysis and Empirical Research.” American Economic Review 36, no. 4: 519–54. - MacIntosh, Donald. 1969. The Foundations of Human Society. Chicago: University of Chicago Press. - Madrian, Brigitte C., and Dennis F. Shea. 2001. “The Power of Suggestion: Inertia in 401(k) Participation and Savings Behavior.” Quarterly Journal of Economics 116, no. 4: 1149–87. - Malkiel, Burton Gordon. 1973. A Random Walk Down Wall Street. New York: Norton. - Marwell, Gerald, and Ruth E. Ames. 1981. “Economists Free Ride, Does Anyone Else? Experiments on the Provision of Public Goods.” Journal of Public Economics 15, no. 3: 295–310. - Mas, Alexandre. 2006. “Pay, Reference Points, and Police Performance.” Quarterly Journal of Economics 121, no. 23: 783–821. - ———. 2008. “Labour Unrest and the Quality of Production: Evidence from the Construction Equipment Resale Market.” Review of Economic Studies 75, no. 1: 229–58. - Massey, Cade, and Richard H. Thaler. 2013. “The Loser’s Curse: Decision Making and Market Efficiency in the National Football League Draft.” Management Science 59, no. 7: 1479–95. - McGlothlin, William H. 1956. “Stability of Choices among Uncertain Alternatives.” American Journal of Psychology 69, no. 4: 604–15. - McKay, Betsy, Nikhil Deogun, and Joann Lublin. 1999. “Clumsy Handling of Many Problems Cost Ivester Coca-Cola Board’s Favor.” Wall Street Journal, December 17. Available at: http://online.wsj.com/article/SB945394494360188276.html. - McKelvey, Richard D., and Thomas R. Palfrey. 1995. “Quantal Response Equilibria for Normal Form Games.” Games and Economic Behavior 10, no. 1: 6–38. - Mehra, Rajnish. 2007. “The Equity Premium Puzzle: A Review.” Foundations and Trends in Finance 2, no. 1: 1–81. - ———, and Edward C. Prescott. 1985. “The Equity Premium: A Puzzle.” Journal of Monetary Economics 15, no. 2: 145–61. - Mian, Atif, and Amir Sufi. 2014. House of Debt: How They (and You) Caused the Great Recession, and How We Can Prevent It from Happening Again. Chicago: University of Chicago Press. - Miller, Mark. 1995. “First Chicago Loses Touch with Humans.” Chicago Sun–Times, May 2, 25. Accessed via ProQuest, http://search.proquest.com/docview/258111761. - Miller, Merton H. 1986. “Behavioral Rationality in Finance: The Case of Dividends.” Journal of Business 59, no. 4, part 2: S451–68. - ———. 1988. “The Modigliani–Miller Propositions after Thirty Years.” Journal of Economic Perspectives 2, no. 4: 99–120. - Mischel, Walter. 1968. Personality and Assessment. Hoboken, NJ: John Wiley.ژ - ———. 1969. “Continuity and Change in Personality.” American Psychologist 24, no. 11: 1012. - ———. 2014. The Marshmallow Test: Mastering Self-Control. New York: Little, Brown. - ———, Ozlem Ayduk, Marc G. Berman, B. J. Casey, Ian H. Gotlib, John Jonides, Ethan Kross, Theresa Teslovich, Nicole L Wilson, Vivian Zayas, et al. 2010. “‘Willpower’ over the Life Span: Decomposing Self-Regulation.” Social Cognitive and Affective Neuroscience 6, no. 2: 252–6. - Mitchell, Gregory. 2005. “Libertarian Paternalism Is an Oxymoron.” Northwestern University Law Review 99, no. 3: 1245–77. - Modigliani, Franco, and Richard Brumberg. 1954. “Utility Analysis and the Consumption Function: An Interpretation of Cross-Section Data.” In Kenneth K. Kurihara, ed., Post-
کتابشناسی
477
Keynesian Economics, 383–436. New Brunswick, NJ: Rutgers University Press. - Modigliani, Franco, and Merton Miller. 1958. “The Cost of Capital, Corporation Finance and the Theory of Investment.” American Economic Review 48, no. 3: 261–97. - Mongin, Philippe. 1997. “The Marginalist Controversy.” In John Bryan Davis, D. Wade Hands, and Uskali Mäki, eds., Handbook of Economic Methodology, 558–62. London: Edward Elgar. - Mullainathan, Sendhil. 2013. “When a Co-Pay Gets in the Way of Health.” New York Times, August 10. Available at: http://www.nytimes.com/2013/08/11/business/when-a-copay-gets-in-the-way-of-health.html. - ———, and Eldar Shafir. 2013. Scarcity: Why Having Too Little Means So Much. London: Macmillan. - Nag, Amal. 1996. “GM Is Offering Low-Cost Loans on Some Cars.” Wall Street Journal, March 21. - Nagel, Rosemarie Chariklia. 1995. “Unraveling in Guessing Games: An Experimental Study.” American Economic Review 85, no. 5: 1313–26. - Nasar, Sylvia. 1998. A Beautiful Mind. New York: Simon and Schuster. - New York Stock Exchange. 2014. “NYSE Group Volume in All Stocks Traded.” NYSE Facts and Figures. Available at: http://www.nyxdata.com/nysedata/asp/factbook/viewer_ edition.asp?mode=table&key=3133&category=3. - Norman, Donald A. 1998. The Design of Everyday Things. New York: Basic Books. - O’Donoghue, Ted, and Matthew Rabin. 1999. “Procrastination in Preparing for Retirement.” In Henry Aaron, ed., Behavioral Dimensions of Retirement Economics, 125– 56. Washington, DC: Brooking Institution, and New York: Russell Sage Foundation. - ———. 2003. “Studying Optimal Paternalism, Illustrated by a Model of Sin Taxes.” American Economic Review 93, no. 2: 186–91. - Pareto, Vilfredo. (1906) 2013. Manual of Political Economy: A Variorum Translation and Critical Edition. Reprint edited by Aldo Montesano et al. Oxford: Oxford University Press. - Peter, Laurence J., and Raymond Hull. 1969. The Peter Principle: Why Things Always Go Wrong. New York: William Morrow. - Pope, Devin G., and Maurice E. Schweitzer. 2011. “Is Tiger Woods Loss Averse? Persistent Bias in the Face of Experience, Competition, and High Stakes.” American Economic Review 101, no. 1: 129–57. - Post, Thierry, Martijn J. van den Assem, Guido Baltussen, and Richard H. Thaler. 2008. “Deal or No Deal? Decision Making under Risk in a Large-Payoff Game Show.” American Economic Review 98, no. 1: 38–71. - Poterba, James M., Steven F. Venti, and David A. Wise. 1996. “How Retirement Saving Programs Increase Saving.” Journal of Economic Perspectives 10, no. 4: 91–112.ژ - Prelec, Drazen, and George Loewenstein. 1998. “The Red and the Black: Mental Accounting of Savings and Debt.” Marketing Science 17, no. 1: 4–28. - Rabin, Matthew. 1993. “Incorporating Fairness into Game Theory and Economics.” American Economic Review 83, no. 5: 1281–302. - Raifman, Julia R. G., Heather E. Lanthorn, Slawa Rokicki, and Günther Fink. 2014. “The Impact of Text Message Reminders on Adherence to Antimalarial Treatment in Northern Ghana: A Randomized Trial.” PLOS ONE 9, no. 10: e109032. - Rapoport, Anatol. 1988. “Experiments with N-Person Social Traps I: Prisoner’s Dilemma, Weak Prisoner’s Dilemma, Volunteer’s Dilemma, and Largest Number.” Journal of Conflict Resolution 32, no. 3: 457–72. - Romer, David. 2006. “Do Firms Maximize? Evidence from Professional Football.” Journal of Political Economy 114, no. 2: 340–65. - Ross, Lee, David Greene, and Pamela House. 1977. “The ‘False Consensus Effect’: An Egocentric Bias in Social Perception and Attribution Processes.” Journal of Experimental Social Psychology 13, no. 3: 279–301. - Roth, Alvin E. 2007. “Repugnance as a Constraint on Markets.” Journal of Economic
478
کژرفتاری
Perspectives 21, no. 3: 37–58. - ———, ed. 1987. Laboratory Experimentation in Economics: Six Points of View. Cambridge, UK: Cambridge University Press. - Rozeff, Michael S., and William Kinney. 1976. “Capital Market Seasonality: The Case of Stock Returns.” Journal of Financial Economics 3, no. 4: 379–402. - Russell, Thomas, and Richard H. Thaler. 1985. “The Relevance of Quasi Rationality in Competitive Markets.” American Economic Review 75, no. 5: 1071–82. - Sally, David. 1995. “Conversation and Cooperation in Social Dilemmas: A Meta-Analysis of Experiments from 1958 to 1992.” Rationality and Society 7, no. 1: 58–92. - Samuelson, Paul A. 1954. “The Pure Theory of Public Expenditure.” Review of Economics and Statistics 36, no. 4: 387–9. - ———. 1963. “Risk and Uncertainty: A Fallacy of Large Numbers.” Scientia 98, no. 612: 108. - ———. 1979. “Why We Should Not Make Mean Log of Wealth Big Though Years to Act Are Long.” Journal of Banking and Finance 3, no. 4: 305–7. - Samuelson, William, and Richard J. Zeckhauser. 1988. “Status Quo Bias in Decision Making.” Journal of Risk and Uncertainty 1, no. 1: 7–59. - Schachter, Stanley, William Gerin, Donald C. Hood, and Paul Anderassen. 1985a. “I. Was the South Sea Bubble a Random Walk?” Journal of Economic Behavior and Organization 6, no. 4: 323–9. - Schachter, Stanley, Donald C. Hood, William Gerin, Paul Andreassen, and Michael Rennert. 1985b. “III. Some Causes and Consequences of Dependence and Independence in the Stock Market.” Journal of Economic Behavior and Organization 6, no. 4: 339–57. - Schelling, Thomas C. 1968. “The Life You Save May Be Your Own.” In Samuel B. Chase Jr., ed., Problems in Public Expenditure Analysis, vol. 127, 127–176. Washington, DC: Brookings Institution. - ———. 1984. “Self-Command in Practice, in Policy, and in a Theory of Rational Choice.” American Economic Review: Papers and Proceedings 74, no. 2: 1–11. - Sen, Amartya K. 1977. “Rational Fools: A Critique of the Behavioral Foundations of Economic Theory.” Philosophy and Public Affairs 6, no. 4: 317–44. - Shafir, Eldar, and Richard H. Thaler. 2006. “Invest Now, Drink Later, Spend Never: On the Mental Accounting of Delayed Consumption.” Journal of Economic Psychology 27, no. 5: 694–712. - Shapiro, Matthew D., and Joel Slemrod. 2003. “Did the 2001 Tax Rebate Stimulate Spending? Evidence from Taxpayer Surveys.” In James Poterba, ed., Tax Policy and the Economy (ch. 3), vol. 17, 83–109. Cambridge, MA: National Bureau of Economic Research and MIT Press. - Sharpe, William F. 1964. “Capital Asset Prices: A Theory of Market Equilibrium Under Conditions of Risk.” Journal of Finance 19, no. 3: 425–42. - Shaton, Maya. 2014. “The Display of Information and Household Investment Behavior.” Working paper, University of Chicago Booth School of Business. - Shefrin, Hersh M., and Meir Statman. 1984. “Explaining Investor Preference for Cash Dividends.” Journal of Financial Economics 13, no. 2: 253–82. - Shefrin, Hersh M., and Richard H. Thaler. 1988. “The Behavioral Life-Cycle Hypothesis.” Economic Inquiry 26, no. 4: 609–43. - Shiller, Robert J. 1981. “Do Stock Prices Move Too Much to Be Justified by Subsequent Changes in Dividends?” American Economic Review 71, no. 3: 421–36. - ———. 1984. “Stock Prices and Social Dynamics.” Brookings Papers on Economic Activity 2: 457–510. - ———. 1986. “Comments on Miller and on Kleidon.” Journal of Business 59, no. 4, part 2: S501–5. - ———. 2000. Irrational Exuberance. Princeton: Princeton University Press. - Shleifer, Andrei, and Robert W. Vishny. 1997. “The Limits of Arbitrage.” Journal of Finance 52, no. 1: 35–55.
کتابشناسی
479
- Silver, Nate. 2012. The Signal and the Noise: Why So Many Predictions Fail—But Some Don’t. New York: Penguin. - Simon, Herbert A. 1957. Models of Man, Social and Rational: Mathematical Essays on Rational Human Behavior in a Social Setting. Oxford: Wiley. - Sloman, Steven A. 1996. “The Empirical Case for Two Systems of Reasoning.” Psychological Bulletin 119, no. 1: 3. - Slonim, Robert L., and Alvin E. Roth. 1998. “Learning in High Stakes Ultimatum Games: An Experiment in the Slovak Republic.” Econometrica 66, no. 3: 569–96. - Smith, Adam. (1759) 1981. The Theory of Moral Sentiments. Reprint edited by D. D. Raphael and A. L. Macfie. Indianapolis: LibertyClassics. - ———. (1776) 1981. An Inquiry into the Nature and Causes of the Wealth of Nations. Reprint edited by R. H. Campbell and A. S. Skinner. Indianapolis: LibertyClassics. - Smith, Vernon L. 1976. “Experimental Economics: Induced Value Theory.” American Economic Review 66, no. 2: 274–9. - ———, Gerry L. Suchanek, and Arlington W. Williams. 1988. “Bubbles, Crashes, and Endogenous Expectations in Experimental Spot Asset Markets.” Econometrica 56, no. 5: 1119–51. - Solow, Robert M. 2009. “How to Understand the Disaster.” New York Review of Books, May 14. Available at: http://www.nybooks.com/articles/archives/2009/may/14/how-tounderstand-the-disaster/. - Spiegler, Ran. 2011. Bounded Rationality and Industrial Organization. Oxford and New York: Oxford University Press. - Stanovich, Keith E., and Richard F. West. 2000. “Individual Differences in Reasoning: Implications for the Rationality Debate.” Behavioral and Brain Sciences 23, no. 5: 701–17. - Staw, Barry M. 1976. “Knee-Deep in the Big Muddy: A Study of Escalating Commitment to a Chosen Course of Action.” Organizational Behavior and Human Performance 16, no. 1: 27–44. - Stewart, Jon. 2012. “Interview with Goolsbee, Austan.” Daily Show, Comedy Central, September 6. - Stewart, Sharla A. 2005. “Can Behavioral Economics Save Us from Ourselves?” University of Chicago Magazine 97, no. 3. Available at: http://magazine.uchicago. edu/0502/features/economics.shtml. - Stigler, George J. 1977. “The Conference Handbook.” Journal of Political Economy 85, no. 2: 441–3. - Strotz, Robert Henry. 1955–56. “Myopia and Inconsistency in Dynamic Utility Maximization.” Review of Economic Studies 23, no. 3: 165–80. - Sullivan, Gail. 2014. “Uber Backtracks after Jacking Up Prices during Sydney Hostage Crisis.” Washington Post, December 15. Available at: http://www.washingtonpost. com/news/morning-mix/wp/2014/12/15/uber-backtracks-after-jacking-up-pricesduringsyndey-hostage-crisis. - Summers, Nick. 2013. “In Australia, Retirement Saving Done Right.” Bloomberg BusinessWeek, May 30. Available at: http://www.businessweek.com/articles/2013-05-30/ in-australia-retirement-saving-done-right. - Sunstein, Cass R. 2014. “The Ethics of Nudging.” Available at: http://ssrn.com/ abstract=2526341. - ———, and Richard H. Thaler. 2003. “Libertarian Paternalism Is Not an Oxymoron.” University of Chicago Law Review 70, no. 4: 1159–202. - Telser, L. G. 1995. “The Ultimatum Game and the Law of Demand.” Economic Journal 105, no. 433: 1519–23. - Thaler, Richard H. 1980. “Toward a Positive Theory of Consumer Choice.” Journal of Economic Behavior and Organization 1, no. 1: 39–60. - ———. 1986. “The Psychology and Economics Conference Handbook: Comments on Simon, on Einhorn and Hogarth, and on Tversky and Kahneman.” Journal of Business
480
کژرفتاری
59, no. 4, part 2: S279–84. - ———. 1987a. “Anomalies: The January Effect.” Journal of Economic Perspectives 1, no. 1: 197–201. - ———. 1987b. “Anomalies: Seasonal Movements in Security Prices II: Weekend, Holiday, Turn of the Month, and Intraday Effects.” Journal of Economic Perspectives 1, no. 2: 169–77. - ———. 1988a. “Anomalies: The Winner’s Curse.” Journal of Economic Perspectives 2, no. 1: 191–202. - ———. 1988b. “Anomalies: The Ultimatum Game.” Journal of Economic Perspectives 2, no. 4: 195–206. - ———. 1992. The Winner’s Curse: Paradoxes and Anomalies of Economic Life. New York: Free Press. - ———. 1994. “Psychology and Savings Policies.” American Economic Review 84, no. 2: 186–92. - ———. 1999a. “Mental Accounting Matters.” Journal of Behavioral Decision Making 12: 183–206. - ———. 1999b. “The End of Behavioral Finance.” Financial Analysts Journal 55, no. 6: 12–17. - ———. 2009. “Opting in vs. Opting Out.” New York Times, September 26. Available at: http://www.nytimes.com/2009/09/27/business/economy/27view.html. - ———, and Shlomo Benartzi. 2004. “Save More TomorrowTM: Using Behavioral Economics to Increase Employee Saving.” Journal of Political Economy 112, no. S1: S164–87. - ———, and Eric J. Johnson. 1990. “Gambling with the House Money and Trying to Break Even: The Effects of Prior Outcomes on Risky Choice.” Management Science 36, no. 6: 643–60. - ———, and Sherwin Rosen. 1976. “The Value of Saving a Life: Evidence from the Labor Market.” In Nestor E. Terleckyj, ed., Household Production and Consumption, 265–302. New York: National Bureau for Economic Research. - ———, and Hersh M. Shefrin. 1981. “An Economic Theory of Self-Control.” Journal of Political Economy 89, no. 2: 392–406. - ———, and Cass R. Sunstein. 2003. “Libertarian Paternalism.” American Economic Review: Papers and Proceedings 93, no. 2: 175–9. - ———. 2008. Nudge: Improving Decisions about Health, Wealth, and Happiness. New Haven, CT: Yale University Press. - ———, Amos Tversky, Daniel Kahneman, and Alan Schwartz. 1997. “The Effect of Myopia and Loss Aversion on Risk Taking: An Experimental Test.” Quarterly Journal of Economics 112, no. 2: 647–61. - ———, and William T. Ziemba. 1988. “Anomalies: Parimutuel Betting Markets: Racetracks and Lotteries.” Journal of Economic Perspectives 2, no. 2: 161–74. - Thompson, Rex. 1978. “The Information Content of Discounts and Premiums on ClosedEnd Fund Shares.” Journal of Financial Economics 6, no. 2–3: 151–86. - Tierney, John. 2005. “Magic Marker Strategy.” New York Times, September 6. Available at: - http://www.nytimes.com/2005/09/06/opinion/06tierney.html. - Tirole, Jean. 2014. “Cognitive Games and Cognitive Traps.” Working Paper, Toulouse School of Economics. - Tuttle, Brad. 2012. “In Major Shakeup, J.C. Penney Promises No More ‘Fake Prices.’” Time, January 26. Available at: http://business.time.com/2012/01/26/in-major-shakeup-jc-penney-promises-no-more-fake-prices/. - Tversky, Amos, and Daniel Kahneman. 1974. “Judgment under Uncertainty: Heuristics and Biases.” Science 185, no. 4157: 1124–31. - UK Department for Works and Pensions. 2014. “Automatic Enrolment Opt Out Rates:
کتابشناسی
481
Findings from Qualitative Research with Employers Staging in 2014.” Ad Hoc Research Report 9, DWP. Available at: - https://www.gov.uk/government/uploads/system/uploads/attachment_data/file/369572/ research-report-9-opt-out.pdf. - van den Assem, Martijn J., Dennie van Dolder, and Richard H. Thaler. 2012. “Split or Steal? Cooperative Behavior When the Stakes Are Large.” Management Science 58, no. 1: 2–20. - von Neumann, John, and Oskar Morgenstern. 1947. Theory of Games and Economic Behavior. Second edition. Princeton: Princeton University Press. - Wald, David S., Jonathan P. Bestwick, Lewis Raiman, Rebecca Brendell, and Nicholas J. Wald. 2014. “Randomised Trial of Text Messaging on Adherence to Cardiovascular Preventive Treatment (INTERACT Trial).” PLOS ONE 9, no. 12: e114268. - Wason, Peter C. 1968. “Reasoning About a Rule.” Quarterly Journal of Experimental Psychology 20, no. 3: 273–81. - Watters, Ethan. 2013. “We Aren’t the World.” Pacific Standard, February 5. Available at: http://www.psmag.com/magazines/magazinefeature-story-magazines/joe-henrich-weirdultimatum-game-shaking-up-psychology-economics-53135/. - Whitehead, Mark, Rhys Jones, Rachel Howell, Rachel Lilley, and Jessica Pykett. 2014. “Nudging All Over the World: Assessing the Global Impact of the Behavioural Sciences on Public Policy.” Economic and Social Research Council, September. Available at: https:// changingbehaviours.files.wordpress .com/2014/09/nudgedesignfinal.pdf. - Wickman, Forrest. 2013. “Who Really Said You Should ‘Kill Your Darlings’?” Slate, October 18. Available at: http://www.slate.com/blogs/browbeat/2013/10/18/_kill_your_ darlings_writing_advice_what_writer_really_said_to_murder_your.html. - WNYC. 2014. “The Golden Rule.” Radiolab 12, no. 6 (February 25). Available at: http:// www.radiolab.org/story/golden-rule/. - World Bank. 2015. World Development Report 2015: Mind, Society, and Behavior. Washington, DC: World Bank. - York, Benjamin N., and Susanna Loeb. 2014. “One Step at a Time: The Effects of an Early Literacy Text Messaging Program for Parents of Preschoolers.” Working Paper 20659, National Bureau of Economic Research. - Zamir, Eyal, and Doron Teichman. 2014. The Oxford Handbook of Behavioral Economics and the Law. Oxford and New York: Oxford University Press. - Zielinski, Sarah. 2014. “A Parrot Passes the Marshmallow Test.” Slate, September 9. Available at: - http://www.slate.com/blogs/wild_things/2014/09/09/marshmallow_test_of_self_control_ an_african_grey_parrot_performs_as_well.html__
واژهنامه مازاد مصرفکنند ه
Consumer Surplus
A
ت مطلوبیتدستیاف Agency Theory ت نظریةعاملی Anomaly ی بیقاعدگ Asian Disease Problem ی مسئلة بیماری آسیای Asymmetric Paternalism ن قیممآبینامتقار Availability روا ج Axiom اصل موضوع ه
واژهنامه
Acquisition utility
483
B Behavioral Economics Behavioral Finance
ی توصیف بازی دیکتاتو ر حساسیتکاهند ه
Dictator game Diminishing Sensitivity E
نظریة اقتصا د فرضیة بازار کارا Endowment Effect اث ِر داشت ه Equity Premium Puzzle معمای پاداش سهام Evidence-based Economicsاقتصادشاهدمحو ر Expected Utility ی مطلوبیتانتظار Experimental Economics اقتصاد آزمایشگر ا Exponential discounting ی تنزیل نمای Economic Theory
Efficient Market Hypothesis
ی اقتصاد رفتار ی مالیة رفتار
Behavioral lifecycle hypothesis
فرضیة چرخة زندگی رفتاری ی رفتارشناس Bias ی سوگیر Bounded Rationality عقالنیت محدو د Bounded self-interest نفع شخصی محدو د Bounded willpower ارادة محدو د Break-even Effect ن اثر سربهسر شد Behavioral Science
C
D Descriptive
ی اثرات تقویم ب معمار انتخا Closed-end Fund صندوق سرمایهگذاری محدو د Commitment Strategy راهبرد الزا م Conditional Cooperators ط همکاران مشرو Confirmation bias سوگیری تایی د Constrained Optimization د بهینهسازیمقی
F Fairness False Consensus Effect Framing Fungible
ف انصا ب اثر اجماع کاذ ی قاببند تبدیلپذی ر
Calendar Effects Choice Architect
G Gauntlet Growth stocks H Hindsight Bias
زنگ مبارز ه سهام رش د ی سوگیری پسنگر
House Money I
ی اقتصاد مبتنی بر عصبشناس معاملهگرهیاه و ی دستور سقلم ه
Neuroeconomics Noise Trader Normative Nudge
س زندگی ملمو Impartial Spectator ف ناظر بیطر Incentive ق مشو Incentive Compatibility ق سازگاری مشو Incremental فزایند ه Induced Value ی ارزش القای Inertia ی لَخت Inside View ی نمای درون Instant Endowment Effect ی اث ِر داشتة آن Invisible hand ی دست نامرئ Invisible handwave ی دست تکان دادن نامرئ Intertemporal Choices ی انتخابهایمیانزمان Intrinsic Value ی ارزش ذات Irrelevance Theorem ی قضیةنامربوط
Identified Life
J
کمترین تفاوت محسوس
Just Noticeable Difference
L Law of big numbers Law of One Price Liar Loan Libertarian Paternalism Life-cycle Hypothesis Loss Aversion
گ قانون اعداد بزر قانون قیمت واحد س وام بیپایه و اسا قیممآبیاختیارگر ا ی نظریة چرخة زندگ ی زیانگریز
ی نهای ی حسابداری ذهن Misbehaving ی کژرفتار Mispricing ب قیمتگذارینامناس Mutual Fund ل صندوق سرمایهگذاری متقاب Myopic Loss Aversion زیانگریزینزدیکبینان ه
Marginal
Mental Accounting
N Net Realizable Value
Opportunity cost Outside View
صندوق سرمایهگذاری نامحدو د ت هزینه فرص ی نمای بیرون
P
قیممآبی وابستگی به مسی ر Payment Depreciation ت کاهش ارزش پرداخ Planner-doer Model اجراکنند ه-مدلبرنامهریز Preference Reversal ت نقض ترجیحا Present bias ل تمایل به حا Present-biased ل متمایل به حا Principal-Agent کارگزا ر-کارفرما Prospect Theory نظریة دورنم ا Psychological Accounting حسابداریروانشناختی Public goods game ی بازی کاالهای عموم
Paternalism
Path Dependence
Q
Quasi-hyperbolic Discountingی تنزیلشبهنزول
R
ی نظریة انتخاب عقالی ی انتظارات عقالی Randomized Control Trials آزمونهای تصادفی کنترلشده Rebate استرداد بخشی از وج ه Reference Price قیمت مرج ع Reservation price ی قیمت نگهدار Risk Aversion ی ریسکگریز Rogue Trader معاملهگرخودس ر
Rational choice theory Rational Expectations
M
Narrow Framing
O
Open-end Fund
قاببندی محدو د ش خالص ارزش فرو
S Save more tomorrow
ن فردا بیشتر پسانداز ک
484
کژرفتاری
ارزش خالص خان ه پول بُرد ه ِ
Home equity
ی مقیاسپذیر ی خودمهار Short Selling ی فروش استقراض Slow Hunch ی شم تدریج ّ Small-cap Stocks سهام کمسرمای ه Small Firm Effect ک اثر شرکت کوچ Smart Money پول هوشمن د Statistical Life ی زندگی آمار Status quo bias سوگیری به وضع موجو د Stub Value ارزش تهماند ه Sunk Cost هزینة مرد ه Sunk cost fallacy مغالطة هزینة مرد ه Supposedly Irrelevant Factors عوامل ظاهرا بیربط Surge Pricing قیمتگذاری هجو م Scalability
Tax Return
Self-Control
Trade Down
T
واژهنامه
Tax Compliance
485
ی تمکینمالیات
Transaction utility Transitivity U Ultimatum game V Value Function Value Investing Value stocks Value Theory W
Weber-Fechner Law Willpower
Winner’s Curse
ی اظهارنامةمالیات ن معاوضه به پایی مطلوبیتمعامل ه ی انتقالپذیر بازی اولتیماتوم ش تابع ارز ش سرمایهگذاری ارز ش سهام ارز ش نظریة ارز فچن ر-قانون وبر خ عزم راس نفرین برند ه